پرش به محتوا

نیرنگ‌های دشمنان امام علی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==جلوگیری از یادکردِ [[فضایل]] او==
== جلوگیری از یادکردِ [[فضایل]] او ==
* [[المناقب (کتاب)|المناقب]]، [[ابن شهر آشوب]]: [[معاویه]] اعلام کرد که: "تعهدِ حکومت‌ از کسی که [[حدیثی]] از [[فضایل علی]] را [[نقل]] کند، برداشته شده است"، به گونه‌ای که [[عبد الله]] بن شدادِ لیثی گفت: [[دوست]] داشتم مرا رها می‌کردند که یک روز تا [[شب]]، [[فضایل]] [[علی بن ابی طالب]] را [[نقل]] کنم و آن گاه، گردنم زده می‌شد. [شرایط، چنان بود که‌] محدثی که در موضوع "[[فقه]]"، [از [[علی]]{{ع}}‌] [[حدیث]] [[نقل]] می‌کرد، یا [[حدیثی]] درباره "[[مبارزات]]" او می‌آورد، می‌گفت: مردی از [[قریش]] گفت [و جرئت نمی‌کرد [[نام علی]]{{ع}} را بیاورد]. [[عبد]] [[الرحمان]] بن ابی لیلی [، هنگامی که [[حدیثی]] را از زبان [[علی]]{{ع}} [[نقل]] می‌کرد،] می‌گفت: یکی از [[یاران پیامبر]] [[خدا]] برایم [[نقل]] کرد و [[حسن بصری]] می‌گفت: ابو [[زینب]] گفت. از ابن جُبَیر، درباره حامل لِواء ([[پرچم]])<ref>مقصود، پرچمِ (درفشِ) مخصوص پیامبر خداست که در جنگ‌ها، آن را به علی{{ع}} می‌سپرد و آن را «لِواءُ الحمد (درفش ستایش)» می‌خواندند. (م)</ref>، پرسیده شد. وی گفت: گویا تو آسوده خاطری!<ref>[[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۳۵۱.</ref>
* [[المناقب (کتاب)|المناقب]]، [[ابن شهر آشوب]]: [[معاویه]] اعلام کرد که: "تعهدِ حکومت‌ از کسی که [[حدیثی]] از [[فضایل علی]] را [[نقل]] کند، برداشته شده است"، به گونه‌ای که [[عبد الله]] بن شدادِ لیثی گفت: [[دوست]] داشتم مرا رها می‌کردند که یک روز تا [[شب]]، [[فضایل]] [[علی بن ابی طالب]] را [[نقل]] کنم و آن گاه، گردنم زده می‌شد. [شرایط، چنان بود که‌] محدثی که در موضوع "[[فقه]]"، [از [[علی]] {{ع}}‌] [[حدیث]] [[نقل]] می‌کرد، یا [[حدیثی]] درباره "[[مبارزات]]" او می‌آورد، می‌گفت: مردی از [[قریش]] گفت [و جرئت نمی‌کرد [[نام علی]] {{ع}} را بیاورد]. [[عبد]] [[الرحمان]] بن ابی لیلی [، هنگامی که [[حدیثی]] را از زبان [[علی]] {{ع}} [[نقل]] می‌کرد،] می‌گفت: یکی از [[یاران پیامبر]] [[خدا]] برایم [[نقل]] کرد و [[حسن بصری]] می‌گفت: ابو [[زینب]] گفت. از ابن جُبَیر، درباره حامل لِواء ([[پرچم]])<ref>مقصود، پرچمِ (درفشِ) مخصوص پیامبر خداست که در جنگ‌ها، آن را به علی {{ع}} می‌سپرد و آن را «لِواءُ الحمد (درفش ستایش)» می‌خواندند. (م)</ref>، پرسیده شد. وی گفت: گویا تو آسوده خاطری!<ref>[[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۳۵۱.</ref>
* [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]: در خصوص [[دفن]] [[فضایل]] [[امیر مؤمنان]] و ایجاد [[مانع]] برای نشر آنها توسط [[علما]]، کار به جایی کشید که در آن برای هیچ [[خردمندی]] شبهه‌ای نمی‌ماند، به گونه‌ای که اگر کسی می‌خواست روایتی از [[امیر مؤمنان]] [[روایت]] کند، نمی‌توانست نام و [[نسب]] او را به [[روایت]]، ضمیمه کند و مجبور بود که بگوید: یکی از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] برای من [[حدیث]] کرد یا بگوید: مردی از [[قریش]] برایم [[نقل]] کرد. بعضی هم می‌گفتند: ابو [[زینب]]، برایم [[حدیث]] کرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۳۱۰.</ref>.
* [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]: در خصوص [[دفن]] [[فضایل]] [[امیر مؤمنان]] و ایجاد [[مانع]] برای نشر آنها توسط [[علما]]، کار به جایی کشید که در آن برای هیچ [[خردمندی]] شبهه‌ای نمی‌ماند، به گونه‌ای که اگر کسی می‌خواست روایتی از [[امیر مؤمنان]] [[روایت]] کند، نمی‌توانست نام و [[نسب]] او را به [[روایت]]، ضمیمه کند و مجبور بود که بگوید: یکی از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] برای من [[حدیث]] کرد یا بگوید: مردی از [[قریش]] برایم [[نقل]] کرد. بعضی هم می‌گفتند: ابو [[زینب]]، برایم [[حدیث]] کرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۳۱۰.</ref>.
* [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]- در بیان [[مظلومیت]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}}-: زمامدارانِ [[ستمکار]]، کسانی را که او به [[نیکی]] یاد می‌کردند، زیر شلاق می‌گرفتند و حتی به خاطر آن، گردنشان را می‌زدند و [[مردم]] را به اعلام [[بیزاری]] از وی وا می‌داشتند. رسم بر آن شده بود که به هیچ شکل از [[علی]]{{ع}} به خوبی یاد نشود، چه رسد به این که از [[فضایل]] (برتری‌های) او یاد شود، یا [[مناقب]] (بزرگواری‌های) او گزارش گردد و یا درباره [[حقانیت]] او استدلالی صورت گیرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۳۱۱.</ref>.
* [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]- در بیان [[مظلومیت]] [[امیر مؤمنان]] {{ع}}-: زمامدارانِ [[ستمکار]]، کسانی را که او به [[نیکی]] یاد می‌کردند، زیر شلاق می‌گرفتند و حتی به خاطر آن، گردنشان را می‌زدند و [[مردم]] را به اعلام [[بیزاری]] از وی وا می‌داشتند. رسم بر آن شده بود که به هیچ شکل از [[علی]] {{ع}} به خوبی یاد نشود، چه رسد به این که از [[فضایل]] (برتری‌های) او یاد شود، یا [[مناقب]] (بزرگواری‌های) او گزارش گردد و یا درباره [[حقانیت]] او استدلالی صورت گیرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۳۱۱.</ref>.
