حضرت خیزران در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←کنیز خریداری شده در شهر مکه
(←مقدمه) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
== کنیز خریداری شده در [[شهر مکه]] == | == کنیز خریداری شده در [[شهر مکه]] == | ||
[[یزید بن سلیط]] از [[پیروان]] [[مکتب]] | [[یزید بن سلیط]] از [[پیروان]] [[مکتب]] [[زید]]، میگوید: به قصد [[زیارت]] [[بیت الله]] و به جای آوردن [[اعمال]] [[عمره]] به راه افتادم. در میانه راه با [[حضرت موسی بن جعفر]]{{ع}} [[ملاقات]] نمودم و عرض کردم: در همین مکان به همراه پدرم محضر پدر بزرگوارت، [[حضرت صادق]]{{ع}} رسیدیم در حالی که شما و دیگر برادرانتان در کنار وی بودید. پدرم عرض کرد: شما [[اولاد رسول خدا]]{{صل}} [[پاک]] و [[پاکیزه]] هستید و از [[مرگ]] هم نمیتوان [[فرار]] کرد؛ چنان چه حادثهای برای شما پیش آید، به چه کسی مراجعه کنم؟ پدر بزرگوارتان فرمود: اینها همه [[فرزندان]] من هستند؛ ولی [[علم]]، [[دانش]]، [[حکمت]]، [[جود]]، سخاء و [[آگاهی]] از احتیاجات [[مردم]] در وجود فرزندم [[موسی]] جمع است. بدان که نطفه امامی در صلب او قرار دارد که [[پناهگاه]] [[درماندگان]] و مشکلگشای دردمندان خواهد بود. سپس فرمود: ای یزید، در آیندهای نه چندان دور در همین مکان با او ملاقات خواهی نمود. به او [[بشارت]] ده که [[خداوند]] از دامن کنیزی [[پاکدامن]] و از [[خاندان]] [[ماریه قبطیه]]، مادر ابراهیم و فرزند [[رسول خدا]]{{صل}} [[فرزندی]] [[امین]] و [[مبارک]] به او [[عنایت]] خواهد فرمود و [[سلام]] مرا به او برسان. | ||
پدرم عرض کرد: شما [[اولاد رسول خدا]] {{صل}} [[پاک]] و [[پاکیزه]] هستید و از [[مرگ]] هم نمیتوان فرار کرد؛ چنان چه حادثهای برای شما پیش آید، به چه کسی مراجعه کنم؟ | |||
پدر بزرگوارتان فرمود: اینها همه [[فرزندان]] من هستند؛ ولی [[علم]]، [[دانش]]، [[حکمت]]، [[جود]]، سخاء و [[آگاهی]] از احتیاجات [[مردم]] در وجود فرزندم [[موسی]] جمع است. بدان که نطفه امامی در صلب او قرار دارد که [[پناهگاه]] [[درماندگان]] و مشکلگشای دردمندان خواهد بود. | |||
سپس فرمود: ای یزید، در آیندهای نه چندان دور در همین مکان با او ملاقات خواهی نمود. به او [[بشارت]] ده که [[خداوند]] از دامن کنیزی پاکدامن و از خاندان ماریه | |||
فرمود: | یزید بن سلیط میگوید: پس از [[شهادت]] حضرت موسی بن جعفر{{ع}} به [[زیارت امام رضا]]{{ع}} رفتم، فرمود: آیا میل داری برای انجام اعمال عمره به [[مکه]] برویم؟ گفتم: [[نفقه]] و مخارج [[سفر]] برای من سنگین است. فرمود: [[سبحان الله]]! کسی که [[دعوت]] میکند، مخارج سفر را نیز میپردازد. با [[اشتیاق]] فراوان پیشنهاد حضرت را قبول نمودم و به طرف [[سرزمین]] و [[دیار]] [[محبوب]] [[حرکت]] کردیم. در میان راه به سرزمینی رسیدیم که پیشتر پدر و جد وی را در همانجا ملاقات کرده بودم. فرمود: در این مکان افراد زیادی را ملاقات کردهای! عرض کردم: آری و سپس ایشان را از [[ملاقاتها]] و خبردادن [[حضرت کاظم]]{{ع}} از ولادت فرزندی برای [[حضرت رضا]]{{ع}}، و نام مادرش خبر دادم. وقتی به شهر مکه وارد شدیم، حضرت آن [[کنیز]] را خرید و فرزندش، [[امام جواد]]{{ع}} از همان کنیز به [[دنیا]] آمد<ref>{{متن حدیث|عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ: لَقِيتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ{{ع}} وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْعُمْرَةَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ... ثُمَّ قَالَ لِي أَبُو إِبْرَاهِيمَ{{ع}}: إِنِّي أُوخَذُ فِي هَذِهِ السَّنَةِ وَ الْأَمْرُ هُوَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ{{ع}}.... | ||
با [[اشتیاق]] فراوان پیشنهاد حضرت را قبول نمودم و به طرف [[سرزمین]] و دیار [[محبوب]] حرکت کردیم. در میان راه به سرزمینی رسیدیم که پیشتر | ثُمَّ قَالَ لِي يَا يَزِيدُ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ لَقِيتَهُ وَ سَتَلْقَاهُ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ غُلَامٌ أَمِينٌ مَأْمُونٌ مُبَارَكٌ وَ سَيُعْلِمُكَ أَنَّكَ قَدْ لَقِيتَنِي فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذَلِكَ أَنَّ الْجَارِيَةَ الَّتِي يَكُونُ مِنْهَا هَذَا الْغُلَامُ جَارِيَةٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مَارِيَةَ جَارِيَةِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} أُمِّ إِبْرَاهِيمَ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا مِنِّي السَّلَامَ فَافْعَلْ. | ||
فرمود: در این مکان افراد زیادی را ملاقات کردهای! | قَالَ يَزِيدُ فَلَقِيتُ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي إِبْرَاهِيمَ{{ع}} عَلِيّاً{{ع}} فَبَدَأَنِي فَقَالَ لِي يَا يَزِيدُ مَا تَقُولُ فِي الْعُمْرَةِ؟ | ||
عرض کردم: آری و سپس ایشان را از [[ملاقاتها]] و خبردادن [[حضرت کاظم]] {{ع}} از ولادت | |||
وقتی به | |||
ثُمَّ قَالَ لِي يَا يَزِيدُ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ لَقِيتَهُ وَ سَتَلْقَاهُ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ غُلَامٌ أَمِينٌ مَأْمُونٌ مُبَارَكٌ وَ سَيُعْلِمُكَ أَنَّكَ قَدْ لَقِيتَنِي فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذَلِكَ أَنَّ الْجَارِيَةَ الَّتِي يَكُونُ مِنْهَا هَذَا الْغُلَامُ جَارِيَةٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مَارِيَةَ جَارِيَةِ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} أُمِّ إِبْرَاهِيمَ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا مِنِّي السَّلَامَ فَافْعَلْ. | |||
قَالَ يَزِيدُ فَلَقِيتُ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي إِبْرَاهِيمَ {{ع}} عَلِيّاً {{ع}} فَبَدَأَنِي فَقَالَ لِي يَا يَزِيدُ مَا تَقُولُ فِي الْعُمْرَةِ؟ | |||
فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ذَلِكَ إِلَيْكَ وَ مَا عِنْدِي نَفَقَةٌ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا كُنَّا نُكَلِّفُكَ وَ لَا نَكْفِيكَ. | فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ذَلِكَ إِلَيْكَ وَ مَا عِنْدِي نَفَقَةٌ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا كُنَّا نُكَلِّفُكَ وَ لَا نَكْفِيكَ. | ||
فَخَرَجْنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ فَابْتَدَأَنِي فَقَالَ يَا يَزِيدُ إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ كَثِيراً مَا لَقِيتَ فِيهِ جِيرَتَكَ وَ عُمُومَتَكَ. | فَخَرَجْنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ فَابْتَدَأَنِي فَقَالَ يَا يَزِيدُ إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ كَثِيراً مَا لَقِيتَ فِيهِ جِيرَتَكَ وَ عُمُومَتَكَ. |