مباهله در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←جستارهای وابسته
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۰۴: | خط ۱۰۴: | ||
حاصل آنکه معرفی روز ۲۴ ذیحجه از [[سال دهم هجرت]] به عنوان [[روز]] [[مباهله]] بیشتر به واقع نزدیک است<ref>محدث قمی نیز در مفاتیح الجنان گفته است که بنا بر اشهر، روز ۲۴، روز مباهله است؛ همچنان که روز هیجدهم را روز غدیر و روز مؤاخات، و روز ۲۵ را روز نزول {{متن قرآن|هَلْ أَتَى}} در حق اهل البیت معرفی کرده است.</ref>. البته تعیین دقیق روز مباهله تأثیری در مباحث [[آینده]] ندارد، ولی برای [[بزرگداشت]] این روز و [[درک]] [[فضیلت]] آن و انجام [[اعمال]] مستحبی دارای اهمیت است. از دعاهای وارد در این روز، دعای مباهله است که همان دعای معروف سحرهای [[ماه رمضان]] و بنابر برخی نقلها اندکی با آن متفاوت است. [[امام باقر]]{{ع}} در [[حق]] این [[دعا]] میفرماید: | حاصل آنکه معرفی روز ۲۴ ذیحجه از [[سال دهم هجرت]] به عنوان [[روز]] [[مباهله]] بیشتر به واقع نزدیک است<ref>محدث قمی نیز در مفاتیح الجنان گفته است که بنا بر اشهر، روز ۲۴، روز مباهله است؛ همچنان که روز هیجدهم را روز غدیر و روز مؤاخات، و روز ۲۵ را روز نزول {{متن قرآن|هَلْ أَتَى}} در حق اهل البیت معرفی کرده است.</ref>. البته تعیین دقیق روز مباهله تأثیری در مباحث [[آینده]] ندارد، ولی برای [[بزرگداشت]] این روز و [[درک]] [[فضیلت]] آن و انجام [[اعمال]] مستحبی دارای اهمیت است. از دعاهای وارد در این روز، دعای مباهله است که همان دعای معروف سحرهای [[ماه رمضان]] و بنابر برخی نقلها اندکی با آن متفاوت است. [[امام باقر]]{{ع}} در [[حق]] این [[دعا]] میفرماید: | ||
اگر [[مردم]] میدانستند که چه مسائل عظیمی در آن است و چه زود برای صاحبش به [[اجابت]] میرسد، البته یکدیگر را میکشتند تا بدان دست یابند. اگر [[سوگند]] بخورم که [[اسم اعظم]] [[خداوند]] در آن است، به [[درستی]] سوگند خوردهام. این دعایی است که در روز مباهله [[جبرئیل]] از سوی خداوند آورده و به [[پیغمبر]] گفته است: «تو با [[وصی]] و دو فرزند و دختر خود بیرون برو و [[خدا]] را بدین دعا بخوان و با آن [[قوم]] مباهله کن»<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۹۴؛ نیز ر.ک: سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۷. ولی عبارت اخیر، تنها در اقبال نقل شده است.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]] ص ۲۰۱.</ref>. | اگر [[مردم]] میدانستند که چه مسائل عظیمی در آن است و چه زود برای صاحبش به [[اجابت]] میرسد، البته یکدیگر را میکشتند تا بدان دست یابند. اگر [[سوگند]] بخورم که [[اسم اعظم]] [[خداوند]] در آن است، به [[درستی]] سوگند خوردهام. این دعایی است که در روز مباهله [[جبرئیل]] از سوی خداوند آورده و به [[پیغمبر]] گفته است: «تو با [[وصی]] و دو فرزند و دختر خود بیرون برو و [[خدا]] را بدین دعا بخوان و با آن [[قوم]] مباهله کن»<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۹۴؛ نیز ر.ک: سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۷. ولی عبارت اخیر، تنها در اقبال نقل شده است.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]] ص ۲۰۱.</ref>. | ||
==تفصیل [[واقعه مباهله]]== | |||
===[[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}}=== | |||
زمینهساز واقعه مباهله، نامه رسول خدا{{صل}} به [[مسیحیان نجران]] و [[دعوت]] آنان به [[اسلام]] بود و حاملان این نامه، [[عتبة بن غزوان]] و [[عبدالله بن ابیامیه]] و [[هدیر بن عبدالله]] و [[صهیب بن سنان]] شمرده شدهاند<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۴۹۶؛ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۰.</ref>. متن نامه را [[ابن کثیر]] در [[البدایة و النهایه]] چنین ذکر کرده است: | |||
{{عربی|باسم إله إبراهيم و إسحاق و يعقوب من محمد النبي رسول الله إلى أسقف نجران و أهل نجران: أسلم أنتم فإني أحمد إليكم إله إبراهيم و إسحاق و يعقوب، أما بعد، فاني أدعوكم إلى عبادة الله من عبادة العباد، و أدعوكم إلى ولاية الله من ولاية العباد، و إن أبيتم فالجزية، فإن أبيتم آذنتكم بحرب، و السلام}}. | |||
ولی [[یعقوبی]] صدر نامه را با اندکی تفاوت چنین نقل کرده است: | |||
{{عربی|بسم الله من محمد رسول الله إلى اَسقفة نجران، بسم الله فإني أحمد إليكم إله إبراهيم و اسماعيل و إسحاق و يعقوب...}}. | |||
[[سید ابن طاووس]] در اقبال فرموده است که رسول خدا{{صل}} در این نامه [[آیه]] {{متن قرآن|قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ...}}<ref>«بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.</ref> را نوشته بود<ref>برای آگاهی از متن این نامه در منابع دیگر نگاه کنید به: مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۲ که حدود ۳۰ منبع معرفی شده است.</ref>. | |||
به هر سان، [[پیام]] اصلی نامه، اعلام [[رسالت]] رسول خدا{{صل}} و دعوت از [[اسقف]] یا [[اسقفهای نجران]] و [[مردم]] [[مسیحی]] منطقه به [[آیین اسلام]] بود. در نامه آمده بود که اگر از [[پذیرش اسلام]] [[امتناع]] ورزند، یا باید [[مقررات]] ویژه پرداخت [[جزیه]] به [[حکومت اسلامی]] را بپذیرند و یا آماده [[جنگ]] شوند. | |||
در میان [[مورخین]] شکی نیست که هیئت اعزامی [[مسیحیان نجران]] در [[سال دهم هجری]] به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} در [[مدینه]] رسیدند و [[صلحنامه]] را [[امضا]] کردند و [[تاریخ]] [[نگارش]] [[نامه]] نباید با فاصله بسیاری پس از تاریخ نگارش صلحنامه باشد. [[ابن اثیر]] [[کتابت]] هر دو را در سال دهم هجری دانسته و [[سید ابن طاووس]] در اقبال فرموده است که این نامه پس از نامههایی است که رسول خدا{{صل}} به [[کسرا]] و [[قیصر]] نوشت؛ یعنی حدود [[سال نهم هجری]] و پس از [[نزول آیه]] [[جزیه]]. به هر سان، میتوان [[یقین]] کرد که این نامه مربوط به اواخر دوران مدینه است و قرینههای متن نامه - یعنی اعلام جنگ به مخاطبان و [[الزام]] آنان به جزیه - خود بهترین دلیل بر [[زمان]] نگارش نامه است<ref>مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۲.</ref>. پس اگر نگارش نامه را به دوران [[مکه]] مربوط بدانیم، خطایی فاحش است<ref>این اشتباه از بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ سر زده است.</ref>. مخاطب مستقیم نامه، [[اسقف]] یا [[اسقفهای نجران]] بودهاند و این لفظ از آن رو بر آنان اطلاق میشده که سمت [[پیشوایی دینی]] [[مردم]] را بر عهده داشتهاند و اسم خاص برای شخص یا اشخاصی به شمار نمیآمده است. در منتهی الارب ذیل واژه اسقف آمده است: | |||
اسقف صاحب منصبی از [[مناصب]] [[دینی]] [[مسیحیان]] است که او [[برتر]] از «[[قسیس]]» و [[فروتر]] از «مطران» است. مهتر ترسایان در [[بلاد اسلام]]، اول «بطریق» است و پس از آن «[[جاثلیق]]» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسیس» و پس از آن «شماس». | |||
[[نجران]] نقطهای میان [[حجاز]] و [[یمن]] و طول آن به اندازه یک [[روز]] راه برای راکب سریع بود و در آن ۷۳ [[آبادی]] وجود داشت که تنها ۱۲۰ هزار مرد [[جنگی]] در آن ساکن بودند<ref>بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵.</ref>. ولی بعدها منطقه میان [[کوفه]] و واسط، که تا خود [[کوفه]] دو [[روز]] راه داشت، نیز [[نجران]] نام گرفت. [[نصارای نجران]] چون از نقطه اول توسط [[عمر بن خطاب]] در دوران زمامداریاش رانده شدند، به نقطه دوم آمدند و این [[سرزمین]] موسوم به اسم سرزمین اصلی آنان شد<ref>زبیدی، مرتضی، تاج العروس، ماده «تجر».</ref>. | |||
ظاهر آن است که در [[زمان]] [[کتابت]] [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[اسقف نجران]]، [[مردم]] این منطقه دو دسته بودند: مسیحیانی که [[پیامبر]] [[نمایندگان]] خود را همراه نامهای به سوی آنان فرستاد و مشرکانی که [[خالد بن ولید]] از جانب پیامبر به سوی آنان رفت و این گروه از ساکنان نجران سرانجام [[مسلمان]] شدند و به حضور رسول خدا{{صل}} نیز رسیدند<ref>احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۲.</ref>. به هر سان، [[حیات]] [[مسیحیت]] در نجران تا [[زمان رسول خدا]]{{صل}} تداوم یافت و سپس تا زمان عمر بن خطاب نیز ادامه داشت تا آنکه [[خلیفه دوم]] آنان را از [[حجاز]] بیرون کرد. | |||
از نظر ما آنچه در این ماجرا بیشتر شایسته [[اعتماد]] است، اصل موضوع برخورد [[عمر]] با [[مسیحیان نجران]] و کوچ اجباری آنان است؛ اما این کار چه توجیهی داشته است؟ به خوبی معلوم نیست و پرسشهای دیگری که پیرامون این [[صلحنامه]] و نقض آن از سوی عمر یا عدم [[الزام]] [[اهل نجران]] به شروط مقرر به [[ذهن]] میرسند، همه در جای خود شایسته بررسیاند<ref>ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۸.</ref> و [[هدف]] ما از بیان این توضیحات در ذیل نامه رسول خدا{{صل}} آن است که معلوم شود چگونه نجران با آن سابقه دراز در مسیحیت و آثار [[تاریخی]] همواره مورد توجه بوده و چگونگی [[برخورد پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} با [[مسیحیان]] آنجا به دلیل موقعیت ویژهای که دارا بودند و به ویژه به دلیل [[ارتباط مستقیم]] و نزدیک آنان با [[پادشاه روم]]، میتوانست بازتابی گسترده در داخل و خارج [[جزیرةالعرب]] داشته باشد و نقطه عطفی در [[تاریخ]] معادلات [[مسلمانان]] با مسیحیان به شمار آید.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]] ص ۲۰۳.</ref>. | |||
===مجلس مشورتی بزرگان نجران=== | |||
اسقف نجران در پی دریافت [[نامه]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} مجلس مشورتی مهمی در کلیسای بزرگ [[نجران]] سامان داد. در این مجلس مباحثات و [[مناظرات]] بسیاری میان بزرگان و [[دانشمندان مسیحی]] نجران درباره چگونگی برخورد با [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} مطرح شد که مشروح آن را تنها [[سید ابن طاووس]] در [[اقبال الاعمال]] نقل کرده است و دیگران در بیان متن [[عربی]] یا [[ترجمه]] [[فارسی]] به نقل او [[اعتماد]] کردهاند<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰ - ۴۹۶؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۵ – ۲۸۶. نیز ر.ک: همو، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۰ – ۱۳۰۷؛ سبيتی، عبدالله، المباهله، ص۱۱۵ به بعد. از آنجا که متن منقول در اقبال الاعمال، مشتمل بر لغات مشکل است. علامه مجلسی یازده صفحه از بحار را به شرح لغات مذکور اختصاص داده است.</ref>. او در آغاز تصریح میکند که از طرق صحیح و سندهای معتبر بدین گزارش دست یافته است و از کتاب [[مباهله]]، نوشته [[ابوالمفضل محمد بن عبدالمطلب شیبانی]] و کتاب [[حسن بن اسماعیل]] بن اشناس، که درباره [[اعمال]] ماه [[ذیحجه]] است، به عنوان منابع نقل خود نام میبرد و میفرماید که ما سندهایی صحیح در هر دو کتاب داریم<ref>از عجایبی که در رساله [[ماسینیون]] (ص۱۰۲) وجود دارد آن است که گوید: «ابوالمفضل [[محمد بن عبدالله بن مطلب شیبانی]]، [[محدث]] [[شیعی]] [[بغدادی]] بین سالهای ۳۱۸ و ۳۱۲ در مغلثایا (روستایی در شمال [[موصل]]) به منظور گرفتن اجازهنامه [[روایی]] کتب [[دانشمندان]] شیعی از [[فرقه]] [[غلات شیعه]] که پس از طرد از [[جامعه شیعی]] [[بغداد]] به معلثایا در شمال موصل آمده بود، اقامت گزید. نام این دانشمند شیعی [[محمد بن علی شلمغانی]] مؤسس فرقه عزافریه کسی است که پس از [[اعدام]] در بغداد جسدش سوخته شد. ([[نجاشی]]، [[ابوالعباس]]، [[رجال النجاشی]]، ص۲۶۸ و نیز [[ذهبی]]، [[سیر]] اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۵۶۶ و نیز بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۲۴۹ و نیز [[ابن کثیر]]، [[البدایة و النهایه]]، ج۱۱، ص۱۷۹ و نیز این عماد در شذرات، ج۲، ص۲۹۳). از آنجا که میدانیم وی درباره [[مباهله]] کتابی تألیف کرده، مؤکداً این کتاب از آن [[شلمغانی]] است و از این جا فهمیده میشود که چرا ابن اشناس و [[رضی]] [[طوسی]] [در [[اقبال الاعمال]]] نخواستهاند نام مؤلف رساله مباهله را ذکر کنند. متن این رساله در [[بحارالانوار]] [[مجلسی]] آمده است». | |||
بدین وسیله ماسینیون میخواهد بگوید کتاب مباهله [[ابوالمفضل شیبانی]] همان کتاب مباهله شلمغانی است و ابن اشناس نیز آنچه را در مورد [[واقعه مباهله]] گفته است، از کتاب مباهله شلمغانی گرفته است. در نتیجه آنچه به [[سید ابن طاووس]] رسیده است، همان کتاب مباهله شلمغانی است؛ ولی چون شلمغانی نزد [[امامیه]] [[مذموم]] است، هر سه مؤلف نخواستهاند نام او را به میان آورند. | |||
در پاسخ این مطلب باید گفت که اولاً شاهدی بر این ادعا ذکر نشده است و این تنها [[حدس]] ماسینیون است. مرحوم [[آقابزرگ تهرانی]] نیز در الذریعه، ج۱۹، ص۴۷، کتاب مباهله [[محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالمطلب الشیبانی]] را که سید ابن طاووس از او نقل میکند، غیر از کتاب مباهله شلمغانی شمرده است. ثانیاً بر فرض که مطالب منقول مستند به کتاب شلمغانی باشد، باز هم از اعتبار آن چیزی کم نمیشود و توضیح این امر نیازمند ذکر سخن [[رجال شناسان]] [[شیعه]] در مورد شلمغانی است. [[شیخ طوسی]] در مورد [[محمد بن علی شلمغانی]] مکنی به ابوجعفر و معروف به [[ابن ابی العزاقر]] گوید او دارای کتابها و روایاتی است. نخست مستقیم الطریقه بود و سپس [[تغییر]] حال پیدا کرد و سخنان باطلی از او شنیده شد. سرانجام [[سلطان]] وقت او را به [[قتل]] رساند و از جمله کتابهای او که در حال [[استقامت]] نوشت کتاب التکلیف است. [[نجاشی]] گفته است که او در میان [[اصحاب]] ما شخصی پیشرو بود؛ ولی [[حسد]] او بر ابوالقاسم بن روح سبب شد که از [[مذهب]] بیرون رود و [[توقیع امام زمان]]{{ع}} در [[ذم]] و [[لعن]] شدید او صادر شد. نجاشی از جمله کتب او کتاب المباهله را ذکر کرده است. از شیخ [[ابوالقاسم بن روح]] در مورد کتابهای [[ابن ابی العزاقر]] بعد از آنکه مشمول [[ذم]] و [[لعن]] حضرت شد، پرسیدند و گفتند: چگونه به کتب او عمل کنیم، در حالی که خانههای ما از کتب او پر است؟ شیخ گفت من همان را میگویم که [[امام عسکری]]{{ع}} در مورد کتب بنوفضال فرمود. از امام عسکری پرسیدند چگونه به کتابهای بنوفضال عمل کنیم و حال آنکه خانههای ما از آن پر است. | |||
حضرت فرمود: آنچه را نقل کردند، بگیرید و آنچه را از خود گفتهاند، ترک کنید. (خویی، سید ابوالقاسم، معجم [[رجال الحدیث]]، ج۱۷، ص۴۷). | |||
[[وثاقت]] و [[جلالت]] این سه دانشمند [[شیعی]] یعنی [[ابن طاووس]] و [[ابوالمفضل شیبانی]] و [[ابن اشناس]] دلیل است که بر فرض آنکه از کتاب [[مباهله]] [[شلمغانی]] نقل کرده باشند، مطالب این کتاب صحیح و دارای اعتبار است و آرای باطلی که بعدها از شلمغانی صادر شد، ضرری به منقولات پیشین او نمیزند.</ref>. [[حقایق]] بسیاری که در این گزارش [[تاریخی]] به چشم میآیند و جلالت ویژهای که بزرگان [[شیعه]] برای ناقل آن، یعنی [[سید ابن طاووس]]، قائلند، ما را وادار میسازد که دستکم اجمالی از آن تفصیل را در اینجا بازگوییم و به آسانی از کنار آن نگذریم. | |||
چون [[نامه]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بر بزرگان [[نجران]] خوانده شد، برای [[تصمیمگیری]] نهایی همگی گردآمدند. شیخ آنان، [[ابوحامد ابوحارثه حصین بن علقمه]]، که ۱۲۰ سال [[عمر]] داشت و [[علامه]] آنان به شمار میآمد، چون دید جملگی اتفاق کردهاند که به قصد [[جنگ]] با [[پیغمبر]] به [[مدینه]] روند، آنان را [[نصیحت]] کرد و به [[تأمل]] بیشتر فراخواند. او از جمله [[موحدان]] بود که در پنهان به [[پیامبر]] [[ایمان]] آورده بود. پس از او [[کرز بن سبره حارثی]]، که پیشوای [[بنی حارث بن کعب]] و از اشراف و [[فرماندهان سپاه]] بود، سخن گفت و از پندهای ابوحامد برآشفت و عافیتطلبیاش را [[نکوهش]] کرد. سپس عاقب، که نام او [[عبدالمسیح بن شرحبیل]] و بزرگ [[قوم]] و [[صاحب نظر]] ایشان بود، سخن [[کرز]] را [[تأیید]] کرد. آنگاه [[سید]]، که نامش [[اهتم بن نعمان]] بود و دانشمند [[نجران]] و همپایه عاقب به شمار میآمد، سخن گفت از آنان خواست که بیشتر [[تأمل]] کنند و به [[رأی]] واحدی رسند. [[گفتوگو]] میان آنان و تنی چند از [[اهل]] مجلس ادامه یافت تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که برای [[پادشاه روم]] نامهای بفرستند تا برای [[جنگ]] با محمد{{صل}} لشکری روانه [[حجاز]] کند؛ ولی تا رسیدن [[لشکر]]، با محمد{{صل}} از در [[مسالمت]] درآیند. در واپسین لحظهها، که بر این نظر متفق شدند و میخواستند متفرق شوند، شخصی به نام [[حارثة بن اثال]] به پا خاست و آنان را به یاد بخشهایی از [[کتاب مقدس]] انداخت که در بردارنده وصایای [[عیسی]]{{ع}} است؛ آنجا که عیسی{{ع}} از آمدن [[پیغمبر]] خاتم خبر میدهد که نام او فارقلیطا است و محل ولادتش [[کوه]] [[فاران]] در [[مکه معظمه]] است. سید و عاقب از سخنان [[حارثه]] رنجیدند؛ چراکه در میان [[مسیحیان نجران]] جایگاهی ویژه یافته بودند و از سوی پادشاه روم برایشان [[هدایا]] و اموالی فرستاده میشد و اکنون میترسیدند [[مردم]] نجران [[مسلمان]] شوند و دیگر از آنان [[اطاعت]] نکنند. | |||
بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوی دیگر درباره پیغمبر خاتم و نام و نشانههایش به درازا کشید. حارثه میگفت: «احمد و محمد دو نام برای یک نفر است؛ همان کسی که [[موسی]] و عیسی و ابراهیم به آمدنش [[بشارت]] دادهاند». سید به سراغ [[صحیفه]] [[شمعون بن حمون الصفا]]، [[وصی]] [[حضرت عیسی]] رفت، که به [[اهل نجران]] دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسی{{ع}} از آمدن فارقلیطا خبر میدهد و چون از او میپرسند فارقلیطا کیست، نشانههای پیغمبر خاتم را میگوید و از جمله آنکه به وسیله فرزند او در [[آخرالزمان]] پس از پاره شدن رشتههای [[دین]] و خاموش شدن [[چراغ هدایت]] [[پیامبران]]، بار دیگر [[دین]] برپا میشود. [[سید]] بدین جا که رسید، گفت: «فارقلیطا محمد{{صل}} نیست؛ چون او فرزند پسر ندارد». در پاسخ او [[حارثه]] رو کرد به شیخ ایشان - یعنی [[ابوحارثه]] - و از او خواست که [[کتاب جامعه]] را حاضر کنند و بخشهایی از آن را بخوانند. [[روز]] بعد همه گرد آمدند تا نتیجه [[مناظره]] را ببینند و سید و عاقب از اینکه کار بدین جا رسیده بود، ناراحت بودند؛ زیرا میدانستند [[حق]] با حارثه است. در این روز عاقب مدعی شد که محمد{{صل}} [[پیغمبر]] است، ولی [[فرستاده خدا]] به سوی [[قوم]] خود است نه بر همه [[عرب]] و [[عجم]]. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق میدانی، پس چه میگویی درباره ادعای او که خود را [[مبعوث]] بر همگان میداند. بحث و [[مجادله]] همچنان جریان یافت تا [[مردم]] همه فریاد زدند: الجامعه! و از ابوحارثه خواستند که [[جامعه]] را برایشان بخواند. چون کتاب جامعه را آوردند، سید و عاقب نزدیک بود که از [[غصه]] هلاک شوند. در اینجا حارثه کسی را فرستاد که [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز در مجلس حاضر شوند. جامعه را گشودند و [[صحیفه]] [[آدم]] را قرائت کردند. دیدند که در آنجا از آمدن [[پیامبران]] از آدم تا خاتم سخن میگوید و [[خداوند]] برای پیغمبر خاتم، که احمد است، اوصافی ذکر میکند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و [[ذریه]] آنان را معرفی میکند. چون آدم همه را میبیند، متوجه نوری میشود که همه جا را گرفته است و در پیرامونش چهار [[نور]] دیگر است. آدم از آنان میپرسد و خداوند آنان را معرفی میکند که او احمد است و آن چهار نور دیگر، وصیاش و دخترش و دو فرزندزاده اویند. | |||
سپس ابوحارثه [[اهل]] مجلس را به صحیفه [[شیث]] متوجه ساخت که به [[ادریس]] رسیده و به خط [[سریانی]] کهن است. در آنجا سخن آدم آمده است که دیدم در [[عرش الهی]] نوشتهاند: {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ}} و در همین [[صحیفه]] از [[دوازده]] کس نام رفته است که از [[فرزندان]] محمد هستند و باز در سخنان [[حضرت ابراهیم]] نگریستند که [[خداوند]] با او از محمد{{صل}} و علی و [[فاطمه]] و حسن و حسین و [[صاحب الامر]]{{عم}} سخن گفته است، تا آنجا که ابراهیم آنان را میشناسد و میگوید: {{متن حدیث|رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ}} [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} که در مجلس بودند، چون این [[نشانهها]] را در [[کتاب جامعه]] دیدند، بسیار خوشحال شدند و [[یقین]] و ایمانشان استوارتر شد. سپس سِفر دوم [[تورات]] را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به [[موسی]] [[خمسه طیبه]] و [[دوازده امام]] را معرفی میکند و آنگاه [[انجیل]] را گشودند؛ آنجا که خداوند به [[عیسی]] خبر میدهد از آمدن [[پیغمبری]] پس از همه [[پیغمبران]] که از فرزندان [[یعقوب]] است. عیسی میگوید: «خدایا، او چه نام دارد و نشانهاش چیست و [[ملک]] او چقدر است و آیا برای او ذریهای هست؟» خطاب میرسد: «یا عیسی، نام او احمد است که از [[ذریه ابراهیم]] و اسماعیل است. روی او مانند ماه و پیشانیاش [[نورانی]] است. بر شتر سوار میشود و او را در [[امت]] [[امی]] بر میانگیزانم که از [[علوم]] بهرهای نداشته باشند و ملک او تا [[قیام قیامت]] خواهد بود و ولادتش در [[شهر]] پدرش اسماعیل است که [[شهر مکه]] باشد و زنانش بسیار بوده باشند و اولادش کم. [[نسل]] او از دختر با [[برکت]] و معصومهاش خواهد بود و از آن دختر دو [[بزرگوار]] به هم رسند که [[شهید]] شوند و نسل او از ایشان است. خوشا به حال آن دو پسر و [[دوستداران]] و یاریکنندگانشان!». | |||
سرانجام [[حارثه]] در [[مناظره]] [[پیروز]] آمد و راه تأویلات آنان را بست و ناچار شدند که در برابر او دست از [[نزاع]] بکشند. [[مسیحیان]] برگرد [[سید]] و عاقب فراهم آمدند و گفتند: «در نهایت [[رأی]] شما چیست؟» گفتند: «ما از [[دین]] خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید. اکنون به سوی [[پیغمبر]] [[قریش]] روانه میشویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز میخواند». | |||
این خلاصهای بود از گزارش [[سید ابن طاووس]] که در [[ترجمه]] [[علامه مجلسی]] بیش از ۳۲ صفحه را به خود اختصاص داده است<ref>بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ واقعه را به شکل دیگری نقل میکند؛ او مینویسد: اسقف نجران، ابوحارثة بن علقمه پس از دریافت نامه رسول خدا به سراغ شرحبیل بن داعة الهمدانی فرستاد و شرحبیل گفت من میدانم که خدا وعده داد به ابراهیم که در ذریه اسماعیل نبوت را قرار دهد و بعید نیست که این مرد همان پیامبر موعود باشد؛ ولی من در مسئله نبوت رأیی ندارم. پس از او ابوحارثه به سراغ عبدالله بن شرحبیل الاصبحی و پس از او به سراغ جبار بن فیض الحارثی فرستاد که آن دو نیز سخنی شبیه سخن شرحبیل گفتند. و بیهقی در آخر آورده است که همین سه تن در مدینه به خدمت رسول خدا{{صل}} رسیدند و با او مذاکره کردند که نقل او مخالف نقل مشهور مورخان است. جلال الدین سیوطی در تفسیر الدرالمنثور در ذیل آیه مباهله همین داستان را از بیهقی آورده است و علامه طباطبایی نیز در المیزان در ذیل آیه مباهله بدان اشاره کرده است و ابن کثیر در البدایة و النهایه، ج۵، ص۶۳ نیز واقعه را بدین شکل نقل کرده است؛ ولی آن نقل مشهور را نیز آورده است که ابوحارثه و سید و عاقب و کرز به طرف مدینه حرکت کردند.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]] ص ۲۰۵.</ref>. | |||
===رویدادهای میان راه=== | |||
[[سید]] و عاقب همراه با چهارده سوار از [[نصارای نجران]]، که از بزرگانشان بودند، و هفتاد تن از [[بنی حارث بن کعب]]، به سوی [[مدینه]] رفتند. از سوی دیگر، چون [[پیامبر]] دید که مدتی از رفتن [[اصحاب]] به [[نجران]] گذشته و خبری نیامده است، [[خالد بن ولید]] را با لشکری به سوی آنان فرستاد که در راه به هیئت [[نجران]] برخورد و همه به سوی [[مدینه]] بازگشتند. پیش از رسیدن به [[شهر]]، [[سید]] و عاقب به همراهان خود گفتند که سر و روی خود نظیف و جامهها را عوض کنند. از مرکبها به زیر آمدند و جامههای نفیس [[یمنی]] پوشیدند و خود را به [[مشک]] [[معطر]] ساختند و بر اسبان خود سوار شدند و نیزهها به دست گرفتند و به ترتیبی حرکت میکردند که در تمام [[عرب]] از همه خوشروتر و تنومندتر به نظر میآمدند<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰.</ref>. [[سید ابن طاووس]] در کتاب سعدالسعود از کتاب [[ابوعبدالله محمد بن العباس بن علی بن مروان]]، معروف به حجام<ref>در متن سعدالسعود «حجام» دیده میشود و بیشتر کتب رجال نیز همینگونه ضبط کردهاند؛ ولی در برخی موارد جحام آمده است و نیز علی بن مروان در حیاة القلوب تبدیل شده است به علی بن ماهیار: ولی این اشتباه نیست، چون نام کامل مؤلف کتاب مذکور محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار است. استاد محمد باقر محمودی در مقدمه کتاب النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فی علی{{ع}}، ص۱۴ میفرماید: چند کتاب با عنوان {{عربی|ما نزل من القرآن في علي{{ع}}}} یافت شده است؛ از جمله آنها کتاب محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار، ابوعبدالله البزاز المعروف به ابن الحجام است که تمامی آیات را استقصا کرده است. ترجمه ابن حجام در رجال نجاشی ذیل شماره (۱۰۱۴) آمده است. نجاشی در حق او گوید: {{عربی|ثقة، ثقة، من أصحابنا، عين، سديد، كثير الحديث}}. برای او است کتاب {{عربی|ما نزل من القرآن في اهل البيت}}. جماعتی از اصحاب ما گفتهاند که به لحاظ معنا و مضمون کتابی همانند آن تصنیف نشده است و گفته شده که هزار برگ است، شیخ طوسی در فهرست خود سخنی قریب به سخن نجاشی دارد و در رجال خود در مورد کسانی که مستقیماً از معصومین روایتی نقل نکردهاند، از او یاد کرده و گفته است محمد بن عباس بن علی بن مروان معروف به ابن حجام کسی است که تلعکبری از او حدیث شنیده است و از او اجازه دارد. سید ابن طاووس در باب ۹۸ از کتاب الیقین فرموده است که او احادیث خود را از رجال اهل سنت نقل میکرد تا در استدلال و اقامه حجت رساتر باشد.</ref> [[واقعه مباهله]] را نقل میکند و میفرماید که [[محمد بن عباس]] در کتاب خود [[حدیث مباهله]] را به ۵۱ سند مختلف نقل کرده است<ref>سید ابن طاووس از جمله آنها، رجال زیر را نام میبرد: ابوالطفیل عامر بن وائله - جریر بن عبدالله السجستانی، ابوقیس المدنی، ابوادریس المدنی، حسن بن علی{{ع}}، عثمان بن عفان، سعد بن ابی وقاص، بکر بن مسمار، طلحة بن عبدالله، زبیر بن العوام، عبدالرحمان بن عوف، عبدالله بن العباس، ابو رافع مولی رسول الله{{صل}}، جابر بن عبدالله، براء بن عازب، انس بن مالک، المنکدر بن عبدالله عن ابیه، علی بن حسین{{ع}}، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین{{ع}}، ابوعبدالله جعفر بن محمد بن الصادق{{ع}}، حسن بصری، قتاده، علباء بن احمر، عامر بن شراحیل شعبی، یحیی بن نعمان، مجاهد بن حمر الکمی، شهر بن حوشب (سعدالسعود، ص۹۰).</ref> و من یکی از آنها را نقل میکنم که جامعتر است. | |||
[[منکدر بن عبدالله]] گوید که چون [[سید]] و عاقب، دو بزرگ [[نصارای نجران]]، با هفتاد سوار از بزرگان و اشراف به سوی [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند، من با آنان همراه شدم. روزی [[کرز]]، که [[خرج]] ایشان با او بود، استرش سرنگون شد و بر [[زمین]] افتاد. کرز گفت: «هلاک شود آنکه ما به نزدش میرویم». عاقب گفت: «بلکه تو هلاک و سرنگون شوی». کرز گفت: «چرا؟» عاقب گفت: «برای آنکه [[نفرین]] کردی احمد را که [[پیغمبر]] [[امی]] است». کرز گفت: «از کجا میدانی که او پیغمبر است؟» عاقب گفت: «مگر نخواندهای مصباح چهارم [[انجیل]] را که [[حق تعالی]] [[وحی]] فرمود به سوی [[مسیح]] که بگو [[بنیاسرائیل]] را چه بسیار [[جاهل]] و [[نادان]] هستید؛ خود را در [[دنیا]] [[خوشبو]] میکنید تا نزد [[اهل]] دنیا و اهل خود خوشبو باشید، ولی درون شما نزد من همچون مردار گندیده است. ای بنیاسرائیل، [[ایمان]] آورید به [[رسول]] من؛ آن [[پیغمبر]] [[امی]] که در [[آخرالزمان]] خواهد آمد؛ صاحب روی انور و شتر احمر و جبین ازهر و صاحب [[خُلق]] حَسَن و جامههای [[خشن]] و نزد من بهترین گذشتگان و گرامیترین آیندگان است. او به سنتهای من عمل میکند و از برای خوشنودیام در [[سختیها]] [[صبر]] میکند و با دست خود با [[مشرکان]] میجنگد. پس بنیاسرائیل را به آمدن او [[بشارت]] بده و ایشان را امر کن که او را بزرگ شمارند و [[یاری]] نمایند». آنگاه [[عیسی]] گفت: «ای [[مقدس]] و ای [[منزه]]، این [[بنده]] شایسته که [[دل]] من دوستار او شد، پیش از آنکه او را ببینم، کیست؟» حق تعالی فرمود: | |||
«ای عیسی، او از تو است و تو از اویی. مادر تو در [[بهشت]] [[همسر]] او خواهد بود. او فرزند اندک و [[زنان]] بسیار خواهد داشت و [[مسکن]] او [[مکه]] است که پایه خانهای که ابراهیم بنا کرده است، در آن محل است و [[نسل]] او از زنی با [[برکت]] خواهد بود. دیدهاش به [[خواب]] میرود و دلش به خواب نمیرود؛ [[هدیه]] را میخورد و [[صدقه]] را نمیخورد؛ گفتارش با کردارش همراه است و پنهانش با آشکارش یکسان. پس خوشا به حال او و خوشا به حال کسانی از [[امت]] او که بر [[سنت]] او بمیرند و از اهل بیتش جدا نشوند». عیسی گفت: «خداوندا، نامش چیست؟» | |||
حق تعالی فرمود «یک نامش احمد است و یک نامش محمد. او فرستاده و رسول من به سوی جمیع [[مخلوقات]] من است و از همه [[خلق]] منزلتش به من نزدیکتر و شفاعتش نزد من از همه کس مقبولتر است. [[مردم]] را جز به آنچه من دوست دارم امر نمیکند و ایشان را جز از آنچه من [[ناپسند]] دارم، [[نهی]] نمیکند». | |||
چون عاقب از این سخنان فارغ شد، [[کرز]] به او گفت: «اگر این مرد چنین است که میگویی، پس چرا ما را برای معارضه با او میبری؟!» عاقب گفت: «به سوی او میرویم تا سخنانش را بشنویم و اطوار و احوالش را [[مشاهده]] کنیم. اگر همان باشد که وصفش را خواندهایم، با او [[صلح]] میکنیم که دست از [[اهل دین]] ما بردارد؛ به گونهای که نداند ما او را شناختهایم و اگر [[دروغ]] گوید، کفایت [[شر]] او بکنیم». کرز گفت: «اگر میدانی او بر [[حق]] است، چرا [[ایمان]] نمیآوری و [[پیروی]] نمیکنی و با او صلح میکنی؟!». | |||
عاقب گفت: «مگر ندیدهای که این گروه [[نصارا]] با ما چه کردهاند؟! ما را گرامی داشته و [[مال]] دادهاند و کلیساهای رفیع برای ما بنا کرده و ناممان را پرآوازه ساختهاند. پس چگونه نفس ما [[راضی]] میشود که در [[دینی]] داخل شویم که وضیع و [[شریف]] در آن برابرند؟!»<ref>سید [[ابن طاووس]]، [[سعد السعود]]، ص۹۰. با کمی تلخیص. نیز ر.ک: [[شیخ مفید]]، [[الاختصاص]]، ص۱۱۴؛ [[مجلسی]]، محمدباقر، [[بحارالانوار]]، ج۲۱، ص۳۵۰؛ همو، [[حیاة القلوب]]، ج۴، ص۱۳۰۲. منابع بسیاری [[زمین]] خوردن کرز و سخن او و پاسخی را که شنید به اختصار آوردهاند. از جمله مجلسی، [[محمد باقر]]، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۶؛ [[احمدی میانجی]]، علی، [[مکاتیب الرسول]]، ج۲، ص۴۹۲؛ [[ابن کثیر]]، [[البدایة و النهایه]]، ج۵، ص۶۷؛ [[طبرسی]]، [[ابوعلی]] [[اعلام الوری]]، ج۱، ص۲۵۴. | |||
در برخی منابع این شخص [[کرز بن علقمه]] [[برادر]] [[ابوحارثه]] معرفی شده است که پاسخ مذکور را از همان برادرش ابوحارثه شنید و از آنجا که در بیشتر منابع از ابوحارثه ([[اسقف]] اعظم) در این [[سفر]] یاد کردهاند، بعید نیست که پاسخ مذکور از همو باشد. [[بیهقی]] در [[دلائل النبوه]]، ج۵، ص۳۸۲ آورده است که چون کرز پاسخ مذکور را شنید، در او اثر کرد و سرانجام [[مسلمان]] شد. [[ابن هشام]] در [[السیرة النبویه]]، ج۲، ص۲۲۲ داستان را به شکل دیگری، درباره پسر [[ابوحارثه]] نقل کرده است.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]] ص ۲۱۰.</ref>. | |||
===دیدار در [[مدینه]]=== | |||
هیئت [[نصارای نجران]] متشکل از چهل یا شصت یا هفتاد نفر به مدینه رسیدند<ref>تعداد نفرات این هیئت به غیر از ارقام مذکور نیز گزارش شده است؛ ولی اختلاف منابع در این جهت اهمیت چندانی ندارد.</ref>؛ ولی پیش از ورود به [[شهر]] آن چنان خود را آراسته بودند که [[توده]] مسلمان فریفته ظاهرشان شدند<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵؛ سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰؛ مجلسی، محمدباقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۱.</ref>. آنان بدین وسیله میخواستند [[عظمت]] و [[شکوه]] [[مسیحیت]] را به رخ [[مسلمانان]] بکشند و بر آنان [[فخر]] کنند. افراد مهم هیئت را چنین نام بردهاند: [[ابوحارثة بن علقمه]]، که [[اسقف]] اعظم اهالی [[نجران]] بود و عاقب، که اسم او عبدالمسیح بود و [[سید]]، که اسم او اَیهُم بود<ref>طبرسی، ابوعلی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴؛ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷. در تفسیر قمی، سید غیر از ایهم شمرده شده است. نیز شیخ مفید در الارشاد، ج۱، ص۲۲۲، عبدالمسیح را غیر از عاقب دانسته است. در تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۰ آمده است که سرورشان ابوحارثه اسقف بود و عاقب و سید و عبدالمسیح و کرز و قیس و ایهم همراه او بودند.</ref>. | |||
به [[نقلی]] در آغاز ورود، [[یهودیان]] مدینه با آنان به سخن نشستند و هر یک از دو گروه، دیگری را [[نفی]] میکرد که [[آیه]] {{متن قرآن|وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ}}<ref>«و یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ بر حق نیستند و مسیحیان گفتند: یهودیان هیچ بر حق نیستند» سوره بقره، آیه ۱۱۳.</ref> در [[شأن]] آنان نازل شد<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۲.</ref>. | |||
[[پیامبر خدا]]{{صل}} از [[نماز عصر]] فارغ شده بود که یهودیان به [[مسجد]] آن حضرت درآمدند و برای آن حضرت هدایایی نیز آورده بودند که [[پیامبر]] برخی را پذیرفت و برخی را رد کرد<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶.</ref>. همین [[زمان]] وقت [[نماز]] آنان فرا رسیده بود. ناقوس نواختند<ref>تفسیر قمی، ذیل آیه مباهله.</ref> و رو به سوی [[مشرق]] در [[مسجد پیامبر]] [[عبادت]] خویش را به جای آوردند و [[رسول خدا]]{{صل}} [[اجازه]] نداد کسی [[مزاحم]] آنان شود<ref>بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷؛ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰.</ref>. به [[نقلی]] [[پیغمبر]] سه [[روز]] آنان را به حال خود گذاشت تا [[رفتار]] او را به خوبی ببینند و با نشانههایی که در [[کتب مقدس]] به آنان رسیده بود، تطبیق دهند<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۱.</ref>. به نقلی دیگر، چون به [[مسجد رسول خدا]]{{صل}} آمدند و به آن حضرت [[سلام]] گفتند، از آنان روی گردانید و سخنی نگفت. به سراغ [[عثمان]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] که از گذشته با آنان آشنا بودند، رفته، چارهجویی کردند و آن دو، [[مسیحیان]] را نزد علی{{ع}} آوردند؛ چون میدانستند که تنها علی{{ع}} است که میداند چرا پیامبر پاسخ آنان را نمیدهد. علی{{ع}} گفت: «این انگشترهای طلا و جامههای حریر را از تن به در آورید تا رسول خدا{{صل}} شما را بپذیرد». چون سفارش علی{{ع}} را عمل کردند و [[خدمت]] حضرت آمدند، پاسخ سلام را داد و فرمود: «قسم به آن خدایی که مرا به [[راستی]] فرستاده است، در مرتبه اول که نزد من آمدید، [[شیطان]] با شما همراه بود و من بدین دلیل پاسخ ندادم»<ref>مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۸، به نقل از شیخ طبرسی؛ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۵. ولی ابن سعد در الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷ آورده است که عثمان به آنان گفت: این وضع ظاهری شما سبب اعراض رسول خدا بوده است. (ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۶۵؛ طبرسی، ابوعلی اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴).</ref>. در این مرتبه [[مسیحیان نجران]] با آن حضرت به بحث و [[مناظره]] نشستند و مسائلی چند از آن حضرت پرسیدند و ظاهر این است که تنها [[ابوحارثه]] و [[سید]] و عاقب طرف سخن آن حضرت بودند<ref>ابن هشام این سه نفر را طرف مذاکره رسول خدا معرفی کرده است؛ ولی شیخ مفید تنها از مذاکره ابوحارثه با رسول خدا سخن گفته است. برخی مانند حلبی و ابن شبه طرف مذاکره را تعیین نکردهاند.</ref>. | |||
از آن حضرت پرسیدند: نظر شما درباره بزرگ ما [[حضرت مسیح]] چیست؟» [[پیغمبر]] فرمود: «او [[بنده خدا]] بود که او را برگزید و به خود مخصوص گردانید». پرسیدند: «آیا برای او پدری سراغ داری که از او به وجود آمده باشد؟» حضرت فرمود: «وجود او به سبب [[زناشویی]] نبوده تا پدری داشته باشد». پرسیدند: «پس چگونه میگویی او [[بنده]] [[آفریده]] شده [[خدا]] بود، با اینکه تو تاکنون چنین آفریدهای ندیدهای، جز اینکه از راه زناشویی به وجود آمده و دارای پدر باشد؟» اینجا بود که [[خداوند]] پاسخ آنان را داد و آیاتی از [[سوره آل عمران]] بر پیغمبر نازل شد: {{متن قرآن|إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ *فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد * حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش!* بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۵۹-۶۱.</ref> [[پیغمبر]] [[خدا]]{{صل}} آنان را به [[مباهله]] خواند و فرمود که [[خداوند]] به من خبر داده است پس از مباهله هر کسی که بر [[باطل]] است، بر او [[عذاب]] نازل خواهد شد و بدین وسیله [[حق]] از باطل جدا خواهد شد<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۲.</ref>. | |||
برخی منابع نوشتهاند که پیش از هر چیز [[رسول خدا]]{{صل}} آنان را به [[اسلام]] فراخواند<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵. ولی ابن هشام در السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲، دعوت به اسلام را بعد از مجادلات آنان با حضرت ذکر کرده است.</ref>. گفتند: «ما پیش از تو [[مسلمان]] بودیم». آن حضرت فرمود: «[[دروغ]] گفتید، بلکه سه چیز شما را از [[اسلام آوردن]] بازداشته است؛ [[پرستش]] [[صلیب]]، خوردن گوشت خوک و [[اعتقاد]] به اینکه برای خدا [[فرزندی]] است»<ref>ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۸۶؛ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵. ولی در تفسیر ثعلبی و مناقب ابن مغازلی و نیز در روایت شعبی از جابر، آن سه چیز پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و شرب خمر ذکر شده است. (ر.ک: به: ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص۱۹۰؛ سید ابن طاووس، الطرائف، ص۴۲؛ ابونعیم اصفهانی، النور المشتعل، ص۵۰) سیوطی در الدرالمنثور هر دو نقل را آورده است.</ref>. یکی از آنان گفت: «[[مسیح]] [[فرزند خدا]] است؛ چون پدری ندارد». دیگری گفت: «او خدا است؛ چون [[مردگان]] را زنده میکرد و از [[غیب]] خبر میداد و [[بیمار]] را [[شفا]] میداد و از [[گِل]] پرنده میآفرید» بزرگترشان گفت: «پس چرا شما او را شتم میکنید و بر این باورید که [[بنده خدا]] است؟» حضرت فرمود: «او بنده خدا و کلمه خدا است که بر [[مریم]] فرو فرستاد». آنان [[خشمگین]] شدند و گفتند: «اگر او را خدا بخوانی، ما [[راضی]] میشویم». سپس گفتند: «اگر راست میگویی، بندهای به ما نشان بده که [[مردگان]] را زنده میکند و [[کور]] مادرزاد را [[بینا]] میکند و [[انسان]] پیس را [[صحت]] میدهد و از گل پرنده میآفریند و در او میدمد که به پرواز آید». حضرت ساکت شد. آنگاه [[وحی الهی]] بر او آمد: {{متن قرآن|لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ}}<ref>«به راستی آنان که گفتند خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند» سوره مائده، آیه ۱۷.</ref> و نیز [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ}}<ref>«داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد» سوره آل عمران، آیه ۵۹.</ref><ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵.</ref>. | |||
[[ابن اسحاق]] گوید که [[محمد بن سهل بن ابی امامه]] برای من [[حدیث]] کرد که چون [[اهل نجران]] آمدند و درباره [[عیسی]]{{ع}} با [[پیغمبر]] سخن گفتند، [[سوره آل عمران]] از آیه اول تا آیه هشتاد در [[شأن]] آنان نازل شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴ و نیز بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ و ابوعلی طبرسی در اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴ گفته است که از آیه اول تا آیه هفتاد نازل شد قابل توجه است که ابن هشام تمام هشتاد آیه اول سوره آل عمران را شرح و تفسیر کرده است، ولی از نزول آیه مباهله در حق اهل بیت پیغمبر چیزی نگفته است.</ref>. | |||
سرانجام قرار [[مباهله]] گذاشتند و چنانکه ظاهر [[آیه مباهله]] نشان میدهد و بیشتر منابع نیز تصریح دارند، [[دعوت]] به مباهله از سوی [[پیامبر]] بود نه از سوی [[مسیحیان]]. در برابر این پیشنهاد، آنان به [[مشورت]] نشستند و نظرشان بر آن شد که تا صبح [[روز]] دیگر از آن حضرت مهلت گیرند. چون نزد همراهان خود بازگشتند، [[اسقف]] آنان گفت: «فردا به محمد بنگرید. اگر با [[فرزندان]] و [[خاندان]] خود آمد، از مباهله با او بپرهیزید، ولی اگر با [[اصحاب]] و [[یاران]] آمد، با او به [[مباهله]] برخیزید که او بر چیزی نیست»<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴.</ref>. به نقل [[سید ابن طاووس]] گفتند: «ملاحظه کنید که با چه کسانی به مباهله شما خواهد آمد؛ آیا همه [[اصحاب]] خود را خواهد آورد یا اصحاب [[اهل تجمل]] خود را و یا درویشان [[خاشع]] را که [[برگزیدگان]] [[دین]] و گروهی اندکند، با او میآیند. اگر با [[جمعیت]] بسیار یا با [[اهل]] [[دنیا]] یا با صاحبان [[تجمل]] آمد، بدانید که همچون [[پادشاهان]] برای [[مباهات]] و [[فخرفروشی]] آمده و آنگاه شما [[پیروز]] خواهید بود، نه او، و اگر با معدود کسانی از اهل [[خشوع]] آمد، بدانید که این طریقه [[پیامبران]] و [[خواص]] آنان است. پس در این صورت از مباهله بترسید»<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۱.</ref>. | |||
برخی [[مورخین]] آوردهاند که چون با هم [[خلوت]] کردند، یکی از آنان به دیگران گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] که شما میدانید او [[پیامبر]] مرسل است و هیچ قومی با پیامبر خویش ملاعنه نکرده است مگر آنکه ریشهکن شده است. حال اگر از [[پذیرش دین]] او ابا دارید، با او [[صلح]] کنید و او را به خدا بسپارید و به بلاد خود بازگردید». به [[نقلی]] دیگر، نزد جماعتی از [[یهودیان]] [[بنیقریظه]] و [[بنینظیر]] و [[بنیقینقاع]]، که باقی مانده بودند، رفتند و پس از [[مشورت]] با آنان بدین نتیجه رسیدند که [[مصالحه]] کنند و از ملاعنه دست بردارند<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶.</ref>. بنابر این نقل، آنان پیش از آنکه حادثه [[روز]] بیست و چهارم روی دهد و چگونگی خروج [[پیغمبر]] را ببینند، مباهله با [[رسول خدا]]{{صل}} را رد کردند، در حالی که واقعه روز بیست و چهارم [[متواتر]] است و این نشان میدهد که آنان پیشنهاد مباهله را تا [[پیش از ظهور]] حالات [[روحانی]] پیامبر در صبح روز مباهله رد نکرده بودند و برای مباهله در [[انتظار]] نشسته بودند که رسول خدا{{صل}} فردا با چه کسانی و چگونه به صحنه میآید. | |||
در [[تفسیر قمی]] به سندی که [[علامه مجلسی]] - آن را حسن شمرده - آمده است که در برابر پیشنهاد [[پیغمبر]] گفتند: «با ما از در [[انصاف]] آمدی». و قرار بر [[مباهله]] گذاشتند و چون به جای خود بازگشتند، [[سید]] و عاقب و ایهم گفتند: «اگر [[قوم]] خود را برای مباهله بیاورد، با او مباهله میکنیم؛ زیرا او پیغمبر نخواهد بود و اگر تنها [[اهل بیت]] خویش را برای مباهله با ما حاضر کند، با او مباهله نخواهیم کرد؛ زیرا او [[انسان]] صادقی است که حاضر میشود اهل بیت خود را در معرض خطر قرار دهد»<ref>قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر،حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۰۱.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]] ص ۲۱۳.</ref>. | |||
===[[روز]] [[موعود]]=== | |||
[[آفتاب]] [[مدینه]] بالا آمده بود و [[چشمها]] [[انتظار]] میکشیدند. مسلمانانی که از قرار این روز [[آگاه]] بودند، گرد آمده و [[مسیحیان نجران]] [[چشم]] دوخته بودند که [[پیامبر]] کی و چگونه خواهد آمد. به یکباره دیدند که [[رسول خدا]]{{صل}} از [[خانه]] بیرون شد؛ مانند همیشه ساده و با [[صفا]] و با [[معنویت]]. در پیرامونش تنها مرد و [[زن]] [[جوانی]] بودند همراه با دو فرزند خردسال، اما چهرههایشان جذاب و گیرا، گامهایشان [[استوار]] و دلهایشان در برابر [[پروردگار]] [[خاشع]] و بیاعتنا به [[دنیا]] و [[اهل]] دنیا بود. | |||
هیئت خروج پیغمبر با وصیاش علی{{ع}} و دخترش [[فاطمه زهرا]]{{س}} و دو فرزندش حسن و حسین{{عم}} چند گونه نقل شده است: دست علی{{ع}} در دست پیامبر بود؛ حسن و حسین{{عم}} پیش روی آن حضرت میرفتند و [[فاطمه]]{{س}} پشت سر پدر حرکت میکرد<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۵۵؛ و نیز طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله.</ref>. علی سوی راست پیامبر و حسن و حسین{{عم}} سوی چپ راه میرفتند و فاطمه{{س}} پشت سر پیامبر بود<ref>سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰.</ref>. حسن{{ع}} سوی راست رسول خدا{{صل}} و حسین{{ع}} در سوی چپ و فاطمه پشت سر پیامبر و علی{{ع}} پشت فاطمه{{س}} بود<ref>سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰.</ref>. دست حسن{{ع}} در دست پیامبر و حسین{{ع}} در آغوش او و علی{{ع}} در پیش روی و [[فاطمه]]{{س}} در پشت سر [[پیامبر]] حرکت میکرد<ref>فخر رازی، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۹. به نقل از: امین الاسلام طبرسی، در تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۴۵۱ نیز به همین صورت آمده، با این فرق که دست حسین نیز در دست رسول خدا{{صل}} بود.</ref>. دست حسن{{ع}} در دست [[پیامبر خدا]]{{صل}} و حسین{{ع}} در آغوشش و فاطمه{{س}} پشت سر آن حضرت و علی{{ع}} پشت سر فاطمه{{س}} قرار داشت<ref>بغوی، معالم التنزیل، ذیل آیه مباهله، ج۱، ص۴۸۰.</ref> و [[رسول خدا]]{{صل}} بدانان فرمود: «چون من [[دعا]] کردم، شما آمین گویید»<ref>زمخشری، جارالله، الکشاف، تفسیر ثعلبی؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، ذیل آیه مباهله.</ref>. | |||
در بسیاری منابع دیگر چگونگی خروج این [[پنج تن]] به گونه مطلق ذکر شده است<ref>چنانکه در تاریخ المدینة المنوره از ابن شبه و سیره حلبی و تفسیر قمی و تفسیر البیان دیده میشود.</ref> و برای هر [[پژوهشگری]] منصف، که اندکی با منابع [[تاریخ اسلام]] آشنا است، این نکته عیان است که اصل ماجرای خروج رسول خدا{{صل}} با علی{{ع}} و فاطمه{{س}} و [[حسنین]]{{عم}} مورد اتفاق [[فریقین]] است. | |||
باری، پیامبر خدا{{صل}} از [[مدینه]] بیرون آمد<ref>ناگفته نماند که امروزه مسجد مباهله به عنوان مکان دقیق مباهله رسول خدا با مسیحیان نجران شناخته شده است. موقعیت کنونی این مسجد در سمت راست شارع ستین (ملک فیصل کنونی) قرار دارد. این خیابان در مجاورت ضلع شمال شرقی بقیع است. فندق الدخیل در سمت راست و مستشفی الولادة و الاطفال در سمت چپ آن خیابان واقع بوده و مسجد المباهله یا مسجد الاجابه حدود یکصد متر از فندق الدخیل بالاتر است. (قائدان، اصغر تاریخ و آثار مکه و مدینه، ص۳۱۱) ولی بیشتر منابع این مکان را فقط مسجد الاجابه یاد کردهاند و در این که مباهله در موقعیت کنونی همین مسجد واقع شده باشد، تردیدهایی وجود دارد؛ هر چند در برخی کتب دعا و زیارت، از این مکان به مسجد مباهله یاد شده است. (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۹۷، ص۲۲۵).</ref>، در حالی که عبای مویین سیاه رنگی بر دوش داشت آمد تا به نزدیکی دو درخت رسید. فرمود که میان دو درخت را جاروب زنند و هموار کنند. عبای خود را بر دو درخت کشید و همراهان خود را در زیر آن جای داد و خود در پیش ایستاد و دوش چپ خود را به زیر [[عبا]] برد و بر کمانی که در دست داشت تکیه داد و دست راست را برای [[مباهله]] به سوی [[آسمان]] بلند کرد و [[مردم]] از دور مینگریستند که چه خواهد کرد. | |||
[[سید]] و عاقب، که این حال را دیدند، رنگ از رخسارشان پرید و پاهایشان لرزید و نزدیک بود که بیهوش شوند. یکی از آنان به دیگری گفت: «آیا با او مباهله میکنیم؟» | |||
دیگری گفت: «مگر نمیدانی که هر گروه که با [[پیغمبر]] خود مباهله کردند، بزرگ و کوچکشان هلاک شدند؟!» دیگری گفت: «[[رهبانیت]] برطرف شد. زود دریاب این مرد را که اگر لبانش به یک کلمه [[نفرین]] بجنبد، ما به [[اهل]] و [[مال]] خود باز نخواهیم گشت!» پس به [[خدمت]] حضرت شتافتند و گفتند: «تو با این [[جماعت]] آمدهای که با ما مباهله کنی؟!» حضرت فرمود: «آری، پس از من اینان مقربترین [[خلق]] نزد خدایند». لرزه بر بدنشان افتاد و با آن حضرت [[مصالحه]] کردند و [[راضی]] به [[جزیه]] شدند. سپس حضرت فرمود: «[[سوگند]] یاد میکنم که اگر با من و اینان که زیر عبایند، مباهله میکردید، تمام این [[وادی]] بر شما [[آتش]] میگشت و به قدر یک چشم بر هم زدن آتش به [[قوم]] شما میرسید و همه را هلاک میکرد». آنگاه [[جبرئیل]] نازل شد و گفت: «یا محمد، [[حق تعالی]] [[سلام]] میرساند و میفرماید: به [[عزت]] و جلالم سوگند، اگر همراه اینان که در زیر عبایند با همه [[اهل آسمان]] و [[زمین]] مباهله کنی، [[آسمانها]] پاره پاره شوند و فروریزند و [[زمینها]] از هم بپاشند و پاره پاره بر روی آب جاری شوند و دیگر قرار نگیرند». حضرت دستهای [[مبارک]] خود را به [[آسمان]] بلند کرد؛ چونان که سفیدی زیر بغلهایش پیدا شد و گفت: «بر کسی که ستمکند بر شما و [[حق]] شما را از شما بگیرد و [[مزد رسالت]] مرا، که [[خدا]] برای شما مقرر کرده است و آن [[مودت]] شما است، کم کند، [[لعنت]] و [[غضب خدا]] پیاپی تا [[روز قیامت]] نازل شود»<ref>ر.ک: سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۰۵.</ref>. | |||
به [[نقلی]]، [[سید]] و عاقب گفتند: «چرا با بزرگان [[اهل]] [[شأن]] که [[ایمان]] به تو آوردهاند، بیرون نیامدهای و تنها همین [[جوان]] و [[زن]] و دو [[کودک]] را همراه خویش آوردهای؟!» حضرت فرمود: «من از جانب [[خداوند]] [[مأمور]] شدهام که همراه اینان با شما [[مباهله]] کنم». پس به سوی [[اصحاب]] خود بازگشت و [[منذر بن علقمه]]، [[برادر]] [[ابوحارثه]]، که پیشتر در مجلس مشورتی [[اهل نجران]] حاضر نبود و سپس همراه این گروه شد، دیگران را [[نصیحت]] کرد که: «شما و هر کسی که با کتابهای [[الهی]] آشنا است، میداند که ابوالقاسم محمد همان شما [[پیامبری]] است که همه [[پیامبران]] به او [[بشارت]] دادهاند»<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۱؛ مجلسی، محمدباقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۵.</ref>. همین گزارش حاکی است که در این وقت نشانههای [[نزول عذاب]] ظاهر شد. [[آفتاب]] دگرگون گشت و [[کوهها]] لرزید و با اینکه فصل تابستان بود، ابری سیاه پیدا شد. درختان سر به زیر آورده بودند و مرغان بر [[زمین]] بال گسترده بودند. سید و عاقب به منذر بن علقمه گفتند: «نزد محمد برو و پسر عمویش علی را واسطه کن که محمد خاطر او را میخواهد و از گفته او بیرون نمیرود و [[پیماننامه]] درست کن». منذر به محضر [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و [[مسلمان]] شد و [[پیام]] آنان را رساند و رسول خدا{{صل}} علی{{ع}} را برای [[مصالحه]] فرستاد. علی{{ع}} پرسید: «با ایشان چگونه [[صلح]] کنم؟» حضرت فرمود: «هر چه [[رأی]] تو باشد». علی{{ع}} با آنان توافق کرد که هر سال دو هزار [[جامه]] نفیس بدهند و هزار مثقال طلا؛ نیمی در [[محرم]] و نیمی دیگر در [[رجب]]. چون [[رسول خدا]]{{صل}} با [[اهل]] بیتش{{عم}} به [[مسجد]] بازگشت، [[جبرئیل]] نازل شد و گفت: «[[حق تعالی]] [[سلام]] میرساند و میفرماید که بندهام [[موسی]] همراه [[هارون]] و [[فرزندان]] هارون با [[دشمن]] خود [[قارون]] [[مباهله]] کرد و حق تعالی قارون را با اهل و مالش و یاورانش به [[زمین]] فرو برد. به جلالم [[سوگند]]، اگر تو همراه اهلت با همه اهل زمین و همه [[مردمان]] مباهله میکردی، [[آسمانها]] پاره پاره و [[کوهها]] ریز ریز میشدند و زمین فرو میرفت». رسول خدا{{صل}} به [[سجده]] رفت و سپس دستها را بلند کرد و سه بار گفت: {{متن حدیث|شُكْراً لِلْمُنْعِمِ}}. چون از علت این کار پرسیدند، فرمود: [[خداوند]] جهانیان را [[شکر]] کردم به واسطه انعامی که بر [[اهل بیت]] من [[کرامت]] فرمود». و سپس از آنچه جبرئیل آورده بود به ایشان خبر داد<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۲؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴.</ref>. | |||
به نقل [[شیخ مفید]] و [[شیخ طبرسی]] چون [[پیامبر]] با آن چهار تن آمد، [[اسقف]] پرسید: «اینان کیستند که همراهش میآیند؟» بدو گفتند: «این پسر عمویش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترین مردمان نزد او، [[علی بن ابی طالب]] است و این دو طفل، [[پسران]] دخترش از علیاند که نزد او از همه محبوبترند و آن [[زن]] دخترش [[فاطمه]] است که عزیزترین [[مردم]] نزد او است و علاقه [[قلبی]] [[پیغمبر]] بدو از همه بیشتر است<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴؛ طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۱ ص۲۲۷؛ طبرسی، ابوعلی اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴.</ref>. اسقف گفت: «ببینید که با [[خواص]] خود، یعنی فرزندان و اهلش آمده است و میخواهد همراه آنان مباهله کند؛ چون به [[حقیقت]] کار خویش مطمئن است. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر میترسید که چیزی به زیانش تمام شود، آنان را نمیآورد. از [[مباهله]] با او بپرهیزید. به خدا سوگند که اگر موقعیت [[قیصر]] نبود، [[مسلمان]] میشدم»<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴. در خصوص عاقبت امر ابوحارثه و سید و عاقب، منابع گوناگون، مطالب مختلف نوشتهاند. ابن سعد در الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۸ گوید: پس از مدت کوتاهی سید و عاقب به نزد رسول خدا بازگشتند و مسلمان شدند، و رسول خدا{{صل}} آن دو را در خانه ابوایوب انصاری جای داد. امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه مباهله نیز از بازگشت آن دو و مسلمان شدن آنان خبر میدهد و نیز در تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۲ آمده است که ایهم مسلمان شد؛ ولی گزارش مفصل سید ابن طاووس از مجلس مشورتی بزرگان نصارا در سرزمین نجران حاکی از آن است که سید و عاقب خبر از درستی نبوت رسول خدا داشتند، ولی در صدد کتمان آن و گمراه نگاه داشتن مردم بودند. در آنجا ابن طاووس آورده است که ابن سید و عاقب در مکر و حیله از جمله شیاطین انس بودند.</ref>. | |||
در اینجا سخنان مهم دیگری به طور پراکنده در کتب [[تفسیر]] و [[تاریخ]] آمده است. از جمله آنکه چون حضرت برای مباهله بر دو زانو نشست، [[ابوحارثه]] گفت: «به خدا سوگند، چنان نشسته است که [[پیغمبران]] برای مباهله مینشینند» و بازگشت و از مباهله هراسید. [[سید]] به او گفت: «کجا میروی؟» گفت: اگر بر [[حق]] نمیبود، چنین بر مباهله جرئت نمیکرد و اگر با ما مباهله کند، یک سال نخواهد گذشت که هیچ نصرانیای باقی نخواهد ماند<ref>طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۹ نیز به نقل از او: بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۷۷؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۱.</ref>. من چهرههایی را میبینم که اگر از خدا بخواهند، کوهی را از جای خود برکَند، بیگمان خواهد کَند. پس [[مباهله]] نکنید که هلاک میشوید»<ref>طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ و نیز زمخشری در تفسیر الکشاف ذیل آیه مباهله؛ و سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۳.</ref>. و از سوی دیگر [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «اگر با من مباهله میکردند، همه به صورت میمون و خوک [[مسخ]] میشدند و تمام این [[وادی]] برایشان [[آتش]] میشد و میسوختند و [[حق تعالی]] جمیع [[اهل نجران]] را مستأصل میکرد، به گونهای که حتی مرغی بر سر درختان باقی نمیماند»<ref>فخر رازی، التفسیر الکبیر؛ شیخ طوسی، التبان؛ طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان؛ علامه طباطبایی، المیزان؛ تفسیر ثعلبی در ذیل آیه مباهله؛ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۶.</ref>. | |||
سرانجام [[آفتاب]] [[حقیقت]] برون آمد و هیچ کس از [[عام و خاص]] و [[مسلمان]] و [[نامسلمان]] در آنجا نبود جز آنکه دید رسول خدا{{صل}} علی{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} و حسن و حسین{{عم}} را در زیر عبای خویش درآورد و آنگاه فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي}}<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶؛ رحمانی، همدانی، احمد، الامام علی، ص۲۶۷، به نقل از: ابوحیان اندلسی، البحرالمحیط، ج۲، ص۴۷۹ و مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۱۸۵؛ گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص۱۴۲؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۶۵ با ذکر حدیث سعد بن ابی وقاص که در صحیح مسلم آمده است.</ref> و در [[حق]] آنان [[آیه تطهیر]] را قرائت فرمود: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref><ref>فخر رازی، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۳؛ شبلنجی، نورالابصار، ص۲۲۳.</ref>. از همین جا برای برخی این [[باور]] پیدا شده است که آیه تطهیر باری دیگر در [[واقعه مباهله]] نازل شده است؛ چنانکه پیش از آن در [[خانه]] [[امسلمه]] نازل شده بود، ولی آنچه درست به نظر میرسد، آن است که بگوییم [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[آیه تطهیر]] را پس از [[نزول]] در مرتبه اول در موقعیتهایی مختلف تکرار و بر مصادیق راستینش تطبیق کرده است تا برای دیگران در [[شناخت اهل بیت]] [[پیغمبر]] جای تردید باقی نماند. [[شاهد]] این نظریه آن است که [[اهل]] [[تاریخ]] و [[سیره]] آوردهاند که پس از نزول آیه تطهیر تا شش یا هفت و یا هشت ماه متوالی آن حضرت هنگام رفتن به سوی [[مسجد]] برای ادای [[نماز صبح]] بر در [[خانه علی]]{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} میایستاد و ندا میداد: {{متن حدیث|يَا أَهْلَ الْبَيْتِ {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>}} تا دیگران [[جسارت]] نکنند که [[زنان]] پیغمبر را به جرگه [[اهل بیت]] درآورند. اینجا نیز از آن موارد بود و [[پیامبر]] اهل بیت خود را در زیر [[عبا]] در آورد و با [[قرائت]] آیه تطهیر مصادیقش را روشن ساخت<ref>شرف الدین عاملی، سید عبدالحسین، الکلمة الغراء فی تفضیل الزهراء، ص۱۵.</ref>. | |||
[[فخر رازی]] گوید: این [[روایت]] که [[رسول خدا]]{{صل}}، [[حسنین]]{{ع}} و فاطمه{{س}} و علی{{ع}} را در کسای خود درآورده و آیه تطهیر را خوانده، روایتی است که [[صحت]] آن در میان [[اهل تفسیر]] و [[حدیث]] همچون امور مورد اتفاق است<ref>عین تعبیر فخر رازی در ذیل آیه مباهله در التفسیر الکبیر چنین است: {{عربی|و اعلم ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث}}. چنان که در بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۸۵ آمده است، عین همین تعبیر از نیشابوری در انوارالتنزیل وجود دارد.</ref>. [[مفسر]] بزرگی چون [[زمخشری]] نیز گوید: در [[آیه مباهله]] دلیلی بر فضل و [[برتری]] [[اصحاب کسا]] هست که هیچ دلیلی قویتر از آن یافت نشود<ref>عین تعبیر زمخشری در الکشاف چنین است: {{عربی|و فيه دليل لا شيء أقوى منه على فضل اصحاب الكساء}}.</ref>. مع الاسف شماری اندک از [[دانشمندان اهل سنت]] کوشیدهاند تا از اهمیت [[واقعه مباهله]] بکاهند یا ابعادی از آن را بیارزش جلوه دهند و برخی با نقل روایاتی بیاساس و [[غریب]] خواستهاند دیگران را نیز به [[همراهی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} در این واقعه مفتخر سازند و بدینسان، اگر دلیلی بر [[فضیلت اهل بیت]] یافت شده است، دیگران نیز در آن [[شریک]] شوند. ولی در برابر، قاطبه [[اهل سنت]] در کتب خود اعتراف کردهاند که چون [[آیه مباهله]] نازل شد، [[پیامبر اسلام]]{{صل}} تنها علی{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} و [[حسنین]]{{عم}} را برای [[مباهله]] همراه خود برد و برخی دیگر تصریح دارند که مراد از {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا... وَنِسَاءَنَا... وَأَنْفُسَنَا}} در آیه مباهله کسی جز حسنین{{ع}} و فاطمه{{س}} و علی{{ع}} نیست<ref>فهرستی که مرحوم آیتالله مرعشی نجفی در تعلیقه مجلداتی از احقاق الحق تهیه کرده است، با حذف مکررات به بیش از صد فقره میرسد و فهرستی که مرحوم شیخ قوام الدین وشنوهای در کتاب اهل بیت و آیه مباهله ارائه داده است، بالغ بر شصت مورد است. امتیاز کار ایشان آن است که از علمای اهل سنت به ترتیب از قرن سوم تا قرن چهاردهم یاد کرده است. علاوه بر این دو شخصیت بزرگ سید حسین بحرالعلوم در تعلیقه تلخیص الشافی و نیز آیتالله احمدی میانجی در مکاتیب الرسول به معرفی منابع در این زمینه پرداختهاند. (ر.ک: تستری، نورالله، احقاق الحق، ج۳، ص۴۶؛ ج۹، ص۷۰؛ ج۲۲، من ۳۴، ۴۴؛ ج۲۴، ص۶؛ ج۳۳، ص۲۲؛ وشنوهای، قوامالدین، اهل البیت و آیة المباهله، ص۷۲ - ۳۴؛ شروانی، ماروته العامة من مناقب اهل البیت، ص۸۵.</ref>. | |||
با این حال معلوم نیست چگونه [[صاحب تفسیر المنار]] میخواهد در آیه مباهله سند افتخاری را که [[خدا]] و رسول خدا{{صل}} برای [[اهل بیت]] بر جای گذاشتهاند، مخدوش و سخن قاطبه [[علمای اهل سنت]] را [[انکار]] کند. او میگوید: | |||
حمل کلمه {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} بر فاطمه بر و کلمه {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} تنها بر علی از نظر لغت [[عرب]] توجیه پذیر نیست و تنها این کار ناشی از [[روایات]] بسیاری است که در منابع [[شیعی]] نقل شدهاند و معلوم است که مقصود [[شیعه]] از نقل این روایات چیست. آنان در [[ترویج]] این روایات چنان کوشیدهاند که بسیاری از [[اهل سنت]] را نیز تحت تأثیر قرار دادهاند و گرنه هیچ عربزبانی را نمیتوان یافت که {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} بگوید و با وجود زنانش، دخترش را قصد کند و از این دورتر آن است که از کلمه {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} تنها علی مقصود باشد<ref>محمد رشید رضا، تفسیر المنار، تقریر درس شیخ محمد عبده، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله به نقل از او.</ref>. | |||
شگفت است که شیعه چگونه توانسته است همه [[علمای اهل سنت]] را از [[افکار]] و آرای خود متأثر کند و با اینکه [[اخبار]] [[واقعه مباهله]] [[نسل]] به نسل به وسیله [[محدثین]] و [[مفسرین]] و [[مورخین]] نقل شده و [[موازین]] [[جرح و تعدیل]] به آن راه یافته است، علمای اهل سنت نتوانستهاند این روایات را - که به [[گمان]] صاحب [[المنار]] ساخته و پرداخته شیعهاند - از خود دور کنند و همه در دام آنها افتادهاند<ref>سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۳.</ref>. برای [[اثبات]] مدعای شیعه کافی است به اعتراف امثال [[فخر رازی]] و به [[روایت]] کسانی چون [[عایشه]]<ref>زمخشری در الکشاف ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسی در بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۲۴، حدیث عایشه را چنین نقل کردهاند: {{متن حدیث|أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} خَرَجَ وَ عَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ فَاطِمَةُ ثُمَّ عَلِيٌّ ثُمَّ قَالَ {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}}}؛ شیعه و سنی در ذیل آیه تطهیر، به این حدیث عایشه اشاره کردهاند.</ref> بنگریم. افزون بر این، نویسنده المنار، ناآشنایی خود را با [[زبان قرآن]] و عرب را نیز ثابت کرده است؛ زیرا در [[آیه]] ۱۷۶ [[سوره نساء]] آمده است: {{متن قرآن|وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ}}<ref>«و اگر (میراثبران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث میبرد» سوره نساء، آیه ۱۷۶.</ref> و نیز در [[آیه]] ۱۰ همین [[سوره]] آمده است: {{متن قرآن|يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً}}<ref>«خداوند درباره (ارث) فرزندانتان به شما سفارش میکند که بهره پسر برابر با بهره دو دختر است و اگر (همه وارثان)، دختر و بیش از دو تن باشند تنها دو سوم آنچه بر جای نهاده، از آن ایشان است» سوره نساء، آیه ۱۱.</ref> باید پرسید چگونه کلمه [[نساء]] در این آیه بر [[دختران]] حمل میشود، نه بر [[زنان]]<ref>رحمانی، همدانی، احمد، الامام علی{{ع}}، ص۲۸۴.</ref>. | |||
اگر خوشبینانه بنگریم، باید گفت که منشأ خطای این [[مفسر]] آن بوده است که برخی [[روایات]] را، مانند [[روایت]] جابر که گوید: {{متن حدیث|نِساءَنا فَاطِمَةَ وَ أَنْفُسَنا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ}} دیده است و چنین پنداشته است که مراد از واژه {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} [[فاطمه]] و مراد از {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} علی است؛ حال آنکه ما گوییم [[رسول خدا]]{{صل}} در [[مقام]] [[امتثال]]، کسی را جز فاطمه و علی و [[حسنین]]{{عم}} با خویش نیاورده است و این بدان معنا است که تنها مصداق {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} علی و تنها مصداق{{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} فاطمه بوده است و نباید مصداق را با مفهوم [[اشتباه]] گرفت. معنای [[کلام رسول خدا]]{{صل}} که فرموده است: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِيَ}} آن بوده که خدایا من از [[اهل بیت]] و [[خواص]] خود جز اینان کسی را نیافتم که برای این کار همراه سازم. | |||
بدینسان، [[صاحب تفسیر المنار]] خواسته است [[تفسیر]] مذکور را بر خلاف [[قواعد]] لغت [[عرب]] قلمداد کند، [[غافل]] از آنکه [[زمخشری]] صاحب [[کشاف]]، پیشوای [[اهل]] [[ادب]] و [[بلاغت]]، در تفسیر خود گوید: {{عربی|فيه دليل لا شيء اقوى منه على فضل اصحاب الكساء}}. | |||
گذشته از این، باید دید مراد این مفسر چیست که میگوید مصادر این روایات شیعیانند. | |||
آیا کسانی را که سلسله [[اسناد روایات]] بدانها ختم میشود، [[شیعه]] دانسته است؛ کسانی مانند [[سعد بن ابی وقاص]] و [[جابر بن عبدالله]] و [[عبدالله بن عباس]] و جمعی دیگر از [[صحابه]] و کلبی و [[شعبی]] و [[ابوصالح]] و جمعی دیگر از [[تابعین]]؛ یا مقصودش آن است که شیعه این [[روایات]] را در [[جوامع]] نخستین [[حدیث]] و کتب معتبر [[تاریخ]] وارد کرده است. در هر دو صورت، او سخن شیعه را نا پذیرفتنی میشمارد؛ ولی از این رهگذر که اساس [[سنت]] و [[شریعت]] [[متزلزل]] گردد و از [[سنت مأثور]] چیزی بر جای نماند<ref>علامه طباطبائی، المیزان، ذیل آیه مباهله.</ref>. پیش از او نیز کسانی بودهاند که در برابر این همه [[نصوص]] انکارناپذیر، روایتی شاذ یا سخنی [[غریب]] آوردهاند، ولی او گوی [[سبقت]] را از همه آنان ربوده است؛ زیرا دیگران به جای متهم ساختن شیعه به [[جعل]] و [[تزویر]]، یا با حذف [[نام علی]]{{ع}} از میان همراهان [[رسول خدا]]{{صل}}، به سرعت از آن گذشتهاند؛ همچون [[ابن کثیر]] در [[البدایة و النهایه]]<ref>علامه طباطبائی، المیزان، ج۵، ص۶۵، همچنین طبری در جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج۳، ص۴۰۷، در ذیل آیه مباهله در ضمن حدیث شماره ۵۶۶۶ و حدیث شماره ۵۶۷۱، همراهان پیامبر را فقط فاطمه و حسنین میداند؛ ولی همو در ضمن حدیث شماره ۵۶۷۵ از منذر بن ثعلیه از علباء بن احمر الیشکری نقل میکند که چون آیه مباهله نازل شد، رسول خدا صل در پی علی و فاطمه و حسنین فرستاد.</ref> و یا کوشیدهاند افزون بر علی و [[فاطمه]] و حسن و حسین{{عم}}، برخی [[همسران رسول خدا]]{{صل}}، یعنی [[عایشه]] و [[حفصه]] را نیز به [[همراهی]] رسول خدا مفتخر سازند؛ همچون [[حلبی]] در سیرهاش<ref>حلبی در السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶ آورده است: عمر گوید از رسول خدا{{صل}} پرسیدم اگر شما ملاعنه میکردید، دست چه کسی را میگرفتید؟ آن حضرت فرمود دست علی و فاطمه و حسن و حسین و عایشه و حفصه را میگرفتم. سپس حلبی اضافه میکند که زیادت عایشه و حفصه در این روایت، به شهادت آن بخش از آیه است که میفرماید: {{متن قرآن|وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ}}. خطای حلبی در این استشهاد واضح است: زیرا اگر {{متن قرآن|وَنِسَاءَنَا}} به معنای همسران رسول خدا باشد، پس چرا فاطمه همراه رسول خدا{{صل}} بود و اگر {{متن قرآن|وَنِسَاءَنَا}} بر دختر رسول خدا تطبیق کند، چرا همسران رسول خدا حاضر شدند؟ از خلال نکاتی که در تفسیر آیه مباهله خواهیم گفت، قرائن کذب این خبر واضحتر خواهد شد.</ref>؛ و یا برای تثبیت موقعیت [[خلفای سهگانه]] و فضیلتسازی برای آنان از [[امام صادق]]{{ع}} نقل کردهاند که چون [[آیه مباهله]] نازل شد، [[رسول خدا]]{{صل}} [[ابوبکر]] را با فرزندش و [[عمر]] را با فرزندش و [[عثمان]] را با فرزندش و علی را با فرزندش همراه خویش آورد؛ همچون [[ابن عساکر]] در [[تاریخ]] [[دمشق]] و [[جلال الدین سیوطی]] در [[تفسیر]] آیه مباهله<ref>احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۶؛ سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۹؛ محمدرشید رضا، تفسیر المنار، ذیل آیه مباهله به نقل از: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق؛ سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، ذیل آیه مباهله به نقل از: ابن عساکر.</ref>. | |||
در این مورد آشکار است که [[راوی حدیث]] میخواسته است ترتیب [[خلفای چهارگانه]] را [[حفظ]] کند. دست سیاستبازان [[واجب]] کرده بود که شماری به تلاش و تکاپو افتند و سخنسازی کنند و باوری برای بیخبران پدید آورند که خلفای چهارگانه متناسب با [[فضیلت]] و [[شأن]] و منزلتی که نزد رسول خدا{{صل}} داشتند، به ترتیب به [[خلافت]] رسیدند. به [[راستی]] اگر قرار بود رسول خدا{{صل}} بزرگان [[اصحاب]] و [[خویشاوندان]] خود را گرد آورد، چرا در میان [[صحابه]] به کسانی همچون [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[عمار]] و [[مقداد]] توجه نکرد، و چرا عمویش عباس، شیخ [[هاشمیان]] را برنگزید و چرا عمهاش [[صفیه دختر عبدالمطلب]] و دختر عمویش [[امهانی]] را که از [[زنان برگزیده]] [[هاشمی]] بودند، همراه خود نکرد؟<ref>سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۹.</ref> وانگهی، خلفای چهارگانه در آن [[زمان]] همه دارای پسر نبودند<ref>علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.</ref> و آشکار است که اینگونه [[روایات]] [[غریب]] چرا و چگونه پدید آمدهاند. | |||
در پایان شایسته مینماید به [[کلام]] [[شاگرد]] دیگر [[شیخ محمد عبده]]، یعنی [[ابن عاشور مغربی]]، نیز اشاره کنیم. او میگوید: | |||
هرگاه لفظ «[[نساء]]» به واحد یا جماعتی اضافه شود، ناگزیر مراد از آن [[همسران]] مرد هستند؛ مانند {{متن قرآن|نِسَاءَ النَّبِيِّ}}<ref>«زنان پیامبر!» سوره احزاب، آیه ۳۰.</ref> و {{متن قرآن|نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ}}<ref>«زنان مؤمن» سوره احزاب، آیه ۵۹.</ref> بر خلاف آنجا که لفظ «نساء» غیر مضاف باشد. پس ناگزیر مراد از {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}}، ازواج النبی است و مراد از «[[انفس]]» در [[آیه شریفه]]، انفس [[متکلمین]] و مخاطبین است؛ یعنی {{عربی|ايانا و اياكم}} و در مورد {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا}} دو احتمال است: یا [[جوانان]] مراد هستند و یا اطفال<ref>محمد بن طاهر بن عاشور، التحریر و التنویر، ذیل آیه مباهله.</ref>. | |||
آنگاه خود این [[مفسر]] از [[بیهقی]] در کتاب [[دلائل النبوه]] نقل میکند که [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[مباهله]] علی{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} و حسن و حسین{{عم}} را آورد و [[زنان]] و دیگر مردان [[مسلمان]] را همراه خود نکرد.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]] ص ۲۱۷-۲۲۶.</ref>. | |||
===امضای [[صلحنامه]]=== | |||
سرانجام این واقعه، امضای صلحنامهای میان رسول خدا{{صل}} و [[مسیحیان نجران]] بود. گویا در تنظیم این صلحنامه و تعیین شرطهایش، علی{{ع}} از سوی [[پیغمبر]] [[اختیار]] کامل داشت<ref>این مطلب از گزارش سید ابن طاووس در اقبال الاعمال، ص۵۱۲ استفاده میشود که پیشتر نقل شد.</ref>. و حتی کاتب صلحنامه را نیز علی{{ع}} نوشتهاند<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۲. گفتنی است بلاذری و ابن کثیر و ابن قیم جوزی و عبدالمنعم کاتب این صلحنامه را مغیرة بن شعبه دانستهاند. ابویوسف، کاتب را عبدالله بن ابی بکر دانسته است. بلاذری از یحیی بن آدم نقل میکند که مکتوبی از صلحنامه نزد اهل نجران دیدم که زیر آن نوشته شده بود {{عربی|كتب علي بن ابي طالب}} بیهقی در سنن کبری و نیز یاقوت حموی در معجم البلدان آوردهاند که اهل نجران در دوران زمامداری آن حضرت نزد او آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند این خط شما است، و به نقل دیگری، گفتند این خط شما و املای رسول خدا است. آنگاه اشکهای علی{{ع}} به گونهاش جاری شد. سپس سر برداشت و گفت ای اهل نجران. این آخرین چیزی بود که در پیشگاه رسول خدا{{صل}} نگاشتم. (احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۱۷۰ و ۱۶۹).</ref>. اینک متن [[صلحنامه]] را به نقل از [[ارشاد]] مفید میآوریم. | |||
{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ | |||
هَذَا كِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} لِنَجْرَانَ وَ حَاشِيَتِهَا فِي كُلِّ صَفْرَاءَ وَ بَيْضَاءَ وَ ثَمَرَةٍ وَ رَقِيقٍ لَا يُؤْخَذُ مِنْهُمْ شَيْءٌ غَيْرُ أَلْفَيْ حُلَّةٍ مِنْ حُلَلِ الْأَوَاقِيِّ ثَمَنُ كُلِّ حُلَّةٍ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً فَمَا زَادَ أَوْ نَقَصَ فَعَلَى حِسَابِ ذَلِكَ يُؤَدُّونَ أَلْفاً مِنْهَا فِي صَفَرٍ وَ أَلْفاً مِنْهَا فِي رَجَبٍ وَ عَلَيْهِمْ أَرْبَعُونَ دِينَاراً مَثْوَاةَ رَسُولِي مِمَّا فَوْقَ ذَلِكَ وَ عَلَيْهِمْ فِي كُلِّ حَدَثٍ يَكُونُ بِالْيَمَنِ مِنْ كُلِّ ذِي عَدَنٍ عَارِيَّةٌ مَضْمُونَةٌ ثَلَاثُونَ دِرْعاً وَ ثَلَاثُونَ فَرَساً وَ ثَلَاثُونَ جَمَلًا عَارِيَّةٌ مَضْمُونَةٌ لَهُمْ بِذَلِكَ جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَمَنْ أَكَلَ الرِّبَا مِنْهُمْ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا فَذِمَّتِي مِنْهُ بَرِيئَةٌ}}؛ | |||
«{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ}}. این صلحنامهای است از محمد [[پیامبر خدا]]{{صل}} برای [[اهل]] [[نجران]] و پیرامون آن. از آنان چیزی از طلا و [[نقره]] و میوه و برده گرفته نشود جز دو هزار حله از حله اواقی که بهای هر حله چهل درهم باشد و اگر کم و زیادی شد، به همان اندازه حساب میشود. هزار حله آن را در ماه صفر و هزار حله دیگر را در [[ماه رجب]] بپردازند و بر عهده ایشان است که چهل دینار برای [[خرج]] [[خانه]] فرستادگان من بپردازند و بر عهده ایشان است که هرگاه در [[یمن]] حادثهای [یا [[جنگی]]] از جانب [[قبیله]] ذی عدن روی داد، به عنوان عاریه مضمونه [که اگر از میان رفت مانند آن پس داده شود] سی [[زره]] و سی اسب و سی شتر [به [[مسلمانان]] برای [[جنگ]]] بدهند و در برابر این [[تعهدات]]، برای آنان است [[پناه]] [[خدا]] و [[ذمه]] [[محمد بن عبدالله]]. پس از این سال هر کس از آنان که [[ریا]] خورد، من در برابر او تعهدی ندارم»<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۶.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]] ص ۲۲۶.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |