پرش به محتوا

ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\[\[(.*)\]\](.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\>\n\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\>\n\n' به '{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = $2 | عنوان مدخل = $4 | مداخل مرتبط = $6 | پرسش مرتبط = }} ')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۵۶: خط ۵۶:


[[ابوذر]] از همان جا به [[مسجد]] آمد و با صدای بلند و رسا گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}؛ [[مردم]] به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: "مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از [[طایفه]] [[غفار]] است و ایشان در [[سفر]] [[شام]] بر سر راه شما هستند" و به این ترتیب او را از چنگال [[مردم]] [[مکه]] [[نجات]] داد. روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره [[عباس]] او را از کشته شدن [[نجات]] داد و او پس از این ماجرا به [[محل زندگی]] خود برگشت<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۶.</ref>.<ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۱۶.</ref>
[[ابوذر]] از همان جا به [[مسجد]] آمد و با صدای بلند و رسا گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}؛ [[مردم]] به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: "مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از [[طایفه]] [[غفار]] است و ایشان در [[سفر]] [[شام]] بر سر راه شما هستند" و به این ترتیب او را از چنگال [[مردم]] [[مکه]] [[نجات]] داد. روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره [[عباس]] او را از کشته شدن [[نجات]] داد و او پس از این ماجرا به [[محل زندگی]] خود برگشت<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۶.</ref>.<ref>[[سید موسی موسوی|موسوی، سید موسی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص ۱۶.</ref>
==[[مسلمان]] شدن [[ابوذر غفاری]]==
ابوذرغفاری دیگر شخصی است که در همین مرحله به [[پیامبر]][[ ایمان]] آورد. چون خبر [[ظهور]] [[پیامبری]] در [[مکه]] به اطلاع [[ابوذر]] رسید، برادرش را فرستاده و به او گفت: برای تحقیق به مکه برو و خبر این مرد را و آنچه درباره او شنیدی به من گزارش کن. وی به مکه آمد و خبری از [[رسول خدا]] گرفت و سپس بازگشته و به ابوذر گفت: او مردی است که [[مردم]] را [[امر به معروف و نهی از منکر]] می‌کند و به [[مکارم اخلاق]] دستور می‌دهد.
ابوذر گفت: خواسته مرا انجام ندادی!... و به دنبال این سخن ظرف آبی و توشه راهی برداشته و خود به مکه آمد ولی پیش از آنکه رسول خدا را شخصاً [[دیدار]] کند [[احتیاط]] می‌کرد که خواسته خویش را به کسی اظهار کند. آن [[روز]] را تا شب در [[مسجدالحرام]] گذراند و چون پاسی از شب گذشت، علی{{ع}} را آنجا دید.
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به او فرمود: از کدام [[قبیله]] هستی؟
پاسخ داد: مردی از [[بنی غفار]] هستم.
امیرالمؤمنین{{ع}} فرمود: برخیز و به [[خانه]] خود بیا!
و بدین ترتیب امیرالمؤمنین{{ع}} در آن شب او را به خانه خود برد و از وی [[پذیرایی]] کرد؛ ولی هیچ کدام سخن دیگری با هم نگفتند. آن شب گذشت و روز دیگر را نیز ابوذر تا غروب به جست‌وجوی رسول خدا گذراند. ولی آن [[حضرت]] را دیدار نکرد و از کسی هم سئوالی نکرد و چون شب شد، دوباره برای استراحت به [[مسجد]] رفت و بار دیگر امیرالمؤمنین{{ع}} را دید. حضرت به او فرمود: هنوز جایی پیدا نکرده‌ای؟ این گونه شد که مانند شب گذشته او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد و هیچ کدام با یکدیگر سخنی نگفتند،[[ شب]] سوم نیز به همین ترتیب گذشت.
چون روز سوم شد، ابوذر به امیرالمؤمنین{{ع}} عرض کرد: اگر منظور خود را از آمدن به [[شهر مکه]] اظهار کنم، قول می‌دهی آن را [[مکتوم]] و پنهان داری؟ [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} این قول را به او داد و [[ابوذر]] اظهار داشت: من آمده‌ام تا از [[پیامبری]] که [[مبعوث]] شده است اطلاعی پیدا کنم، قبلاً نیز برادرم را فرستادم ولی خبر صحیح و کاملی برای من نیاورد و از این رو ناچار شدم خودم جست‌و‌جو کنم!
علی{{ع}} بدو فرمود: امروز به دنبال من بیا، هر کجا که من [[احساس]] خطری برای تو کردم، می‌ایستم و همانند کسی که کاری دارد به سوی تو باز می‌گردم، اگر کسی را ندیدم (و خطری احساس نکردم)، هم چنان می‌روم و تو نیز دنبال سر من بیا و به هر خانه‌ای که وارد شدم، تو هم وارد شو!
ابوذر به دنبال علی{{ع}} رفت تا به [[خانه رسول خدا]]{{صل}} وارد شدند و [[هدف]] خود را از ورود به [[مکه]] و [[تشرف]] [[خدمت]] آن [[حضرت]] ابراز کرده و [[مسلمان]] شد و آن‌گاه عرض کرد: ای [[رسول خدا]] اکنون چه [[دستوری]] به من می‌دهی؟ حضرت فرمود: به نزد [[قوم]] خود باز گرد تا خبر من به تو برسد! ابوذر عرض کرد: به خدایی که [[جان]] من در دست او است باز نگردم تا اینکه [[دین اسلام]] را آشکارا در [[مسجد]] به [[مردم]] مکه [[ابلاغ]] کنم! این را گفت و به مسجد آمده با صدای بلند فریاد زد:
{{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ‌}}؛
[[مشرکان]] که این فریاد را شنیدند گفتند: این مرد از [[دین]] بیرون رفته! و به دنبال این گفتار بر سر او ریخته آن قدر او را زدند که بیهوش شد، در این وقت [[عباس بن عبدالمطلب]] نزدیک آمد و خود را بر روی ابوذر انداخت و گفت: شما که این مرد را کشتید! شما مردمانی تاجرپیشه هستید و راه [[تجارت]] شما از میان [[قبیله غفار]] می‌گذرد و کاری می‌کنید که قبیله غفار راه کاروان‌های شما را [[ناامن]] کنند! و بدین ترتیب از ابوذر[[ دست]] برداشتند، [[روز]] دیگر هم ابوذر همین کار را کرد و [[مشرکین]] مانند [[روز]] گذشته او را زدند و با وساطت عباس از او دست برداشتند<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۵۴.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۳۶.</ref>


==[[فضایل]] [[ابوذر]]==
==[[فضایل]] [[ابوذر]]==
۷۵٬۵۴۲

ویرایش