* [[الکامل‌ (کتاب)|الکامل‌]]، مبرد- به [[نقل]] از ابو العباس-: درباره [[علی بن ابی طالب]]- که [[رحمت خدا]] بر او باد- [[روایت]] شده است که وی در هنگام [[نماز ظهر]]، [[عبد الله بن عباس]] را ندید. به [[یاران]] خود فرمود: "چرا [[ابن عباس]] نیامده است؟". گفتند: بچه‌دار شده است. هنگامی که [[علی]]{{ع}} [[نماز]] را خواند، فرمود: "نزد [[ابن عباس]] برویم". آن گاه، نزد وی رفت و به وی تبریک گفت و فرمود: "خداوندِ [[بخشاینده]] را [[شکر]] می‌گزارم. [[خداوند]] در آنچه به تو داده است، برای تو [[برکت]] قرار دهد. نامش را چه گذاشته‌ای؟". [[ابن عباس]] گفت: آیا رواست که من، قبل از تو، وی را نام‌گذاری کنم؟ [[ابن عباس]]، بچه را خواست و نزد [[علی]]{{ع}} آورد. [[علی]]{{ع}} بچه را گرفت و کام وی را برداشت و برایش [[دعا]] کرد. سپس او را به [[ابن عباس]] برگرداند و فرمود: "آن را بگیر، ای [[پدر]] [[پادشاهان]]! او را [[علی]] نامیدم و کنیه‌اش را [[ابو الحسن]] قرار دادم". هنگامی که [[معاویه]] به [[قدرت]] رسید، به [[ابن عباس]] گفت: [[حق]] گذاشتن نام و [[کنیه]] علی را بر فرزندانتان‌ ندارید. من این فرزندت‌ را [[ابو محمد]] [[کنیه]] دادم. و عادت بر این جاری شد که کسی به نام و [[کنیه]] [[علی]]، نام‌گذاری نشود<ref>الکامل، مبرد، ج ۲، ص ۷۵۶.</ref>.
* [[الکامل‌ (کتاب)|الکامل‌]]، مبرد- به [[نقل]] از ابو العباس-: درباره [[علی بن ابی طالب]]- که [[رحمت خدا]] بر او باد- [[روایت]] شده است که وی در هنگام [[نماز ظهر]]، [[عبد الله بن عباس]] را ندید. به [[یاران]] خود فرمود: "چرا [[ابن عباس]] نیامده است؟". گفتند: بچه‌دار شده است. هنگامی که [[علی]] {{ع}} [[نماز]] را خواند، فرمود: "نزد [[ابن عباس]] برویم". آن گاه، نزد وی رفت و به وی تبریک گفت و فرمود: "خداوندِ [[بخشاینده]] را [[شکر]] می‌گزارم. [[خداوند]] در آنچه به تو داده است، برای تو [[برکت]] قرار دهد. نامش را چه گذاشته‌ای؟". [[ابن عباس]] گفت: آیا رواست که من، قبل از تو، وی را نام‌گذاری کنم؟ [[ابن عباس]]، بچه را خواست و نزد [[علی]] {{ع}} آورد. [[علی]] {{ع}} بچه را گرفت و کام وی را برداشت و برایش [[دعا]] کرد. سپس او را به [[ابن عباس]] برگرداند و فرمود: "آن را بگیر، ای [[پدر]] [[پادشاهان]]! او را [[علی]] نامیدم و کنیه‌اش را [[ابو الحسن]] قرار دادم". هنگامی که [[معاویه]] به [[قدرت]] رسید، به [[ابن عباس]] گفت: [[حق]] گذاشتن نام و [[کنیه]] علی را بر فرزندانتان‌ ندارید. من این فرزندت‌ را [[ابو محمد]] [[کنیه]] دادم. و عادت بر این جاری شد که کسی به نام و [[کنیه]] [[علی]]، نام‌گذاری نشود<ref>الکامل، مبرد، ج ۲، ص ۷۵۶.</ref>.
==[[جعل]] [[احادیث]] در [[مذمت]] وی‌==
== [[جعل]] [[احادیث]] در [[مذمت]] وی‌==
*شرح [[نهج البلاغة]]: استادمان، [[ابو جعفر اسکافی]]- که [[خدا]] رحمتش کند- از [[دوستداران]] واقعی [[علی]]{{ع}} بود و در [[برتر]] دانستن وی پافشاری می‌کرد. گر چه [[باور]] به [[برتری]] داشتن [[علی]]{{ع}}، در بین همه همکیشان [[بغدادی]] ما ([[اهل]] سنتْ) شایع بود؛ ولی [[ابو جعفر]] در این [[باور]]، تندترینِ آنان از نظر سخن و بااخلاص‌ترین آنان از نظر [[اعتقاد]] بود. [[ابو جعفر]] آورده است که: [[معاویه]] گروهی از [[صحابه]] و گروهی از تابعیان را به [[نقل]] [[اخبار]] ناشایست درباره [[علی]]{{ع}} گمارد تا موجب [[طعن]] [[علی]]{{ع}} و [[بیزاری جستن]] از وی گردد و برای آنان در این کار، دست‌مزدی قرار داد که موجب [[تشویق]] آنان به چنین کارهایی می‌شد. آنان، آنچه را موجب [[خشنودی]] [[معاویه]] می‌گشت، ساختند، از جمله آنان [از صحابه‌]: ابو هُرَیره، [[عمرو بن عاص]]، [[مغیرة]] بن شعبه؛ و از تابعیان، عروة بن [[زبیر]] بودند<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۴، ص ۶۳.</ref>.
* شرح [[نهج البلاغة]]: استادمان، [[ابو جعفر اسکافی]]- که [[خدا]] رحمتش کند- از [[دوستداران]] واقعی [[علی]] {{ع}} بود و در [[برتر]] دانستن وی پافشاری می‌کرد. گر چه [[باور]] به [[برتری]] داشتن [[علی]] {{ع}}، در بین همه همکیشان [[بغدادی]] ما ([[اهل]] سنتْ) شایع بود؛ ولی [[ابو جعفر]] در این [[باور]]، تندترینِ آنان از نظر سخن و بااخلاص‌ترین آنان از نظر [[اعتقاد]] بود. [[ابو جعفر]] آورده است که: [[معاویه]] گروهی از [[صحابه]] و گروهی از تابعیان را به [[نقل]] [[اخبار]] ناشایست درباره [[علی]] {{ع}} گمارد تا موجب [[طعن]] [[علی]] {{ع}} و [[بیزاری جستن]] از وی گردد و برای آنان در این کار، دست‌مزدی قرار داد که موجب [[تشویق]] آنان به چنین کارهایی می‌شد. آنان، آنچه را موجب [[خشنودی]] [[معاویه]] می‌گشت، ساختند، از جمله آنان [از صحابه‌]: ابو هُرَیره، [[عمرو بن عاص]]، [[مغیرة]] بن شعبه؛ و از تابعیان، عروة بن [[زبیر]] بودند<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۴، ص ۶۳.</ref>.
