صفاریان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'جمع آوری' به 'جمعآوری'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - 'جمع آوری' به 'جمعآوری') |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
از [[بخت]] بلند یعقوب، هنگامی که او پا به عرصه [[سیاست]] نهاد، [[خلفای عباسی]] زیر [[سلطه]] جابرانه قشون ترک، کوچکترین [[اختیار]] و قدرتی از خود نداشتند و اغتشاشات و قیامهایی که در نواحی مختلف [[امپراتوری]] [[اسلامی]] به وقوع میپیوست، موقعیت آنان را چنان [[متزلزل]] کرده بود که خلیفه حتی به [[اطاعت]] ظاهری یعقوب نیز [[راضی]] و [[خشنود]] بود؛ اما خیلی زود معلوم شد که یعقوب نه تنها حاضر به اطاعت از خلیفه نیست، بلکه برای نابودی بنیاد خلافت عباسی به طور جدی میکوشد. از اینرو، پس از آنکه بر [[حسن بن زید]] در [[طبرستان]] [[پیروز]] شد، از اطاعت [[معتمد]] سر فرو پیچید و خلیفه [[ناتوان]] در یک برخورد منفعلانه، جمعی از [[غلامان]] او را که در [[بغداد]] بودند بازداشت کرد و عبیدالله بن طاهر را واداشت تا [[حاجیان]] [[گرگان]] و مازندران و خراسان را که از [[مکه]] به بغداد میرفتند در [[خانه]] خود گرد آورد و نامهای که خلیفه در باب [[خلع]] و [[لعن]] یعقوب به وی نوشته است بر آنها بخواند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۱.</ref>. چون یعقوب از این موضوع اطلاع یافت، آهنگ [[فارس]] کرد و پس از [[تسخیر]] آن دیار، از راه [[اهواز]] و [[خوزستان]] رهسپار بغداد شد. خلیفه چون از پیشرویهای یعقوب اطلاع یافت، بهشدت نگران شد و برای جلب [[دوستی]] وی به دست و پا افتاد و کس نزد او فرستاد تا خواست خود را برای بازگشتن او از [[عراق]] باز گوید و یعقوب که به [[قدرت]] فراوان خود متکی بود از خلیفه خواست نه فقط [[ولایت]] تمام خراسان و [[فارس]] و کرمان و سند را با صاحب شرطگی [[بغداد]] و [[سامرا]] بدو سپارد، بلکه تمام کسانی را که در [[خانه]] عبیدالله طاهر حاضر بودهاند فرا خواند و رضایتنامه [[خلیفه]] را از یعقوب به اطلاع آنان برساند<ref>وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱۶.</ref>. | از [[بخت]] بلند یعقوب، هنگامی که او پا به عرصه [[سیاست]] نهاد، [[خلفای عباسی]] زیر [[سلطه]] جابرانه قشون ترک، کوچکترین [[اختیار]] و قدرتی از خود نداشتند و اغتشاشات و قیامهایی که در نواحی مختلف [[امپراتوری]] [[اسلامی]] به وقوع میپیوست، موقعیت آنان را چنان [[متزلزل]] کرده بود که خلیفه حتی به [[اطاعت]] ظاهری یعقوب نیز [[راضی]] و [[خشنود]] بود؛ اما خیلی زود معلوم شد که یعقوب نه تنها حاضر به اطاعت از خلیفه نیست، بلکه برای نابودی بنیاد خلافت عباسی به طور جدی میکوشد. از اینرو، پس از آنکه بر [[حسن بن زید]] در [[طبرستان]] [[پیروز]] شد، از اطاعت [[معتمد]] سر فرو پیچید و خلیفه [[ناتوان]] در یک برخورد منفعلانه، جمعی از [[غلامان]] او را که در [[بغداد]] بودند بازداشت کرد و عبیدالله بن طاهر را واداشت تا [[حاجیان]] [[گرگان]] و مازندران و خراسان را که از [[مکه]] به بغداد میرفتند در [[خانه]] خود گرد آورد و نامهای که خلیفه در باب [[خلع]] و [[لعن]] یعقوب به وی نوشته است بر آنها بخواند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۱.