پرش به محتوا

حرکت امام حسین به سوی مکه: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۵۸: خط ۵۸:


== فرستادن [[مسلم بن عقیل]] به کوفه ==
== فرستادن [[مسلم بن عقیل]] به کوفه ==
بدین‌گونه، [[رسولان]] مردم کوفه یکی پس از دیگری آمدند و [[نامه‌ها]] انبوهی گرفت تا امام در پاسخشان نوشت: «به [[جماعت]] [[مؤمنان]] و [[مسلمانان]]! اما بعد... آنچه را که شرح دادید و یادآور شدید، همه را دریافتم. سخن عمده شما این است که: «ما را امامی نیست. به سوی ما بیا تا شاید [[خداوند]] به‌وسیله تو بر [[حق]] و [[هدایت]] گردمان آورد» اینک برادرم و پسر عمویم و [[معتمد]] خاندانم را به‌سوی شما فرستادم و به او دستور دادم که احوال و امور و آرای شما را به من گزارش کند، حال اگر گزارشی داد که آرای جمعی و نظر فردی [[اهل فضل]] و خردمندانتان همان‌گونه است که رسولانتان آورده‌اند و در نوشته‌هایتان خواندم، با سرعت به‌سوی شما می‌آیم و به جانم [[سوگند]] که امام، تنها، کسی است که عامل به کتاب و گیرندۀ به داد و ادا کننده به حق باشد و خویشتن خویش را بر [[مسیر خدا]] نگاه دارد. والسلام». و [[مسلم بن عقیل]] را به‌سوی آنان فرستاد<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۱.</ref>.
بدین‌گونه، [[رسولان]] مردم کوفه یکی پس از دیگری آمدند و [[نامه‌ها]] انبوهی گرفت تا امام در پاسخشان نوشت: «به جماعت [[مؤمنان]] و [[مسلمانان]]! اما بعد... آنچه را که شرح دادید و یادآور شدید، همه را دریافتم. سخن عمده شما این است که: «ما را امامی نیست. به سوی ما بیا تا شاید [[خداوند]] به‌وسیله تو بر [[حق]] و [[هدایت]] گردمان آورد» اینک برادرم و پسر عمویم و معتمد خاندانم را به‌سوی شما فرستادم و به او دستور دادم که احوال و امور و آرای شما را به من گزارش کند، حال اگر گزارشی داد که آرای جمعی و نظر فردی [[اهل فضل]] و خردمندانتان همان‌گونه است که رسولانتان آورده‌اند و در نوشته‌هایتان خواندم، با سرعت به‌سوی شما می‌آیم و به جانم [[سوگند]] که امام، تنها، کسی است که عامل به کتاب و گیرندۀ به داد و ادا کننده به حق باشد و خویشتن خویش را بر [[مسیر خدا]] نگاه دارد. والسلام». و [[مسلم بن عقیل]] را به‌سوی آنان فرستاد<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۱.</ref>.


مسلم آمد و وارد [[کوفه]] شد. [[شیعیان]] نزد او آمدند و به [[نامه]] حسین گوش فرا دادند و گریستند و هجده هزار نفر با او [[بیعت]] کردند<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۱؛ مثیر الأحزان، ص۲۱؛ لهوف، ص۱۰.</ref> و مسلم بن عقیل به حسین{{ع}} نوشت: «اما بعد، دیده‌بان به کسانش [[دروغ]] نگوید. تا به‌حال هجده هزار نفر از [[اهل کوفه]] با من بیعت کرده‌اند؛ پس تا نامه‌ام به تو می‌رسد در آمدن [[شتاب]] کن که [[مردم]] همگی با تو هستند و توجه و گرایشی به [[آل]] [[معاویه]] ندارند. و [[السلام]]»<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۱.</ref> و در روایتی دیگر گوید: بیست و پنج هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت کردند و در دیگری: چهل هزار نفر<ref>تاریخ ابن عساکر، ح۶۴۹.</ref>.
مسلم آمد و وارد [[کوفه]] شد. [[شیعیان]] نزد او آمدند و به [[نامه]] حسین گوش فرا دادند و گریستند و هجده هزار نفر با او [[بیعت]] کردند<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۱؛ مثیر الأحزان، ص۲۱؛ لهوف، ص۱۰.</ref> و مسلم بن عقیل به حسین{{ع}} نوشت: «اما بعد، دیده‌بان به کسانش [[دروغ]] نگوید. تا به‌حال هجده هزار نفر از [[اهل کوفه]] با من بیعت کرده‌اند؛ پس تا نامه‌ام به تو می‌رسد در آمدن [[شتاب]] کن که [[مردم]] همگی با تو هستند و توجه و گرایشی به [[آل]] [[معاویه]] ندارند. و [[السلام]]»<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۱.</ref> و در روایتی دیگر گوید: بیست و پنج هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت کردند و در دیگری: چهل هزار نفر<ref>تاریخ ابن عساکر، ح۶۴۹.</ref>.
خط ۶۸: خط ۶۸:
مسلم به [[محمد بن اشعث]] گفت: «[[آگاه]] باش! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر تو امانم نداده بودی هرگز [[تسلیم]] نمی‌شدم. برخیز و با شمشیرت از من [[دفاع]] کن که به [[امانت]] خیانت کردی! سپس به بالای قصرش بردند و او درحالی‌که [[تکبیر]] می‌گفت و [[استغفار]] می‌کرد و بر [[فرشتگان]] و [[رسولان]] خدا [[درود]] می‌فرستاد، گفت: «پروردگارا! بین ما و بین مردمی که ما را [[فریب]] دادند و دروغمان گفتند و رهایمان کردند [[داوری]] فرما!» و از بلندای قصر گردن زده شد و سر و جسمش بر [[زمین]] افتاد.
مسلم به [[محمد بن اشعث]] گفت: «[[آگاه]] باش! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر تو امانم نداده بودی هرگز [[تسلیم]] نمی‌شدم. برخیز و با شمشیرت از من [[دفاع]] کن که به [[امانت]] خیانت کردی! سپس به بالای قصرش بردند و او درحالی‌که [[تکبیر]] می‌گفت و [[استغفار]] می‌کرد و بر [[فرشتگان]] و [[رسولان]] خدا [[درود]] می‌فرستاد، گفت: «پروردگارا! بین ما و بین مردمی که ما را [[فریب]] دادند و دروغمان گفتند و رهایمان کردند [[داوری]] فرما!» و از بلندای قصر گردن زده شد و سر و جسمش بر [[زمین]] افتاد.


ابن زیاد دستور داد «[[هانی بن عروه]]» را نیز به بازار ببرند و گردن بزنند و سر هر دو را با نامه‌ای برای یزید فرستاد و یزید در پاسخش نوشت: «اما بعد، براستی که تو همانی که دوست دارم، زیرکانه و قدرتمندانه عمل کردی، [[شجاع]] و [[دلیر]] و [[بی‌باک]]. براستی که [[بی‌نیازی]] آوردی و کفایت کردی و [[گمان]] و باورم را دربارۀ خودت راست گردانیدی.»..<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۹ - ۲۱۵؛ ارشاد مفید، ص۱۹۹ ـ ۲۰۰.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)| ترجمه معالم المدرستین ج۳]]، ص ۶۶.</ref>
ابن زیاد دستور داد «[[هانی بن عروه]]» را نیز به بازار ببرند و گردن بزنند و سر هر دو را با نامه‌ای برای یزید فرستاد و یزید در پاسخش نوشت: «اما بعد، براستی که تو همانی که دوست دارم، زیرکانه و قدرتمندانه عمل کردی، [[شجاع]] و [[دلیر]] و [[بی‌باک]]. براستی که [[بی‌نیازی]] آوردی و کفایت کردی و [[گمان]] و باورم را دربارۀ خودت راست گردانیدی...»<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۹ - ۲۱۵؛ ارشاد مفید، ص۱۹۹ ـ ۲۰۰.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)| ترجمه معالم المدرستین ج۳]]، ص ۶۶.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۴٬۰۴۷

ویرایش