==گسترش دشنامگویی به او==
== گسترش دشنامگویی به او ==
* [[امام علی]]{{ع}}‌- در توصیف [[معاویه]]-: [[آگاه]] باشید که پس از من، مردی گلوگشاده و شکم‌گُنده بر شما چیره خواهد گشت؛ هر چه بیابد، می‌خورد و هر چه نیابد، می‌خواهد. او را بکشید و [البته‌] هرگز او را نخواهید کشت! بدانید که او شما را به [[دشنام]] گفتن به من و [[بیزاری جستن]] از من، [[فرمان]] خواهد داد. اما [[دشنام]] گفتن، مرا [[دشنام]] بگویید، که برای من موجب [[تزکیه]] و برای شما [مایه‌] [[نجات]] خواهد بود. و اما [[بیزاری جستن]]، از من [[بیزاری]] مجویید، که من بر [[فطرت]] به [[دنیا]] آمدم و به [[ایمان]] و [[هجرت]]، [بر همه شما] [[سبقت]] جستم<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- فی وَصفِ مُعاوِیةَ-: أما إنهُ سَیظهَرُ عَلَیکم بَعدی رَجُلٌ رَحبُ البُلعومِ، مُندَحِقُ البَطنِ، یأکلُ ما یجِدُ، ویطلُبُ ما لا یجِدُ، فَاقتُلوهُ، ولَن تَقتُلوهُ! ألا وإنهُ سَیأمُرُکم بِسَبی، وَالبَراءَةِ مِنی! فَأَما السب فَسُبونی؛ فَإِنهُ لی زَکاةٌ، ولَکم نَجاةٌ، وأما البرَاءَةُ فَلا تَتَبَرؤوا مِنی؛ فَإِنی وُلِدتُ عَلَی الفِطرَةِ، وسَبَقتُ إلَی الإیمانِ وَالهِجرَةِ}} (نهج البلاغة، خطبه ۵۷).</ref>.
* [[امام علی]] {{ع}}‌- در توصیف [[معاویه]]-: [[آگاه]] باشید که پس از من، مردی گلوگشاده و شکم‌گُنده بر شما چیره خواهد گشت؛ هر چه بیابد، می‌خورد و هر چه نیابد، می‌خواهد. او را بکشید و [البته‌] هرگز او را نخواهید کشت! بدانید که او شما را به [[دشنام]] گفتن به من و [[بیزاری جستن]] از من، [[فرمان]] خواهد داد. اما [[دشنام]] گفتن، مرا [[دشنام]] بگویید، که برای من موجب [[تزکیه]] و برای شما [مایه‌] [[نجات]] خواهد بود. و اما [[بیزاری جستن]]، از من [[بیزاری]] مجویید، که من بر [[فطرت]] به [[دنیا]] آمدم و به [[ایمان]] و [[هجرت]]، [بر همه شما] [[سبقت]] جستم<ref>{{متن حدیث|الإمام علی {{ع}}- فی وَصفِ مُعاوِیةَ-: أما إنهُ سَیظهَرُ عَلَیکم بَعدی رَجُلٌ رَحبُ البُلعومِ، مُندَحِقُ البَطنِ، یأکلُ ما یجِدُ، ویطلُبُ ما لا یجِدُ، فَاقتُلوهُ، ولَن تَقتُلوهُ! ألا وإنهُ سَیأمُرُکم بِسَبی، وَالبَراءَةِ مِنی! فَأَما السب فَسُبونی؛ فَإِنهُ لی زَکاةٌ، ولَکم نَجاةٌ، وأما البرَاءَةُ فَلا تَتَبَرؤوا مِنی؛ فَإِنی وُلِدتُ عَلَی الفِطرَةِ، وسَبَقتُ إلَی الإیمانِ وَالهِجرَةِ}} (نهج البلاغة، خطبه ۵۷).</ref>.
* [[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن [[شهر]] [[آشوب]]: طبق آنچه نزد [[اهل]] [[علم]]، ثابت شده است، ریشه [[دشنام]] گفتن به وی این است که [[معاویه]] [[فرمان]] داد تا او را بر [[منبرها]] [[لعن]] کنند. [[ابن عباس]] در این باره با [[معاویه]] حرف زد. [[معاویه]] گفت: هرگز! این مربوط به [[دین]] است (!) و نمی‌شود آن را ترک کرد. آیا او نسبت به [[پیامبر خدا]]، متقلب و نسبت به [[ابو بکر]]، بدگو و نسبت به عُمَر، سرزنشگر و نسبت به [[عثمان]]، خوارکننده نبود؟! [[ابن عباس]] گفت: آیا [[علی]] را بر [[منبرها]] [[دشنام]] می‌گویی، در حالی‌که وی‌آنها ([[منبرها]]) را با [[شمشیر]] خود بر افراشت؟ [[معاویه]] گفت: این کار را رها نخواهم کرد تا بزرگ‌ترها با آن بمیرند و کوچک‌ترها با آن، بزرگ شوند<ref>[[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۲۲۲.</ref>.
* [[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن [[شهر]] [[آشوب]]: طبق آنچه نزد [[اهل]] [[علم]]، ثابت شده است، ریشه [[دشنام]] گفتن به وی این است که [[معاویه]] [[فرمان]] داد تا او را بر [[منبرها]] [[لعن]] کنند. [[ابن عباس]] در این باره با [[معاویه]] حرف زد. [[معاویه]] گفت: هرگز! این مربوط به [[دین]] است (!) و نمی‌شود آن را ترک کرد. آیا او نسبت به [[پیامبر خدا]]، متقلب و نسبت به [[ابو بکر]]، بدگو و نسبت به عُمَر، سرزنشگر و نسبت به [[عثمان]]، خوارکننده نبود؟! [[ابن عباس]] گفت: آیا [[علی]] را بر [[منبرها]] [[دشنام]] می‌گویی، در حالی‌که وی‌آنها ([[منبرها]]) را با [[شمشیر]] خود بر افراشت؟ [[معاویه]] گفت: این کار را رها نخواهم کرد تا بزرگ‌ترها با آن بمیرند و کوچک‌ترها با آن، بزرگ شوند<ref>[[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۲۲۲.</ref>.
* [[المناقب (کتاب)|المناقب]]‌، [[ابن مغازلی]]- به [[نقل]] از ابو [[معاویه]] (هُشَیم بن [[بشیر]] واسطی)-: در روزگار [[بنی امیه]]، سخنرانانِ شام‌را در واسط<ref>واسِط، شهری است که حَجاج، آن را بنیان گذاشت و آن بین بصره و کوفه قرار دارد و از هر کدام، پنجاه‌فرسنگْ فاصله دارد (معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۴۷).</ref> دیدم. هر گاه کسی از مردمِ آنجا می‌مُرد، سخنرانشان‌ به [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] می‌پرداخت و سپس از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} یاد می‌کرد و او را [[دشنام]] می‌گفت. یک روز که کسی از [[مردم]] واسطْ مرده بود، در میان آنان حضور یافتم. سخنرانشان برخاست و به [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] پرداخت و آن گاه از [[علی]]{{ع}} یاد کرد و وی را [[دشنام]] گفت. گاوی از راه رسید و دو شاخش را روی دو سینه وی گذاشت و او را به دیوار چسباند و آن [[قدر]] فشار داد تا او را کشت. سپس برگشت و راه خود را از [[چپ و راست]] بین [[مردم]]، باز کرد و به هیچ کسی حمله نکرد و [[آزار]] نرساند<ref>[[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن مغازلی، ص ۳۹۱، ح ۴۴۵.</ref>.
