پرش به محتوا

حضرت فاطمه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابن‌شهرآشوب'
جز (جایگزینی متن - 'خآدمی' به 'خادمی')
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابن‌شهرآشوب')
خط ۶۶: خط ۶۶:
سرانجام [[توطئه]] شوم [[قریش]] و دوره تلخ شعب‌نشینی پایان یافت و پیامبر و یارانش به خانه‌های خود بازگشتند. در آن [[زمان]]، فاطمه {{س}} پنج ساله بود و می‌خواست طعم دل‌انگیز زندگی در کنار پدر و [[مادر]] را در [[آزادی]] بچشد؛ اما روزهای خوش فاطمه {{س}} دوام چندانی نیافت و مادرش از [[دنیا]] رفت<ref>الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة، ص۱۴۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۱.</ref>.
سرانجام [[توطئه]] شوم [[قریش]] و دوره تلخ شعب‌نشینی پایان یافت و پیامبر و یارانش به خانه‌های خود بازگشتند. در آن [[زمان]]، فاطمه {{س}} پنج ساله بود و می‌خواست طعم دل‌انگیز زندگی در کنار پدر و [[مادر]] را در [[آزادی]] بچشد؛ اما روزهای خوش فاطمه {{س}} دوام چندانی نیافت و مادرش از [[دنیا]] رفت<ref>الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة، ص۱۴۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۱.</ref>.


بعد از [[رحلت]] [[خدیجه]]، فاطمه {{س}} افزون بر [[اندوه]] فقدان مادر، هر [[روز]] شاهد حوادث تلخ و [[ناگواری]] بود که از سوی [[مشرکان]] بر پدر بزرگوارش وارد می‌شد. روزی فاطمه دید مشرکان در [[مسجدالحرام]] نشسته‌اند و برای [[کشتن پیامبر]] نقشه می‌کشند. او با چشمانی گریان به [[خانه]] بازگشت و پدر را از توطئه دشمن [[آگاه]] ساخت<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۰۳.</ref>.
بعد از [[رحلت]] [[خدیجه]]، فاطمه {{س}} افزون بر [[اندوه]] فقدان مادر، هر [[روز]] شاهد حوادث تلخ و [[ناگواری]] بود که از سوی [[مشرکان]] بر پدر بزرگوارش وارد می‌شد. روزی فاطمه دید مشرکان در [[مسجدالحرام]] نشسته‌اند و برای [[کشتن پیامبر]] نقشه می‌کشند. او با چشمانی گریان به [[خانه]] بازگشت و پدر را از توطئه دشمن [[آگاه]] ساخت<ref>مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۰۳.</ref>.


[[ابن مسعود]] می‌گوید: روزی رسول خدا {{صل}} در کنار مسجدالحرام، مشغول [[نماز]] بود و [[ابوجهل]] و یارانش آن حضرت را نگاه می‌کردند که یکی از آنان برخاست و بچه‌دان شتری را که تازه [[ذبح]] شده بود برداشت و هنگامی که پیامبر برای [[سجده]]، [[پیشانی]] را بر [[خاک]] نهاد، آن را روی شانه آن حضرت گذاشت. دیگران شروع به [[تمسخر]] پیامبر نمودند. من نظاره‌گر این ماجرا بودم؛ اما جرئت نداشتم جلو بروم و بچه‌دان شتر را از روی شانه [[حضرت]] بردارم. این ماجرا به [[گوش]] [[فاطمه]] {{س}} رسید. وی در حالی که بسیار نگران بود، به [[مسجدالحرام]] آمد و بچه‌دان را از روی شانه آن حضرت برداشت، سپس اهانت‌کنندگان را [[سرزنش]] کرد<ref>صحیح البخاری، باب ما لقی النبی و اصحابه من المشرکین، ج۳، ص۱۳۹۹.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۹۴.</ref>
[[ابن مسعود]] می‌گوید: روزی رسول خدا {{صل}} در کنار مسجدالحرام، مشغول [[نماز]] بود و [[ابوجهل]] و یارانش آن حضرت را نگاه می‌کردند که یکی از آنان برخاست و بچه‌دان شتری را که تازه [[ذبح]] شده بود برداشت و هنگامی که پیامبر برای [[سجده]]، [[پیشانی]] را بر [[خاک]] نهاد، آن را روی شانه آن حضرت گذاشت. دیگران شروع به [[تمسخر]] پیامبر نمودند. من نظاره‌گر این ماجرا بودم؛ اما جرئت نداشتم جلو بروم و بچه‌دان شتر را از روی شانه [[حضرت]] بردارم. این ماجرا به [[گوش]] [[فاطمه]] {{س}} رسید. وی در حالی که بسیار نگران بود، به [[مسجدالحرام]] آمد و بچه‌دان را از روی شانه آن حضرت برداشت، سپس اهانت‌کنندگان را [[سرزنش]] کرد<ref>صحیح البخاری، باب ما لقی النبی و اصحابه من المشرکین، ج۳، ص۱۳۹۹.</ref>.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۹۴.</ref>
۲۱۸٬۰۶۷

ویرایش