</ref>. چون یعقوب از این موضوع اطلاع یافت، آهنگ [[فارس]] کرد و پس از [[تسخیر]] آن دیار، از راه [[اهواز]] و [[خوزستان]] رهسپار بغداد شد. خلیفه چون از پیشرویهای یعقوب اطلاع یافت، بهشدت نگران شد و برای جلب [[دوستی]] وی به دست و پا افتاد و کس نزد او فرستاد تا خواست خود را برای بازگشتن او از [[عراق]] باز گوید و یعقوب که به [[قدرت]] فراوان خود متکی بود از خلیفه خواست نه فقط [[ولایت]] تمام خراسان و [[فارس]] و کرمان و سند را با صاحب شرطگی [[بغداد]] و [[سامرا]] بدو سپارد، بلکه تمام کسانی را که در [[خانه]] عبیدالله طاهر حاضر بودهاند فرا خواند و رضایتنامه [[خلیفه]] را از یعقوب به اطلاع آنان برساند<ref>وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱۶.</ref>. | ||
[[دستگاه خلافت]] در این [[زمان]] به سبب استیلای زنگیان بر بخشهای مهمی از [[عراق]] و [[خوزستان]] در مخاطره بود و چون امکان همپیمانی یعقوب و سالار زنگ نیز وجود داشت، موفق [[برادر]] خلیفه، پیکی نزد یعقوب فرستاد و شروط وی را پذیرفت<ref>وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱۶.</ref> و او را مطمئن کرد که با او مخالفتی ندارد و از [[اقدام]] خلیفه در [[خلع]] و [[لعن]] وی نیز [[خشنود]] نبوده است. موفق بدینگونه یعقوب را با [[خدعه]] و نیزنگ از [[اتحاد]] با [[صاحب الزنج]] بازداشت و [[رضایت]] او را به دست آورد تا جایی که یعقوب در صدد برآمد تا [[معتمد]] را از [[خلافت]] بردارد و موفق را به جای وی بنشاند<ref>زین الاخبار، ص۳۱۱.</ref> و بدین وسیله [[امارت]] استیلای خود را که به [[زور]] [[شمشیر]] به دست آورده بود، به امارت استکفا که از نظر [[عامه]] مشروعتر بود، تبدیل کند. بنابراین، نهانی با موفّق مکاتبه کرد و قصد خود را با او در میان نهاد؛ اما موفق خلیفه را از این [[توطئه]] با خبر و یعقوب را همچنان به وعدههای [[دروغین]] دلگرم ساخت<ref>زین الاخبار، ص۳۱۱.</ref> و چون یعقوب، بیخبر از این خدعه، برای [[تصرف]] بغداد حرکت کرد، خلیفه به [[تجهیز]] [[لشکر]] پرداخت و برای [[تشویق]] آنان بُردِ [[پیامبر]] را به تن کرد و قضیب منسوب به آن حضرت را به دست گرفت و پیشاپیش لشکر به لعن و [[نفرین]] یعقوب پرداخت. دو [[سپاه]] در [[جمادی]] الآخر ۲۶۲ ق در محلی به نام دَیْرُ العاقُول<ref>محلی میان مدائن و نعمانیه و در پانزده فرسخی بغداد در کنار دجله (نک: معجم البلدان، ج۲، ص۵۹۰). </ref> به هم رسیدند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۴-۵۰۵.</ref> و پس از نبردی خونین، یعقوب برای نخستین بار [[شکست]] خورد و سپاهش رو به هزیمت نهاد<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۲۰۰؛ تاریخ سیستان، ص۲۳۲. </ref> و تا واسط و [[خوزستان]] و [[فارس]] عقب نشست<ref>تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ص۲۶۱-۲۷۰.