* [[المناقب (کتاب)|المناقب]]‌، [[ابن مغازلی]]- به [[نقل]] از ابو [[معاویه]] (هُشَیم بن [[بشیر]] واسطی)-: در روزگار [[بنی امیه]]، سخنرانانِ شام‌را در واسط<ref>واسِط، شهری است که حَجاج، آن را بنیان گذاشت و آن بین بصره و کوفه قرار دارد و از هر کدام، پنجاه‌فرسنگْ فاصله دارد (معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۴۷).</ref> دیدم. هر گاه کسی از مردمِ آنجا می‌مُرد، سخنرانشان‌ به [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] می‌پرداخت و سپس از [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} یاد می‌کرد و او را [[دشنام]] می‌گفت. یک روز که کسی از [[مردم]] واسطْ مرده بود، در میان آنان حضور یافتم. سخنرانشان برخاست و به [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] پرداخت و آن گاه از [[علی]] {{ع}} یاد کرد و وی را [[دشنام]] گفت. گاوی از راه رسید و دو شاخش را روی دو سینه وی گذاشت و او را به دیوار چسباند و آن [[قدر]] فشار داد تا او را کشت. سپس برگشت و راه خود را از [[چپ و راست]] بین [[مردم]]، باز کرد و به هیچ کسی حمله نکرد و [[آزار]] نرساند<ref>[[المناقب (کتاب)|المناقب]]، ابن مغازلی، ص ۳۹۱، ح ۴۴۵.</ref>.
==[[شکنجه]] کردن [[دوستداران]] او و آواره ساختن و کشتن آنان‌==
== [[شکنجه]] کردن [[دوستداران]] او و آواره ساختن و کشتن آنان‌==
شرح [[نهج البلاغة]]: [[روایت]] شده است که [[محمد بن علی باقر]]{{ع}} به یکی از [[یاران]] خود گفت: "فلانی! چقدر از [[قریش]] و [[حمایت]] آنان از هم علیه ما [[ستم]] دیدیم و [[شیعیان]] و [[دوستداران]] ما چه [[قدر]] [[ستم]] دیدند! [[پیامبر خدا]] در [[گذشت]] و به [[مردم]]، خبر داده بود که ما سزاوارترینِ [[مردم]] [در سرپرستی‌] بر آنان هستیم. [[قریش]]، علیه ما همدست شدند تا آنکه [[حکومت]] را از سر جای خودش بیرون بردند و با همان [[حق]] و [[حجت]] ما، بر ضد انصارْ [[استدلال]] نمودند. آن گاه، [[حکومت]] را دست به دست گرداندند تا این که به ما باز گشت؛ ولی باز، [[بیعت]] ما را شکستند و علیه ما [[جنگ]] به راه انداختند؛ و صاحب [[حکومت]] ([[علی]]{{ع}})، همواره در [[سختی]] فزاینده بود تا آنکه کشته شد. آن گاه با پسرش [[حسن]]{{ع}} [[بیعت]] شد و با او پیمانْ بسته شد؛ ولی بعداً به وی [[نیرنگ]] زدند و او را [[تسلیم]] کردند. عراقیان به وی [[هجوم]] آوردند، تا آنجا که خنجری در پهلویش فرو بردند و اردوگاهش را [[غارت]] کردند و خلخال [[مادران]] فرزندانش را بردند تا این که با [[معاویه]] [[مصالحه]] کرد و [[خون]] خود و [[خاندان]] بسیار اندک خویش را [[حفظ]] کرد. آن گاه، بیست هزار نفر از عراقیان با [[حسین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند؛ ولی بعداً به او [[نیرنگ]] زدند و در حالی که بیعتش بر گردنشان بود، بر وی [[خروج]] کردند و او را کشتند. پس از آن، ما [[اهل بیت]]، همواره [[خوار]] گشته‌ایم و مورد [[ستم]] قرار گرفته‌ایم، کنار زده شده‌ایم، [[اهانت]] شده‌ایم، [[محروم]] گشته‌ایم، کشته شده‌ایم، ترسانده شده‌ایم و بر [[خون]] خود و [[خون]] دوستدارانمان در [[امان]] نبوده‌ایم. و [[دروغگویان]] منکر [[منزلت]] ما، به خاطر [[دروغ]] و انکارشان، جایگاهی به دست آوردند که به وسیله آن، در هر شهری به [[حاکمان]] خویش و [[قاضیان]] [[جور]] و [[کارگزاران]] نابه‌کار، [[تقرب]] می‌جویند و [[احادیث]] ساختگی و [[دروغ]] برایشان خوانند و از ما چیزهایی [[نقل]] می‌کنند که نگفته‌ایم و انجام نداده‌ایم تا ما را در بین [[مردم]]، مبغوض سازند.
شرح [[نهج البلاغة]]: [[روایت]] شده است که [[محمد بن علی باقر]] {{ع}} به یکی از [[یاران]] خود گفت: "فلانی! چقدر از [[قریش]] و [[حمایت]] آنان از هم علیه ما [[ستم]] دیدیم و [[شیعیان]] و [[دوستداران]] ما چه [[قدر]] [[ستم]] دیدند! [[پیامبر خدا]] در [[گذشت]] و به [[مردم]]، خبر داده بود که ما سزاوارترینِ [[مردم]] [در سرپرستی‌] بر آنان هستیم. [[قریش]]، علیه ما همدست شدند تا آنکه [[حکومت]] را از سر جای خودش بیرون بردند و با همان [[حق]] و [[حجت]] ما، بر ضد انصارْ [[استدلال]] نمودند. آن گاه، [[حکومت]] را دست به دست گرداندند تا این که به ما باز گشت؛ ولی باز، [[بیعت]] ما را شکستند و علیه ما [[جنگ]] به راه انداختند؛ و صاحب [[حکومت]] ([[علی]] {{ع}})، همواره در [[سختی]] فزاینده بود تا آنکه کشته شد. آن گاه با پسرش [[حسن]] {{ع}} [[بیعت]] شد و با او پیمانْ بسته شد؛ ولی بعداً به وی [[نیرنگ]] زدند و او را [[تسلیم]] کردند. عراقیان به وی [[هجوم]] آوردند، تا آنجا که خنجری در پهلویش فرو بردند و اردوگاهش را [[غارت]] کردند و خلخال [[مادران]] فرزندانش را بردند تا این که با [[معاویه]] [[مصالحه]] کرد و [[خون]] خود و [[خاندان]] بسیار اندک خویش را [[حفظ]] کرد. آن گاه، بیست هزار نفر از عراقیان با [[حسین]] {{ع}} [[بیعت]] کردند؛ ولی بعداً به او [[نیرنگ]] زدند و در حالی که بیعتش بر گردنشان بود، بر وی [[خروج]] کردند و او را کشتند. پس از آن، ما [[اهل بیت]]، همواره [[خوار]] گشته‌ایم و مورد [[ستم]] قرار گرفته‌ایم، کنار زده شده‌ایم، [[اهانت]] شده‌ایم، [[محروم]] گشته‌ایم، کشته شده‌ایم، ترسانده شده‌ایم و بر [[خون]] خود و [[خون]] دوستدارانمان در [[امان]] نبوده‌ایم. و [[دروغگویان]] منکر [[منزلت]] ما، به خاطر [[دروغ]] و انکارشان، جایگاهی به دست آوردند که به وسیله آن، در هر شهری به [[حاکمان]] خویش و [[قاضیان]] [[جور]] و [[کارگزاران]] نابه‌کار، [[تقرب]] می‌جویند و [[احادیث]] ساختگی و [[دروغ]] برایشان خوانند و از ما چیزهایی [[نقل]] می‌کنند که نگفته‌ایم و انجام نداده‌ایم تا ما را در بین [[مردم]]، مبغوض سازند.


