رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی: تفاوت میان نسخهها
رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۲۴ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۴۶
، ۲۴ نوامبر ۲۰۲۲بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابنشهرآشوب') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
== | == دفن غربیانه پیامبر خاتم == | ||
کسانی بودند که [[بدن]] [[غسل]] نداده [[پیامبر خدا]] را رها کرده و به دنبال [[حکومت]] [[دنیا]] روانه شدند و حتی بنا بر برخی نقلها از دفن [[پیامبر اکرم]] {{صل}} باخبر نشدند، مگر آنگاه که صدای بیلها را از درون [[مسجد]] شنیدند. [[عایشه]] میگوید: از دفن [[رسول خدا]] {{صل}} باخبر نشدیم تا آنگاه که در [[دل]] شب صدای بیلها را شنیدیم<ref>البدایة و النهایة، أبوالفداء ابن کثیر دمشقی، ج۵، ص۲۴۸.</ref>. | کسانی بودند که [[بدن]] [[غسل]] نداده [[پیامبر خدا]] را رها کرده و به دنبال [[حکومت]] [[دنیا]] روانه شدند و حتی بنا بر برخی نقلها از دفن [[پیامبر اکرم]] {{صل}} باخبر نشدند، مگر آنگاه که صدای بیلها را از درون [[مسجد]] شنیدند. [[عایشه]] میگوید: از دفن [[رسول خدا]] {{صل}} باخبر نشدیم تا آنگاه که در [[دل]] شب صدای بیلها را شنیدیم<ref>البدایة و النهایة، أبوالفداء ابن کثیر دمشقی، ج۵، ص۲۴۸.</ref>. | ||
«[[سید بن طاووس]]» در کتاب «[[کشف]] المحجه» برای فرزندش مینویسد: از عجیبترین اموری که در کتب [[مخالفین]] دیدم و [[طبری]] نیز در [[تاریخ]] خود آن را ذکر نموده، این است که رسول خدا در [[روز]] [[دوشنبه]] [[رحلت]] فرمود و تا شب چهارشنبه دفن نشد. | «[[سید بن طاووس]]» در کتاب «[[کشف]] المحجه» برای فرزندش مینویسد: از عجیبترین اموری که در کتب [[مخالفین]] دیدم و [[طبری]] نیز در [[تاریخ]] خود آن را ذکر نموده، این است که رسول خدا در [[روز]] [[دوشنبه]] [[رحلت]] فرمود و تا شب چهارشنبه دفن نشد. | ||
خط ۱۸: | خط ۱۹: | ||
این امر نشان میدهد که آنان طوری سرگرم کار [[خلافت]] بودند که [[فرصت]] حضور در کنار [[بدن]] [[مطهر]] آن [[حضرت]] را نمییافتند<ref>تاریخ خلفاء، رسول جعفریان، ص۲۵، به نقل از: المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۰.</ref> | این امر نشان میدهد که آنان طوری سرگرم کار [[خلافت]] بودند که [[فرصت]] حضور در کنار [[بدن]] [[مطهر]] آن [[حضرت]] را نمییافتند<ref>تاریخ خلفاء، رسول جعفریان، ص۲۵، به نقل از: المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۰.</ref> | ||
== | == دیدار با [[عزرائیل]] == | ||
نیمی از شب گذشته بود و [[جمعیت]] به کلی از اطراف [[خانه پیامبر]] و [[مسجد]] متفرق شده بودند. ناگهان صدای کوبه در بلند شد. [[فاطمه]] {{س}} با [[شتاب]] پشت در آمد و گفت: کیست؟ | نیمی از شب گذشته بود و [[جمعیت]] به کلی از اطراف [[خانه پیامبر]] و [[مسجد]] متفرق شده بودند. ناگهان صدای کوبه در بلند شد. [[فاطمه]] {{س}} با [[شتاب]] پشت در آمد و گفت: کیست؟ ناشناس: مردی از [[اهل]] بادیهام. از راه دوری برای [[عیادت]] [[رسول الله]] آمدهام و ضمناً کار لازمی هم دارم. | ||
ناشناس: مردی از [[اهل]] بادیهام. از راه دوری برای [[عیادت]] [[رسول الله]] آمدهام و ضمناً کار لازمی هم دارم. | |||
فاطمه {{س}}: حال [[پیغمبر]] نامناسب است و از پذیرش اشخاص معذور. | فاطمه {{س}}: حال [[پیغمبر]] نامناسب است و از پذیرش اشخاص معذور. ناشناس: چارهای نیست و باید [[پیامبر]] را [[ملاقات]] کنم. | ||
ناشناس: چارهای نیست و باید [[پیامبر]] را [[ملاقات]] کنم. | |||
فاطمه {{س}}: میگویم امکان ندارد. پیغمبر [[قادر]] به [[گفتگو]] با کسی نیست. رسول الله چهره [[مرگ]] به خود گرفته. [[بنده]] [[خدا]]! پی کار خود برو. | فاطمه {{س}}: میگویم امکان ندارد. پیغمبر [[قادر]] به [[گفتگو]] با کسی نیست. رسول الله چهره [[مرگ]] به خود گرفته. [[بنده]] [[خدا]]! پی کار خود برو. | ||
خط ۳۳: | خط ۳۲: | ||
زهرا {{س}} در حالی که لرزه شدیدی اندامش را گرفته بود و خود را محکوم یک [[قضای الهی]] میدید، با قدمهای [[ناتوان]]، نزدیک درب [[خانه]] آمد و در را باز کرد. باد پرهیبتی به صورت او اصابت کرد، کسی را ندید. در را بست و به اتاق برگشت. فاطمه {{س}} [[مشاهده]] کرد چشمان [[پدر]] به سقف دوخته شده؛ عرق مرگ بر پیشانی آن جناب نشسته و جملاتی زیر لب میگوید. زهرا {{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را تکانید. همره با [[شیون]] فاطمه {{س}}، حسن و حسین {{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی {{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین {{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]] {{صل}} بردارد؛ ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت؛ نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند آنها دیگر مرا نمیبینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه را روی سر خود و علی {{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که پیغمبر با علی {{ع}} چه میگوید؟ پس از مدتی، دستهای پیغمبر بیاختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی {{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا {{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] میگویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا {{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۳.</ref> | زهرا {{س}} در حالی که لرزه شدیدی اندامش را گرفته بود و خود را محکوم یک [[قضای الهی]] میدید، با قدمهای [[ناتوان]]، نزدیک درب [[خانه]] آمد و در را باز کرد. باد پرهیبتی به صورت او اصابت کرد، کسی را ندید. در را بست و به اتاق برگشت. فاطمه {{س}} [[مشاهده]] کرد چشمان [[پدر]] به سقف دوخته شده؛ عرق مرگ بر پیشانی آن جناب نشسته و جملاتی زیر لب میگوید. زهرا {{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را تکانید. همره با [[شیون]] فاطمه {{س}}، حسن و حسین {{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی {{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین {{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]] {{صل}} بردارد؛ ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت؛ نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند آنها دیگر مرا نمیبینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه را روی سر خود و علی {{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که پیغمبر با علی {{ع}} چه میگوید؟ پس از مدتی، دستهای پیغمبر بیاختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی {{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا {{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] میگویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا {{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۳.</ref> | ||
== | == گفتگو با [[عزرائیل]] == | ||
از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده است که [[رسول خدا]] هنگام [[بیماری]] لحظهای بیهوش گردید؛ در آن هنگام در [[خانه]] کوبیده شد. [[فاطمه]] {{س}} فرمود: «کیستی؟ کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم؛ آمدم از رسول خدا پرسشی کنم؛ آیا اجازه میدهید به محضرش برسم؟ فاطمه {{س}} فرمود: باز گرد؛ [[خدا]] تو را بیامرزد؛ اکنون [[پیامبر]] [[بیمار]] است. آن شخص [[غریب]] رفت و پس از لحظهای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است و از پیامبر اجازه ورود میخواهد. آیا به [[غریبان]] اجازه ورود میدهید؟» در این هنگام رسول خدا به هوش آمد و فرمود: «فاطمه جانم! آیا میدانی این شخص کیست؟ این کسی است که جمعیتها را پراکنده میکند؛ [[لذات]] را درهم میشکند؛ این [[فرشته مرگ]] (عزرائیل) است. به خدا [[سوگند]] پیش از من از کسی اجازه نگرفته است و پس از من هم از هیچ کس اجازه نمیگیرد. به خاطر [[مقام]] [[ارجمندی]] که در پیشگاه [[خداوند]] دارم، از من اجازه میخواهد. به او اجازه ورود بده. فاطمه {{س}} به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بیامرزد». عزرائیل مانند [[نسیم]] ملایمی وارد [[خانه پیامبر]] شد و گفت: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ}}؛ «[[سلام]] بر [[خاندان رسول خدا]]»<ref>الأنوار البهیة، شیخ عباس قمی، ص۱۶ و ۱۷؛ الگوهای رفتاری حضرت فاطمه زهرا {{س}}، حلیمه صفری، ص۱۲۵.</ref>. | از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده است که [[رسول خدا]] هنگام [[بیماری]] لحظهای بیهوش گردید؛ در آن هنگام در [[خانه]] کوبیده شد. [[فاطمه]] {{س}} فرمود: «کیستی؟ کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم؛ آمدم از رسول خدا پرسشی کنم؛ آیا اجازه میدهید به محضرش برسم؟ فاطمه {{س}} فرمود: باز گرد؛ [[خدا]] تو را بیامرزد؛ اکنون [[پیامبر]] [[بیمار]] است. آن شخص [[غریب]] رفت و پس از لحظهای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است و از پیامبر اجازه ورود میخواهد. آیا به [[غریبان]] اجازه ورود میدهید؟» در این هنگام رسول خدا به هوش آمد و فرمود: «فاطمه جانم! آیا میدانی این شخص کیست؟ این کسی است که جمعیتها را پراکنده میکند؛ [[لذات]] را درهم میشکند؛ این [[فرشته مرگ]] (عزرائیل) است. به خدا [[سوگند]] پیش از من از کسی اجازه نگرفته است و پس از من هم از هیچ کس اجازه نمیگیرد. به خاطر [[مقام]] [[ارجمندی]] که در پیشگاه [[خداوند]] دارم، از من اجازه میخواهد. به او اجازه ورود بده. فاطمه {{س}} به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بیامرزد». عزرائیل مانند [[نسیم]] ملایمی وارد [[خانه پیامبر]] شد و گفت: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ}}؛ «[[سلام]] بر [[خاندان رسول خدا]]»<ref>الأنوار البهیة، شیخ عباس قمی، ص۱۶ و ۱۷؛ الگوهای رفتاری حضرت فاطمه زهرا {{س}}، حلیمه صفری، ص۱۲۵.</ref>. | ||
فاطمه {{س}} دید چشمان | فاطمه {{س}} دید چشمان پدر به سقف دوخته شده؛ عرق [[مرگ]] بر پیشانی آن جناب نشسته است و جملاتی زیر لب میگوید. زهرا {{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را ترکانید. همراه با [[شیون فاطمه]] {{س}}، حسن و حسین {{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی {{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین {{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]] {{صل}} بردارد. ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت. نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند؛ آنها دیگر مرا نمیبینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه (چادر در پیچیده) را روی سر خود و علی {{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که [[پیغمبر]] با علی {{ع}} چه میگوید؟ پس از مدتی، دستهای پیغمبر بیاختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی {{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا {{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] میگویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا {{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۸۱۳.</ref> | ||
== شب [[ارتحال پیامبر]] == | == شب [[ارتحال پیامبر]] == | ||
خط ۴۲: | خط ۴۱: | ||
حضرت علی {{ع}} گفتند: پیش پیامبر آمدم. ایشان در حال [[جان]] دادن بودند. نتوانستم خودم را کنترل کنم و به این حال پیامبر گریستم. | حضرت علی {{ع}} گفتند: پیش پیامبر آمدم. ایشان در حال [[جان]] دادن بودند. نتوانستم خودم را کنترل کنم و به این حال پیامبر گریستم. | ||
پیامبر فرمود: علی جان! الآن [[زمان]] [[گریه]] تو نیست. من به سوی [[خداوند]] و نعمتهای او میشتابم. اما گریه و [[غم]] و [[غصه]] من برای تو و همسرت است. پس از من، [[حق]] شما را ضایع میکنند و همگی بر شما [[ظلم]] روا میدارند. ای علی! من فاطمه {{س}} را به مطالبی [[وصیت]] کردم و چیزهایی به او گفتهام که برایت بگوید. هرچه فاطمه {{س}} گفت، آن را [[اجرا]] کن؛ زیرا او بسیار [[راستگو]] و صادق است. سپس زهرا {{س}} را در آغوش گرفت و سرش را بوسید و فرمود: فاطمه جان! پدرت فدایت باد. صدای [[گریه زهرا]] {{س}} بلند شد. پیامبر زهرا {{س}} را به سینه چسباند و فرمودند: اما زهرای من! خداوند [[انتقام]] شما را از آنان میگیرد و به [[غضب]] تو غضبناک میگردد. [[جهنم]]، منزلگاه این [[ظالمان]] باد. سپس رسول خدا گریستند. به [[خدا]] قسم! [[گمان]] کردم بخشی از وجودم در گریه پیامبر از دست رفت. مانند [[ابر]] بهاری [[گریه]] میکردند تا آنکه صورت و محاسنشان از اشکتر شد. [[پیامبر]] از [[فاطمه]] {{س}} جدا نمیشد. سر [[مبارک]] پیامبر بر روی سینه من بود. حسن و حسین {{عم}} به پاهای آن [[حضرت]] بوسه میزدند و با صدای بلند گریه میکردند. اگر بگویم [[جبرئیل]] آنجا بود، صادقم؛ زیرا صدای [[زاری]] و گریهای را میشنیدم که برایم آشنا نبود، اما کسی را نمیدیدم. [[شک]] ندارم که صدای فرشتهای بود و مگر میشود جبرئیل در این شب هولناک [[یار]] دیرینه خود را تنها بگذارد؟! | پیامبر فرمود: علی جان! الآن [[زمان]] [[گریه]] تو نیست. من به سوی [[خداوند]] و نعمتهای او میشتابم. اما گریه و [[غم]] و [[غصه]] من برای تو و همسرت است. پس از من، [[حق]] شما را ضایع میکنند و همگی بر شما [[ظلم]] روا میدارند. ای علی! من فاطمه {{س}} را به مطالبی [[وصیت]] کردم و چیزهایی به او گفتهام که برایت بگوید. هرچه فاطمه {{س}} گفت، آن را [[اجرا]] کن؛ زیرا او بسیار [[راستگو]] و صادق است. سپس زهرا {{س}} را در آغوش گرفت و سرش را بوسید و فرمود: فاطمه جان! پدرت فدایت باد. صدای [[گریه زهرا]] {{س}} بلند شد. پیامبر زهرا {{س}} را به سینه چسباند و فرمودند: اما زهرای من! خداوند [[انتقام]] شما را از آنان میگیرد و به [[غضب]] تو غضبناک میگردد. [[جهنم]]، منزلگاه این [[ظالمان]] باد. سپس رسول خدا گریستند. به [[خدا]] قسم! [[گمان]] کردم بخشی از وجودم در گریه پیامبر از دست رفت. مانند [[ابر]] بهاری [[گریه]] میکردند تا آنکه صورت و محاسنشان از اشکتر شد. [[پیامبر]] از [[فاطمه]] {{س}} جدا نمیشد. سر [[مبارک]] پیامبر بر روی سینه من بود. حسن و حسین {{عم}} به پاهای آن [[حضرت]] بوسه میزدند و با صدای بلند گریه میکردند. اگر بگویم [[جبرئیل]] آنجا بود، صادقم؛ زیرا صدای [[زاری]] و گریهای را میشنیدم که برایم آشنا نبود، اما کسی را نمیدیدم. [[شک]] ندارم که صدای فرشتهای بود و مگر میشود جبرئیل در این شب هولناک [[یار]] دیرینه خود را تنها بگذارد؟! آن شب، [[فاطمه زهرا]] {{س}} چنان گریه مینمودند که [[گمان]] میکنم [[زمین]] و [[آسمان]] بر او ناله و گریه میکردند. | ||
آن شب، [[فاطمه زهرا]] {{س}} چنان گریه مینمودند که [[گمان]] میکنم [[زمین]] و [[آسمان]] بر او ناله و گریه میکردند. | |||
سپس پیامبر فرمود: ای دخترم! [[خداوند]] [[پشتیبان]] شما خواهد بود. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[عرش]] خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمین و آسمان و مابین این دو، از گریه تو گریستند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[بهشت]] بر [[مردم]] [[حرام]] است تا آنکه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولین کسی هستی که بر بهشت قدم مینهد در حالی که پوشیده و [[زینت]] کرده و در [[آسایش]] هستی؛ فاطمه [[جان]]! گوارایت باد. همان خدایی که مرا برانگیخت، [[جهنم]] شعلهای میکشد که هیچ پیامبر و یا [[فرشته]] مقربی از [[هراس]] او در [[امان]] نیست و همگی بیهوش میشوند. یک منادی صدا میزند: ای جهنم! خداوند به تو میگوید آرام باش تا فاطمه، دختر محمد {{صل}} عبور نماید. و به بهشت روانه گردد و هیچ [[دود]] و آتشی به او آسیب نمیرساند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، حسن {{ع}} از طرف راست و حسین {{ع}} از طرف چپ، تو را [[همراهی]] میکنند و به بالاترین [[مکان بهشت]] در پیشگاه [[خداوند متعال]]، در مقامی [[شریف]] در کنار [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} جای میگیرید. به همان خدایی که مرا برانگیخت، از دشمنانت [[دادخواهی]] خواهم نمود و کسانی که [[حق]] تو را [[غصب]] کردند؛ رشته [[محبت]] تو را بریدند؛ بر من [[دروغ]] یستند؛ همه را پشیمان و خجل خواهم نمود. پس میگویم: ای [[امت]] من! ای امت من! جواب میرسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و [[جهنمی]] گشتند.<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُبِضَ النَّبِيُّ {{صل}} فِي صَبِيحَتِهَا دَعَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ {{عم}} وَ أَغْلَقَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ الْبَابَ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ وَ أَدْنَاهَا مِنْهُ فَنَاجَاهَا مِنَ اللَّيْلِ طَوِيلًا فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ خَرَجَ عَلِيٌّ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَقَامُوا بِالْبَابِ وَ النَّاسُ خَلْفَ الْبَابِ وَ نِسَاءُ النَّبِيِّ صيَنْظُرْنَ إِلَى عَلِيٍّ {{ع}} وَ مَعَهُ ابْنَاهُ فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِأَمْرِ مَا أَخْرَجَكَ مِنْهُ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} وَ خَلَا بِابْنَتِهِ دُونَكَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ {{ع}} قَدْ عَرَفْتُ الَّذِي خَلَا بِهَا وَ أَرَادَهَا لَهُ وَ هُوَ بَعْضُ مَا كُنْتِ فِيهِ وَ أَبُوكِ وَ صَاحِبَاهُ مِمَّا قَدْ سَمَّاهُ فَوَجَمَتْ أَنْ تَرُدَّ عَلَيْهِ كَلِمَةً قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَمَا لَبِثْتُ أَنْ نَادَتْنِي فَاطِمَةُ {{ع}} فَدَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ {{صل}} وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَبَكَيْتُ وَ لَمْ أَمْلِكْ نَفْسِي حِينَ رَأَيْتُهُ بِتِلْكَ الْحَالِ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ لِي مَا يُبْكِيكَ يَا عَلِيُّ لَيْسَ هَذَا أَوَانُ الْبُكَاءِ فَقَدْ حَانَ الْفِرَاقُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فَأَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ يَا أَخِي فَقَدِ اخْتَارَنِي رَبِّي مَا عِنْدَهُ وَ إِنَّمَا بُكَائِي وَ غَمِّي وَ حُزْنِي عَلَيْكَ وَ عَلَى هَذِهِ أَنْ تُضَيَّعَ بَعْدِي فَقَدْ أَجْمَعَ الْقَوْمُ عَلَى ظُلْمِكُمْ وَ قَدْ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ قَبِلَكُمْ مِنِّي وَدِيعَةً يَا عَلِيُّ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ فَاطِمَةَ ابْنَتِي بِأَشْيَاءَ وَ أَمَرْتُهَا أَنْ تُلْقِيَهَا إِلَيْكَ فَأَنْفِذْهَا فَهِيَ الصَّادِقَةُ الصَّدُوقَةُ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَهَا وَ قَالَ فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ فَعَلَا صَوْتُهَا بِالْبُكَاءِ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَوَ اللَّهِ لَقَدْ حَسِبْتُ بَضْعَةً مِنِّي قَدْ ذَهَبَتْ لِبُكَائِهِ حَتَّى هَمَلَتْ عَيْنَاهُ مِثْلَ الْمَطَرِ حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ وَ مُلَاءَةً كَانَتْ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَلْتَزِمُ فَاطِمَةَ لَا يُفَارِقُهَا وَ رَأْسُهُ عَلَى صَدْرِي وَ أَنَا مِسْنَدُهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلَانِ قَدَمَيْهِ وَ يَبْكِيَانِ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمَا قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَلَوْ قُلْتُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ فِي الْبَيْتِ لَصَدَقْتُ لِأَنِّي كُنْتُ أَسْمَعُ بُكَاءً وَ نَغْمَةً لَا أَعْرِفُهَا وَ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهَا أَصْوَاتُ الْمَلَائِكَةِ لَا أَشُكُّ فِيهَا لِأَنَّ جَبْرَئِيلَ لَمْ يَكُنْ فِي مِثْلِ تِلْكَ اللَّيْلَةِ يُفَارِقُ النَّبِيَّ {{صل}} وَ لَقَدْ رَأَيْتُ بُكَاءً مِنْهَا أَحْسَبُ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ قَدْ بَكَتْ لَهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ خَلِيفَةٍ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ بَكَى لِبُكَائِكِ عَرْشُ اللَّهِ وَ مَا حَوْلَهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضُونَ وَ مَا فِيهِمَا يَا فَاطِمَةُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ حُرِّمَتِ الْجَنَّةُ عَلَى الْخَلَائِقِ حَتَّى أَدْخُلَهَا وَ إِنَّكِ لَأَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ يَدْخُلُهَا بَعْدِي كَاسِيَةً حَالِيَةً نَاعِمَةً يَا فَاطِمَةُ هَنِيئاً لَكِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّكِ لَسَيِّدَةُ مَنْ يَدْخُلُهَا مِنَ النِّسَاءِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّ جَهَنَّمَ لَتَزْفِرُ زَفْرَةً لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا صَعِقَ فَيُنَادَى إِلَيْهَا أَنْ يَا جَهَنَّمُ يَقُولُ لَكِ الْجَبَّارُ اسْكُنِي بِعِزِّي وَ اسْتَقِرِّي حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ {{صل}} إِلَى الْجِنَانِ لَا يَغْشَاهَا {{متن قرآن|قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ}} وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَيَدْخُلَنَّ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ حَسَنٌ عَنْ يَمِينِكِ وَ حُسَيْنٌ عَنْ يَسَارِكِ وَ لَتُشْرِفِنَّ مِنْ أَعْلَى الْجِنَانِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فِي الْمَقَامِ الشَّرِيفِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ {{ع}} يُكْسَى إِذَا كُسِيتُ وَ يُحْبَى إِذَا حُبِيتُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَأَقُومَنَّ بِخُصُومَةِ أَعْدَائِكِ وَ لَيَنْدَمَنَّ قَوْمٌ أَخَذُوا حَقَّكِ وَ قَطَعُوا مَوَدَّتَكِ وَ كَذَبُوا عَلَيَّ وَ لَيُخْتَلَجُنَّ دُونِي فَأَقُولُ أُمَّتِي أُمَّتِي فَيُقَالُ إِنَّهُمْ بَدَّلُوا بَعْدَكَ وَ صَارُوا إِلَى السَّعِيرِ}} بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۲۲، ص۴۹۰.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۲۰.</ref> | سپس پیامبر فرمود: ای دخترم! [[خداوند]] [[پشتیبان]] شما خواهد بود. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[عرش]] خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمین و آسمان و مابین این دو، از گریه تو گریستند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[بهشت]] بر [[مردم]] [[حرام]] است تا آنکه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولین کسی هستی که بر بهشت قدم مینهد در حالی که پوشیده و [[زینت]] کرده و در [[آسایش]] هستی؛ فاطمه [[جان]]! گوارایت باد. همان خدایی که مرا برانگیخت، [[جهنم]] شعلهای میکشد که هیچ پیامبر و یا [[فرشته]] مقربی از [[هراس]] او در [[امان]] نیست و همگی بیهوش میشوند. یک منادی صدا میزند: ای جهنم! خداوند به تو میگوید آرام باش تا فاطمه، دختر محمد {{صل}} عبور نماید. و به بهشت روانه گردد و هیچ [[دود]] و آتشی به او آسیب نمیرساند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، حسن {{ع}} از طرف راست و حسین {{ع}} از طرف چپ، تو را [[همراهی]] میکنند و به بالاترین [[مکان بهشت]] در پیشگاه [[خداوند متعال]]، در مقامی [[شریف]] در کنار [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} جای میگیرید. به همان خدایی که مرا برانگیخت، از دشمنانت [[دادخواهی]] خواهم نمود و کسانی که [[حق]] تو را [[غصب]] کردند؛ رشته [[محبت]] تو را بریدند؛ بر من [[دروغ]] یستند؛ همه را پشیمان و خجل خواهم نمود. پس میگویم: ای [[امت]] من! ای امت من! جواب میرسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و [[جهنمی]] گشتند.<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُبِضَ النَّبِيُّ {{صل}} فِي صَبِيحَتِهَا دَعَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ {{عم}} وَ أَغْلَقَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ الْبَابَ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ وَ أَدْنَاهَا مِنْهُ فَنَاجَاهَا مِنَ اللَّيْلِ طَوِيلًا فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ خَرَجَ عَلِيٌّ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَقَامُوا بِالْبَابِ وَ النَّاسُ خَلْفَ الْبَابِ وَ نِسَاءُ النَّبِيِّ صيَنْظُرْنَ إِلَى عَلِيٍّ {{ع}} وَ مَعَهُ ابْنَاهُ فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِأَمْرِ مَا أَخْرَجَكَ مِنْهُ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} وَ خَلَا بِابْنَتِهِ دُونَكَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ {{ع}} قَدْ عَرَفْتُ الَّذِي خَلَا بِهَا وَ أَرَادَهَا لَهُ وَ هُوَ بَعْضُ مَا كُنْتِ فِيهِ وَ أَبُوكِ وَ صَاحِبَاهُ مِمَّا قَدْ سَمَّاهُ فَوَجَمَتْ أَنْ تَرُدَّ عَلَيْهِ كَلِمَةً قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَمَا لَبِثْتُ أَنْ نَادَتْنِي فَاطِمَةُ {{ع}} فَدَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ {{صل}} وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَبَكَيْتُ وَ لَمْ أَمْلِكْ نَفْسِي حِينَ رَأَيْتُهُ بِتِلْكَ الْحَالِ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ لِي مَا يُبْكِيكَ يَا عَلِيُّ لَيْسَ هَذَا أَوَانُ الْبُكَاءِ فَقَدْ حَانَ الْفِرَاقُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فَأَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ يَا أَخِي فَقَدِ اخْتَارَنِي رَبِّي مَا عِنْدَهُ وَ إِنَّمَا بُكَائِي وَ غَمِّي وَ حُزْنِي عَلَيْكَ وَ عَلَى هَذِهِ أَنْ تُضَيَّعَ بَعْدِي فَقَدْ أَجْمَعَ الْقَوْمُ عَلَى ظُلْمِكُمْ وَ قَدْ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ قَبِلَكُمْ مِنِّي وَدِيعَةً يَا عَلِيُّ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ فَاطِمَةَ ابْنَتِي بِأَشْيَاءَ وَ أَمَرْتُهَا أَنْ تُلْقِيَهَا إِلَيْكَ فَأَنْفِذْهَا فَهِيَ الصَّادِقَةُ الصَّدُوقَةُ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَهَا وَ قَالَ فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ فَعَلَا صَوْتُهَا بِالْبُكَاءِ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَوَ اللَّهِ لَقَدْ حَسِبْتُ بَضْعَةً مِنِّي قَدْ ذَهَبَتْ لِبُكَائِهِ حَتَّى هَمَلَتْ عَيْنَاهُ مِثْلَ الْمَطَرِ حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ وَ مُلَاءَةً كَانَتْ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَلْتَزِمُ فَاطِمَةَ لَا يُفَارِقُهَا وَ رَأْسُهُ عَلَى صَدْرِي وَ أَنَا مِسْنَدُهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلَانِ قَدَمَيْهِ وَ يَبْكِيَانِ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمَا قَالَ عَلِيٌّ {{ع}} فَلَوْ قُلْتُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ فِي الْبَيْتِ لَصَدَقْتُ لِأَنِّي كُنْتُ أَسْمَعُ بُكَاءً وَ نَغْمَةً لَا أَعْرِفُهَا وَ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهَا أَصْوَاتُ الْمَلَائِكَةِ لَا أَشُكُّ فِيهَا لِأَنَّ جَبْرَئِيلَ لَمْ يَكُنْ فِي مِثْلِ تِلْكَ اللَّيْلَةِ يُفَارِقُ النَّبِيَّ {{صل}} وَ لَقَدْ رَأَيْتُ بُكَاءً مِنْهَا أَحْسَبُ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ قَدْ بَكَتْ لَهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ خَلِيفَةٍ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ بَكَى لِبُكَائِكِ عَرْشُ اللَّهِ وَ مَا حَوْلَهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضُونَ وَ مَا فِيهِمَا يَا فَاطِمَةُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ حُرِّمَتِ الْجَنَّةُ عَلَى الْخَلَائِقِ حَتَّى أَدْخُلَهَا وَ إِنَّكِ لَأَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ يَدْخُلُهَا بَعْدِي كَاسِيَةً حَالِيَةً نَاعِمَةً يَا فَاطِمَةُ هَنِيئاً لَكِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّكِ لَسَيِّدَةُ مَنْ يَدْخُلُهَا مِنَ النِّسَاءِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّ جَهَنَّمَ لَتَزْفِرُ زَفْرَةً لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا صَعِقَ فَيُنَادَى إِلَيْهَا أَنْ يَا جَهَنَّمُ يَقُولُ لَكِ الْجَبَّارُ اسْكُنِي بِعِزِّي وَ اسْتَقِرِّي حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ {{صل}} إِلَى الْجِنَانِ لَا يَغْشَاهَا {{متن قرآن|قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ}} وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَيَدْخُلَنَّ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ حَسَنٌ عَنْ يَمِينِكِ وَ حُسَيْنٌ عَنْ يَسَارِكِ وَ لَتُشْرِفِنَّ مِنْ أَعْلَى الْجِنَانِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فِي الْمَقَامِ الشَّرِيفِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ {{ع}} يُكْسَى إِذَا كُسِيتُ وَ يُحْبَى إِذَا حُبِيتُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَأَقُومَنَّ بِخُصُومَةِ أَعْدَائِكِ وَ لَيَنْدَمَنَّ قَوْمٌ أَخَذُوا حَقَّكِ وَ قَطَعُوا مَوَدَّتَكِ وَ كَذَبُوا عَلَيَّ وَ لَيُخْتَلَجُنَّ دُونِي فَأَقُولُ أُمَّتِي أُمَّتِي فَيُقَالُ إِنَّهُمْ بَدَّلُوا بَعْدَكَ وَ صَارُوا إِلَى السَّعِيرِ}} بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۲۲، ص۴۹۰.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۲۰.</ref> | ||
== لحظه | == لحظه وداع با پدر == | ||
دختر گرامی و یگانه یادگار [[پیامبر]]، [[فاطمه زهرا]] {{س}}، در کنار بستر پدر نشسته بود و بر چهره [[نورانی]] او نظاره میکرد. او میدید که عرق [[مرگ]]، بسان دانههای مروارید از پیشانی و صورت پدرش سرازیر میگردد. زهرا {{س}} با [[قلبی]] فشرده و دیدگانی پر از [[اشک]] و گلوی گرفته، [[شعر]] زیر را که سرودهای از [[ابوطالب]] درباره پیامبر عالی قدر بود، زمزمه میکرد و میگفت: {{عربی|وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ}} | دختر گرامی و یگانه یادگار [[پیامبر]]، [[فاطمه زهرا]] {{س}}، در کنار بستر پدر نشسته بود و بر چهره [[نورانی]] او نظاره میکرد. او میدید که عرق [[مرگ]]، بسان دانههای مروارید از پیشانی و صورت پدرش سرازیر میگردد. زهرا {{س}} با [[قلبی]] فشرده و دیدگانی پر از [[اشک]] و گلوی گرفته، [[شعر]] زیر را که سرودهای از [[ابوطالب]] درباره پیامبر عالی قدر بود، زمزمه میکرد و میگفت: {{عربی|وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ}}. | ||
چهره روشنی که به [[احترام]] آن، [[باران]] از [[ابر]] درخواست میشود، شخصیتی که [[پناهگاه]] [[یتیمان]] و [[نگهبان]] [[بیوه]] [[زنان]] است. در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود و با صدای آهسته به دختر خود فرمود: این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است، ولی [[شایسته]] است به جای آن [[آیه]] زیر را [[تلاوت]] نمایید: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref><ref>ارشاد القلوب، ابو محمد حسن بن محمد دیلمی، ص۹۸؛ صحیح بخاری، شهاب الدین بن حجر عسقلانی، ج۲۱، ص۵.</ref>. | چهره روشنی که به [[احترام]] آن، [[باران]] از [[ابر]] درخواست میشود، شخصیتی که [[پناهگاه]] [[یتیمان]] و [[نگهبان]] [[بیوه]] [[زنان]] است. در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود و با صدای آهسته به دختر خود فرمود: این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است، ولی [[شایسته]] است به جای آن [[آیه]] زیر را [[تلاوت]] نمایید: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref><ref>ارشاد القلوب، ابو محمد حسن بن محمد دیلمی، ص۹۸؛ صحیح بخاری، شهاب الدین بن حجر عسقلانی، ج۲۱، ص۵.</ref>. | ||
خط ۵۵: | خط ۵۳: | ||
چیزی نگذشت که نشانههای [[احتضار]] در وجود [[شریف]] او پدید آمد، شخصی از «[[ابن عباس]]» پرسید: [[پیامبر]] در آغوش چه کسی [[جان]] سپرد، ابن عباس گفت: [[پیامبر گرامی]] در حالی که سر او در آغوش علی {{ع}} بود، جان سپرد. همان شخص افزود که «[[عایشه]]» مدعی است که سر پیامبر بر سینه او بود که جان سپرد. ابن عباس گفته او را رد کرده و گفت: پیامبر در آغوش علی {{ع}} جان داد و علی و [[برادر]] من «فضل» او را [[غسل]] دادند<ref>طبقات الکبری، محمد بن سعد ابن سعد، ج۲، ص۲۶۳.</ref>. | چیزی نگذشت که نشانههای [[احتضار]] در وجود [[شریف]] او پدید آمد، شخصی از «[[ابن عباس]]» پرسید: [[پیامبر]] در آغوش چه کسی [[جان]] سپرد، ابن عباس گفت: [[پیامبر گرامی]] در حالی که سر او در آغوش علی {{ع}} بود، جان سپرد. همان شخص افزود که «[[عایشه]]» مدعی است که سر پیامبر بر سینه او بود که جان سپرد. ابن عباس گفته او را رد کرده و گفت: پیامبر در آغوش علی {{ع}} جان داد و علی و [[برادر]] من «فضل» او را [[غسل]] دادند<ref>طبقات الکبری، محمد بن سعد ابن سعد، ج۲، ص۲۶۳.</ref>. | ||
[[امیر مؤمنان]] در یکی از [[خطبههای نهج البلاغه]]، میفرماید: {{متن حدیث|وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ {{صل}} وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي}}<ref>نهج البلاغة، صبحی صالح، خطبه ۱۹۷، ص۳۱۱.</ref>؛ «پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود [[قبض روح]] شد. من او را در حالی که [[فرشتگان]] مرا [[یاری]] و کمک میکردند، غسل دادم». | [[امیر مؤمنان]] در یکی از [[خطبههای نهج البلاغه]]، میفرماید: {{متن حدیث|وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ {{صل}} وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي}}<ref>نهج البلاغة، صبحی صالح، خطبه ۱۹۷، ص۳۱۱.</ref>؛ «پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود [[قبض روح]] شد. من او را در حالی که [[فرشتگان]] مرا [[یاری]] و کمک میکردند، غسل دادم». | ||
گروهی از [[محدثان]] نقل میکنند که آخرین جملهای که پیامبر در واپسین لحظات [[زندگی]] خود فرمود، جمله {{متن حدیث|لا، مع الرفیق الا علی}} بوده است. گویا [[فرشته وحی]] در هنگام قبض روح، او را مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این [[جهان]] بازگردد یا به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در [[آیه]] زیر به آنها اشاره شده، به سر ببرد: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند» سوره نساء، آیه ۶۹.</ref>. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهای وی روی هم افتاد<ref>اعلام الوری، ابوالفضل بن حسن طبرسی (امین الاسلام)، ص۸۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۴۰.</ref> | گروهی از [[محدثان]] نقل میکنند که آخرین جملهای که پیامبر در واپسین لحظات [[زندگی]] خود فرمود، جمله {{متن حدیث|لا، مع الرفیق الا علی}} بوده است. گویا [[فرشته وحی]] در هنگام قبض روح، او را مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این [[جهان]] بازگردد یا به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در [[آیه]] زیر به آنها اشاره شده، به سر ببرد: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند» سوره نساء، آیه ۶۹.</ref>. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهای وی روی هم افتاد<ref>اعلام الوری، ابوالفضل بن حسن طبرسی (امین الاسلام)، ص۸۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۴۰.</ref> | ||
== | == وداع با پدر == | ||
[[بریده اسلمی]] میگوید: [[پیامبر]] فرمود: هنگامی که [[ملک الموت]] نزد من آمد و در گرفتن جانم مرا مخیر کرد؛ به او گفتم: [[منتظر]] بمان تا [[جبرئیل]] نازل شود - پس دخترش [[فاطمه]] {{س}} [[غش]] کرد - [[رسول خدا]] به او فرمود: دخترم! خود را [[حفظ]] کن؛ زیرا تو و شوهر و فرزندانت همراه من در [[بهشت]] خواهید بود»<ref>{{متن حدیث|بُرَيْدَةُ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}} إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيَّرَنِي فَاسْتَنْظَرْتُهُ إِلَى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَّى ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ الْغَشْيُ فَقَالَ لَهَا يَا ابْنَتِي احْفَظِي عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعْلَكِ وَ ابْنَيْكِ مَعِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ مناقب آل أبی طالب، ابنشهرآشوب مازندرانی، ج۳، ص۳۵۸.</ref>. | [[بریده اسلمی]] میگوید: [[پیامبر]] فرمود: هنگامی که [[ملک الموت]] نزد من آمد و در گرفتن جانم مرا مخیر کرد؛ به او گفتم: [[منتظر]] بمان تا [[جبرئیل]] نازل شود - پس دخترش [[فاطمه]] {{س}} [[غش]] کرد - [[رسول خدا]] به او فرمود: دخترم! خود را [[حفظ]] کن؛ زیرا تو و شوهر و فرزندانت همراه من در [[بهشت]] خواهید بود»<ref>{{متن حدیث|بُرَيْدَةُ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}} إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيَّرَنِي فَاسْتَنْظَرْتُهُ إِلَى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَّى ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ الْغَشْيُ فَقَالَ لَهَا يَا ابْنَتِي احْفَظِي عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعْلَكِ وَ ابْنَيْكِ مَعِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ مناقب آل أبی طالب، ابنشهرآشوب مازندرانی، ج۳، ص۳۵۸.</ref>. | ||
خط ۸۳: | خط ۸۲: | ||
فاطمه {{س}} این سخنان را شنید و گریه کرد. رسول خدا {{صل}} فرمود: ای دخترکم گریه نکن. فاطمه {{س}} عرض کرد: ای رسول خدا! برای آنچه بعد از شما با من خواهند کرد گریه نمیکنم. به خاطر فراق و دوری شما گریه میکنم. حضرت فرمودند: بر تو بشارت باد ای دختر محمد که سریع به من ملحق خواهی شد. تو اولین کسی هستی که از میان اهل بیتم به من ملحق میشوی<ref>أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ص۱۸۸؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۸، ص۴۱؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی، ج۱۱، ص۲۱۷.</ref>. بدینسان بود که فاطمه {{س}} در فراق پدر سوخت و چون شمع آب شد، همان طور که رسول الله {{صل}} فرموده بود: فاطمه {{س}} بعد از من پیوسته ناراحت و غمگین و گریان است. یک مرتبه پایان یافتن وحی از خانهاش را به یاد آورده و یک بار جدایی مرا به خاطر میآورد. هنگامی که شب او را فرا میگیرد، وحشتزده میشود؛ چراکه صدای قرآن خواندن نیمه شب مرا که به آن گوش میسپرد، دیگر نمیشنود<ref>أمالی الصدوق، شیخ صدوق، ص۱۱۲؛ بشارة المصطفی الشیعة المرتضی، أبوجعفر محمد بن أبی القاسم محمد بن علی طبری، ص۱۹۹.</ref>. | فاطمه {{س}} این سخنان را شنید و گریه کرد. رسول خدا {{صل}} فرمود: ای دخترکم گریه نکن. فاطمه {{س}} عرض کرد: ای رسول خدا! برای آنچه بعد از شما با من خواهند کرد گریه نمیکنم. به خاطر فراق و دوری شما گریه میکنم. حضرت فرمودند: بر تو بشارت باد ای دختر محمد که سریع به من ملحق خواهی شد. تو اولین کسی هستی که از میان اهل بیتم به من ملحق میشوی<ref>أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ص۱۸۸؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۸، ص۴۱؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی، ج۱۱، ص۲۱۷.</ref>. بدینسان بود که فاطمه {{س}} در فراق پدر سوخت و چون شمع آب شد، همان طور که رسول الله {{صل}} فرموده بود: فاطمه {{س}} بعد از من پیوسته ناراحت و غمگین و گریان است. یک مرتبه پایان یافتن وحی از خانهاش را به یاد آورده و یک بار جدایی مرا به خاطر میآورد. هنگامی که شب او را فرا میگیرد، وحشتزده میشود؛ چراکه صدای قرآن خواندن نیمه شب مرا که به آن گوش میسپرد، دیگر نمیشنود<ref>أمالی الصدوق، شیخ صدوق، ص۱۱۲؛ بشارة المصطفی الشیعة المرتضی، أبوجعفر محمد بن أبی القاسم محمد بن علی طبری، ص۱۹۹.</ref>. | ||
حضرت امام باقر {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|مَا رُؤِيَتْ فَاطِمَةُ {{س}} ضَاحِكَةً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللهِ حَتَّى قُبِضَتْ}}<ref>کشف الغمة فی معرفة الأئمة، علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی، ج۱، ص۴۹۸.</ref>؛ «از زمانی که پیامبر از دنیا رفت، فاطمه {{س}} خوشحال و خندان دیده نشد تا اینکه روحش پر کشید» | حضرت امام باقر {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|مَا رُؤِيَتْ فَاطِمَةُ {{س}} ضَاحِكَةً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللهِ حَتَّى قُبِضَتْ}}<ref>کشف الغمة فی معرفة الأئمة، علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی، ج۱، ص۴۹۸.</ref>؛ «از زمانی که پیامبر از دنیا رفت، فاطمه {{س}} خوشحال و خندان دیده نشد تا اینکه روحش پر کشید»<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۵۸.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == |