پرش به محتوا

ابوطلحه انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '“' به '«'
جز (جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه')
جز (جایگزینی متن - '“' به '«')
خط ۱۳: خط ۱۳:
[[ام سلیم]]، [[برترین]] [[زنان]] [[انصار]] بود و هنگامی که [[پیامبر]] {{صل}} وارد [[مدینه]] شد [[اسلام]] آورده و با [[رسول خدا]] {{صل}} [[بیعت]] کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۳۶.</ref>. وقتی [[انصار]] هر یک هدیه‌ای برای [[حضرت]] آوردند [[ام سلیم]]، فرزندش را که از [[همسر]] اول او بود، [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آورد و گفت: "یا [[رسول الله]]! هر کس به اندازه [[قدرت]] خود هدیه‌ای آورد اما من یک [[زن]] بی‌سرپرست هستم و در [[دنیا]] جز این [[فرزند]] چیزی ندارم، امیدوارم او را بپذیرید تا به شما [[خدمت]] کند"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۳۲.</ref>. و هم او بود که در [[جنگ حنین]] خنجری به کمر بسته بود؛ وقتی ابوطلحه او را دید گفت: "یا [[رسول خدا]]! این [[زن]] [[ام سلیم]] است که با خود خنجر حمل می‌کند".
[[ام سلیم]]، [[برترین]] [[زنان]] [[انصار]] بود و هنگامی که [[پیامبر]] {{صل}} وارد [[مدینه]] شد [[اسلام]] آورده و با [[رسول خدا]] {{صل}} [[بیعت]] کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۳۶.</ref>. وقتی [[انصار]] هر یک هدیه‌ای برای [[حضرت]] آوردند [[ام سلیم]]، فرزندش را که از [[همسر]] اول او بود، [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آورد و گفت: "یا [[رسول الله]]! هر کس به اندازه [[قدرت]] خود هدیه‌ای آورد اما من یک [[زن]] بی‌سرپرست هستم و در [[دنیا]] جز این [[فرزند]] چیزی ندارم، امیدوارم او را بپذیرید تا به شما [[خدمت]] کند"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۳۲.</ref>. و هم او بود که در [[جنگ حنین]] خنجری به کمر بسته بود؛ وقتی ابوطلحه او را دید گفت: "یا [[رسول خدا]]! این [[زن]] [[ام سلیم]] است که با خود خنجر حمل می‌کند".
[[ام سلیم]] گفت: "یا [[رسول الله]]! به این [[دلیل]] خنجر به همراه دارم که اگر مشرکی به من نزدیک شود شکم او را بدرم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۲۵.</ref>.
[[ام سلیم]] گفت: "یا [[رسول الله]]! به این [[دلیل]] خنجر به همراه دارم که اگر مشرکی به من نزدیک شود شکم او را بدرم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۲۵.</ref>.
وقتی ابوطلحه به خواستگاری [[ام سلیم]] آمد، او به ابوطلحه گفت: "تو از مردانی نیستی که زن‌ها به [[عقد]] تو در آیند، چون تو مردی [[مشرک]] هستی و من زنی مسلمانم، اگر [[مسلمان]] شوی به [[عقد]] تو در می‌آیم و مهر من همین [[اسلام آوردن]] تو باشد و چیزی دیگر از تو نمی‌خواهم"<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۷.</ref>. و در ادامه گفت: "ای ابوطلحه، آیا می‌دانی این سنگی که تو آن را [[پرستش]] می‌کنی به حال تو نفع یا ضرری ندارد و این چوب‌ها که نجارها آنها را تراشیده‌اند، نفع و ضرری ندارند؟" گفتار او در [[دل]] ابوطلحه بی‌تأثیر نبود. و بار دیگر که ابوطلحه به خواستگاری آمد، گفت: “گفتار تو در دلم جا گرفته است و [[ایمان]] آورده‌ام".
وقتی ابوطلحه به خواستگاری [[ام سلیم]] آمد، او به ابوطلحه گفت: "تو از مردانی نیستی که زن‌ها به [[عقد]] تو در آیند، چون تو مردی [[مشرک]] هستی و من زنی مسلمانم، اگر [[مسلمان]] شوی به [[عقد]] تو در می‌آیم و مهر من همین [[اسلام آوردن]] تو باشد و چیزی دیگر از تو نمی‌خواهم"<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۷.</ref>. و در ادامه گفت: "ای ابوطلحه، آیا می‌دانی این سنگی که تو آن را [[پرستش]] می‌کنی به حال تو نفع یا ضرری ندارد و این چوب‌ها که نجارها آنها را تراشیده‌اند، نفع و ضرری ندارند؟" گفتار او در [[دل]] ابوطلحه بی‌تأثیر نبود. و بار دیگر که ابوطلحه به خواستگاری آمد، گفت: «گفتار تو در دلم جا گرفته است و [[ایمان]] آورده‌ام".
[[ام سلیم]] به او گفت: "در این لحظه به [[عقد]] تو در می‌آیم و جز [[اسلام آوردن]] تو مهری دیگر از تو نمی‌خواهم".
[[ام سلیم]] به او گفت: "در این لحظه به [[عقد]] تو در می‌آیم و جز [[اسلام آوردن]] تو مهری دیگر از تو نمی‌خواهم".


حکایت [[مسلمان]] شدن او در [[روایت]] دیگری چینن آمده است: [[انس بن مالک]] گوید: چون ابوطلحه به خواستگاری [[ام سلیم]] آمد، [[ام سلیم]] به او گفت: “شایسته من نیست که با مشرکی ازدواج نمایم؛ ای ابوطلحه! آیا تو نمی‌دانی این خدایانی را که می‌پرستید بنده‌ای از [[آل]] نجار- [[قبیله]] ابوطلحه – آنها را می‌تراشد و اگر آنها را [[آتش]] بزنید، خواهند سوخت؟ ” چون ابوطلحه این سخنان را شنید، نظرش عوض شد و سخنان [[ام سلیم]] در [[دل]] ابوطلحه اثر گذارده بود و هر بار که به خواستگاری او می‌آمد، جز آن‌چه شنیده بود پاسخی نمی‌گرفت تا بالاخره روزی ابوطلحه به [[ام سلیم]] گفت: آن‌چه به من می‌گفتی، پذیرفته‌ام.
حکایت [[مسلمان]] شدن او در [[روایت]] دیگری چینن آمده است: [[انس بن مالک]] گوید: چون ابوطلحه به خواستگاری [[ام سلیم]] آمد، [[ام سلیم]] به او گفت: «شایسته من نیست که با مشرکی ازدواج نمایم؛ ای ابوطلحه! آیا تو نمی‌دانی این خدایانی را که می‌پرستید بنده‌ای از [[آل]] نجار- [[قبیله]] ابوطلحه – آنها را می‌تراشد و اگر آنها را [[آتش]] بزنید، خواهند سوخت؟ ” چون ابوطلحه این سخنان را شنید، نظرش عوض شد و سخنان [[ام سلیم]] در [[دل]] ابوطلحه اثر گذارده بود و هر بار که به خواستگاری او می‌آمد، جز آن‌چه شنیده بود پاسخی نمی‌گرفت تا بالاخره روزی ابوطلحه به [[ام سلیم]] گفت: آن‌چه به من می‌گفتی، پذیرفته‌ام.
[[انس]] گوید: [[ام سلیم]] برای خود مهری جز [[اسلام آوردن]] ابوطلحه قرار نداد <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۲۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۳۲.</ref>.
[[انس]] گوید: [[ام سلیم]] برای خود مهری جز [[اسلام آوردن]] ابوطلحه قرار نداد <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۲۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۳۲.</ref>.
ثابت گفته است هیچ زنی بهتر از [[ام سلیم]]، مهر نداشته است<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۱۳۷.</ref>.
ثابت گفته است هیچ زنی بهتر از [[ام سلیم]]، مهر نداشته است<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۱۳۷.</ref>.
خط ۲۳: خط ۲۳:
== ابوطلحه بعد از قبول [[اسلام]] ==
== ابوطلحه بعد از قبول [[اسلام]] ==
چنان که گفته شد، ابوطلحه از بزرگان [[اصحاب]] می‌باشد که بسیار [[شجاع]] و دلیر و از تیراندازان مشهور [[عرب]] بود و در جنگ‌های [[بدر]]، [[احد]]، [[خندق]]، [[عقبه]] و دیگر [[غزوات]] [[رسول اکرم]] شرکت داشت. در [[احد]]، در پیش روی آن [[حضرت]] مشغول [[تیراندازی]] بود و سینه خود را سپر [[پیامبر]] {{صل}} نمود<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۵.</ref>. هرگاه [[تیراندازی]] می‌کرد [[پیامبر]] {{صل}} مراقب بود که تیر به کجا می‌خورد، ابوطلحه هم سر خود را بلند می‌کرد و می‌گفت: [[پدر]] و مادرم فدایت! باید این گونه باشد تا مبادا تیری به شما بخورد و گلوی من باید مقابل گلوی شما باشد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵-۴۲۶.</ref>.
چنان که گفته شد، ابوطلحه از بزرگان [[اصحاب]] می‌باشد که بسیار [[شجاع]] و دلیر و از تیراندازان مشهور [[عرب]] بود و در جنگ‌های [[بدر]]، [[احد]]، [[خندق]]، [[عقبه]] و دیگر [[غزوات]] [[رسول اکرم]] شرکت داشت. در [[احد]]، در پیش روی آن [[حضرت]] مشغول [[تیراندازی]] بود و سینه خود را سپر [[پیامبر]] {{صل}} نمود<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۵.</ref>. هرگاه [[تیراندازی]] می‌کرد [[پیامبر]] {{صل}} مراقب بود که تیر به کجا می‌خورد، ابوطلحه هم سر خود را بلند می‌کرد و می‌گفت: [[پدر]] و مادرم فدایت! باید این گونه باشد تا مبادا تیری به شما بخورد و گلوی من باید مقابل گلوی شما باشد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵-۴۲۶.</ref>.
به [[روایت]] [[انس بن مالک]]، او در [[جنگ]]، دو زانو پیش روی [[حضرت]] می‌نشست و می‌گفت: {{عربی|نفسي لنفسك الفداء و وجهي لوجهك الوقاء}}؛ [[جان]] و جسمم فدای شما باد. سپس ترکش “تیردان” خود را در مقابل [[رسول خدا]] می‌گشود و [[تیراندازی]] می‌کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۹۹.</ref>.
به [[روایت]] [[انس بن مالک]]، او در [[جنگ]]، دو زانو پیش روی [[حضرت]] می‌نشست و می‌گفت: {{عربی|نفسي لنفسك الفداء و وجهي لوجهك الوقاء}}؛ [[جان]] و جسمم فدای شما باد. سپس ترکش «تیردان” خود را در مقابل [[رسول خدا]] می‌گشود و [[تیراندازی]] می‌کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۹۹.</ref>.
و هم اوست که گفته: “در [[احد]]، سرم را بلند کردم و دیدم همگان از شدت [[خواب]] [[آلودگی]] سر بر سپر خود نهاده و خوابیده‌اند. من نیز از کسانی بودم که آن روز چنان [[خواب]] بر من چیره شد که چندین بار شمشیرم از دستم افتاد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۲۴.</ref>.
و هم اوست که گفته: «در [[احد]]، سرم را بلند کردم و دیدم همگان از شدت [[خواب]] [[آلودگی]] سر بر سپر خود نهاده و خوابیده‌اند. من نیز از کسانی بودم که آن روز چنان [[خواب]] بر من چیره شد که چندین بار شمشیرم از دستم افتاد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۲۴.</ref>.
به [[روایت]] [[انس]]، چون [[پیامبر]] {{صل}} در [[جنگ حنین]] فرمود: “هر کس [[دشمنی]] را بکشد لباس‌ها و [[سلاح]] او از آن کشنده باشد”، ابوطلحه در آن روز بیست نفر را کشت و لباس‌ها و سلاح‌های آنها را صاحب شد”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۲۴.</ref>.
به [[روایت]] [[انس]]، چون [[پیامبر]] {{صل}} در [[جنگ حنین]] فرمود: «هر کس [[دشمنی]] را بکشد لباس‌ها و [[سلاح]] او از آن کشنده باشد”، ابوطلحه در آن روز بیست نفر را کشت و لباس‌ها و سلاح‌های آنها را صاحب شد”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۲۴.</ref>.
ابوطلحه خود می‌گوید: “در [[جنگ خیبر]] پشت سر [[رسول خدا]] سوار بودم”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۲۶.</ref>.
ابوطلحه خود می‌گوید: «در [[جنگ خیبر]] پشت سر [[رسول خدا]] سوار بودم”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۲۶.</ref>.


ابوطلحه، چنان که دیدیم، علاقه زیادی به [[جهاد در راه خدا]] داشت، به طوری که وقتی هنگام [[خواندن قرآن]] به این [[آیه]] رسید: {{متن قرآن|انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ}}<ref>«سبکبار و گرانبار رهسپار شوید و با مال و جانتان در راه خداوند جهاد کنید؛ این، اگر بدانید برای شما بهتر است» سوره توبه، آیه ۴۱.</ref>.
ابوطلحه، چنان که دیدیم، علاقه زیادی به [[جهاد در راه خدا]] داشت، به طوری که وقتی هنگام [[خواندن قرآن]] به این [[آیه]] رسید: {{متن قرآن|انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ}}<ref>«سبکبار و گرانبار رهسپار شوید و با مال و جانتان در راه خداوند جهاد کنید؛ این، اگر بدانید برای شما بهتر است» سوره توبه، آیه ۴۱.</ref>.
پسرانش به او گفتند تو همراه [[رسول خدا]] {{صل}} و [[ابوبکر]] و [[عمر]] [[جهاد]] کرده‌ای و اینک ما به جای تو [[جهاد]] می‌کنیم.
پسرانش به او گفتند تو همراه [[رسول خدا]] {{صل}} و [[ابوبکر]] و [[عمر]] [[جهاد]] کرده‌ای و اینک ما به جای تو [[جهاد]] می‌کنیم.
او گفت: “مرا نیز آماده کنید”. پس سوار کشتی شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۶؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۴۹.</ref>.
او گفت: «مرا نیز آماده کنید”. پس سوار کشتی شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۶؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۴۹.</ref>.
== ابوطلحه و [[پیامبر خدا]] {{صل}} ==
== ابوطلحه و [[پیامبر خدا]] {{صل}} ==
ابوطلحه، که در [[جنگ‌ها]] خود را سپر [[پیامبر]] {{صل}} می‌کرد، در دوران [[آرامش]] نیز از [[پیامبر]] {{صل}} [[غافل]] نبود؛ [[انس بن مالک]] گوید: “در یکی از روزها ابوطلحه در چهره [[پیامبر]] {{صل}} اثر [[گرسنگی]] را [[مشاهده]] کرد، مرا [[خدمت]] ایشان فرستاد تا [[حضرت]] را به [[خانه]] او [[دعوت]] کنم. به محضر [[پیامبر]] {{صل}} آمدم و تقاضا کردم به [[خانه]] ابوطلحه برود. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: “ابوطلحه تو را فرستاده است یا خود آمده‌ای؟ ”
ابوطلحه، که در [[جنگ‌ها]] خود را سپر [[پیامبر]] {{صل}} می‌کرد، در دوران [[آرامش]] نیز از [[پیامبر]] {{صل}} [[غافل]] نبود؛ [[انس بن مالک]] گوید: «در یکی از روزها ابوطلحه در چهره [[پیامبر]] {{صل}} اثر [[گرسنگی]] را [[مشاهده]] کرد، مرا [[خدمت]] ایشان فرستاد تا [[حضرت]] را به [[خانه]] او [[دعوت]] کنم. به محضر [[پیامبر]] {{صل}} آمدم و تقاضا کردم به [[خانه]] ابوطلحه برود. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «ابوطلحه تو را فرستاده است یا خود آمده‌ای؟ ”
گفتم: ابوطلحه مرا فرستاده است. سپس [[پیامبر]] {{صل}} به کسانی که حاضر بودند، فرمود: “برخیزید تا به [[خانه]] ابوطلحه برویم”.
گفتم: ابوطلحه مرا فرستاده است. سپس [[پیامبر]] {{صل}} به کسانی که حاضر بودند، فرمود: «برخیزید تا به [[خانه]] ابوطلحه برویم”.
وقتی ابوطلحه جمعیت را دید نگران شده و به [[همسر]] خویش، [[ام سلیم]]، گفت: “ای [[ام سلیم]]! [[پیامبر]] {{صل}} با جمعیت زیادی به [[خانه]] ما آمدند ولی ما غذایی که برای ایشان کافی باشد، نداریم”.
وقتی ابوطلحه جمعیت را دید نگران شده و به [[همسر]] خویش، [[ام سلیم]]، گفت: «ای [[ام سلیم]]! [[پیامبر]] {{صل}} با جمعیت زیادی به [[خانه]] ما آمدند ولی ما غذایی که برای ایشان کافی باشد، نداریم”.
[[رسول خدا]] {{صل}} مادرم را صدا زد و به او فرمود: “ای [[ام سلیم]]! آن‌چه دارید بیاورید”. او چند قرص نان [[جوین]] آورد، [[حضرت]] [[دستور]] فرمود آنها را [[خرد]] کرده و در کاسه بزرگی ریختند و آن‌گاه آب‌گوشتی را که مادرم آماده کرده بود روی آن ریخت و دست [[مبارک]] را روی ظرف آن نهاد. پس جمعیت ده نفر ده نفر آمدند و [[غذا]] خوردند و همه [[سیر]] شدند؛ جمعیت همراه [[حضرت]] هفتاد یا هشتاد نفر بودند”<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۶، ص۳۹۸.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۱.</ref>.
[[رسول خدا]] {{صل}} مادرم را صدا زد و به او فرمود: «ای [[ام سلیم]]! آن‌چه دارید بیاورید”. او چند قرص نان [[جوین]] آورد، [[حضرت]] [[دستور]] فرمود آنها را [[خرد]] کرده و در کاسه بزرگی ریختند و آن‌گاه آب‌گوشتی را که مادرم آماده کرده بود روی آن ریخت و دست [[مبارک]] را روی ظرف آن نهاد. پس جمعیت ده نفر ده نفر آمدند و [[غذا]] خوردند و همه [[سیر]] شدند؛ جمعیت همراه [[حضرت]] هفتاد یا هشتاد نفر بودند”<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۶، ص۳۹۸.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۱.</ref>.
== ابوطلحه و [[مرگ]] [[فرزند]] ==
== ابوطلحه و [[مرگ]] [[فرزند]] ==
[[فرزند]] ابوطلحه به نام ابوعمیر پرنده سرخ منقاری داشت و با آن [[بازی]] می‌کرد، وقتی این پرنده مُرد او بسیار [[اندوهگین]] شد. هنگامی که [[رسول خدا]] {{صل}} به [[خانه]] ابوطلحه آمد و ابوعمیر را ناراحت دید پس به او فرمودند: {{متن حدیث|يَا أَبَا عُمَيْرٍ مَا فَعَلَ النُغَيْرُ}}؛ ای ابوعمیر! پرنده سرخ منقارت “نغیر” چه شد؟<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.</ref>
[[فرزند]] ابوطلحه به نام ابوعمیر پرنده سرخ منقاری داشت و با آن [[بازی]] می‌کرد، وقتی این پرنده مُرد او بسیار [[اندوهگین]] شد. هنگامی که [[رسول خدا]] {{صل}} به [[خانه]] ابوطلحه آمد و ابوعمیر را ناراحت دید پس به او فرمودند: {{متن حدیث|يَا أَبَا عُمَيْرٍ مَا فَعَلَ النُغَيْرُ}}؛ ای ابوعمیر! پرنده سرخ منقارت «نغیر” چه شد؟<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.</ref>
این [[فرزند]] ابوطلحه که [[برادر]] [[انس بن مالک]] بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵.</ref>، مریض شده و اسباب [[ناراحتی]] [[پدر]] را فراهم ساخته بود. ابوطلحه روزها به مزرعه می‌رفت و [[شب]] هنگام که باز می‌گشت نخست به بالین [[فرزند]] رفته، حال او را می‌پرسید تا این که این [[فرزند]] در گذشت. مادرش او را در پارچه‌ای پیچیده و در کنار اتاق [[خانه]] قرار داد و گفت: “کسی به ابوطلحه خبر ندهد تا خودم او را [[آگاه]] کنم”.
این [[فرزند]] ابوطلحه که [[برادر]] [[انس بن مالک]] بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵.</ref>، مریض شده و اسباب [[ناراحتی]] [[پدر]] را فراهم ساخته بود. ابوطلحه روزها به مزرعه می‌رفت و [[شب]] هنگام که باز می‌گشت نخست به بالین [[فرزند]] رفته، حال او را می‌پرسید تا این که این [[فرزند]] در گذشت. مادرش او را در پارچه‌ای پیچیده و در کنار اتاق [[خانه]] قرار داد و گفت: «کسی به ابوطلحه خبر ندهد تا خودم او را [[آگاه]] کنم”.


[[شب]] هنگام وقتی ابوطلحه آمد و از حال [[فرزند]] جویا شد، [[ام سلیم]] گفت: “حالش خوب است و به [[خواب]] رفته است”. ابوطلحه نیز خوشحال شد. سپس [[ام سلیم]] غذایی آماده کرد و پس از خوردن [[غذا]] خود را آرایش کرده نزد شوهر رفت و هر دو به بستر رفتند. او هنگام صبح به شوهرش گفت: “اگر کسی به بعضی از همسایگانش چیزی [[امانت]] بدهد و آنها مدتی از آن استفاده کنند و وقتی صاحبش آن را پس بگیرد، آنها [[گریه]] کنند، ایشان چگونه مردمی هستند؟ ” ابوطلحه گفت: “اینها مردمی هستند که [[انصاف]] را رعایت نکرده‌اند و بلکه آنها دیوانه هستند”. پس [[ام سلیم]] گفت: “ابوطلحه! مواظب باش تا جزو دیوانگان قرار نگیریم؛ فرزندت از [[دنیا]] رفته است، [[خدا]] به تو [[صبر]] دهد، خود را [[تسلیم]] [[امر]] [[پروردگار]] نما و ناله را رها کن و آماده [[دفن]] کردن فرزندت باش”.
[[شب]] هنگام وقتی ابوطلحه آمد و از حال [[فرزند]] جویا شد، [[ام سلیم]] گفت: «حالش خوب است و به [[خواب]] رفته است”. ابوطلحه نیز خوشحال شد. سپس [[ام سلیم]] غذایی آماده کرد و پس از خوردن [[غذا]] خود را آرایش کرده نزد شوهر رفت و هر دو به بستر رفتند. او هنگام صبح به شوهرش گفت: «اگر کسی به بعضی از همسایگانش چیزی [[امانت]] بدهد و آنها مدتی از آن استفاده کنند و وقتی صاحبش آن را پس بگیرد، آنها [[گریه]] کنند، ایشان چگونه مردمی هستند؟ ” ابوطلحه گفت: «اینها مردمی هستند که [[انصاف]] را رعایت نکرده‌اند و بلکه آنها دیوانه هستند”. پس [[ام سلیم]] گفت: «ابوطلحه! مواظب باش تا جزو دیوانگان قرار نگیریم؛ فرزندت از [[دنیا]] رفته است، [[خدا]] به تو [[صبر]] دهد، خود را [[تسلیم]] [[امر]] [[پروردگار]] نما و ناله را رها کن و آماده [[دفن]] کردن فرزندت باش”.
ابوطلحه [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آمد و ماجرا را شرح داد.
ابوطلحه [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} آمد و ماجرا را شرح داد.
[[پیامبر]] {{صل}} از ابوطلحه پرسید: آیا دیشب همبستر شده‌اید؟ ابوطلحه گفت: “آری” [[پیامبر]] برای او [[دعای خیر]] کرده، فرمود: “خدایا! [[شب]] این دو را [[مبارک]] گردان”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۷۵.</ref>.
[[پیامبر]] {{صل}} از ابوطلحه پرسید: آیا دیشب همبستر شده‌اید؟ ابوطلحه گفت: «آری” [[پیامبر]] برای او [[دعای خیر]] کرده، فرمود: «خدایا! [[شب]] این دو را [[مبارک]] گردان”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۷۵.</ref>.
به خواست [[خداوند]] [[ام سلیم]] همان [[شب]] باردار شد و [[خداوند]] [[عبدالله]] را به ایشان داد. چون [[عبدالله]] به [[دنیا]] آمد مادرش او را در پارچه‌ای پیچیده [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} فرستاد تا کام او را برگیرد و برای او [[دعا]] کند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۵۵۳؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۲۳.</ref>.
به خواست [[خداوند]] [[ام سلیم]] همان [[شب]] باردار شد و [[خداوند]] [[عبدالله]] را به ایشان داد. چون [[عبدالله]] به [[دنیا]] آمد مادرش او را در پارچه‌ای پیچیده [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} فرستاد تا کام او را برگیرد و برای او [[دعا]] کند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۵۵۳؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۲۳.</ref>.
[[انس بن مالک]] گوید: “کودکی [[برتر]] از [[عبدالله]] در میان [[انصار]] دیده نشد و او در [[جنگ صفین]] در رکاب [[امام علی]] {{ع}} می‌جنگید”<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.</ref>. و به روایتی از [[سفیان]] بن عیینه، [[خداوند]] به [[عبدالله]] ده فرزند [[عنایت]] کرد که همه [[قاری]] [[قرآن]] بودند و این گونه اثر دعای [[رسول خدا]] {{صل}} در [[خاندان]] ابوطلحه آشکار شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۲۹.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۲.</ref>.
[[انس بن مالک]] گوید: «کودکی [[برتر]] از [[عبدالله]] در میان [[انصار]] دیده نشد و او در [[جنگ صفین]] در رکاب [[امام علی]] {{ع}} می‌جنگید”<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.</ref>. و به روایتی از [[سفیان]] بن عیینه، [[خداوند]] به [[عبدالله]] ده فرزند [[عنایت]] کرد که همه [[قاری]] [[قرآن]] بودند و این گونه اثر دعای [[رسول خدا]] {{صل}} در [[خاندان]] ابوطلحه آشکار شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۲۹.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۲.</ref>.
== ابوطلحه و تبرّک جستن به موی [[پیامبر]] {{صل}} ==
== ابوطلحه و تبرّک جستن به موی [[پیامبر]] {{صل}} ==
در [[سیره]] برخی از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} حوادث جالب توجه‌ای اتفاق افتاده که هر چند کم اهمیت به نظر می‌رسد ولی بسیار قابل اعتنا بوده و برخی [[مشکلات]] [[عقیدتی]] جمعی از [[مسلمانان]] را حل کرده است و به کسانی که منکر [[مشروعیت]] [[تبرک]] جستن به [[مقدسات]] [[دینی]] هستند پاسخ می‌گوید؛ از جمله این مسائل [[تبرک]] به موی [[پیامبر اسلام]] {{صل}} است. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در ایام [[حج]]، در [[منی]] سر خویش را تراشیده و موهای نیمه راست سر را جهت [[تبرک]] بین همه [[اصحاب]] تقسیم کردند که به هر نفر یک یا دو تار مو رسید. چون نیمه چپ سر را تراشیدند همه موهای آن را به ابوطلحه دادند. در این هنگام [[ابو عبیده]] گفت: “یک تار از آن مو (‌ها) را از هر چه طلا و نقره است بیشتر دوست دارم”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۳.</ref>.
در [[سیره]] برخی از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} حوادث جالب توجه‌ای اتفاق افتاده که هر چند کم اهمیت به نظر می‌رسد ولی بسیار قابل اعتنا بوده و برخی [[مشکلات]] [[عقیدتی]] جمعی از [[مسلمانان]] را حل کرده است و به کسانی که منکر [[مشروعیت]] [[تبرک]] جستن به [[مقدسات]] [[دینی]] هستند پاسخ می‌گوید؛ از جمله این مسائل [[تبرک]] به موی [[پیامبر اسلام]] {{صل}} است. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در ایام [[حج]]، در [[منی]] سر خویش را تراشیده و موهای نیمه راست سر را جهت [[تبرک]] بین همه [[اصحاب]] تقسیم کردند که به هر نفر یک یا دو تار مو رسید. چون نیمه چپ سر را تراشیدند همه موهای آن را به ابوطلحه دادند. در این هنگام [[ابو عبیده]] گفت: «یک تار از آن مو (‌ها) را از هر چه طلا و نقره است بیشتر دوست دارم”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۲۵.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۳.</ref>.
== ابوطلحه و [[دفن پیامبر]] {{صل}} ==
== ابوطلحه و [[دفن پیامبر]] {{صل}} ==
ابوطلحه از کسانی است که در [[دفن رسول خدا]] {{صل}} و آماده ساختن [[قبر]] آن [[حضرت]] شرکت داشت. [[شیخ مفید]] در این باره آورده است: [[عادت]] [[اهل مکه]] این بود که لحد را در وسط [[قبر]] می‌کندند و [[ابوعبیده جرّاح]] برای آنها [[قبر]] می‌کند و [[اهل مدینه]] لحد را در گوشه [[قبر]] می‌کندند و [[ابوطلحه زیدبن سهل انصاری]] برای آنها [[قبر]] می‌کند. پس از [[وفات رسول خدا]] {{صل}} [[عباس بن عبدالمطلب]] گفت: “پروردگارا! خودت نوع [[قبر]] را برای پیامبرت [[انتخاب]] کن”. آن‌گاه دو نفر را به دنبال [[ابوعبیده]] و ابوطلحه فرستاد تا هر کدام را که زودتر پیدا کردند، بیاورند. ابوطلحه زودتر آمد و او [[قبر]] [[رسول خدا]] {{صل}} را آماده کرد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۸؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۷۰۰.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۴.</ref>.
ابوطلحه از کسانی است که در [[دفن رسول خدا]] {{صل}} و آماده ساختن [[قبر]] آن [[حضرت]] شرکت داشت. [[شیخ مفید]] در این باره آورده است: [[عادت]] [[اهل مکه]] این بود که لحد را در وسط [[قبر]] می‌کندند و [[ابوعبیده جرّاح]] برای آنها [[قبر]] می‌کند و [[اهل مدینه]] لحد را در گوشه [[قبر]] می‌کندند و [[ابوطلحه زیدبن سهل انصاری]] برای آنها [[قبر]] می‌کند. پس از [[وفات رسول خدا]] {{صل}} [[عباس بن عبدالمطلب]] گفت: «پروردگارا! خودت نوع [[قبر]] را برای پیامبرت [[انتخاب]] کن”. آن‌گاه دو نفر را به دنبال [[ابوعبیده]] و ابوطلحه فرستاد تا هر کدام را که زودتر پیدا کردند، بیاورند. ابوطلحه زودتر آمد و او [[قبر]] [[رسول خدا]] {{صل}} را آماده کرد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۸؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۷۰۰.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۴.</ref>.


== ابوطلحه و [[عبادت]] ==
== ابوطلحه و [[عبادت]] ==
ابوطلحه، چنان که گفته شد، [[عاشق]] [[جهاد در راه خدا]] بود و حتی گفته شده است در دوران [[رسول خدا]] {{صل}} به خاطر رفتن به [[جهاد]] [[روزه]] نمی‌گرفته است و چون [[پیامبر]] {{صل}} از [[دنیا]] رفت چهل سال به جز [[اعیاد]] “قربان و فطر” یا زمان [[بیماری]] و [[مسافرت]] [[روزه‌دار]] بوده است<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۶۵۰.</ref>. هر چند این گفته درست به نظر نمی‌رسد که او چهل سال بعد از [[پیامبر]] {{صل}} زیسته و [[روزه‌دار]] بوده باشد، چون بیشتر مورخان، [[تاریخ]] [[وفات]] او را، به جز مداینی که سال ۵۱ [[هجری]] گفته است و در بخش [[وفات]] ابوطلحه به طور کامل خواهد آمد، نهایتاً تا سال ۳۴ [[هجری]] بیان کرده‌اند و لذا [[ابو نعیم]] گفته مداینی را [[اشتباه]] و ابن عبدالبر خلاف واقع دانسته است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>.
ابوطلحه، چنان که گفته شد، [[عاشق]] [[جهاد در راه خدا]] بود و حتی گفته شده است در دوران [[رسول خدا]] {{صل}} به خاطر رفتن به [[جهاد]] [[روزه]] نمی‌گرفته است و چون [[پیامبر]] {{صل}} از [[دنیا]] رفت چهل سال به جز [[اعیاد]] «قربان و فطر” یا زمان [[بیماری]] و [[مسافرت]] [[روزه‌دار]] بوده است<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۶۵۰.</ref>. هر چند این گفته درست به نظر نمی‌رسد که او چهل سال بعد از [[پیامبر]] {{صل}} زیسته و [[روزه‌دار]] بوده باشد، چون بیشتر مورخان، [[تاریخ]] [[وفات]] او را، به جز مداینی که سال ۵۱ [[هجری]] گفته است و در بخش [[وفات]] ابوطلحه به طور کامل خواهد آمد، نهایتاً تا سال ۳۴ [[هجری]] بیان کرده‌اند و لذا [[ابو نعیم]] گفته مداینی را [[اشتباه]] و ابن عبدالبر خلاف واقع دانسته است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>.
مرحوم شوشتری در این باره آورده است: حکایت [[روزه]] گرفتن ابوطلحه به مدت چهل سال بعد از [[وفات پیامبر]] {{صل}}، چنان که [[روایت]] شده گفته [[انس بن مالک]] است و او پرورش یافته در [[خانه]] ابوطلحه و [[دروغ‌گو]] است. آن‌چه [[حقیقت]] دارد آن است که ابوطلحه بیست سال بعد از [[پیامبر]] {{صل}} زیسته است و حال چگونه ممکن است چهل سال بعد از [[وفات پیامبر]] {{صل}} [[روزه]] گرفته باشد؟ با آنکه نویسنده کتاب استیعاب [[وفات]] او را سال ۳۱ و به قولی ۳۴ [[هجری]] ذکر کرده و [[حدیث]] [[انس]] را درباره [[روزه]] ابوطلحه آورده و گفته است، [[روایت]] [[انس]] دارای [[اختلاف]] روشنی با [[تاریخ]] [[وفات]] ابوطلحه است<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۵۵۳.</ref>. کسانی هم که [[تاریخ]] [[وفات]] ابوطلحه را سال ۵۱ [[هجری]] ذکر کرده‌اند، برای آن بوده تا گفته [[انس بن مالک]] را درست بدانند<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۵۵۳.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۴.</ref>.
مرحوم شوشتری در این باره آورده است: حکایت [[روزه]] گرفتن ابوطلحه به مدت چهل سال بعد از [[وفات پیامبر]] {{صل}}، چنان که [[روایت]] شده گفته [[انس بن مالک]] است و او پرورش یافته در [[خانه]] ابوطلحه و [[دروغ‌گو]] است. آن‌چه [[حقیقت]] دارد آن است که ابوطلحه بیست سال بعد از [[پیامبر]] {{صل}} زیسته است و حال چگونه ممکن است چهل سال بعد از [[وفات پیامبر]] {{صل}} [[روزه]] گرفته باشد؟ با آنکه نویسنده کتاب استیعاب [[وفات]] او را سال ۳۱ و به قولی ۳۴ [[هجری]] ذکر کرده و [[حدیث]] [[انس]] را درباره [[روزه]] ابوطلحه آورده و گفته است، [[روایت]] [[انس]] دارای [[اختلاف]] روشنی با [[تاریخ]] [[وفات]] ابوطلحه است<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۵۵۳.</ref>. کسانی هم که [[تاریخ]] [[وفات]] ابوطلحه را سال ۵۱ [[هجری]] ذکر کرده‌اند، برای آن بوده تا گفته [[انس بن مالک]] را درست بدانند<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۵۵۳.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۴.</ref>.
== ابوطلحه و امیرالمؤمنین علی {{ع}} ==
== ابوطلحه و امیرالمؤمنین علی {{ع}} ==
ابوطلحه با آن سابقه [[جهاد]] و [[عبادت]] چندان در جلب [[رضایت]] [[علی]] {{ع}} موفق نبود و [[امام]] {{ع}} بعضی از اوقات از او ناراضی بود. در زمان تشکیل [[شورای شش نفره]] وقتی [[امام علی]] {{ع}} متوجه حضور [[ابوطلحه انصاری]] در جلسه شد از حضور او اظهار [[نارضایتی]] کرد و وقتی ابوطلحه این حالت [[نارضایتی]] [[امام]] را دید گفت:
ابوطلحه با آن سابقه [[جهاد]] و [[عبادت]] چندان در جلب [[رضایت]] [[علی]] {{ع}} موفق نبود و [[امام]] {{ع}} بعضی از اوقات از او ناراضی بود. در زمان تشکیل [[شورای شش نفره]] وقتی [[امام علی]] {{ع}} متوجه حضور [[ابوطلحه انصاری]] در جلسه شد از حضور او اظهار [[نارضایتی]] کرد و وقتی ابوطلحه این حالت [[نارضایتی]] [[امام]] را دید گفت:
“ای [[ابوالحسن]]! تو هرگز بیمناک نبوده‌ای”<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۹۵.</ref>.
«ای [[ابوالحسن]]! تو هرگز بیمناک نبوده‌ای”<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۹۵.</ref>.
ماجرا این گونه بود که [[عمر]] شش نفر از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} را برای [[تعیین خلیفه]] مشخص کرد: [[علی بن ابی‌طالب]]، [[عثمان]]، [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[زبیر بن عوام]]، [[طلحة بن عبیدالله]] و [[سعد بن ابی وقاص]]، و به [[صهیب]] گفت با [[مردم]] [[نماز]] بخواند تا هنگامی که از شش نفر یک نفر به [[خلافت]] [[انتخاب]] شود<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۰.</ref>. بعد از آن ابوطلحه انصار۰ی را نزد خود‌طلبید و گفت: “هنگامی که مرا [[دفن]] کردید بلافاصله این شش نفر را در اطاقی جمع کنید و پنجاه نفر از [[انصار]] را به حال آماده باش، در آنجا حاضر کنید و [[منتظر]] باشید تا آنها کار خود را انجام دهند. اگر پنج نفر از آنها درباره یک نفر موافقت کردند و یکی از آنها [[مخالفت]] کرد، گردن او را بزنید و اگر چهار نفر با [[انتخاب]] یک نفر موافقت نمودند و دو نفر [[مخالفت]] کردند، گردن آن دو نفر را بزنید و اگر سه نفر با [[انتخاب]] یک نفر موافق بودند و سه نفر [[مخالف]]، بنگرید و در هر طرف که [[عبدالرحمان بن عوف]] حاضر بود، فرد [[انتخاب]] شده آن گروه را برگزینید و اگر سه نفر [[مخالف]] بر نظر خود [[اصرار]] کردند، گردن آن سه نفر را بزنید<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۹۴؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی (ترجمه: پاینده) ۲۶۸۰۱.</ref> و اگر سه روز گذشت و درباره کسی توافق حاصل نشد، همه ایشان را گردن بزنید”<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۴۸۰.</ref>.
ماجرا این گونه بود که [[عمر]] شش نفر از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} را برای [[تعیین خلیفه]] مشخص کرد: [[علی بن ابی‌طالب]]، [[عثمان]]، [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[زبیر بن عوام]]، [[طلحة بن عبیدالله]] و [[سعد بن ابی وقاص]]، و به [[صهیب]] گفت با [[مردم]] [[نماز]] بخواند تا هنگامی که از شش نفر یک نفر به [[خلافت]] [[انتخاب]] شود<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۰.</ref>. بعد از آن ابوطلحه انصار۰ی را نزد خود‌طلبید و گفت: «هنگامی که مرا [[دفن]] کردید بلافاصله این شش نفر را در اطاقی جمع کنید و پنجاه نفر از [[انصار]] را به حال آماده باش، در آنجا حاضر کنید و [[منتظر]] باشید تا آنها کار خود را انجام دهند. اگر پنج نفر از آنها درباره یک نفر موافقت کردند و یکی از آنها [[مخالفت]] کرد، گردن او را بزنید و اگر چهار نفر با [[انتخاب]] یک نفر موافقت نمودند و دو نفر [[مخالفت]] کردند، گردن آن دو نفر را بزنید و اگر سه نفر با [[انتخاب]] یک نفر موافق بودند و سه نفر [[مخالف]]، بنگرید و در هر طرف که [[عبدالرحمان بن عوف]] حاضر بود، فرد [[انتخاب]] شده آن گروه را برگزینید و اگر سه نفر [[مخالف]] بر نظر خود [[اصرار]] کردند، گردن آن سه نفر را بزنید<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۹۴؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی (ترجمه: پاینده) ۲۶۸۰۱.</ref> و اگر سه روز گذشت و درباره کسی توافق حاصل نشد، همه ایشان را گردن بزنید”<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۴۸۰.</ref>.
هنگام جلسه ابوطلحه به افراد [[شورا]] می‌گفت: شتاب کنید، شتاب کنید که زمان کار به پایان رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰.</ref>. پس ابوطلحه از کسانی است که [[مأموریت]] داشته بر شورائی که [[عمر]] تعیین کرده بود تا [[خلیفه]] بعد از او را برگزینند، [[نظارت]] داشته باشد و در صورت توافق نداشتن آنها درباره یک نفر، ایشان را گردن بزند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۹۵.</ref>. و او همان کسی است که به اعضای [[شورا]] می‌گفت: قسم به آن خدایی که [[جان]] [[عمر]] را گرفت، بیشتر از سه روزی که برای شما تعیین شده است به شما [[فرصت]] نمی‌دهم؛ پس آن‌چه به نظرتان می‌رسد را عملی کنید<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۵.</ref>.
هنگام جلسه ابوطلحه به افراد [[شورا]] می‌گفت: شتاب کنید، شتاب کنید که زمان کار به پایان رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰.</ref>. پس ابوطلحه از کسانی است که [[مأموریت]] داشته بر شورائی که [[عمر]] تعیین کرده بود تا [[خلیفه]] بعد از او را برگزینند، [[نظارت]] داشته باشد و در صورت توافق نداشتن آنها درباره یک نفر، ایشان را گردن بزند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۲۹۵.</ref>. و او همان کسی است که به اعضای [[شورا]] می‌گفت: قسم به آن خدایی که [[جان]] [[عمر]] را گرفت، بیشتر از سه روزی که برای شما تعیین شده است به شما [[فرصت]] نمی‌دهم؛ پس آن‌چه به نظرتان می‌رسد را عملی کنید<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۹۲.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۵.</ref>.


خط ۶۳: خط ۶۳:


== ابوطلحه و زمان [[مرگ]] ==
== ابوطلحه و زمان [[مرگ]] ==
تقریباً تمام مورخان [[اتفاق نظر]] دارند و یا حداقل این قول را آورده‌اند که او در سن هفتاد سالگی در گذشته است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۰۷.</ref>، اگرچه برخی سال [[وفات]] او را در منابع با اختلافی حدود بیست سال ذکر کرده‌اند. عده‌ای سال [[وفات]] او را سال ۳۴ [[هجری]] گفته‌اند که [[عثمان]] بر جنازه وی [[نماز]] خوانده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۰۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۰۱؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۱، ص۲۲۳؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۳۵۷.</ref> و از همین گروه بعضی سال‌های ۳۲ و ۳۳ [[هجری]] را هم با عنوان “گفته شده یا حکایت شده” آورده‌اند<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. جمعی دیگر سال [[وفات]] او را سال ۳۱ [[هجری]] ذکر کرده و به سال‌های ۳۲ و ۳۴ [[هجری]] هم اشاره کرده‌اند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. جمعی دیگر، به [[نقل]] از مداینی - چنان که در بحث [[عبادت]] ابوطلحه گذشت- و با استناد به [[حدیث]] مالک ابن [[انس]]، که او چهل سال بعد از [[رسول خدا]] {{صل}} [[روزه]] گرفته است<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۲.</ref> و یا با استناد به [[روایت]] ابوزرعه که ابوطلحه چهل سال بعد از [[رسول خدا]] {{صل}} زیسته و در [[شام]] [[وفات]] یافته است<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۳۵۷؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۱، ص۲۲۳.</ref>، سال [[وفات]] او را سال ۵۱ [[هجری]] نوشته و یا آن را [[تأیید]] کرده‌اند<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۵.</ref>. مکان [[وفات]] او نیز با [[اختلاف]] [[نقل]] شده و بعضی [[وفات]] وی را در [[مدینه]]<ref>التعدیل و التجریح، سلیمان بن خلف باجی، ج۲، ص۵۸۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۶۰۸؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه‌: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۰۷.</ref> و بعضی دیگر در [[شام]]<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷.</ref> دانسته‌اند و گروه سومی هم گفته‌اند پس از آنکه به [[فرزندان]] خود گفت او را برای [[جهاد]] آماده کنند، سوار کشتی شده و در کشتی [[جان]] سپرد و روز هفتم به جزیره‌ای رسیدند و او را در آن جزیره- که معلوم نیست کجاست – [[دفن]] کردند<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۵.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۷.</ref>.
تقریباً تمام مورخان [[اتفاق نظر]] دارند و یا حداقل این قول را آورده‌اند که او در سن هفتاد سالگی در گذشته است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۰۷.</ref>، اگرچه برخی سال [[وفات]] او را در منابع با اختلافی حدود بیست سال ذکر کرده‌اند. عده‌ای سال [[وفات]] او را سال ۳۴ [[هجری]] گفته‌اند که [[عثمان]] بر جنازه وی [[نماز]] خوانده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۵۰۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۰۱؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۱، ص۲۲۳؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۳۵۷.</ref> و از همین گروه بعضی سال‌های ۳۲ و ۳۳ [[هجری]] را هم با عنوان «گفته شده یا حکایت شده” آورده‌اند<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. جمعی دیگر سال [[وفات]] او را سال ۳۱ [[هجری]] ذکر کرده و به سال‌های ۳۲ و ۳۴ [[هجری]] هم اشاره کرده‌اند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. جمعی دیگر، به [[نقل]] از مداینی - چنان که در بحث [[عبادت]] ابوطلحه گذشت- و با استناد به [[حدیث]] مالک ابن [[انس]]، که او چهل سال بعد از [[رسول خدا]] {{صل}} [[روزه]] گرفته است<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۸۲.</ref> و یا با استناد به [[روایت]] ابوزرعه که ابوطلحه چهل سال بعد از [[رسول خدا]] {{صل}} زیسته و در [[شام]] [[وفات]] یافته است<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۳۵۷؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۱، ص۲۲۳.</ref>، سال [[وفات]] او را سال ۵۱ [[هجری]] نوشته و یا آن را [[تأیید]] کرده‌اند<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۵.</ref>. مکان [[وفات]] او نیز با [[اختلاف]] [[نقل]] شده و بعضی [[وفات]] وی را در [[مدینه]]<ref>التعدیل و التجریح، سلیمان بن خلف باجی، ج۲، ص۵۸۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۶۰۸؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه‌: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۰۷.</ref> و بعضی دیگر در [[شام]]<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷.</ref> دانسته‌اند و گروه سومی هم گفته‌اند پس از آنکه به [[فرزندان]] خود گفت او را برای [[جهاد]] آماده کنند، سوار کشتی شده و در کشتی [[جان]] سپرد و روز هفتم به جزیره‌ای رسیدند و او را در آن جزیره- که معلوم نیست کجاست – [[دفن]] کردند<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۱۷۵.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۷.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۲۱۷٬۶۰۶

ویرایش