شدت و اوج این [[کارها]] در زمان [[معاویه]]، پس از [[شهادت]] [[حسن]]{{ع}} بود که [[شیعیان]] ما در هر شهری کشته شدند و با صِرف [[گمان]]، دست‌ها و پاهایشان [[قطع]] شد و هر کس که از او به عنوان [[دوستدار]] ما یا مرتبط با ما یاد می‌شد، زندانی گشت یا اموالش به [[غارت]] رفت و یا خانه‌اش ویران شد. و پیوسته گرفتاری‌های ما، تا زمان [[عبید الله بن زیاد]] ([[قاتل]] [[حسین]]{{ع}}) رو به شدت و افزایش بود. سپس حَجاجْ سر رسید و با شدت تمام [[شیعیان]] را کشت و با هر [[گمان]] و تهمتی آنان را به مجازات رساند. کار به جایی رسید که اگر به کسی "زِندیق" یا "[[کافر]]" می‌گفتند، برایش دوست‌داشتنی‌تر از آن بود که به وی "[[شیعه]] [[علی]]" بگویند. نیز چنان شد که افراد خوش‌نام- که شاید به واقع، [[پرهیزگار]] و [[راستگو]] هم بودند- در [[فضیلت]] برخی از [[زمامداران]] گذشته، احادیثی بزرگ و شگفتْ [[نقل]] می‌کردند، حالْ آنکه [[خداوند متعال]]، هرگز چنین فضیلت‌هایی را برای ایشان نیافریده بود و نه آنان چنین بودند و نه چنین اتفاق افتاده بود. آنان می‌پنداشتند که این [[احادیث]]، حق‌اند؛ زیرا بسیاری از کسانی که به [[دروغگویی]] و یا کم‌پَروایی شناخته نمی‌شدند، آنها را [[روایت]] کرده بودند".
شدت و اوج این [[کارها]] در زمان [[معاویه]]، پس از [[شهادت]] [[حسن]] {{ع}} بود که [[شیعیان]] ما در هر شهری کشته شدند و با صِرف [[گمان]]، دست‌ها و پاهایشان [[قطع]] شد و هر کس که از او به عنوان [[دوستدار]] ما یا مرتبط با ما یاد می‌شد، زندانی گشت یا اموالش به [[غارت]] رفت و یا خانه‌اش ویران شد. و پیوسته گرفتاری‌های ما، تا زمان [[عبید الله بن زیاد]] ([[قاتل]] [[حسین]] {{ع}}) رو به شدت و افزایش بود. سپس حَجاجْ سر رسید و با شدت تمام [[شیعیان]] را کشت و با هر [[گمان]] و تهمتی آنان را به مجازات رساند. کار به جایی رسید که اگر به کسی "زِندیق" یا "[[کافر]]" می‌گفتند، برایش دوست‌داشتنی‌تر از آن بود که به وی "[[شیعه]] [[علی]]" بگویند. نیز چنان شد که افراد خوش‌نام- که شاید به واقع، [[پرهیزگار]] و [[راستگو]] هم بودند- در [[فضیلت]] برخی از [[زمامداران]] گذشته، احادیثی بزرگ و شگفتْ [[نقل]] می‌کردند، حالْ آنکه [[خداوند متعال]]، هرگز چنین فضیلت‌هایی را برای ایشان نیافریده بود و نه آنان چنین بودند و نه چنین اتفاق افتاده بود. آنان می‌پنداشتند که این [[احادیث]]، حق‌اند؛ زیرا بسیاری از کسانی که به [[دروغگویی]] و یا کم‌پَروایی شناخته نمی‌شدند، آنها را [[روایت]] کرده بودند".


[[ابو الحسن]]، [[علی بن محمد بن ابی سیف مداینی]]، در کتاب الأحداث آورده است‌ که: پس از عام الجماعه، [[معاویه]] در بخش نامه‌ای یکسان به همه کارگزارانش نوشت: [حکومت‌] نسبت به کسی که چیزی از [[فضایل]] [[ابو تراب]] و خاندانش را [[نقل]] کند، تعهدی ندارد. پس، [[خطیبان]] در هر روستا و بر هر [[منبر]]، [[علی]]{{ع}} را [[لعن]] می‌کردند، از او [[برائت]] می‌جستند و درباره او و خاندانش بد می‌گفتند. در آن زمان، [[کوفیان]]، به خاطر بسیار بودن [[شیعیان]] [[علی]]{{ع}} در [[کوفه]]، گرفتارترینِ [[مردم]] بودند. [[معاویه]]، زیاد بن [[سمیه]] را بر آنجا گمارد و [[بصره]] را هم به قلمرو وی افزود. او به جستجوی [[شیعیان]] پرداخت- و او آنان را می‌شناخت؛ زیرا در روزگار [[علی]]{{ع}} از آنان بود- و آنان را در زیر هر سنگ و کلوخی [یافت و] کشت، و ترساند. او دست‌ها و پاها را برید، چشم‌ها را میل کشید، آنان را بر شاخه درختان به [[دار]] آویخت، تبعیدشان نمود و از عراقْ آواره کرد، تا جایی که در [[کوفه]] [[شیعه]] شناخته شده‌ای نمانْد. [[معاویه]] به همه [[کارگزاران]] خود نوشت که [[گواهی]] هیچ یک از [[شیعیان]] [[علی]]{{ع}} و [[خاندان]] وی را نپذیرند. [نیز] نوشت: "در اطرافتان، [[پیروان]] [[عثمان]] و [[دوستداران]] و وابستگان او و نیز آنان را که [[فضایل]] (برتری‌ها) و [[مناقب]] (بزرگی‌های) او را [[روایت]] می‌کنند، بنگرید و به نشست‌هایشان نزدیک شوید و مقربشان بدارید و بزرگشان بشمارید و هر چیزی را که فردی از آنان [[روایت]] می‌کند، به همراه نام وی، نام [[پدر]] و نام خاندانش برایم بنویسید". آنان چنین کردند و در باب برتری‌ها و بزرگی‌های [[عثمان]]، بسیار [[نقل]] کردند، به خاطر این که [[معاویه]] برای آنان [[پاداش]]، [[لباس]]، هدیه و [[زمین]] می‌فرستاد و آنها را در بین [[عرب]] و [[غیر عرب]] (مَوالی) تقسیم می‌نمود. این کار به همه [[شهرها]] گسترش یافت و [گروهی‌] برای به دست آوردن [[منزلت]] و [[دنیا]]، با هم مسابقه می‌دادند. چنین نبود که یکی از [[مردم]]، پیش کارگزاری از [[کارگزاران]] [[معاویه]] بیاید و [[فضیلت]] و منقبتی برای عثمانْ [[نقل]] کند، ولی نام وی نوشته نشود و [[مقرب]] نگردد و مورد توجه قرار نگیرد. تا مدت‌ها کار، چنین بود.
[[ابو الحسن]]، [[علی بن محمد بن ابی سیف مداینی]]، در کتاب الأحداث آورده است‌ که: پس از عام الجماعه، [[معاویه]] در بخش نامه‌ای یکسان به همه کارگزارانش نوشت: [حکومت‌] نسبت به کسی که چیزی از [[فضایل]] [[ابو تراب]] و خاندانش را [[نقل]] کند، تعهدی ندارد. پس، [[خطیبان]] در هر روستا و بر هر [[منبر]]، [[علی]] {{ع}} را [[لعن]] می‌کردند، از او [[برائت]] می‌جستند و درباره او و خاندانش بد می‌گفتند. در آن زمان، [[کوفیان]]، به خاطر بسیار بودن [[شیعیان]] [[علی]] {{ع}} در [[کوفه]]، گرفتارترینِ [[مردم]] بودند. [[معاویه]]، زیاد بن [[سمیه]] را بر آنجا گمارد و [[بصره]] را هم به قلمرو وی افزود. او به جستجوی [[شیعیان]] پرداخت- و او آنان را می‌شناخت؛ زیرا در روزگار [[علی]] {{ع}} از آنان بود- و آنان را در زیر هر سنگ و کلوخی [یافت و] کشت، و ترساند. او دست‌ها و پاها را برید، چشم‌ها را میل کشید، آنان را بر شاخه درختان به [[دار]] آویخت، تبعیدشان نمود و از عراقْ آواره کرد، تا جایی که در [[کوفه]] [[شیعه]] شناخته شده‌ای نمانْد. [[معاویه]] به همه [[کارگزاران]] خود نوشت که [[گواهی]] هیچ یک از [[شیعیان]] [[علی]] {{ع}} و [[خاندان]] وی را نپذیرند. [نیز] نوشت: "در اطرافتان، [[پیروان]] [[عثمان]] و [[دوستداران]] و وابستگان او و نیز آنان را که [[فضایل]] (برتری‌ها) و [[مناقب]] (بزرگی‌های) او را [[روایت]] می‌کنند، بنگرید و به نشست‌هایشان نزدیک شوید و مقربشان بدارید و بزرگشان بشمارید و هر چیزی را که فردی از آنان [[روایت]] می‌کند، به همراه نام وی، نام [[پدر]] و نام خاندانش برایم بنویسید". آنان چنین کردند و در باب برتری‌ها و بزرگی‌های [[عثمان]]، بسیار [[نقل]] کردند، به خاطر این که [[معاویه]] برای آنان [[پاداش]]، [[لباس]]، هدیه و [[زمین]] می‌فرستاد و آنها را در بین [[عرب]] و [[غیر عرب]] (مَوالی) تقسیم می‌نمود. این کار به همه [[شهرها]] گسترش یافت و [گروهی‌] برای به دست آوردن [[منزلت]] و [[دنیا]]، با هم مسابقه می‌دادند. چنین نبود که یکی از [[مردم]]، پیش کارگزاری از [[کارگزاران]] [[معاویه]] بیاید و [[فضیلت]] و منقبتی برای عثمانْ [[نقل]] کند، ولی نام وی نوشته نشود و [[مقرب]] نگردد و مورد توجه قرار نگیرد. تا مدت‌ها کار، چنین بود.


سپس [[معاویه]] به کارگزارانش نوشت: "درباره [[عثمان]]، [[حدیث]]، بسیار شده و در هر کوی و برزن، پراکنده گشته است. وقتی [[نامه]] من به دست شما رسید، [[مردم]] را به [[روایت]] نمودن در [[فضایل]] [[صحابه]] و دو [[خلیفه اول]]، فرا بخوانید و هیچ [[حدیثی]] را که یکی از [[مسلمانان]] درباره [[فضایل]] ابو ترابْ [[نقل]] می‌کند، رها مکنید، مگر آنکه در برابرش، [[حدیثی]] در [[فضیلت]] یکی از [[صحابه]] بیاورید، که این کار برای من دوست‌داشتنی‌تر و چشم‌نوازتر، و در برابر استدلال‌های [[ابو تراب]] و شیعیانش کوبنده‌تر، و برای آنان از [[احادیث]] [[فضایل]] و [[مناقب]] [[عثمان]]، کوبنده‌تر است". [[نامه]] وی برای [[مردم]]، خوانده شد. از آن پس، روایت‌های ساختگی و بی‌پایه بسیاری در [[فضایل]] [[صحابه]] [[نقل]] شد و [[مردم]] در [[نقل]] این دستْ خبرها، کوشش بسیار نمودند و با [[نقل]] آنها بر [[منبرها]] به تعریف و [[تمجید]] از [[صحابه]] [ی مورد نظر] پرداختند و این [[اخبار]] ساختگی به معلمان مکتب‌خانه‌ها نیز دیکته شد و آنان به [[کودکان]] و [[نوجوانان]] نوآموز، از این [[احادیث]] بی‌حد و [[حصر]] دروغین آموختند، تا آنکه آنها این [[احادیث]] را همچون [[قرآن]]، یاد گرفتند و [[روایت]] کردند. آنان حتی به [[دختران]] و [[زنان]] و خدمتکاران و بردگان خود هم آموختند و تا آنجا که در توانشان بود، به این کار ادامه دادند.
سپس [[معاویه]] به کارگزارانش نوشت: "درباره [[عثمان]]، [[حدیث]]، بسیار شده و در هر کوی و برزن، پراکنده گشته است. وقتی [[نامه]] من به دست شما رسید، [[مردم]] را به [[روایت]] نمودن در [[فضایل]] [[صحابه]] و دو [[خلیفه اول]]، فرا بخوانید و هیچ [[حدیثی]] را که یکی از [[مسلمانان]] درباره [[فضایل]] ابو ترابْ [[نقل]] می‌کند، رها مکنید، مگر آنکه در برابرش، [[حدیثی]] در [[فضیلت]] یکی از [[صحابه]] بیاورید، که این کار برای من دوست‌داشتنی‌تر و چشم‌نوازتر، و در برابر استدلال‌های [[ابو تراب]] و شیعیانش کوبنده‌تر، و برای آنان از [[احادیث]] [[فضایل]] و [[مناقب]] [[عثمان]]، کوبنده‌تر است". [[نامه]] وی برای [[مردم]]، خوانده شد. از آن پس، روایت‌های ساختگی و بی‌پایه بسیاری در [[فضایل]] [[صحابه]] [[نقل]] شد و [[مردم]] در [[نقل]] این دستْ خبرها، کوشش بسیار نمودند و با [[نقل]] آنها بر [[منبرها]] به تعریف و [[تمجید]] از [[صحابه]] [ی مورد نظر] پرداختند و این [[اخبار]] ساختگی به معلمان مکتب‌خانه‌ها نیز دیکته شد و آنان به [[کودکان]] و [[نوجوانان]] نوآموز، از این [[احادیث]] بی‌حد و [[حصر]] دروغین آموختند، تا آنکه آنها این [[احادیث]] را همچون [[قرآن]]، یاد گرفتند و [[روایت]] کردند. آنان حتی به [[دختران]] و [[زنان]] و خدمتکاران و بردگان خود هم آموختند و تا آنجا که در توانشان بود، به این کار ادامه دادند.


سپس [[معاویه]]، در بخش نامه‌ای به کارگزارانش در همه [[شهرها]] نوشت: "بنگرید و هر کس را که علیه وی دلیلی (مبنی بر این که وی [[علی]] و خاندانش را [[دوست]] دارد) اقامه شد، نامش را از [[دیوان]]، [[پاک]] کنید و عطا و سهمش [از [[بیت]] المال‌] را [[قطع]] کنید". او نامه‌ای دیگر، ضمیمه آن ساخت که: "هر کس را به دوستداری این [[قوم]] ([[علی]] و خاندانش) متهم دانستید، تنبیهش کنید و خانه‌اش را ویران سازید". در هیچ جا، گرفتاری و [[بدبختی]]، بیشتر از [[عراق]] و به‌ویژه [[کوفه]] نبود، به طوری که اگر شخص مورد اطمینانی نزد یکی از [[شیعیان]] [[علی]]{{ع}} می‌آمد، او وی را به اندرون خانه‌اش می‌برد و در آنجا اسرارش را می‌گفت و از خدمتکاران و بردگانش می‌ترسید و تا هنگامی که از وی برای [[کتمان]] [[سخن]]، سوگندهای شدیدی نمی‌گرفت، با وی حرف نمی‌زد.
سپس [[معاویه]]، در بخش نامه‌ای به کارگزارانش در همه [[شهرها]] نوشت: "بنگرید و هر کس را که علیه وی دلیلی (مبنی بر این که وی [[علی]] و خاندانش را [[دوست]] دارد) اقامه شد، نامش را از [[دیوان]]، [[پاک]] کنید و عطا و سهمش [از [[بیت]] المال‌] را [[قطع]] کنید". او نامه‌ای دیگر، ضمیمه آن ساخت که: "هر کس را به دوستداری این [[قوم]] ([[علی]] و خاندانش) متهم دانستید، تنبیهش کنید و خانه‌اش را ویران سازید". در هیچ جا، گرفتاری و [[بدبختی]]، بیشتر از [[عراق]] و به‌ویژه [[کوفه]] نبود، به طوری که اگر شخص مورد اطمینانی نزد یکی از [[شیعیان]] [[علی]] {{ع}} می‌آمد، او وی را به اندرون خانه‌اش می‌برد و در آنجا اسرارش را می‌گفت و از خدمتکاران و بردگانش می‌ترسید و تا هنگامی که از وی برای [[کتمان]] [[سخن]]، سوگندهای شدیدی نمی‌گرفت، با وی حرف نمی‌زد.


از این رو، حدیث‌های ساختگی، فراوان شد و بُهتان، منتشر گشت و [[فقیهان]]، قاضیان و [[کارگزاران]] بر همین روش، پیش رفتند. در این [[مصیبت]]، [[قاریان]] [[ریاکار]] و افراد ضعیف‌نما که به [[خداترسی]] و عبادتْ [[تظاهر]] می‌کردند، بیشترین نقش را داشتند. آنان [[احادیث]] بسیاری ساختند تا بدین وسیله، پیش حاکمانشان بهره‌مند شوند و به مجالس ایشان نزدیک گردند و به [[اموال]]، اثاثیه و منزل، [[دست]] یابند. این [[اخبار]] و [[احادیث]]، کم‌کم به دست دیندارانی رسید که [[دروغ]] و [[بهتان]] را [[حلال]] نمی‌شمردند. آنان با این [[پندار]] که این [[اخبار]] و [[احادیث]]، درست‌اند، آنها را قبول کردند و [[روایت]] نمودند، که اگر می‌دانستند این روایاتْ ساختگی‌اند، هرگز آنها را [[روایت]] نمی‌نمودند و قبول نمی‌کردند. روزگار، چنین [[گذشت]] تا آنکه [[حسن بن علی]]{{عم}} در [[گذشت]] و [[بلا]] و [[فتنه]] فزون شد و هیچ کس از این قبیل [[مردم]] ([[شیعه]] [[علی]]{{ع}}) باقی نماند، جز آنکه بر [[خون]] خود، نگران و یا در [[زمین]]، آواره بود. پس از [[شهادت]] [[حسین]]{{ع}}، کار، سخت‌تر شد و [[عبد]] الملک بن [[مروان]] به [[حکومت]] رسید. او بر [[شیعه]] سخت گرفت و حَجاج بن [[یوسف]] را بر آنان گمارد. [[اهل]] [[عبادت]] و [[صلاح]] و [[دین]]، از طریق [[دشمنی]] با [[علی]]{{ع}} و [[دوستی]] با [[دشمنان]] وی و همچنین [[دوستی]] با آن گروه از [[مردم]] که مدعی بودند [[دشمن]] [[علی]]{{ع}} هستند، به حَجاج، [[تقرب]] جستند و درباره [[فضل]] و سابقه و [[بزرگواری]] ایشان ([[دشمنان]] واقعی و ادعایی [[علی]]{{ع}})، بسیار [[روایت]] کردند و در به کوچک شمردن، عیبجویی [[طعن]] [[علی]]{{ع}} و ابراز [[دشمنی]] با او [[افراط]] کردند، به گونه‌ای که [روزی،] فردی- که گفته می‌شود [[پدر]] بزرگ [[عبد]] الملک بن قریب اصمعی بوده است- در مقابل حَجاج ایستاد و فریاد زد و گفت: ای [[امیر]]! [[خانواده]] من درباره‌ام [[ستم]] روا داشته‌اند و نام مرا "[[علی]]" گذاشته‌اند. من، [[فقیر]] و بیچاره‌ام و به عطای [[امیر]]، [[نیازمند]].
از این رو، حدیث‌های ساختگی، فراوان شد و بُهتان، منتشر گشت و [[فقیهان]]، قاضیان و [[کارگزاران]] بر همین روش، پیش رفتند. در این [[مصیبت]]، [[قاریان]] [[ریاکار]] و افراد ضعیف‌نما که به [[خداترسی]] و عبادتْ [[تظاهر]] می‌کردند، بیشترین نقش را داشتند. آنان [[احادیث]] بسیاری ساختند تا بدین وسیله، پیش حاکمانشان بهره‌مند شوند و به مجالس ایشان نزدیک گردند و به [[اموال]]، اثاثیه و منزل، [[دست]] یابند. این [[اخبار]] و [[احادیث]]، کم‌کم به دست دیندارانی رسید که [[دروغ]] و [[بهتان]] را [[حلال]] نمی‌شمردند. آنان با این [[پندار]] که این [[اخبار]] و [[احادیث]]، درست‌اند، آنها را قبول کردند و [[روایت]] نمودند، که اگر می‌دانستند این روایاتْ ساختگی‌اند، هرگز آنها را [[روایت]] نمی‌نمودند و قبول نمی‌کردند. روزگار، چنین [[گذشت]] تا آنکه [[حسن بن علی]] {{عم}} در [[گذشت]] و [[بلا]] و [[فتنه]] فزون شد و هیچ کس از این قبیل [[مردم]] ([[شیعه]] [[علی]] {{ع}}) باقی نماند، جز آنکه بر [[خون]] خود، نگران و یا در [[زمین]]، آواره بود. پس از [[شهادت]] [[حسین]] {{ع}}، کار، سخت‌تر شد و [[عبد]] الملک بن [[مروان]] به [[حکومت]] رسید. او بر [[شیعه]] سخت گرفت و حَجاج بن [[یوسف]] را بر آنان گمارد. [[اهل]] [[عبادت]] و [[صلاح]] و [[دین]]، از طریق [[دشمنی]] با [[علی]] {{ع}} و [[دوستی]] با [[دشمنان]] وی و همچنین [[دوستی]] با آن گروه از [[مردم]] که مدعی بودند [[دشمن]] [[علی]] {{ع}} هستند، به حَجاج، [[تقرب]] جستند و درباره [[فضل]] و سابقه و [[بزرگواری]] ایشان ([[دشمنان]] واقعی و ادعایی [[علی]] {{ع}})، بسیار [[روایت]] کردند و در به کوچک شمردن، عیبجویی [[طعن]] [[علی]] {{ع}} و ابراز [[دشمنی]] با او [[افراط]] کردند، به گونه‌ای که [روزی،] فردی- که گفته می‌شود [[پدر]] بزرگ [[عبد]] الملک بن قریب اصمعی بوده است- در مقابل حَجاج ایستاد و فریاد زد و گفت: ای [[امیر]]! [[خانواده]] من درباره‌ام [[ستم]] روا داشته‌اند و نام مرا "[[علی]]" گذاشته‌اند. من، [[فقیر]] و بیچاره‌ام و به عطای [[امیر]]، [[نیازمند]].


حَجاج، به وی خندید و گفت: به خاطر ظرافت آنچه بِدان [[متوسل]] شدی، تو را [[زمامدار]] فلان منطقه گردانیدم. ابن [[عرفه]]- مشهور به نفْطویه، که یکی از [[محدثان]] بزرگ و برجسته است- در [[تاریخ]] خود، مطلبی [[نقل]] کرده که مؤید این خبر است. او گفته است: بسیاری از [[احادیث]] ساختگی درباره [[فضایل]] [[صحابیان]]، در روزگار [[بنی امیه]] با [[انگیزه]] [[تقرب]] جُستن به ایشان [[جعل]] شده است؛ چرا که آنها می‌پنداشتند با این کار، [[بنی هاشم]] را منکوب [و از میدان به در] می‌کنند<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۱، ص ۴۳.</ref>.
حَجاج، به وی خندید و گفت: به خاطر ظرافت آنچه بِدان [[متوسل]] شدی، تو را [[زمامدار]] فلان منطقه گردانیدم. ابن [[عرفه]]- مشهور به نفْطویه، که یکی از [[محدثان]] بزرگ و برجسته است- در [[تاریخ]] خود، مطلبی [[نقل]] کرده که مؤید این خبر است. او گفته است: بسیاری از [[احادیث]] ساختگی درباره [[فضایل]] [[صحابیان]]، در روزگار [[بنی امیه]] با [[انگیزه]] [[تقرب]] جُستن به ایشان [[جعل]] شده است؛ چرا که آنها می‌پنداشتند با این کار، [[بنی هاشم]] را منکوب [و از میدان به در] می‌کنند<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۱، ص ۴۳.</ref>.


==[[انگیزه]] [[سیاسی]] در پس نیرنگ‌های [[دشمنان]] وی‌==
== [[انگیزه]] [[سیاسی]] در پس نیرنگ‌های [[دشمنان]] وی‌==
* [[امام]] [[زین العابدین]]{{ع}}: [[مروان بن حکم]] گفت: در بین [[مردم]]، هیچ کس همانند [[یار]] شما ([[علی]]) از [[یار]] ما ([[عثمان]]) [[دفاع]] نکرد. گفتم: پس چرا بر [[منبر]]، وی را [[دشنام]] می‌گویید؟ گفت: چون [[حکومت]]، جز با این کار، سامان نمی‌یابد<ref>{{متن حدیث|الإمام زین العابدین{{ع}}: قالَ مَروانُ بنُ الحَکمِ: ما کانَ فِی القَومِ أحَدٌ أدفَعَ عَن صاحِبِنا مِن صاحِبِکم- یعنی عَلِیاً عَن عُثمانَ- قالَ: قُلتُ: فَما لَکم تَسُبونَهُ عَلَی المِنبَرِ؟! قالَ: لا یستَقیمُ الأمرُ إلابِذلِک}} (تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۳۸).</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۸۹-۷۹۹.</ref>.
* [[امام]] [[زین العابدین]] {{ع}}: [[مروان بن حکم]] گفت: در بین [[مردم]]، هیچ کس همانند [[یار]] شما ([[علی]]) از [[یار]] ما ([[عثمان]]) [[دفاع]] نکرد. گفتم: پس چرا بر [[منبر]]، وی را [[دشنام]] می‌گویید؟ گفت: چون [[حکومت]]، جز با این کار، سامان نمی‌یابد<ref>{{متن حدیث|الإمام زین العابدین {{ع}}: قالَ مَروانُ بنُ الحَکمِ: ما کانَ فِی القَومِ أحَدٌ أدفَعَ عَن صاحِبِنا مِن صاحِبِکم- یعنی عَلِیاً عَن عُثمانَ- قالَ: قُلتُ: فَما لَکم تَسُبونَهُ عَلَی المِنبَرِ؟! قالَ: لا یستَقیمُ الأمرُ إلابِذلِک}} (تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۳۸).</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۸۹-۷۹۹.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش