رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی: تفاوت میان نسخهها
رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۱۳ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۲۳
، ۱۳ دسامبر ۲۰۲۲جایگزینی متن - 'بنده خدا' به 'بنده خدا'
جز (جایگزینی متن - '== جستارهای وابسته == ==' به '==') |
|||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{نبوت}} | {{نبوت}} | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = پیامبر خاتم | | موضوع مرتبط = رحلت یا شهادت پیامبر خاتم | ||
| عنوان مدخل = رحلت یا شهادت پیامبر خاتم | | عنوان مدخل = رحلت یا شهادت پیامبر خاتم | ||
| مداخل مرتبط = | | مداخل مرتبط = [[رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی]] - [[رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره نبوی]] - [[رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی]] - [[رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره علوی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = پیامبر خاتم (پرسش) | ||
}} | }} | ||
== | == دفن غربیانه پیامبر خاتم == | ||
کسانی بودند که [[بدن]] [[غسل]] نداده [[پیامبر خدا]] را رها کرده و به دنبال [[حکومت]] [[دنیا]] روانه شدند و حتی بنا بر برخی نقلها از دفن [[پیامبر اکرم]]{{صل}} باخبر نشدند، مگر آنگاه که صدای بیلها را از درون [[مسجد]] شنیدند. [[عایشه]] میگوید: از دفن [[رسول خدا]]{{صل}} باخبر نشدیم تا آنگاه که در [[دل]] شب صدای بیلها را شنیدیم<ref>البدایة و النهایة، أبوالفداء ابن کثیر دمشقی، ج۵، ص۲۴۸.</ref>. | کسانی بودند که [[بدن]] [[غسل]] نداده [[پیامبر خدا]] را رها کرده و به دنبال [[حکومت]] [[دنیا]] روانه شدند و حتی بنا بر برخی نقلها از دفن [[پیامبر اکرم]] {{صل}} باخبر نشدند، مگر آنگاه که صدای بیلها را از درون [[مسجد]] شنیدند. [[عایشه]] میگوید: از دفن [[رسول خدا]] {{صل}} باخبر نشدیم تا آنگاه که در [[دل]] شب صدای بیلها را شنیدیم<ref>البدایة و النهایة، أبوالفداء ابن کثیر دمشقی، ج۵، ص۲۴۸.</ref>. | ||
«[[سید بن طاووس]]» در کتاب «[[کشف]] المحجه» برای فرزندش مینویسد: از عجیبترین اموری که در کتب [[مخالفین]] دیدم و [[طبری]] نیز در [[تاریخ]] خود آن را ذکر نموده، این است که رسول خدا در [[روز]] [[دوشنبه]] [[رحلت]] فرمود و تا شب چهارشنبه دفن نشد. | «[[سید بن طاووس]]» در کتاب «[[کشف]] المحجه» برای فرزندش مینویسد: از عجیبترین اموری که در کتب [[مخالفین]] دیدم و [[طبری]] نیز در [[تاریخ]] خود آن را ذکر نموده، این است که رسول خدا در [[روز]] [[دوشنبه]] [[رحلت]] فرمود و تا شب چهارشنبه دفن نشد. | ||
در روایتی دیگر آمده است که پیکر ایشان، سه روز باقی ماند تا اینکه دفن شد، «[[ابراهیم]] ثقفی» در جزء چهارم کتاب «المعرفه» به تحقیق ذکر کرده که پیامبر اکرم سه روز باقی ماند تا اینکه دفن شد؛ زیرا [[مردم]] مشغول امر [[ولایت]] [[ابوبکر]] و [[منازعات]] این جریان بودند. پدر تو علی{{ع}} نمیتوانست از رسول خدا{{صل}} جدا شده و پیش از آنکه همگان برایشان [[نماز]] بخوانند او را دفن کند. اگر آن [[حضرت]] را دفن میکرد ممکن بود او را بکشند یا با این بهانه که [[حضرت علی]]{{ع}} ایشان را در وقت مناسب یا مکان مناسب خود دفن نکرده است، [[قبر]] رسول خدا را نبش کرده و بدن آن حضرت را خارج سازند<ref>کشف المحجة لثمرة المهجة، سید علی بن موسی بن طاووس حسن حسینی، ص۱۲۵.</ref>. | در روایتی دیگر آمده است که پیکر ایشان، سه روز باقی ماند تا اینکه دفن شد، «[[ابراهیم]] ثقفی» در جزء چهارم کتاب «المعرفه» به تحقیق ذکر کرده که پیامبر اکرم سه روز باقی ماند تا اینکه دفن شد؛ زیرا [[مردم]] مشغول امر [[ولایت]] [[ابوبکر]] و [[منازعات]] این جریان بودند. پدر تو علی {{ع}} نمیتوانست از رسول خدا {{صل}} جدا شده و پیش از آنکه همگان برایشان [[نماز]] بخوانند او را دفن کند. اگر آن [[حضرت]] را دفن میکرد ممکن بود او را بکشند یا با این بهانه که [[حضرت علی]] {{ع}} ایشان را در وقت مناسب یا مکان مناسب خود دفن نکرده است، [[قبر]] رسول خدا را نبش کرده و بدن آن حضرت را خارج سازند<ref>کشف المحجة لثمرة المهجة، سید علی بن موسی بن طاووس حسن حسینی، ص۱۲۵.</ref>. | ||
طبری هم در کامل [[بهایی]] مینویسد: جمله علمای [[اهل بیت]] برآنند که ایشان به دفن و [[عزا]] و نماز رسول خدا حاضر نشدند و عذر آوردند که آن فرض کفایت است ([[واجب کفایی]] است) و چون جمعی از [[بنیهاشم]] بدان [[قیام]] نمودهاند، حضور ما به [[وجوب]] ساقط شد (وجوب از ما برداشته شد)<ref>کامل بهایی، عمادالدین طبری، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. | طبری هم در کامل [[بهایی]] مینویسد: جمله علمای [[اهل بیت]] برآنند که ایشان به دفن و [[عزا]] و نماز رسول خدا حاضر نشدند و عذر آوردند که آن فرض کفایت است ([[واجب کفایی]] است) و چون جمعی از [[بنیهاشم]] بدان [[قیام]] نمودهاند، حضور ما به [[وجوب]] ساقط شد (وجوب از ما برداشته شد)<ref>کامل بهایی، عمادالدین طبری، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. | ||
خط ۱۸: | خط ۱۹: | ||
این امر نشان میدهد که آنان طوری سرگرم کار [[خلافت]] بودند که [[فرصت]] حضور در کنار [[بدن]] [[مطهر]] آن [[حضرت]] را نمییافتند<ref>تاریخ خلفاء، رسول جعفریان، ص۲۵، به نقل از: المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۰.</ref> | این امر نشان میدهد که آنان طوری سرگرم کار [[خلافت]] بودند که [[فرصت]] حضور در کنار [[بدن]] [[مطهر]] آن [[حضرت]] را نمییافتند<ref>تاریخ خلفاء، رسول جعفریان، ص۲۵، به نقل از: المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۰.</ref> | ||
== | == دیدار با [[عزرائیل]] == | ||
نیمی از شب گذشته بود و [[جمعیت]] به کلی از اطراف [[خانه پیامبر]] و [[مسجد]] متفرق شده بودند. ناگهان صدای کوبه در بلند شد. [[فاطمه]]{{س}} با [[شتاب]] پشت در آمد و گفت: کیست؟ | نیمی از شب گذشته بود و [[جمعیت]] به کلی از اطراف [[خانه پیامبر]] و [[مسجد]] متفرق شده بودند. ناگهان صدای کوبه در بلند شد. [[فاطمه]] {{س}} با [[شتاب]] پشت در آمد و گفت: کیست؟ ناشناس: مردی از [[اهل]] بادیهام. از راه دوری برای [[عیادت]] [[رسول الله]] آمدهام و ضمناً کار لازمی هم دارم. | ||
ناشناس: مردی از [[اهل]] بادیهام. از راه دوری برای [[عیادت]] [[رسول الله]] آمدهام و ضمناً کار لازمی هم دارم. | |||
فاطمه{{س}}: حال [[پیغمبر]] نامناسب است و از پذیرش اشخاص معذور. | فاطمه {{س}}: حال [[پیغمبر]] نامناسب است و از پذیرش اشخاص معذور. ناشناس: چارهای نیست و باید [[پیامبر]] را [[ملاقات]] کنم. | ||
ناشناس: چارهای نیست و باید [[پیامبر]] را [[ملاقات]] کنم. | |||
فاطمه{{س}}: میگویم امکان ندارد. پیغمبر [[قادر]] به [[گفتگو]] با کسی نیست. رسول الله چهره [[مرگ]] به خود گرفته. [[بنده | فاطمه {{س}}: میگویم امکان ندارد. پیغمبر [[قادر]] به [[گفتگو]] با کسی نیست. رسول الله چهره [[مرگ]] به خود گرفته. [[بنده خدا]]! پی کار خود برو. | ||
ناشناس: خواهش میکنم از خود پیغمبر اجازه بگیرید. اگر اجازه نفرمود، برمیگردم. فاطمه{{س}} به اتاق برگشت. پیغمبر سؤال کرد: دخترم! که بود؟ | ناشناس: خواهش میکنم از خود پیغمبر اجازه بگیرید. اگر اجازه نفرمود، برمیگردم. فاطمه {{س}} به اتاق برگشت. پیغمبر سؤال کرد: دخترم! که بود؟ | ||
زهرا{{س}}: مردی است که میگوید از راه دوری آمدهام. هر چه خواستم او را رد کنم، نشد. | زهرا {{س}}: مردی است که میگوید از راه دوری آمدهام. هر چه خواستم او را رد کنم، نشد. | ||
گفت: حتماً از خود شما [[استجازه]] کنم. اگر اجازه نفرمودید، مراجعت کند. پیغمبر در حالی که [[تبسم]] اسرارآمیزی به گوشه لب داشت و گویا از لابهلای لبان متبسمش، [[روح]] ملکوتیاش میخواست پرواز کند، نفس عمیقی کشید و فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> دخترم! او [[صحرانشین]] نیست؛ عزرائیل است. برای گرفتن [[جان]] من آمده. از هیچ کس اجازه نمیگیرد. این اولین خانهای است که با اجازه داخل آن میشود، برو در را باز کن. | گفت: حتماً از خود شما [[استجازه]] کنم. اگر اجازه نفرمودید، مراجعت کند. پیغمبر در حالی که [[تبسم]] اسرارآمیزی به گوشه لب داشت و گویا از لابهلای لبان متبسمش، [[روح]] ملکوتیاش میخواست پرواز کند، نفس عمیقی کشید و فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> دخترم! او [[صحرانشین]] نیست؛ عزرائیل است. برای گرفتن [[جان]] من آمده. از هیچ کس اجازه نمیگیرد. این اولین خانهای است که با اجازه داخل آن میشود، برو در را باز کن. | ||
زهرا{{س}} در حالی که لرزه شدیدی اندامش را گرفته بود و خود را محکوم یک [[قضای الهی]] میدید، با قدمهای [[ناتوان]]، نزدیک درب [[خانه]] آمد و در را باز کرد. باد پرهیبتی به صورت او اصابت کرد، کسی را ندید. در را بست و به اتاق برگشت. فاطمه{{س}} [[مشاهده]] کرد چشمان [[پدر]] به سقف دوخته شده؛ عرق مرگ بر پیشانی آن جناب نشسته و جملاتی زیر لب میگوید. زهرا{{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را تکانید. همره با [[شیون]] فاطمه{{س}}، حسن و حسین{{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی{{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین{{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]]{{صل}} بردارد؛ ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت؛ نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند آنها دیگر مرا نمیبینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه را روی سر خود و علی{{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که پیغمبر با علی{{ع}} چه میگوید؟ پس از مدتی، دستهای پیغمبر بیاختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی{{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا{{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] میگویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا{{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۳.</ref> | زهرا {{س}} در حالی که لرزه شدیدی اندامش را گرفته بود و خود را محکوم یک [[قضای الهی]] میدید، با قدمهای [[ناتوان]]، نزدیک درب [[خانه]] آمد و در را باز کرد. باد پرهیبتی به صورت او اصابت کرد، کسی را ندید. در را بست و به اتاق برگشت. فاطمه {{س}} [[مشاهده]] کرد چشمان [[پدر]] به سقف دوخته شده؛ عرق مرگ بر پیشانی آن جناب نشسته و جملاتی زیر لب میگوید. زهرا {{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را تکانید. همره با [[شیون]] فاطمه {{س}}، حسن و حسین {{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی {{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین {{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]] {{صل}} بردارد؛ ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت؛ نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند آنها دیگر مرا نمیبینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه را روی سر خود و علی {{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که پیغمبر با علی {{ع}} چه میگوید؟ پس از مدتی، دستهای پیغمبر بیاختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی {{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا {{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] میگویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا {{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۳.</ref> | ||
== گفتگو با [[عزرائیل]] == | |||
از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده است که [[رسول خدا]] هنگام [[بیماری]] لحظهای بیهوش گردید؛ در آن هنگام در [[خانه]] کوبیده شد. [[فاطمه]] {{س}} فرمود: «کیستی؟ کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم؛ آمدم از رسول خدا پرسشی کنم؛ آیا اجازه میدهید به محضرش برسم؟ فاطمه {{س}} فرمود: باز گرد؛ [[خدا]] تو را بیامرزد؛ اکنون [[پیامبر]] [[بیمار]] است. آن شخص [[غریب]] رفت و پس از لحظهای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است و از پیامبر اجازه ورود میخواهد. آیا به [[غریبان]] اجازه ورود میدهید؟» در این هنگام رسول خدا به هوش آمد و فرمود: «فاطمه جانم! آیا میدانی این شخص کیست؟ این کسی است که جمعیتها را پراکنده میکند؛ [[لذات]] را درهم میشکند؛ این [[فرشته مرگ]] (عزرائیل) است. به خدا [[سوگند]] پیش از من از کسی اجازه نگرفته است و پس از من هم از هیچ کس اجازه نمیگیرد. به خاطر [[مقام]] [[ارجمندی]] که در پیشگاه [[خداوند]] دارم، از من اجازه میخواهد. به او اجازه ورود بده. فاطمه {{س}} به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بیامرزد». عزرائیل مانند [[نسیم]] ملایمی وارد [[خانه پیامبر]] شد و گفت: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ}}؛ «[[سلام]] بر [[خاندان رسول خدا]]»<ref>الأنوار البهیة، شیخ عباس قمی، ص۱۶ و ۱۷؛ الگوهای رفتاری حضرت فاطمه زهرا {{س}}، حلیمه صفری، ص۱۲۵.</ref>. | |||
فاطمه {{س}} دید چشمان پدر به سقف دوخته شده؛ عرق [[مرگ]] بر پیشانی آن جناب نشسته است و جملاتی زیر لب میگوید. زهرا {{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را ترکانید. همراه با [[شیون فاطمه]] {{س}}، حسن و حسین {{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی {{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین {{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]] {{صل}} بردارد. ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت. نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند؛ آنها دیگر مرا نمیبینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه (چادر در پیچیده) را روی سر خود و علی {{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که [[پیغمبر]] با علی {{ع}} چه میگوید؟ پس از مدتی، دستهای پیغمبر بیاختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی {{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا {{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] میگویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا {{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۸۱۳.</ref> | |||
== شب [[ارتحال پیامبر]] == | |||
[[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} از پدرش نقل میکند: در شبی که صبح آن [[پیامبر]] از [[دنیا]] رفتند، پیامبر، [[حضرت علی]]، [[فاطمه]]، حسن و حسین {{عم}} را خواستند و در را به سوی بقیه بستند. ابتدا [[فاطمه زهرا]] {{س}} را صدا زدند و مدتی طولانی از شب را با او [[خلوت]] نمودند. وقتی این [[ملاقات]] طول کشید، [[حضرت امیر]] همراه با [[فرزندان]] بیرون آمدند و در آستان در ایستادند. [[مردم]] نیز پشت در ایستاده بودند. [[زنان پیامبر]] به حضرت علی {{ع}} و فرزندان ایشان نگاه میکردند. [[عایشه]] به حضرت امیر گفت: چرا [[رسول خدا]] شما را در این [[ساعت]] مهم از اتاق بیرون فرستادند و با دخترش خلوت نمودند؟ [[امیرالمؤمنین]] به او فرمود: من از آنچه در خلوت میگذرد، باخبرم. آنها درباره مسائلی که تو و پدرت و دو [[یار]] پدرت به وجود خواهید آورد سخن میگویند! | |||
حضرت علی {{ع}} گفتند: پیش پیامبر آمدم. ایشان در حال [[جان]] دادن بودند. نتوانستم خودم را کنترل کنم و به این حال پیامبر گریستم. | |||
پیامبر فرمود: علی جان! الآن [[زمان]] [[گریه]] تو نیست. من به سوی [[خداوند]] و نعمتهای او میشتابم. اما گریه و [[غم]] و [[غصه]] من برای تو و همسرت است. پس از من، [[حق]] شما را ضایع میکنند و همگی بر شما [[ظلم]] روا میدارند. ای علی! من فاطمه {{س}} را به مطالبی [[وصیت]] کردم و چیزهایی به او گفتهام که برایت بگوید. هرچه فاطمه {{س}} گفت، آن را [[اجرا]] کن؛ زیرا او بسیار [[راستگو]] و صادق است. سپس زهرا {{س}} را در آغوش گرفت و سرش را بوسید و فرمود: فاطمه جان! پدرت فدایت باد. صدای [[گریه زهرا]] {{س}} بلند شد. پیامبر زهرا {{س}} را به سینه چسباند و فرمودند: اما زهرای من! خداوند [[انتقام]] شما را از آنان میگیرد و به [[غضب]] تو غضبناک میگردد. [[جهنم]]، منزلگاه این [[ظالمان]] باد. سپس رسول خدا گریستند. به [[خدا]] قسم! [[گمان]] کردم بخشی از وجودم در گریه پیامبر از دست رفت. مانند [[ابر]] بهاری [[گریه]] میکردند تا آنکه صورت و محاسنشان از اشکتر شد. [[پیامبر]] از [[فاطمه]] {{س}} جدا نمیشد. سر [[مبارک]] پیامبر بر روی سینه من بود. حسن و حسین {{عم}} به پاهای آن [[حضرت]] بوسه میزدند و با صدای بلند گریه میکردند. اگر بگویم [[جبرئیل]] آنجا بود، صادقم؛ زیرا صدای [[زاری]] و گریهای را میشنیدم که برایم آشنا نبود، اما کسی را نمیدیدم. [[شک]] ندارم که صدای فرشتهای بود و مگر میشود جبرئیل در این شب هولناک [[یار]] دیرینه خود را تنها بگذارد؟! آن شب، [[فاطمه زهرا]] {{س}} چنان گریه مینمودند که [[گمان]] میکنم [[زمین]] و [[آسمان]] بر او ناله و گریه میکردند. | |||
[[ | |||
پیامبر فرمود: | سپس پیامبر فرمود: ای دخترم! [[خداوند]] [[پشتیبان]] شما خواهد بود. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[عرش]] خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمین و آسمان و مابین این دو، از گریه تو گریستند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[بهشت]] بر [[مردم]] [[حرام]] است تا آنکه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولین کسی هستی که بر بهشت قدم مینهد در حالی که پوشیده و [[زینت]] کرده و در [[آسایش]] هستی؛ فاطمه [[جان]]! گوارایت باد. همان خدایی که مرا برانگیخت، [[جهنم]] شعلهای میکشد که هیچ پیامبر و یا [[فرشته]] مقربی از [[هراس]] او در [[امان]] نیست و همگی بیهوش میشوند. یک منادی صدا میزند: ای جهنم! خداوند به تو میگوید آرام باش تا فاطمه، دختر محمد {{صل}} عبور نماید. و به بهشت روانه گردد و هیچ [[دود]] و آتشی به او آسیب نمیرساند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، حسن {{ع}} از طرف راست و حسین {{ع}} از طرف چپ، تو را [[همراهی]] میکنند و به بالاترین [[مکان بهشت]] در پیشگاه [[خداوند متعال]]، در مقامی [[شریف]] در کنار [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} جای میگیرید. به همان خدایی که مرا برانگیخت، از دشمنانت [[دادخواهی]] خواهم نمود و کسانی که [[حق]] تو را [[غصب]] کردند؛ رشته [[محبت]] تو را بریدند؛ بر من [[دروغ]] یستند؛ همه را پشیمان و خجل خواهم نمود. پس میگویم: ای [[امت]] من! ای امت من! جواب میرسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و [[جهنمی]] گشتند.<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُبِضَ النَّبِيُّ {{صل}} فِي صَبِيحَتِهَا دَعَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ {{عم}} وَ أَغْلَقَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ الْبَابَ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ وَ أَدْنَاهَا مِنْهُ فَنَاجَاهَا مِنَ اللَّيْلِ طَوِيلًا فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ خَرَجَ عَلِيٌّ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَقَامُوا بِالْبَابِ وَ النَّاسُ خَلْفَ الْبَابِ وَ نِسَاءُ النَّبِيِّ صيَنْظُرْنَ إِلَى عَلِيٍّ {{ع}} وَ مَعَهُ ابْنَاهُ فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِأَمْرِ مَا أَخْرَجَكَ مِنْهُ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} وَ خَلَا بِابْنَتِهِ دُونَكَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ {{ع}} قَدْ عَرَفْتُ الَّذِي خَلَا بِهَا وَ أَرَادَهَا لَهُ وَ هُوَ بَعْضُ مَا كُنْتِ فِيهِ وَ أَبُوكِ وَ صَاحِبَاهُ مِمَّا قَدْ سَمَّاهُ فَوَجَمَتْ أَنْ تَرُدَّ عَلَيْهِ كَلِمَةً قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَمَا لَبِثْتُ أَنْ نَادَتْنِي فَاطِمَةُ {{ع}} فَدَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ {{صل}} وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَبَكَيْتُ وَ لَمْ أَمْلِكْ نَفْسِي حِينَ رَأَيْتُهُ بِتِلْكَ الْحَالِ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ لِي مَا يُبْكِيكَ يَا عَلِيُّ لَيْسَ هَذَا أَوَانُ الْبُكَاءِ فَقَدْ حَانَ الْفِرَاقُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فَأَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ يَا أَخِي فَقَدِ اخْتَارَنِي رَبِّي مَا عِنْدَهُ وَ إِنَّمَا بُكَائِي وَ غَمِّي وَ حُزْنِي عَلَيْكَ وَ عَلَى هَذِهِ أَنْ تُضَيَّعَ بَعْدِي فَقَدْ أَجْمَعَ الْقَوْمُ عَلَى ظُلْمِكُمْ وَ قَدْ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ قَبِلَكُمْ مِنِّي وَدِيعَةً يَا عَلِيُّ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ فَاطِمَةَ ابْنَتِي بِأَشْيَاءَ وَ أَمَرْتُهَا أَنْ تُلْقِيَهَا إِلَيْكَ فَأَنْفِذْهَا فَهِيَ الصَّادِقَةُ الصَّدُوقَةُ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَهَا وَ قَالَ فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ فَعَلَا صَوْتُهَا بِالْبُكَاءِ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَوَ اللَّهِ لَقَدْ حَسِبْتُ بَضْعَةً مِنِّي قَدْ ذَهَبَتْ لِبُكَائِهِ حَتَّى هَمَلَتْ عَيْنَاهُ مِثْلَ الْمَطَرِ حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ وَ مُلَاءَةً كَانَتْ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَلْتَزِمُ فَاطِمَةَ لَا يُفَارِقُهَا وَ رَأْسُهُ عَلَى صَدْرِي وَ أَنَا مِسْنَدُهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلَانِ قَدَمَيْهِ وَ يَبْكِيَانِ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمَا قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَلَوْ قُلْتُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ فِي الْبَيْتِ لَصَدَقْتُ لِأَنِّي كُنْتُ أَسْمَعُ بُكَاءً وَ نَغْمَةً لَا أَعْرِفُهَا وَ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهَا أَصْوَاتُ الْمَلَائِكَةِ لَا أَشُكُّ فِيهَا لِأَنَّ جَبْرَئِيلَ لَمْ يَكُنْ فِي مِثْلِ تِلْكَ اللَّيْلَةِ يُفَارِقُ النَّبِيَّ {{صل}} وَ لَقَدْ رَأَيْتُ بُكَاءً مِنْهَا أَحْسَبُ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ قَدْ بَكَتْ لَهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ خَلِيفَةٍ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ بَكَى لِبُكَائِكِ عَرْشُ اللَّهِ وَ مَا حَوْلَهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضُونَ وَ مَا فِيهِمَا يَا فَاطِمَةُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ حُرِّمَتِ الْجَنَّةُ عَلَى الْخَلَائِقِ حَتَّى أَدْخُلَهَا وَ إِنَّكِ لَأَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ يَدْخُلُهَا بَعْدِي كَاسِيَةً حَالِيَةً نَاعِمَةً يَا فَاطِمَةُ هَنِيئاً لَكِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّكِ لَسَيِّدَةُ مَنْ يَدْخُلُهَا مِنَ النِّسَاءِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّ جَهَنَّمَ لَتَزْفِرُ زَفْرَةً لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا صَعِقَ فَيُنَادَى إِلَيْهَا أَنْ يَا جَهَنَّمُ يَقُولُ لَكِ الْجَبَّارُ اسْكُنِي بِعِزِّي وَ اسْتَقِرِّي حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ {{صل}} إِلَى الْجِنَانِ لَا يَغْشَاهَا {{متن قرآن|قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ}} وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَيَدْخُلَنَّ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ حَسَنٌ عَنْ يَمِينِكِ وَ حُسَيْنٌ عَنْ يَسَارِكِ وَ لَتُشْرِفِنَّ مِنْ أَعْلَى الْجِنَانِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فِي الْمَقَامِ الشَّرِيفِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ {{ع}} يُكْسَى إِذَا كُسِيتُ وَ يُحْبَى إِذَا حُبِيتُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَأَقُومَنَّ بِخُصُومَةِ أَعْدَائِكِ وَ لَيَنْدَمَنَّ قَوْمٌ أَخَذُوا حَقَّكِ وَ قَطَعُوا مَوَدَّتَكِ وَ كَذَبُوا عَلَيَّ وَ لَيُخْتَلَجُنَّ دُونِي فَأَقُولُ أُمَّتِي أُمَّتِي فَيُقَالُ إِنَّهُمْ بَدَّلُوا بَعْدَكَ وَ صَارُوا إِلَى السَّعِيرِ}} بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۲۲، ص۴۹۰.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۲۰.</ref> | ||
== لحظه وداع با پدر == | |||
دختر گرامی و یگانه یادگار [[پیامبر]]، [[فاطمه زهرا]] {{س}}، در کنار بستر پدر نشسته بود و بر چهره [[نورانی]] او نظاره میکرد. او میدید که عرق [[مرگ]]، بسان دانههای مروارید از پیشانی و صورت پدرش سرازیر میگردد. زهرا {{س}} با [[قلبی]] فشرده و دیدگانی پر از [[اشک]] و گلوی گرفته، [[شعر]] زیر را که سرودهای از [[ابوطالب]] درباره پیامبر عالی قدر بود، زمزمه میکرد و میگفت: {{عربی|وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ}}. | |||
چهره روشنی که به [[احترام]] آن، [[باران]] از [[ابر]] درخواست میشود، شخصیتی که [[پناهگاه]] [[یتیمان]] و [[نگهبان]] [[بیوه]] [[زنان]] است. در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود و با صدای آهسته به دختر خود فرمود: این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است، ولی [[شایسته]] است به جای آن [[آیه]] زیر را [[تلاوت]] نمایید: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>.<ref>ارشاد القلوب، ابو محمد حسن بن محمد دیلمی، ص۹۸؛ صحیح بخاری، شهاب الدین بن حجر عسقلانی، ج۲۱، ص۵.</ref> | |||
در آخرین لحظههای [[زندگی]]، [[رسول الله]] چشمان خود را باز کرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بستر من بنشیند، همه فهمیدند مقصودش علی {{ع}} است. [[حضرت علی]] {{ع}} در کنار بستر وی نشست، ولی [[احساس]] کرد که پیامبر میخواهد از بستر برخیزد. علی {{ع}}، پیامبر را از بستر بلند نمود و به سینه خود تکیه داد<ref>طبقات الکبری، محمد بن سعد ابن سعد، ج۲، ص۲۴۷.</ref>. | |||
در | چیزی نگذشت که نشانههای [[احتضار]] در وجود [[شریف]] او پدید آمد، شخصی از «[[ابن عباس]]» پرسید: [[پیامبر]] در آغوش چه کسی [[جان]] سپرد، ابن عباس گفت: [[پیامبر گرامی]] در حالی که سر او در آغوش علی {{ع}} بود، جان سپرد. همان شخص افزود که «[[عایشه]]» مدعی است که سر پیامبر بر سینه او بود که جان سپرد. ابن عباس گفته او را رد کرده و گفت: پیامبر در آغوش علی {{ع}} جان داد و علی و [[برادر]] من «فضل» او را [[غسل]] دادند<ref>طبقات الکبری، محمد بن سعد ابن سعد، ج۲، ص۲۶۳.</ref>. | ||
[[امیر مؤمنان]] در یکی از [[خطبههای نهج البلاغه]]، میفرماید: {{متن حدیث|وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ {{صل}} وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي}}<ref>نهج البلاغة، صبحی صالح، خطبه ۱۹۷، ص۳۱۱.</ref>؛ «پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود [[قبض روح]] شد. من او را در حالی که [[فرشتگان]] مرا [[یاری]] و کمک میکردند، غسل دادم». | |||
[[امیر مؤمنان]] در یکی از [[خطبههای نهج البلاغه]]، میفرماید: {{متن حدیث|وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ{{صل}} وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي}}<ref>نهج البلاغة، صبحی صالح، خطبه ۱۹۷، ص۳۱۱.</ref>؛ «پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود [[قبض روح]] شد. من او را در حالی که [[فرشتگان]] مرا [[یاری]] و کمک میکردند، غسل دادم». | |||
گروهی از [[محدثان]] نقل میکنند که آخرین جملهای که پیامبر در واپسین لحظات [[زندگی]] خود فرمود، جمله {{متن حدیث|لا، مع الرفیق الا علی}} بوده است. گویا [[فرشته وحی]] در هنگام قبض روح، او را مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این [[جهان]] بازگردد یا به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در [[آیه]] زیر به آنها اشاره شده، به سر ببرد: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند» سوره نساء، آیه ۶۹.</ref>. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهای وی روی هم افتاد<ref>اعلام الوری، ابوالفضل بن حسن طبرسی (امین الاسلام)، ص۸۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۴۰.</ref> | گروهی از [[محدثان]] نقل میکنند که آخرین جملهای که پیامبر در واپسین لحظات [[زندگی]] خود فرمود، جمله {{متن حدیث|لا، مع الرفیق الا علی}} بوده است. گویا [[فرشته وحی]] در هنگام قبض روح، او را مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این [[جهان]] بازگردد یا به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در [[آیه]] زیر به آنها اشاره شده، به سر ببرد: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند» سوره نساء، آیه ۶۹.</ref>. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهای وی روی هم افتاد<ref>اعلام الوری، ابوالفضل بن حسن طبرسی (امین الاسلام)، ص۸۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۴۰.</ref> | ||
== | == وداع با پدر == | ||
[[بریده اسلمی]] میگوید: [[پیامبر]] فرمود: هنگامی که [[ملک الموت]] نزد من آمد و در گرفتن جانم مرا مخیر کرد؛ به او گفتم: [[منتظر]] بمان تا [[جبرئیل]] نازل شود - پس دخترش [[فاطمه]]{{س}} [[غش]] کرد - [[رسول خدا]] به او فرمود: دخترم! خود را [[حفظ]] کن؛ زیرا تو و شوهر و فرزندانت همراه من در [[بهشت]] خواهید بود»<ref>{{متن حدیث|بُرَيْدَةُ قَالَ النَّبِيُّ{{صل}} إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيَّرَنِي فَاسْتَنْظَرْتُهُ إِلَى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَّى ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ الْغَشْيُ فَقَالَ لَهَا يَا ابْنَتِي احْفَظِي عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعْلَكِ وَ ابْنَيْكِ مَعِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ مناقب آل أبی طالب، | [[بریده اسلمی]] میگوید: [[پیامبر]] فرمود: هنگامی که [[ملک الموت]] نزد من آمد و در گرفتن جانم مرا مخیر کرد؛ به او گفتم: [[منتظر]] بمان تا [[جبرئیل]] نازل شود - پس دخترش [[فاطمه]] {{س}} [[غش]] کرد - [[رسول خدا]] به او فرمود: دخترم! خود را [[حفظ]] کن؛ زیرا تو و شوهر و فرزندانت همراه من در [[بهشت]] خواهید بود»<ref>{{متن حدیث|بُرَيْدَةُ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}} إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيَّرَنِي فَاسْتَنْظَرْتُهُ إِلَى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَّى ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ الْغَشْيُ فَقَالَ لَهَا يَا ابْنَتِي احْفَظِي عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعْلَكِ وَ ابْنَيْكِ مَعِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ مناقب آل أبی طالب، ابنشهرآشوب مازندرانی، ج۳، ص۳۵۸.</ref>. | ||
همچنین [[حضرت فاطمه]]{{س}} بعد از [[حجة الوداع]] در [[خواب]] دید: [[قرآنی]] در دست دارد و میخواند؛ ناگاه [[قرآن]] از دستش افتاد و ناپدید شد. وحشتزده از خواب بیدار شد و خوابش را برای پدر نقل کرد. رسول خدا فرمود: [[نور]] دیدهام! من آن قرآنم که در خواب دیدی. به همین زودی از نظرها ناپدید میشوم<ref>ریاحین الشریعة، شیخ ذبیح الله محلاتی، ج۱، ص۲۳۹.</ref>. به تدریج آثار [[بیماری]] در [[رسول الله]] پدیدار و [[روز]] به روز حال ایشان بدتر شد. سرش را در دامن [[حضرت علی]]{{ع}} گذاشت و بیهوش شد. زهرا{{س}} به صورت نازنین پدر نگاه میکرد؛ [[اشک]] میریخت و میفرمود: [[آه]]، به [[برکت]] وجود پدرم [[باران]] [[رحمت]] نازل میشد و [[دادرس]] [[یتیمان]] و [[پناه]] بیوهزنان بود. صدای ناله زهرا{{س}} به [[گوش]] رسول خدا رسید. چشمش را باز کرد و با صدای [[ضعیف]] فرمود: دختر عزیزم این [[آیه]] را بخوان: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>. آنگاه فرمود: از [[مرگ]] چارهای نیست. چنان که [[پیغمبران]] پیشین مردند من نیز خواهم مرد، ولی چرا [[ملت]] [[هدف]] مرا تعقیب نمیکنند و قصد [[سقوط]] و عقبنشینی دارند؟ از شنیدن این سخن [[گریه حضرت زهرا]]{{س}} شدیدتر شد. [[رسول خدا]] از احوال پریشان و چشم گریان دختر عزیزش منقلب شد؛ خواست او را [[تسلی]] دهد ولی مگر میشد به آسانی او را آرام نمود! ناگاه [[فکری]] به خاطرش رسید؛ به [[فاطمه]]{{س}} اشاره کرد تا نزدیک بیاید؛ وقتی صورتش را نزدیک [[پدر]] برد، آن [[حضرت]] در گوش او رازی گفت. حاضرین دیدند صورت فاطمه{{س}} برافروخته شد و در همان حال [[ناراحتی]] [[تبسم]] کرد... از این تبسم نابهنگام [[تعجب]] نمودند. علت [[خنده]] را از خودش پرسیدند. فرمود: تا پدرم زنده است رازش را فاش نمیکنم، اما بعد از مرگ پدر آشکار ساخت و گفت: پدرم در گوش من فرمود: فاطمه [[جان]]! مرگ تو نیز نزدیک است. تو اولین فردی هستی که به من ملحق خواهی شد<ref>الکامل فی التاریخ، عزالدین علی بن أحمد بن أبی الکرام، ج۲، ص۲۱۹؛ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج قشیری نیشابوری، ج۴، ص۱۰۹۵.</ref>. | همچنین [[حضرت فاطمه]] {{س}} بعد از [[حجة الوداع]] در [[خواب]] دید: [[قرآنی]] در دست دارد و میخواند؛ ناگاه [[قرآن]] از دستش افتاد و ناپدید شد. وحشتزده از خواب بیدار شد و خوابش را برای پدر نقل کرد. رسول خدا فرمود: [[نور]] دیدهام! من آن قرآنم که در خواب دیدی. به همین زودی از نظرها ناپدید میشوم<ref>ریاحین الشریعة، شیخ ذبیح الله محلاتی، ج۱، ص۲۳۹.</ref>. به تدریج آثار [[بیماری]] در [[رسول الله]] پدیدار و [[روز]] به روز حال ایشان بدتر شد. سرش را در دامن [[حضرت علی]] {{ع}} گذاشت و بیهوش شد. زهرا {{س}} به صورت نازنین پدر نگاه میکرد؛ [[اشک]] میریخت و میفرمود: [[آه]]، به [[برکت]] وجود پدرم [[باران]] [[رحمت]] نازل میشد و [[دادرس]] [[یتیمان]] و [[پناه]] بیوهزنان بود. صدای ناله زهرا {{س}} به [[گوش]] رسول خدا رسید. چشمش را باز کرد و با صدای [[ضعیف]] فرمود: دختر عزیزم این [[آیه]] را بخوان: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>. آنگاه فرمود: از [[مرگ]] چارهای نیست. چنان که [[پیغمبران]] پیشین مردند من نیز خواهم مرد، ولی چرا [[ملت]] [[هدف]] مرا تعقیب نمیکنند و قصد [[سقوط]] و عقبنشینی دارند؟ از شنیدن این سخن [[گریه حضرت زهرا]] {{س}} شدیدتر شد. [[رسول خدا]] از احوال پریشان و چشم گریان دختر عزیزش منقلب شد؛ خواست او را [[تسلی]] دهد ولی مگر میشد به آسانی او را آرام نمود! ناگاه [[فکری]] به خاطرش رسید؛ به [[فاطمه]] {{س}} اشاره کرد تا نزدیک بیاید؛ وقتی صورتش را نزدیک [[پدر]] برد، آن [[حضرت]] در گوش او رازی گفت. حاضرین دیدند صورت فاطمه {{س}} برافروخته شد و در همان حال [[ناراحتی]] [[تبسم]] کرد... از این تبسم نابهنگام [[تعجب]] نمودند. علت [[خنده]] را از خودش پرسیدند. فرمود: تا پدرم زنده است رازش را فاش نمیکنم، اما بعد از مرگ پدر آشکار ساخت و گفت: پدرم در گوش من فرمود: فاطمه [[جان]]! مرگ تو نیز نزدیک است. تو اولین فردی هستی که به من ملحق خواهی شد<ref>الکامل فی التاریخ، عزالدین علی بن أحمد بن أبی الکرام، ج۲، ص۲۱۹؛ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج قشیری نیشابوری، ج۴، ص۱۰۹۵.</ref>. | ||
انس میگوید: هنگامی که [[پیغمبر]] [[بیمار]] بود، [[حضرت فاطمه]]{{س}} دست حسن و حسین{{عم}} را گرفت و به [[منزل]] پدر آمد. خودش را روی [[بدن]] آن حضرت افکند و سینهاش را به سینه او چسبانید و شروع به [[گریه]] نمود. [[پیغمبر اکرم]] فرمود: فاطمه جان! گریه نکن. در مرگ من صورت مخراش؛ گیسوان پریشان نکن؛ واویلا مگو... پس [[اشک]] رسول خدا جاری شد و فرمود: خدایا خانوادهام را به تو و [[مؤمنین]] میسپارم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۴۶۰.</ref>. | انس میگوید: هنگامی که [[پیغمبر]] [[بیمار]] بود، [[حضرت فاطمه]] {{س}} دست حسن و حسین {{عم}} را گرفت و به [[منزل]] پدر آمد. خودش را روی [[بدن]] آن حضرت افکند و سینهاش را به سینه او چسبانید و شروع به [[گریه]] نمود. [[پیغمبر اکرم]] فرمود: فاطمه جان! گریه نکن. در مرگ من صورت مخراش؛ گیسوان پریشان نکن؛ واویلا مگو... پس [[اشک]] رسول خدا جاری شد و فرمود: خدایا خانوادهام را به تو و [[مؤمنین]] میسپارم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۴۶۰.</ref>. | ||
در روایتی آمده است: «[[عبدالله بن عباس]] [[روایت]] میکند: هنگامی که [[وفات]] [[پیغمبر اسلام]] نزدیک گردید آن حضرت به قدری گریست که [[محاسن]] مبارکشتر شد. عرض شد: یا [[رسول الله]]! چرا گریه میکنی؟ فرمود: برای [[ذریه]] و فرزندانم و آن ستمهایی که از جفاکاران امتم پس از من به ایشان میرسد، میگریم. گویا میبینم دخترم [[فاطمه زهرا]]{{س}} بعد از من به او [[ستم]] شده، هر چه صدا میزند؟ ای [[پدر]] و [[جان]]! ای پدر جان! هیچ کس از [[امت]] من به فریاد او نمیرسد. وقتی [[فاطمه]]{{س}} این مطلب را شنید، گریان شد. [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} به وی فرمود: دخترم گریان مباش! فاطمه{{س}} گفت: پدر جان! من برای ستمهایی که پس از تو خواهم دید، [[گریه]] نمیکنم، بلکه برای دوری از تو و فراقت، [[اشک]] میریزم. [[پیغمبر]] فرمود: دخترم، مژده باد تو را به سرعت [[ملحق شدن]] تو به من؛ زیرا تو اولین کسی هستی که در میان [[اهل]] بیتم به من ملحق خواهد شد»<ref>{{متن حدیث|عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} الْوَفَاةُ بَكَى حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ، فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ: أَبْكِي لِذُرِّيَّتِي، وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ ابْنَتِي وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِي وَ هِيَ تُنَادِي" يَا أَبَتَاهْ، يَا أَبَتَاهْ" فَلَا يُعِينُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِي. فَسَمِعَتْ ذَلِكَ فَاطِمَةُ{{س}} فَبَكَتْ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: لَا تَبْكِينَ. يَا بُنَيَّةِ. فَقَالَتْ: لَسْتُ أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِي مِنْ بَعْدِكَ وَ لَكِنْ أَبْكِي لِفِرَاقِكَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ لَهَا: أَبْشِرِي يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ بِسُرْعَةِ اللَّحَاقِ بِي، فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي}}؛ أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۹۱؛ إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، شیخ حر عاملی، ج۱، ص۵۷۲.</ref>. | در روایتی آمده است: «[[عبدالله بن عباس]] [[روایت]] میکند: هنگامی که [[وفات]] [[پیغمبر اسلام]] نزدیک گردید آن حضرت به قدری گریست که [[محاسن]] مبارکشتر شد. عرض شد: یا [[رسول الله]]! چرا گریه میکنی؟ فرمود: برای [[ذریه]] و فرزندانم و آن ستمهایی که از جفاکاران امتم پس از من به ایشان میرسد، میگریم. گویا میبینم دخترم [[فاطمه زهرا]] {{س}} بعد از من به او [[ستم]] شده، هر چه صدا میزند؟ ای [[پدر]] و [[جان]]! ای پدر جان! هیچ کس از [[امت]] من به فریاد او نمیرسد. وقتی [[فاطمه]] {{س}} این مطلب را شنید، گریان شد. [[پیغمبر اکرم]] {{صل}} به وی فرمود: دخترم گریان مباش! فاطمه {{س}} گفت: پدر جان! من برای ستمهایی که پس از تو خواهم دید، [[گریه]] نمیکنم، بلکه برای دوری از تو و فراقت، [[اشک]] میریزم. [[پیغمبر]] فرمود: دخترم، مژده باد تو را به سرعت [[ملحق شدن]] تو به من؛ زیرا تو اولین کسی هستی که در میان [[اهل]] بیتم به من ملحق خواهد شد»<ref>{{متن حدیث|عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} الْوَفَاةُ بَكَى حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ، فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ: أَبْكِي لِذُرِّيَّتِي، وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ ابْنَتِي وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِي وَ هِيَ تُنَادِي" يَا أَبَتَاهْ، يَا أَبَتَاهْ" فَلَا يُعِينُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِي. فَسَمِعَتْ ذَلِكَ فَاطِمَةُ {{س}} فَبَكَتْ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}: لَا تَبْكِينَ. يَا بُنَيَّةِ. فَقَالَتْ: لَسْتُ أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِي مِنْ بَعْدِكَ وَ لَكِنْ أَبْكِي لِفِرَاقِكَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ لَهَا: أَبْشِرِي يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ بِسُرْعَةِ اللَّحَاقِ بِي، فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي}}؛ أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۹۱؛ إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، شیخ حر عاملی، ج۱، ص۵۷۲.</ref>. | ||
همچنین [[ابن عباس]] میگوید: «[[حضرت فاطمه زهرا]]{{س}} در آن [[بیماری]] که [[رسول خدا]] از [[دنیا]] [[رحلت]] نمود به نزدش آمد. [[پیامبر خدا]] فرمود: [[زمان]] وفاتم نزدیک شده است. [[حضرت فاطمه]]{{س}} گریست. پیامبر خدا{{صل}} فرمود: گریان مباش؛ زیرا تو پس از من بیشتر از هفتاد و دو [[روز]] و نیم زنده نخواهی بود که به من ملحق میشوی و به من ملحق نمیشوی تا اینکه از میوههای بهشتی به عنوان [[هدیه]] و ارمغان به تو عطا میشود. [[حضرت زهرا]]{{س}} پس از شنیدن این [[بشارت]] خندان شد»<ref>{{متن حدیث|دَخَلْتُ فَاطِمَةُ{{س}} عَلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ فَقَالَ نُعِيَتْ إِلَى نَفْسِي فَبَكَتْ فَاطِمَةُ{{س}} فَقَالَ لَهَا لَا تَبْكِينَ فَإِنَّكَ لَا تَمْكِثِينَ مِنْ بَعْدِي إِلَّا اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ وَ نِصْفُ يَوْمَ حَتَّى تلحقي بِي وَ لَا تلحقي بِي حَتَّى تنحفي بثمار الْجَنَّةِ فَضَحِكْتُ فَاطِمَةَ{{س}}}}؛ قصص الأنبیاء، راوندی، ص۳۰۹.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۶۶.</ref> | همچنین [[ابن عباس]] میگوید: «[[حضرت فاطمه زهرا]] {{س}} در آن [[بیماری]] که [[رسول خدا]] از [[دنیا]] [[رحلت]] نمود به نزدش آمد. [[پیامبر خدا]] فرمود: [[زمان]] وفاتم نزدیک شده است. [[حضرت فاطمه]] {{س}} گریست. پیامبر خدا {{صل}} فرمود: گریان مباش؛ زیرا تو پس از من بیشتر از هفتاد و دو [[روز]] و نیم زنده نخواهی بود که به من ملحق میشوی و به من ملحق نمیشوی تا اینکه از میوههای بهشتی به عنوان [[هدیه]] و ارمغان به تو عطا میشود. [[حضرت زهرا]] {{س}} پس از شنیدن این [[بشارت]] خندان شد»<ref>{{متن حدیث|دَخَلْتُ فَاطِمَةُ {{س}} عَلَى رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ فَقَالَ نُعِيَتْ إِلَى نَفْسِي فَبَكَتْ فَاطِمَةُ {{س}} فَقَالَ لَهَا لَا تَبْكِينَ فَإِنَّكَ لَا تَمْكِثِينَ مِنْ بَعْدِي إِلَّا اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ وَ نِصْفُ يَوْمَ حَتَّى تلحقي بِي وَ لَا تلحقي بِي حَتَّى تنحفي بثمار الْجَنَّةِ فَضَحِكْتُ فَاطِمَةَ {{س}}}}؛ قصص الأنبیاء، راوندی، ص۳۰۹.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۶۶.</ref> | ||
==ناله از ژرفای جان== | == ناله از ژرفای جان == | ||
[[ورقة بن عبدالله أزدی]] از فضه نقل میکند که: هفت روز پس از رحلت پدر، حضرت زهرا{{س}} پس از دفن پیامبر با بیتابی از منزل بیرون آمد. در حالی که از گریه و درد حال راه رفتن نداشت، خود را به قبر پدر رساند. آنگاه که جایگاه اذان و محراب را دید، فریادی برآورد و بیهوش نقش زمین شد. زنان مدینه که وضع را چنان دیدند به سوی او دویدند. آب بر سر و صورت آن حضرت پاشیدند تا به هوش آمد. سپس در حالی که به قبر پدر خیره شده بود، فرمود: قوتم رفته است. خویشتنداریام را از دست دادهام. دشمن از مصیبتم خوشحال است و حزن و اندوه درونی مرا میکشد. پدر جان! یکه و تنها باقی ماندهام و در کار خویش حیران و سرگردانم. صدایم خفته و پشتم شکسته و زندگیام در هم ریخته و روزگارم تیره، شده است. پدر جان! پس از تو برای وحشتم انیسی نمییابم. مانعی برای گریهام و یاوری برای ضعفم پیدا نمیکنم. «آری پدر) بعد از تو نزول قرآن و محل هبوط جبرئیل و مکان میکائیل از بین رفت. پدر جان! پس از تو روابط انسانها دگرگون شد. درها به روی من بسته گردید. من بعد از تو از دنیا نفرت دارم و تا زمانی که نفسم برآید بر تو گریه خواهم نمود. (پدر جان) شوق من نسبت به تو و حزن من بعد از تو انجامی و پایانی ندارد! فریاد ای پدر! فریاد ای پروردگار (جهانیان)»<ref>{{متن حدیث|رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي يَا أَبَتَاهْ بَقِيتُ وَالِهَةً وَحِيدَةً وَ حَيْرَانَةً فَرِيدَةً فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتِي وَ انْقَطَعَ ظَهْرِي وَ تَنَغَّصَ عَيْشِي وَ تَكَدَّرَ دَهْرِي فَمَا أَجِدُ يَا أَبَتَاهْ بَعْدَكَ أَنِيساً لِوَحْشَتِي وَ لَا رَادّاً لِدَمْعَتِي وَ لَا مُعِيناً لِضَعْفِي فَقَدْ فَنِيَ بَعْدَكَ مُحْكَمُ التَّنْزِيلِ وَ مَهْبِطُ جَبْرَئِيلَ وَ مَحَلُّ مِيكَائِيلَ انْقَلَبَتْ بَعْدَكَ يَا أَبَتَاهْ الْأَسْبَابُ وَ تَغَلَّقَتْ دُونِيَ الْأَبْوَابُ فَأَنَا لِلدُّنْيَا بَعْدَكَ قَالِيَةٌ وَ عَلَيْكَ مَا تَرَدَّدَتْ أَنْفَاسِي بَاكِيَةٌ لَا يَنْفَدُ شَوْقِي إِلَيْكَ وَ لَا حُزْنِي عَلَيْكَ ثُمَّ نَادَتْ يَا أَبَتَاهْ وَا لُبَّاهْ}}؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۶؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی، ج۱۱ ص۴۸۷؛ نهج الحیاة (فرهنگ سخنان فاطمه{{س}})، محمد دشتی، ص۵۸ و ۵۹.</ref>. | [[ورقة بن عبدالله أزدی]] از فضه نقل میکند که: هفت روز پس از رحلت پدر، حضرت زهرا {{س}} پس از دفن پیامبر با بیتابی از منزل بیرون آمد. در حالی که از گریه و درد حال راه رفتن نداشت، خود را به قبر پدر رساند. آنگاه که جایگاه اذان و محراب را دید، فریادی برآورد و بیهوش نقش زمین شد. زنان مدینه که وضع را چنان دیدند به سوی او دویدند. آب بر سر و صورت آن حضرت پاشیدند تا به هوش آمد. سپس در حالی که به قبر پدر خیره شده بود، فرمود: قوتم رفته است. خویشتنداریام را از دست دادهام. دشمن از مصیبتم خوشحال است و حزن و اندوه درونی مرا میکشد. پدر جان! یکه و تنها باقی ماندهام و در کار خویش حیران و سرگردانم. صدایم خفته و پشتم شکسته و زندگیام در هم ریخته و روزگارم تیره، شده است. پدر جان! پس از تو برای وحشتم انیسی نمییابم. مانعی برای گریهام و یاوری برای ضعفم پیدا نمیکنم. «آری پدر) بعد از تو نزول قرآن و محل هبوط جبرئیل و مکان میکائیل از بین رفت. پدر جان! پس از تو روابط انسانها دگرگون شد. درها به روی من بسته گردید. من بعد از تو از دنیا نفرت دارم و تا زمانی که نفسم برآید بر تو گریه خواهم نمود. (پدر جان) شوق من نسبت به تو و حزن من بعد از تو انجامی و پایانی ندارد! فریاد ای پدر! فریاد ای پروردگار (جهانیان)»<ref>{{متن حدیث|رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي يَا أَبَتَاهْ بَقِيتُ وَالِهَةً وَحِيدَةً وَ حَيْرَانَةً فَرِيدَةً فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتِي وَ انْقَطَعَ ظَهْرِي وَ تَنَغَّصَ عَيْشِي وَ تَكَدَّرَ دَهْرِي فَمَا أَجِدُ يَا أَبَتَاهْ بَعْدَكَ أَنِيساً لِوَحْشَتِي وَ لَا رَادّاً لِدَمْعَتِي وَ لَا مُعِيناً لِضَعْفِي فَقَدْ فَنِيَ بَعْدَكَ مُحْكَمُ التَّنْزِيلِ وَ مَهْبِطُ جَبْرَئِيلَ وَ مَحَلُّ مِيكَائِيلَ انْقَلَبَتْ بَعْدَكَ يَا أَبَتَاهْ الْأَسْبَابُ وَ تَغَلَّقَتْ دُونِيَ الْأَبْوَابُ فَأَنَا لِلدُّنْيَا بَعْدَكَ قَالِيَةٌ وَ عَلَيْكَ مَا تَرَدَّدَتْ أَنْفَاسِي بَاكِيَةٌ لَا يَنْفَدُ شَوْقِي إِلَيْكَ وَ لَا حُزْنِي عَلَيْكَ ثُمَّ نَادَتْ يَا أَبَتَاهْ وَا لُبَّاهْ}}؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۶؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی، ج۱۱ ص۴۸۷؛ نهج الحیاة (فرهنگ سخنان فاطمه {{س}})، محمد دشتی، ص۵۸ و ۵۹.</ref>. | ||
از [[انس بن مالک]] روایت شده که حضرت زهرا{{س}} پس از وفات پیامبر با غم و اندوه میگریست و میفرمود: «آه ای پدر، دعوت پروردگارت را لبیک گفتی. در فردوس برین منزل کردی. ای پدر، پس از تو با جبرئیل باید درد دل نمود»<ref>{{متن حدیث|يَا أَبَتَاهْ أَجَابَ رَبّاً دَعَاهُ يَا أَبَتَاهْ جَنَّةُ الْفِرْدَوْسِ مَأْوَاهُ يَا أَبَتَاهْ إِلَي جَبْرَئِيلُ إِلَيْنَا يَنْعَاهُ}}؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۲۲.</ref>. | از [[انس بن مالک]] روایت شده که حضرت زهرا {{س}} پس از وفات پیامبر با غم و اندوه میگریست و میفرمود: «آه ای پدر، دعوت پروردگارت را لبیک گفتی. در فردوس برین منزل کردی. ای پدر، پس از تو با جبرئیل باید درد دل نمود»<ref>{{متن حدیث|يَا أَبَتَاهْ أَجَابَ رَبّاً دَعَاهُ يَا أَبَتَاهْ جَنَّةُ الْفِرْدَوْسِ مَأْوَاهُ يَا أَبَتَاهْ إِلَي جَبْرَئِيلُ إِلَيْنَا يَنْعَاهُ}}؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۲۲.</ref>. | ||
روایت شده است که حضرت فاطمه زهرا{{س}} مشتی خاک از قبر پیامبر اکرم برداشته، بر چشمانش نهاد و فرمود: کسی که بوی تربت احمد را استشمام میکند چه نیازی به بوئیدن عطرهای خوشبوی جهان دارد؟ دچار مصیبتهایی شدم که اگر بر روزگار فرود میآمد، روزهای روشن را به شب تاریک تبدیل میکرد<ref>زن و خانواده، زهرا آیت اللهی، ج۳، ص۶۱.</ref>. در میان همه عزاداران رسول خدا هیچ کس غمگینتر از فاطمه زهرا{{س}} نبود. چنان حزنی بر او وارد شده بود که شدتش را جز خدا نمیدانست و روز به روز گریهاش بیشتر میشد. درباره شکوهها و غمهای جانکاه حضرت زهرا{{س}}، پیامبر گرامی اسلام به اصحاب خویش خبر داده و فرمود: دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصیبتهای غمناک و نگران میشود که دست به دعا برمیدارد و از خدا آرزوی مرگ و شهادت میکند و میگوید: «پروردگارا، از زندگی خسته و رویگردان شدهام. از دنیازدگان، بلاها و مصیبتهای ناگوار دیدم. خدایا، مرا به پدرم رسول خدا متصل گردان و مرگ مرا زود برسان»<ref>{{متن حدیث|يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِأَهْلِ الدُّنْيَا فَأَلْحِقْنِي بِأَبِي يَا إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعاً}}؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل، سید نورالله حسینی مرعشی تستری، ج۱۹، ص۱۶۰. </ref>. | روایت شده است که حضرت فاطمه زهرا {{س}} مشتی خاک از قبر پیامبر اکرم برداشته، بر چشمانش نهاد و فرمود: کسی که بوی تربت احمد را استشمام میکند چه نیازی به بوئیدن عطرهای خوشبوی جهان دارد؟ دچار مصیبتهایی شدم که اگر بر روزگار فرود میآمد، روزهای روشن را به شب تاریک تبدیل میکرد<ref>زن و خانواده، زهرا آیت اللهی، ج۳، ص۶۱.</ref>. در میان همه عزاداران رسول خدا هیچ کس غمگینتر از فاطمه زهرا {{س}} نبود. چنان حزنی بر او وارد شده بود که شدتش را جز خدا نمیدانست و روز به روز گریهاش بیشتر میشد. درباره شکوهها و غمهای جانکاه حضرت زهرا {{س}}، پیامبر گرامی اسلام به اصحاب خویش خبر داده و فرمود: دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصیبتهای غمناک و نگران میشود که دست به دعا برمیدارد و از خدا آرزوی مرگ و شهادت میکند و میگوید: «پروردگارا، از زندگی خسته و رویگردان شدهام. از دنیازدگان، بلاها و مصیبتهای ناگوار دیدم. خدایا، مرا به پدرم رسول خدا متصل گردان و مرگ مرا زود برسان»<ref>{{متن حدیث|يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِأَهْلِ الدُّنْيَا فَأَلْحِقْنِي بِأَبِي يَا إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعاً}}؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل، سید نورالله حسینی مرعشی تستری، ج۱۹، ص۱۶۰. </ref>. | ||
حضرت صادق{{ع}} روایت کرده است: هنگامی که بعد از وفات حضرت رسالت، به حضرت فاطمه{{س}} ستم شد، به نزد قبر پدر بزرگوار خود آمد و زبان به شکایت گشود<ref>جلاء العیون، زندگانی و مصائب چهارده معصوم، محمدباقر مجلسی، ص۲۶۷.</ref>. شرایط زندگی دختر پیامبر پس از رحلت پدر تغییر یافت و روز به روز بر غم و اندوه او افزوده میشد و جسمش ضعیفتر میشد. اشکهای پیوسته فاطمه زهرا{{س}} پیامهای بزرگی به همراه داشت و خبر از دو اتفاق بزرگ میداد: {{متن حدیث|فُقِدَ النَّبِيُّ وَ ظُلِمَ الْوَصِيُّ}}؛ «نبی از دست رفت و به وصی ظلم شد» غم از دست دادن نبی رحمت و به پایان رسیدن دوران وحی و ظلم عظیمی که در حق سید الأوصیاء و حجت کبرای الهی علی بن ابی طالب{{ع}} صورت گرفته بود. روایت شده است: «آن حضرت بعد از رحلت پدرشان پیوسته سر خود را میبست. جسمش ضعیف و لاغر و قوای بدنی او ویران شده بود. پیوسته چشمانش گریان و قلبش سوزان بود و ساعت به ساعت بیهوش میشد»<ref>{{متن حدیث|أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنَهَّدَةَ الرُّكنِ بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ}}؛ أعیان الشیعة، سید محسن امین عاملی، ج۱، ص۳۱۹؛ بیت الأحزان، شیخ عباس قمی، ص۱۳۹.</ref>. | حضرت صادق {{ع}} روایت کرده است: هنگامی که بعد از وفات حضرت رسالت، به حضرت فاطمه {{س}} ستم شد، به نزد قبر پدر بزرگوار خود آمد و زبان به شکایت گشود<ref>جلاء العیون، زندگانی و مصائب چهارده معصوم، محمدباقر مجلسی، ص۲۶۷.</ref>. شرایط زندگی دختر پیامبر پس از رحلت پدر تغییر یافت و روز به روز بر غم و اندوه او افزوده میشد و جسمش ضعیفتر میشد. اشکهای پیوسته فاطمه زهرا {{س}} پیامهای بزرگی به همراه داشت و خبر از دو اتفاق بزرگ میداد: {{متن حدیث|فُقِدَ النَّبِيُّ وَ ظُلِمَ الْوَصِيُّ}}؛ «نبی از دست رفت و به وصی ظلم شد» غم از دست دادن نبی رحمت و به پایان رسیدن دوران وحی و ظلم عظیمی که در حق سید الأوصیاء و حجت کبرای الهی علی بن ابی طالب {{ع}} صورت گرفته بود. روایت شده است: «آن حضرت بعد از رحلت پدرشان پیوسته سر خود را میبست. جسمش ضعیف و لاغر و قوای بدنی او ویران شده بود. پیوسته چشمانش گریان و قلبش سوزان بود و ساعت به ساعت بیهوش میشد»<ref>{{متن حدیث|أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنَهَّدَةَ الرُّكنِ بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ}}؛ أعیان الشیعة، سید محسن امین عاملی، ج۱، ص۳۱۹؛ بیت الأحزان، شیخ عباس قمی، ص۱۳۹.</ref>. | ||
او از فراق میگریست و از آنچه که بر سالها تلاش و مجاهدت فرود میآمد و خزان آن را میدید، مینالید و به وقوع پیشگوییهای پدر میاندیشید. وقتی وفات رسول الله نزدیک شد، آن حضرت آن قدر گریست تا آنکه محاسنش اشکآلود شد. به حضرت عرض شد: ای رسول خدا! چه چیز شما را میگریاند؟ فرمودند: «برای ذریه خود و آنچه بدترینهای امتم بعد از من با آنها میکنند، میگریم. گویا دخترم فاطمه{{س}} را میبینم که پس از من مورد ظلم واقع شده است و او ندا میکند: آه ای پدر! ای پدر! اما هیچ کس از امتم او را یاری نمیکند»<ref>{{متن حدیث|أَبْكِي لِذُرِّيَّتِي، وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ ابْنَتِي وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِي وَ هِيَ تُنَادِي" يَا أَبَتَاهْ، يَا أَبَتَاهْ" فَلَا يُعِينُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِي}}</ref>. | او از فراق میگریست و از آنچه که بر سالها تلاش و مجاهدت فرود میآمد و خزان آن را میدید، مینالید و به وقوع پیشگوییهای پدر میاندیشید. وقتی وفات رسول الله نزدیک شد، آن حضرت آن قدر گریست تا آنکه محاسنش اشکآلود شد. به حضرت عرض شد: ای رسول خدا! چه چیز شما را میگریاند؟ فرمودند: «برای ذریه خود و آنچه بدترینهای امتم بعد از من با آنها میکنند، میگریم. گویا دخترم فاطمه {{س}} را میبینم که پس از من مورد ظلم واقع شده است و او ندا میکند: آه ای پدر! ای پدر! اما هیچ کس از امتم او را یاری نمیکند»<ref>{{متن حدیث|أَبْكِي لِذُرِّيَّتِي، وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ ابْنَتِي وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِي وَ هِيَ تُنَادِي" يَا أَبَتَاهْ، يَا أَبَتَاهْ" فَلَا يُعِينُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِي}}</ref>. | ||
فاطمه{{س}} این سخنان را شنید و گریه کرد. رسول خدا{{صل}} فرمود: ای دخترکم گریه نکن. فاطمه{{س}} عرض کرد: ای رسول خدا! برای آنچه بعد از شما با من خواهند کرد گریه نمیکنم. به خاطر فراق و دوری شما گریه میکنم. حضرت فرمودند: بر تو بشارت باد ای دختر محمد که سریع به من ملحق خواهی شد. تو اولین کسی هستی که از میان اهل بیتم به من ملحق میشوی<ref>أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ص۱۸۸؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۸، ص۴۱؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی، ج۱۱، ص۲۱۷.</ref>. بدینسان بود که فاطمه{{س}} در فراق پدر سوخت و چون شمع آب شد، همان طور که رسول الله{{صل}} فرموده بود: فاطمه{{س}} بعد از من پیوسته ناراحت و غمگین و گریان است. یک مرتبه پایان یافتن وحی از خانهاش را به یاد آورده و یک بار جدایی مرا به خاطر میآورد. هنگامی که شب او را فرا میگیرد، وحشتزده میشود؛ چراکه صدای قرآن خواندن نیمه شب مرا که به آن گوش میسپرد، دیگر نمیشنود<ref>أمالی الصدوق، شیخ صدوق، ص۱۱۲؛ بشارة المصطفی الشیعة المرتضی، أبوجعفر محمد بن أبی القاسم محمد بن علی طبری، ص۱۹۹.</ref>. | فاطمه {{س}} این سخنان را شنید و گریه کرد. رسول خدا {{صل}} فرمود: ای دخترکم گریه نکن. فاطمه {{س}} عرض کرد: ای رسول خدا! برای آنچه بعد از شما با من خواهند کرد گریه نمیکنم. به خاطر فراق و دوری شما گریه میکنم. حضرت فرمودند: بر تو بشارت باد ای دختر محمد که سریع به من ملحق خواهی شد. تو اولین کسی هستی که از میان اهل بیتم به من ملحق میشوی<ref>أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ص۱۸۸؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۸، ص۴۱؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی، ج۱۱، ص۲۱۷.</ref>. بدینسان بود که فاطمه {{س}} در فراق پدر سوخت و چون شمع آب شد، همان طور که رسول الله {{صل}} فرموده بود: فاطمه {{س}} بعد از من پیوسته ناراحت و غمگین و گریان است. یک مرتبه پایان یافتن وحی از خانهاش را به یاد آورده و یک بار جدایی مرا به خاطر میآورد. هنگامی که شب او را فرا میگیرد، وحشتزده میشود؛ چراکه صدای قرآن خواندن نیمه شب مرا که به آن گوش میسپرد، دیگر نمیشنود<ref>أمالی الصدوق، شیخ صدوق، ص۱۱۲؛ بشارة المصطفی الشیعة المرتضی، أبوجعفر محمد بن أبی القاسم محمد بن علی طبری، ص۱۹۹.</ref>. | ||
حضرت امام باقر{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|مَا رُؤِيَتْ فَاطِمَةُ{{س}} ضَاحِكَةً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللهِ حَتَّى قُبِضَتْ}}<ref>کشف الغمة فی معرفة الأئمة، علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی، ج۱، ص۴۹۸.</ref>؛ «از زمانی که پیامبر از دنیا رفت، فاطمه{{س}} خوشحال و خندان دیده نشد تا اینکه روحش پر کشید» | حضرت امام باقر {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|مَا رُؤِيَتْ فَاطِمَةُ {{س}} ضَاحِكَةً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللهِ حَتَّى قُبِضَتْ}}<ref>کشف الغمة فی معرفة الأئمة، علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی، ج۱، ص۴۹۸.</ref>؛ «از زمانی که پیامبر از دنیا رفت، فاطمه {{س}} خوشحال و خندان دیده نشد تا اینکه روحش پر کشید»<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۵۸.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۹۳: | خط ۹۲: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:تاریخ پیامبر خاتم]] | ||