</ref>. با وجود این، یعقوب دیگر بار به | [[دستگاه خلافت]] در این [[زمان]] به سبب استیلای زنگیان بر بخشهای مهمی از [[عراق]] و [[خوزستان]] در مخاطره بود و چون امکان همپیمانی یعقوب و سالار زنگ نیز وجود داشت، موفق [[برادر]] خلیفه، پیکی نزد یعقوب فرستاد و شروط وی را پذیرفت<ref>وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱۶.</ref> و او را مطمئن کرد که با او مخالفتی ندارد و از [[اقدام]] خلیفه در [[خلع]] و [[لعن]] وی نیز [[خشنود]] نبوده است. موفق بدینگونه یعقوب را با [[خدعه]] و نیزنگ از [[اتحاد]] با [[صاحب الزنج]] بازداشت و [[رضایت]] او را به دست آورد تا جایی که یعقوب در صدد برآمد تا [[معتمد]] را از [[خلافت]] بردارد و موفق را به جای وی بنشاند<ref>زین الاخبار، ص۳۱۱.</ref> و بدین وسیله [[امارت]] استیلای خود را که به [[زور]] [[شمشیر]] به دست آورده بود، به امارت استکفا که از نظر [[عامه]] مشروعتر بود، تبدیل کند. بنابراین، نهانی با موفّق مکاتبه کرد و قصد خود را با او در میان نهاد؛ اما موفق خلیفه را از این [[توطئه]] با خبر و یعقوب را همچنان به وعدههای [[دروغین]] دلگرم ساخت<ref>زین الاخبار، ص۳۱۱.</ref> و چون یعقوب، بیخبر از این خدعه، برای [[تصرف]] بغداد حرکت کرد، خلیفه به [[تجهیز]] [[لشکر]] پرداخت و برای [[تشویق]] آنان بُردِ [[پیامبر]] را به تن کرد و قضیب منسوب به آن حضرت را به دست گرفت و پیشاپیش لشکر به لعن و [[نفرین]] یعقوب پرداخت. دو [[سپاه]] در [[جمادی]] الآخر ۲۶۲ ق در محلی به نام دَیْرُ العاقُول<ref>محلی میان مدائن و نعمانیه و در پانزده فرسخی بغداد در کنار دجله (نک: معجم البلدان، ج۲، ص۵۹۰). </ref> به هم رسیدند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۴-۵۰۵.</ref> و پس از نبردی خونین، یعقوب برای نخستین بار [[شکست]] خورد و سپاهش رو به هزیمت نهاد<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۲۰۰؛ تاریخ سیستان، ص۲۳۲. </ref> و تا واسط و [[خوزستان]] و [[فارس]] عقب نشست<ref>تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ص۲۶۱-۲۷۰.</ref>. با وجود این، یعقوب دیگر بار به جمعآوری و [[تجهیز]] [[سپاه]] پرداخت و در جندیشاپور اردو زد و چون [[خلیفه]] هنوز هم از [[تهدید]] و خطر یعقوب بیمناک بود، کس نزد وی فرستاد تا او را [[دلجویی]] کند و به بازگشت [[تشویق]] نماید<ref>الکامل، ج۷، ص۳۲۵. </ref>. یعقوب فرستاده خلیفه را پذیرفت و پس از شنیدن [[پیام]]، پاسخ داد که به خلیفه بگو: من اکنون بیمارم. اگر بمیرم، هر دو از دست یکدیگر آسوده میشویم و اگر بمانم، جز [[شمشیر]] میان ما نخواهد بود<ref>نک: الکامل، ج۷، ص۳۲۵.</ref>. فرستاده بازگشت و اندکی بعد یعقوب در [[شوال]] ۲۶۵ ق بدرود [[حیات]] گفت. | ||
== صفاریان پس از یعقوب لیث و سقوط ایشان == | == صفاریان پس از یعقوب لیث و سقوط ایشان == |