کرامات امام رضا: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'یابن [[رسول' به 'یا ابن [[رسول'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'یابن [[رسول' به 'یا ابن [[رسول') |
||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
# [[عباد الله بن سمره]] که در ابتدا از [[مخالفان]] [[امامت امام رضا]] {{ع}} بود، میگوید: «روزی [[امام رضا]] {{ع}} رو به صحرا روان شد. من به همراه دوستانم از عقب ایشان رفتیم و سخنان بیادبانه نسبت به ایشان میگفتیم. در همین اثنا، چند [[آهو]] دیدم که در رکن صحرا چرا میکردند، پس آن حضرت به بره آهویی اشاره کرد و بره آهو دوان دوان به نزد آن حضرت آمد. حضرت دست [[مرحمت]] بر سر آن بره آهو کشید و آن را به [[غلام]] خود سپرد. در این حال بره آهو شروع به [[بیتابی]] کردن نمود. امام {{ع}} بره آهو را به نزد خود طلبید و دوباره دست بر سرش کشید و سخنی به او گفت که ما نفهمیدیم، دیدم که بره آهو آرام گرفت. حضرت که متوجه ما گردیدند، فرمودند: یا [[عبدالله]]! دانستی که ما [[اهل بیت]] [[رسالت]] هستیم و وحوش و طیور و جمیع [[اهل]] [[عالم امر]] و [[حکم]] ما را [[مطیع]] و فرمانبردارند. گفتم: بلی یا سیدی، تو [[حجت خدا]] بر اهل عالم و جمیع [[خلق]] [[خدا]] هستی. پس آن حضرت به غلام خود فرمودند: این بره آهو را رها کن. آهو در حالی که از چشمانش [[اشک]] میریخت، به جانب [[امام]] {{ع}} دوید. باز حضرت برای [[تسلی]] آن بره [[آهو]] دست [[مرحمت]] بر سرش کشید، و آن آهو با زبان خود کلماتی به آن حضرت عرض کرد و رو به صحرا روان گردید. حضرت به من فرمودند: ای [[عبدالله]]! دانستی که این آهو چه میگفت؟ عرض کردم: نه، فرمودند: این آهو میگفت: وقتی که مرا به حضور خویشطلبیدی، من به این [[امیدوار]] بودم که تو مرا [[ذبح]] کرده، چیزی از گوشت بدنم غذای [[بدن]] [[شریف]] تو گردد، پس مرا [[ناامید]] رها کردی. من او را [[دلجویی]] و نوازش کردم، تا به چراگاه خود [[رجوع]] نمود»<ref>کشکولی النور، ج۱، ص۲۸۱، به نقل از بصائر الدرجات و کفایت المؤمنین.</ref>. | # [[عباد الله بن سمره]] که در ابتدا از [[مخالفان]] [[امامت امام رضا]] {{ع}} بود، میگوید: «روزی [[امام رضا]] {{ع}} رو به صحرا روان شد. من به همراه دوستانم از عقب ایشان رفتیم و سخنان بیادبانه نسبت به ایشان میگفتیم. در همین اثنا، چند [[آهو]] دیدم که در رکن صحرا چرا میکردند، پس آن حضرت به بره آهویی اشاره کرد و بره آهو دوان دوان به نزد آن حضرت آمد. حضرت دست [[مرحمت]] بر سر آن بره آهو کشید و آن را به [[غلام]] خود سپرد. در این حال بره آهو شروع به [[بیتابی]] کردن نمود. امام {{ع}} بره آهو را به نزد خود طلبید و دوباره دست بر سرش کشید و سخنی به او گفت که ما نفهمیدیم، دیدم که بره آهو آرام گرفت. حضرت که متوجه ما گردیدند، فرمودند: یا [[عبدالله]]! دانستی که ما [[اهل بیت]] [[رسالت]] هستیم و وحوش و طیور و جمیع [[اهل]] [[عالم امر]] و [[حکم]] ما را [[مطیع]] و فرمانبردارند. گفتم: بلی یا سیدی، تو [[حجت خدا]] بر اهل عالم و جمیع [[خلق]] [[خدا]] هستی. پس آن حضرت به غلام خود فرمودند: این بره آهو را رها کن. آهو در حالی که از چشمانش [[اشک]] میریخت، به جانب [[امام]] {{ع}} دوید. باز حضرت برای [[تسلی]] آن بره [[آهو]] دست [[مرحمت]] بر سرش کشید، و آن آهو با زبان خود کلماتی به آن حضرت عرض کرد و رو به صحرا روان گردید. حضرت به من فرمودند: ای [[عبدالله]]! دانستی که این آهو چه میگفت؟ عرض کردم: نه، فرمودند: این آهو میگفت: وقتی که مرا به حضور خویشطلبیدی، من به این [[امیدوار]] بودم که تو مرا [[ذبح]] کرده، چیزی از گوشت بدنم غذای [[بدن]] [[شریف]] تو گردد، پس مرا [[ناامید]] رها کردی. من او را [[دلجویی]] و نوازش کردم، تا به چراگاه خود [[رجوع]] نمود»<ref>کشکولی النور، ج۱، ص۲۸۱، به نقل از بصائر الدرجات و کفایت المؤمنین.</ref>. | ||
# شیخ [[ابوالفضل محمد بن علی شادان قزوینی]] از قول یکی از [[یاران امام رضا]] {{ع}} میگوید: «در [[خدمت]] [[امام رضا]] {{ع}} بودم و [[مردمان]] در خدمت آن حضرت [[خضوع]] میکردند. بعضی میگفتند که او [[صلاحیت امامت]] ندارد. پدرش تصریح و [[وصیت]] نکرده و او را [[ولیعهد]] خود نساخته است. در آن وقت شنیدیم از مرکبی که آن حضرت سوارش بود، به [[کلام]] [[فصیح]] گفت: که او امام من و امام جمیع خلایق است، و به [[درستی]] که آن بزرگوار به [[مسجد]] [[مدینه]] تشریف برد شنیدم، که دیوارهای مسجد و چوبهای آن، به حضرت [[سلام]] کردند و سخن گفتند<ref>کشکول النور، ج۱، ص۲۱۶، به نقل از وسیلة الرضوان.</ref>. | # شیخ [[ابوالفضل محمد بن علی شادان قزوینی]] از قول یکی از [[یاران امام رضا]] {{ع}} میگوید: «در [[خدمت]] [[امام رضا]] {{ع}} بودم و [[مردمان]] در خدمت آن حضرت [[خضوع]] میکردند. بعضی میگفتند که او [[صلاحیت امامت]] ندارد. پدرش تصریح و [[وصیت]] نکرده و او را [[ولیعهد]] خود نساخته است. در آن وقت شنیدیم از مرکبی که آن حضرت سوارش بود، به [[کلام]] [[فصیح]] گفت: که او امام من و امام جمیع خلایق است، و به [[درستی]] که آن بزرگوار به [[مسجد]] [[مدینه]] تشریف برد شنیدم، که دیوارهای مسجد و چوبهای آن، به حضرت [[سلام]] کردند و سخن گفتند<ref>کشکول النور، ج۱، ص۲۱۶، به نقل از وسیلة الرضوان.</ref>. | ||
# [[مأمون]]، چند شیر درنده داشت و هر کس را که میخواست [[شکنجه]] کند، به قفس آن شیرها میانداخت، او را دریده و میخوردند. روزی مأمون به [[امام رضا]] {{ع}} عرض نمود: «یا ابا [[الحسن]]، میخواهم به قفس شیران بروی و با آنها مکالمه نمایی!» آن [[سرور]] قبول نموده و به قفس شیرها رفتند. وقتی چشم شیرها به امام {{ع}} افتاد، به [[قدرت]] کامله [[الهی]] و [[اعجاز]] آن بزرگوار، به تکلم درآمدند و اظهار اعزاز و [[احترام]] نمودند و عرض کردند: | # [[مأمون]]، چند شیر درنده داشت و هر کس را که میخواست [[شکنجه]] کند، به قفس آن شیرها میانداخت، او را دریده و میخوردند. روزی مأمون به [[امام رضا]] {{ع}} عرض نمود: «یا ابا [[الحسن]]، میخواهم به قفس شیران بروی و با آنها مکالمه نمایی!» آن [[سرور]] قبول نموده و به قفس شیرها رفتند. وقتی چشم شیرها به امام {{ع}} افتاد، به [[قدرت]] کامله [[الهی]] و [[اعجاز]] آن بزرگوار، به تکلم درآمدند و اظهار اعزاز و [[احترام]] نمودند و عرض کردند: «یا ابن [[رسول الله]] {{صل}} را به چه جهت خود را به دست [[دشمن]] دادهای؟ ما را [[اذن]] بده که [[دشمنان]] تو را از صفحه [[دین]] براندازیم». آن [[سرور]] فرمودند: «[[پدران]] بزرگوارم به من خبر دادهاند که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمودند: مرا [[مأمون]] [[شهید]] خواهد کرد و ما [[تسلیم]] امر [[خدا]] و رسولش هستیم و از ظلمهایی که از دشمنان به ما میرسد [[راضی]] و شاکریم. پس از میان شیرها، شیر لاغر و ضعیفی برخاست و عرض کرد: «یا سیدی! مأمون هر [[روز]] برای [[خوراک]] ما، گاو و گوسفند میآورد و این شیرهای [[جوان]] و پر [[قدرت]] و [[قوی]] هستند و من پیر و لاغر هستم، این شیرها به من [[ظلم و ستم]] میکنند و چیزی به من نمیدهند و همه را خودشان میخورند. [[امام]] به آن شیرهای جوان [[حکم]] فرمودند: اول بگذارید، آن شیر [[ضعیف]] طعمه خود را بردارد، بعد از آن شما شروع به خوردن کنید، همه شیران عرض کردند: سمعاً و طاعتاً» و چون مأمون این امر را [[امتحان]] نمود، چنان که آن حضرت مقرّر فرموده بود، شیرهای جوان به جا آوردند<ref>کشکول النور، ج۱، ص۲۱۲، به نقل از کتاب بحارالانوار.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۳۷۷.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |