پرش به محتوا

سوید بن غفله جعفی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۶: خط ۵۶:
== سوید و خبر از [[طعام علی]] {{ع}} ==
== سوید و خبر از [[طعام علی]] {{ع}} ==
[[عمران بن مسلم]] از [[سوید بن غفله]] (و به قولی [[علقمه]])<ref>سوید بن غفله همان سوید علقمه است که نام پدرش در تاریخ دو گونه آمده است.</ref> [[نقل]] می‌کند که در [[شهر کوفه]] به [[خانه]] [[حضرت علی]] {{ع}} رفتم - زمانی که [[امام]] {{ع}} بر [[جهان اسلام]] [[حکومت]] داشت - دیدم کاسه ماست ترشیده‌ای برابرش بود که از شدت ترشی، بوی آن را [[احساس]] می‌کردم، و گرده نانی از جو در [[دست]] داشت که سبوس‌های جو روی آن بود، و به قدری خشکیده بود که آن را با [[زور]] می‌شکست و گاهی هم از زانوی خود برای شکستن آن نان کمک می‌گرفت. من به او [[فضه]] که کنار [[امام]] {{ع}} [[ایستاده]] و تماشا می‌کرد، گفتم، آیا در مورد این پیرمرد از [[خدا]] نمی‌ترسید؟ مگر نمی‌توانید آرد نانش را الک کنید - تا بشود راحت‌تر خورده شود - [[فضه]] گفت: خوش نداریم اجیر باشیم و خلاف [[دستور]] عمل کنیم، چون از هنگامی که در [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} هستیم از ما [[عهد]] گرفته که آردی را برای او الک نکنیم و نخاله‌اش را نگیریم.
[[عمران بن مسلم]] از [[سوید بن غفله]] (و به قولی [[علقمه]])<ref>سوید بن غفله همان سوید علقمه است که نام پدرش در تاریخ دو گونه آمده است.</ref> [[نقل]] می‌کند که در [[شهر کوفه]] به [[خانه]] [[حضرت علی]] {{ع}} رفتم - زمانی که [[امام]] {{ع}} بر [[جهان اسلام]] [[حکومت]] داشت - دیدم کاسه ماست ترشیده‌ای برابرش بود که از شدت ترشی، بوی آن را [[احساس]] می‌کردم، و گرده نانی از جو در [[دست]] داشت که سبوس‌های جو روی آن بود، و به قدری خشکیده بود که آن را با [[زور]] می‌شکست و گاهی هم از زانوی خود برای شکستن آن نان کمک می‌گرفت. من به او [[فضه]] که کنار [[امام]] {{ع}} [[ایستاده]] و تماشا می‌کرد، گفتم، آیا در مورد این پیرمرد از [[خدا]] نمی‌ترسید؟ مگر نمی‌توانید آرد نانش را الک کنید - تا بشود راحت‌تر خورده شود - [[فضه]] گفت: خوش نداریم اجیر باشیم و خلاف [[دستور]] عمل کنیم، چون از هنگامی که در [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} هستیم از ما [[عهد]] گرفته که آردی را برای او الک نکنیم و نخاله‌اش را نگیریم.
سوید می‌گوید: [[حضرت علی]] {{ع}} [[سخن]] [[فضه]] را شنید، به او فرمود: "چه می‌گویی؟" گفت: از سوید بپرسید! [[حضرت]] به من فرمود: "به او چه گفتی؟" موضوع آرد را به [[حضرت]] عرض کردم، [[حضرت]] با شنیدن این [[دلسوزی]] گریست و فرمود: "[[پدر]] و مادرم به فدای آن کسی که هیچ گاه سه روز پیاپی از نان گندم [[سیر]] نشد منظور تا [[دنیا]] رفت و هرگز آردی را که او نانش را می‌خورد نخاله‌اش را نگرفته و [[حضرت علی]] {{ع}} [[رسول خدا]] {{صل}} بود<ref>{{متن حدیث|بأبی وأمی من لم یشبع ثلاثة متوالیة، من خبز حتی فارق الدنیا ولم ینحل دقیقة}}؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۱ ور. ک: سفینة البحار ثابت، ج۱ فرزند، ص۶۷۱ ماده سود.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۹۳-۶۹۴.</ref>
سوید می‌گوید: [[حضرت علی]] {{ع}} [[سخن]] [[فضه]] را شنید، به او فرمود: «چه می‌گویی؟» گفت: از سوید بپرسید! [[حضرت]] به من فرمود: «به او چه گفتی؟» موضوع آرد را به [[حضرت]] عرض کردم، [[حضرت]] با شنیدن این [[دلسوزی]] گریست و فرمود: «[[پدر]] و مادرم به فدای آن کسی که هیچ گاه سه روز پیاپی از نان گندم [[سیر]] نشد منظور تا [[دنیا]] رفت و هرگز آردی را که او نانش را می‌خورد نخاله‌اش را نگرفته و [[حضرت علی]] {{ع}} [[رسول خدا]] {{صل}} بود<ref>{{متن حدیث|بأبی وأمی من لم یشبع ثلاثة متوالیة، من خبز حتی فارق الدنیا ولم ینحل دقیقة}}؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۰۱ ور. ک: سفینة البحار ثابت، ج۱ فرزند، ص۶۷۱ ماده سود.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۹۳-۶۹۴.</ref>


== سوید و [[نقل]] [[خبر غیبی]] از [[علی]] {{ع}} ==
== سوید و [[نقل]] [[خبر غیبی]] از [[علی]] {{ع}} ==
[[ثابت ثمالی]]<ref>ثابت ثمالی ظاهرا همان ابو حمزه ثمالی است که نامش به ثابت بن ابو صفیه است و لذا به ثابت بن دینار و به ثابت ابو صفیه هم نام برده شده است، لذا در الاختصاص ص۲۸۰ این حدیث را از ابوحمزه ثمالی از سوید بن غفله نقل کرده است.</ref> می‌گوید از [[سوید بن غفله]] شنیدم که می‌گفت: یکی از روزها که [[امیر مؤمنان]] {{ع}} برای [[مردم]] [[سخنرانی]] می‌کرد و [[مردم]] را [[موعظه]] می‌نمود، مردی از کنار [[منبر]] برخاست و عرض کرد: ای [[امیرمؤمنان]]! از وادی القری می‌گذشتم، دیدم [[خالد بن عرفطه]] از [[دنیا]] رفته است، برای او [[استغفار]] کنید<ref>در کتاب الاختصاص در شرح حدیث آورده است که: آن مرد گفت: خالد بن عرفطه از دنیا رفته علی {{ع}} فرمود: «او نمرده است». مرد در تعجب رفت و گفت: سبحان الله، من خبر میدهم که او مرده است و شما می‌فرمایید نمرده است! حضرت فرمود: «قسم به آنکه جانم در دست اوست، او نمی‌میرد تا سرلشکر گروه گمراهی خواهد شد که پرچم دار آن حبیب بن جماز است».</ref>. [[امام]] فرمود:به [[خدا]] [[سوگند]] وی نمرده و نمی‌میرد، تا آن هنگام که سرلشکر گروه [[گمراهی]] گردد که [[پرچمدار]] آن [[حبیب بن جماز]] است.
[[ثابت ثمالی]]<ref>ثابت ثمالی ظاهرا همان ابو حمزه ثمالی است که نامش به ثابت بن ابو صفیه است و لذا به ثابت بن دینار و به ثابت ابو صفیه هم نام برده شده است، لذا در الاختصاص ص۲۸۰ این حدیث را از ابوحمزه ثمالی از سوید بن غفله نقل کرده است.</ref> می‌گوید از [[سوید بن غفله]] شنیدم که می‌گفت: یکی از روزها که [[امیر مؤمنان]] {{ع}} برای [[مردم]] [[سخنرانی]] می‌کرد و [[مردم]] را [[موعظه]] می‌نمود، مردی از کنار [[منبر]] برخاست و عرض کرد: ای [[امیرمؤمنان]]! از وادی القری می‌گذشتم، دیدم [[خالد بن عرفطه]] از [[دنیا]] رفته است، برای او [[استغفار]] کنید<ref>در کتاب الاختصاص در شرح حدیث آورده است که: آن مرد گفت: خالد بن عرفطه از دنیا رفته علی {{ع}} فرمود: «او نمرده است». مرد در تعجب رفت و گفت: سبحان الله، من خبر میدهم که او مرده است و شما می‌فرمایید نمرده است! حضرت فرمود: «قسم به آنکه جانم در دست اوست، او نمی‌میرد تا سرلشکر گروه گمراهی خواهد شد که پرچم دار آن حبیب بن جماز است».</ref>. [[امام]] فرمود:به [[خدا]] [[سوگند]] وی نمرده و نمی‌میرد، تا آن هنگام که سرلشکر گروه [[گمراهی]] گردد که [[پرچمدار]] آن [[حبیب بن جماز]] است.
مردی از کنار [[منبر]] برخاست و گفت: من [[حبیب بن جماز]] و از [[شیعیان]] و [[دوستداران]] شمایم. (و به قولی این خبر به [[گوش]] [[حبیب]] رسید، [[خدمت]] [[حضرت]] آمد و گفت: من [[شیعه]] شمایم) [[امام]] {{ع}} فرمود: "تو [[حبیب بن جماز]] هستی؟" گفت: آری. [[امام]] {{ع}} برای بار دوم او را [[سوگند]] داد که: "تو [[حبیب]] هستی؟" جواب داد: آری به [[خدا]] قسم من حبیبم. [[امام]] {{ع}} فرمود: [[آگاه]] باش، به [[خدا]] [[سوگند]] تو حامل آن پرچمی و آنان را از این در [[مسجد]] (باب الفیل) وارد خواهی کرد و به [[مسجد کوفه]] اشاره کرد.
مردی از کنار [[منبر]] برخاست و گفت: من [[حبیب بن جماز]] و از [[شیعیان]] و [[دوستداران]] شمایم. (و به قولی این خبر به [[گوش]] [[حبیب]] رسید، [[خدمت]] [[حضرت]] آمد و گفت: من [[شیعه]] شمایم) [[امام]] {{ع}} فرمود: «تو [[حبیب بن جماز]] هستی؟» گفت: آری. [[امام]] {{ع}} برای بار دوم او را [[سوگند]] داد که: «تو [[حبیب]] هستی؟" جواب داد: آری به [[خدا]] قسم من حبیبم. [[امام]] {{ع}} فرمود: [[آگاه]] باش، به [[خدا]] [[سوگند]] تو حامل آن پرچمی و آنان را از این در [[مسجد]] (باب الفیل) وارد خواهی کرد و به [[مسجد کوفه]] اشاره کرد.
[[ثابت ثمالی]] می‌گوید: به [[خدا]] قسم زنده بودم که [[ابن زیاد]] وقتی [[عمر سعد]] را برای کشتن [[حسین بن علی]] {{ع}} به سوی [[عراق]] فرستاد. در میان [[لشکر]] او، [[خالد بن عرفطه]] در جلو، و [[حبیب بن جماز]] [[پرچم]] دار لشکری بود که از باب الفیل وارد [[مسجد کوفه]] شدند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۶؛ ر. ک: ارشد مفید، ج۱، ص۳۲۹ و الاخصاص ص۲۸۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۹۴-۶۹۵.</ref>
[[ثابت ثمالی]] می‌گوید: به [[خدا]] قسم زنده بودم که [[ابن زیاد]] وقتی [[عمر سعد]] را برای کشتن [[حسین بن علی]] {{ع}} به سوی [[عراق]] فرستاد. در میان [[لشکر]] او، [[خالد بن عرفطه]] در جلو، و [[حبیب بن جماز]] [[پرچم]] دار لشکری بود که از باب الفیل وارد [[مسجد کوفه]] شدند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۶؛ ر. ک: ارشد مفید، ج۱، ص۳۲۹ و الاخصاص ص۲۸۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۶۹۴-۶۹۵.</ref>


۲۴٬۴۶۴

ویرایش