پرش به محتوا

جنگ احد در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - 'سپاهیان اسلام' به 'سپاهیان اسلام')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۹۹: خط ۹۹:


سپس پیامبر {{صل}} در ادامه سخنانش فرمود: [[شهادت]] می‌دهم که اینان در [[روز قیامت]] نزد [[خداوند]] شهیدند. پس نزد آنان بیایید و زیارت‌شان کنید. قسم به آنکه جانم در دست اوست، تا [[قیام قیامت]] هر که بر آنان [[سلام]] کند، سلام او را پاسخ خواهند گفت. تعداد شهدای [[احد]] نزدیک به ۷۰ نفر بود که چهار تن آنها از [[مهاجران]] و بقیه از [[انصار]] بودند، در حالی که تعداد کشته‌های مشرکان فقط ۲۴ نفر بودند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۳۴.</ref>.
سپس پیامبر {{صل}} در ادامه سخنانش فرمود: [[شهادت]] می‌دهم که اینان در [[روز قیامت]] نزد [[خداوند]] شهیدند. پس نزد آنان بیایید و زیارت‌شان کنید. قسم به آنکه جانم در دست اوست، تا [[قیام قیامت]] هر که بر آنان [[سلام]] کند، سلام او را پاسخ خواهند گفت. تعداد شهدای [[احد]] نزدیک به ۷۰ نفر بود که چهار تن آنها از [[مهاجران]] و بقیه از [[انصار]] بودند، در حالی که تعداد کشته‌های مشرکان فقط ۲۴ نفر بودند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۳۴.</ref>.
==[[جنگ احد]]==
جنگ احد دومین [[نبرد]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} با [[کفار]] [[قریش]] بود<ref>ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، صص‌۱۸۷ و ۱۹۳.</ref>. کفار در [[شوال]] سال سوم همراه با سه‌هزار نفر که دوهزار نفر آنان سواره بودند، همراه با [[زنان]] خود، برای [[انتقام]] [[جنگ بدر]] به نزدیک [[مدینه]] آمدند<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب، ج۱، ص۱۹۱.</ref>. آنان در منطقه [[اُحُد]] مستقر شدند و [[جنگ]] در آنجا رخ داد. در آغاز [[مسلمانان]] [[پیروز]] شدند، اما وقتی تیراندازن جایگاه خود را ترک کردند، [[دشمن]] از پشت [[حمله]] کرد و مسلمانان را [[شکست]] داد. با انتشار خبر کشته‌شدن [[پیامبر]]{{صل}}، جمع زیادی از مسلمانان [[فرار]] را بر قرار ترجیح دادند<ref>ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری (یک‌جلدی)، ص۸۱.</ref>. درباره این جنگ، به‌ویژه بخش پایانی آن، چهار خبر در کافی نقل شده است. نام جمع معدودی که سرسختانه از پیامبر{{صل}} [[دفاع]] کرده‌اند در [[تاریخ]] آمده است. [[مورّخان]] گفته‌اند: در [[روز]] جنگ احد هشت نفر بر [[مرگ]] با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کردند، سه نفر از [[مهاجران]] و پنج نفر از [[انصار]]: علی، [[طلحه]] و [[زبیر]] از مهاجران و [[سهل بن حنیف]]، ابو‌‌‌دجانه، [[حارث بن صمه]]، [[حباب بن منذر]] و [[عاصم بن ثابت]] از انصار بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۳۸۹.</ref>.
[[علامه مجلسی]] دربارۀ کسانی که در جنگ احد فرار نکرده‌اند و [[ثابت‌قدم]] بوده‌اند تحقیق کرده و برخی از فراریان را نیز معرفی کرده است<ref>ر.ک: محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۳۳.</ref>. سه خبر درباره [[مقاومت]] علی{{ع}} آمده که در یکی از آنها به [[نبرد بدر]] هم اشاره شده و در دیگری نام ابو‌‌‌دجانه نیز ذکر شده است و به اوضاع پایانی [[نبرد احد]] و [[امدادهای الهی]] در [[حمایت]] از [[رسول خدا]]{{صل}} و [[عزاداری]] زنان انصار بعد از نبرد احد اشاره شده است. روایتی نیز درباره آغاز نبرد احد و [[رفتار]] ابو‌‌‌دجانه در آن ذکر شده است. به نقل [[اخبار]] می‌پردازیم:
'''تبَختُر ابو‌‌دجانه''': [[کبر]] و خودنمایی در [[شرع]] [[مبین]] [[اسلام]] روا نیست؛ اما لازم است در برابر کسانی که خود را بزرگ جلوه می‌دهند و [[تکبّر]] می‌ورزند، از باب [[مقابله به مثل]]، [[تکبر]] کرد یا اگر چنین کاری در [[تضعیف]] [[روحیه]] [[دشمن]] نقش دارد، از آن بهره برد<ref>مسعود بن عیسی ورام بن ابی‌فراس، مجموعۀ ورام، ج۱، ص۲۰۱: {{متن حدیث|إِذَا رَأَيْتُمُ الْمُتَكَبِّرِينَ فَتَكَبَّرُوا عَلَيْهِمْ فَإِنَّ ذَلِكَ لَهُمْ مَذَلَّةٌ وَ صَغَارٌ}}.</ref>. ابو‌‌‌دجانۀ [[انصاری]] در [[جنگ احد]] عمامه‌ای بر سر نهاد و انتهای آن را بر بازوی خود قرار داد و با تبختر قدم می‌زد. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: «این‌گونه قدم‌زدن را [[خداوند]] دشمن دارد، مگر در هنگام [[نبرد]] در [[راه خدا]]»<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۵، ص‌۸.</ref>. در خبری در کافی از [[پایداری]] ابو‌‌‌دجانه [[سِماک بن خَرَشه]]، در جنگ احد سخن به میان آمده است. در آن [[روایت]]، [[شجاعت علی]]{{ع}} نیز بیان می‌شود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۳۱۸.</ref>.
[[رسول خدا]]{{صل}} از [[غنایم]] بنی‌‌‌‌‌‌‌نضیر، از میان [[انصار]] فقط به ابو‌‌‌دجانه و [[سهل بن حنیف]] که نیازمند بودند بخشید<ref>احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۵۹.</ref> و هر دو نفر آنها همان‌گونه که اشاره شد، در [[دفاع از رسول خدا]]{{صل}} در [[احد]] پایداری کردند. سهل از [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود و در [[کوفه]] درگذشت. حضرت او را [[کفن]] کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۱۴۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱، ص۲۹۶.</ref> و بر او چند بار [[نماز]] با ۲۵ [[تکبیر]] خواند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۱۸۶؛ شیخ صدوق، من لا‌یحضره الفقیه، ج۱، ص‌۱۶۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، صص۱۹۸، ۳۱۷ و ۳۲۴؛ همو، الإستبصار، ج۱، ص۴۷۶.</ref>.
'''[[مقاومت]] علی{{ع}} و ابو‌‌‌دجانه''': در جنگ احد جمع انگشت‌شماری در برابر [[هجوم]] [[کفار]] [[قریش]] بعد از [[شایعه]] [[مرگ]] پیامبر{{صل}} مقاومت کردند که نام هشت نفر آنان که جانانه از پیامبر{{صل}} [[دفاع]] کردند بیان شد. علی{{ع}} و [[ابودجانه]] جزو آنان بودند. حسین بن ابی‌العلاءِ خفّاف از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که آن حضرت فرمود: چون در [[جنگ احد]] [[مردم]] از اطراف [[رسول خدا]]{{صل}} پراکنده شده و گریختند، حضرت رو به آنها کرد و فرمود: منم محمد، منم رسول خدا{{صل}}؛ من کشته نشده و نمرده‌ام. در این [[حال]] فلان و فلان ([[مرگ]] [[پیامبر]] را) [[باور]] کرده، با هم گفتند: در این حال هم که ما [[فرار]] کرده (و [[شکست]] خورده‌ایم)، ما را مسخره می‌کند و کسانی که با آن حضرت [[ثابت‌قدم]] ماندند علی{{ع}} و ابو‌‌دجُانه [[سِماک بن خَرَشه]] رحمه الله بودند. پیامبر{{صل}} ابو‌‌‌دجانه را خواست و فرمود: ای ابادجانه، برگرد که من [[بیعت]] خود را از تو برداشتم و اما علی، پس من از اویم و او از من است. ابو‌‌‌دجانه (که این سخن را از آن حضرت شنید) پیش روی پیامبر{{صل}} نشست و گریست؛ آن‌گاه گفت: نه به [[خدا]] و دوباره سرش را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و گفت: نه به خدا، من خود را از بیعتی که با تو کرده‌ام [[آزاد]] نمی‌دانم. من با تو بیعت کرده‌ام، پس به سوی چه کسی بروم ای رسول خدا{{صل}}؟ به سوی همسری که می‌میرد؟ یا [[فرزندی]] که مرگ به سراغش می‌آید؟ یا خانه‌ای که ویران می‌گردد؟ یا [[مالی]] که فانی و نابود می‌گردد و عمری که به پایان می‌رسد؟
پیامبر{{صل}} که سخنان او را شنید، دلش به حال وی سوخت (و اجازه‌اش داد). ابو‌‌‌دجانه همچنان جنگید تا وقتی که زخم‌های وارده بر بدنش او را از پای درآورد. در برابر او در سمت دیگر میدان، علی{{ع}} [[جنگ]] می‌کرد و چون ابو‌‌‌دجانه از پا افتاد، علی{{ع}} او را برداشت و نزد پیامبر{{صل}} آورد و در کنار آن حضرت نهاد. ابو‌‌‌دجانه به رسول خدا{{صل}} عرض کرد: ای رسول خدا، آیا به بیعت خویش [[وفا]] کردم؟ فرمود: آری و با سخنان خود به او [[آرامش]] داد.
در این وقت بود که [[دشمنان]] از سمت راست به [[پیامبر]]{{صل}} [[حمله]] می‌کردند و علی{{ع}} آنها را به عقب می‌راند؛ دوباره از سمت چپ [[یورش]] می‌بردند و علی{{ع}} بازشان می‌گرداند و پیوسته کارش این بود تا اینکه شمشیرش سه تکه شد؛ پس آن [[شمشیر]] را به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آورد و جلوی آن حضرت انداخت و عرض کرد: این شمشیر من تکه‌تکه شده. در آن [[روز]] بود که پیامبر{{صل}} [[ذوالفقار]] را به علی{{ع}} داد. علی{{ع}} به‌شدت به [[دفاع از پیامبر]]{{صل}} پرداخت و در [[حال]] ازدست‌دادن توان خود بود. چون رسول خدا{{صل}} به ساق‌های پای علی{{ع}} نگریست و دید که از بس [[جنگ]] کرده، ساق‌هایش می‌لرزد، سرش را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و درحالی‌که می‌گریست عرض کرد: پروردگارا، به من [[وعده]] فرمودی که [[دین]] خود را [[پیروز]] گردانی و اگر خواسته باشی، (از این کار) باز نمانی. در این وقت علی{{ع}} به نزد پیامبر{{صل}} آمد و گفت: ای رسول خدا{{صل}}، هیاهوی زیادی به گوشم می‌رسد و من می‌شنوم که کسی می‌گوید: ای حیزوم پیش رو و من هر که را خواستم بزنم، (می‌دیدم) پیش از آنکه شمشیرم به او اصابت کند، مرده‌اش به [[زمین]] می‌افتد. حضرت فرمود: این [[جبرئیل]]، [[میکائیل]] و [[اسرافیل]] است که با [[فرشتگان]] (به کمک) آمده‌اند.
در این هنگام جبرئیل پیش آمد و در کنار رسول خدا{{صل}} ایستاد و گفت: ای محمد، به‌راستی که این [[فداکاری]] بی‌نظیر علی{{ع}}، [[مواسات]] (با تو) است. پیامبر{{صل}} فرمود: همانا علی از من است و من از اویم. جبرئیل گفت: من هم از شما دو تن هستم. این‌گونه [[دشمنان]] پراکنده و گریزان شدند و رسول خدا{{صل}} به علی{{ع}} فرمود: [[یا علی]]، با شمشیر خود آنها را تعقیب کن تا بدان‌ها برسی و اگر دیدی بر شتران سوار گشته‌اند و اسبان را یدک می‌کشند، آنها آهنگ [[مکه]] دارند و اگر دیدی بر اسبان سوار شده‌اند و شتران را یدک می‌کشند، آنها آهنگ [[مدینه]] (و ویران‌کردن [[شهر مدینه]]) را دارند. علی{{ع}} به تعقیب آنها آمد و دید بر شتران سوار شده‌اند. ابو‌‌‌سفیان به علی{{ع}} رو کرد و گفت: ای علی، دیگر چه می‌خواهی؟ این ماییم که به سوی [[مکه]] می‌رویم؛ به نزد صاحب خود برگرد. [[جبرئیل]] [[لشکر]] [[مشرکان]] را تعقیب کرد و هرگاه صدای سم اسبش را می‌شنیدند، تند می‌کردند و جبرئیل نیز همچنان آنها را دنبال می‌کرد و چون از جایی کوچ می‌کردند می‌گفتند: این لشکر محمد{{صل}} است که می‌آید. بدین ترتیب ابو‌‌‌سفیان ([[فرمانده لشکر]] مشرکان) به مکه آمد و جریان را به [[اهل مکه]] گفت و دنبال او چوپانان و هیزم‌کشان به مکه آمدند و گفتند: ما لشکر محمد را دیدیم (که پشت سر لشکر ابو‌‌‌سفیان بود) و هرگاه که ابو‌‌‌سفیان کوچ می‌کرد، آنها در جای او [[منزل]] می‌کردند و پیشاپیش آنان، سواری که بر اسب سرخ‌مویی سوار بود آنان را تعقیب می‌کرد و [[مردم]] مکه هم (با شنیدن این کلمات) ابو‌‌‌سفیان را به باد [[سرزنش]] و ملامت گرفته، توبیخش کردند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۳۱۸. سیدهاشم رسولی‌محلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۱۵۱.</ref>.
'''[[پیامبر]] در بازگشت به [[مدینه]]''': در ادامه همان خبر چنین آمده است: پیامبر{{صل}} درحالی‌که [[پرچم]] [[جنگ]] به دست علی{{ع}} بود و پیشاپیش آن حضرت [[حرکت]] می‌کرد، از [[احد]] (به سمت مدینه) می‌آمد و چون با پرچم خویش از گردنه سرازیر شد و مردم او را دیدند، علی{{ع}} فریاد زد: ای مردم، این محمد است که نه مرده و نه کشته شده است. پس همان کسی که پیش از این گفته بود: «با اینکه ما [[شکست]] خورده و گریخته‌ایم، باز هم ما را مسخره می‌کند» گفت: این علی است که پرچم در دست دارد. پیامبر{{صل}} همراه علی از احد به سوی مدینه حرکت کردند. در ادامه خبر دلداری‌دادن پیامبر به [[زنان]] [[انصار]] و وضعیت فراریان از [[نبرد]] گزارش شده است.
[[امام صادق]]{{ع}} افزود: تا اینکه پیامبر{{صل}} بر آنها وارد شد و زنان انصار در پشت [[دیوار]] [[خانه‌ها]] و در خانه‌های خویش [[چشم به راه]] بودند و مردانشان از [[خانه‌ها]] بیرون می‌ریختند و گرد آن حضرت می‌گشتند و از گریختن و [[فرار]] خویش [[پوزش]] می‌طلبیدند. [[زنان]] [[انصار]] چهره‌های خویش را می‌خراشیدند، موهای سر را پریشان می‌کردند و موهای تارک را می‌چیدند و گریبان چاک می‌‌زدند و دامن‌ها را به کمر می‌بستند و (این‌گونه) تأثر و علاقه شدید خود را به [[پیامبر]]{{صل}} اظهار می‌کردند. [[رسول خدا]]{{صل}} که آنها را بدان وضع دید، دلداری‌شان داد و به‌خوبی با آنها سخن گفت و به آنها دستور داد خود را بپوشانند و به خانه‌های خود بروند و فرمود: همانا [[خدای عزّوجل]] به من [[وعده]] فرمود که [[دین]] خود را بر همه [[ادیان]] [[پیروز]] گرداند و این [[آیه]] را نیز [[خداوند]] بر محمد{{صل}} نازل فرمود: «و محمد جز فرستاده ای نیست که پیش از او فرستادگانی (آمده و) گذشته‌اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، از [[عقیده]] خود باز می‌گردید و هر که از عقیده خود باز گردد، به [[خدا]] زیانی نزند»..<ref>{{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}} «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>. تا آخر آیه<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۳۲۱؛ سیدهاشم رسولی‌محلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۱۵۴.</ref>.
در این خبر وضعیت آشفته [[شهر مدینه]] و [[دلسوزی]] زنان انصار و [[نگرانی]] شدید آنان درباره [[رسول‌خدا]]{{صل}} بیان شده است و اینکه علی{{ع}} خبر [[سلامتی]] پیامبر{{صل}} را به [[مردم مدینه]] و زنان نگران انصار می‌دهد و مردان به جهت فرار خود خجالت‌زده بودند.
'''گزارش [[قتاده]] از [[نبرد احد]]''': علی{{ع}} در [[جنگ احد]] [[پرچمداران]] [[کفار]] و جمعی دیگر از آنان را به [[هلاکت]] رساند<ref>ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص‌۱۹۷.</ref>. [[طلحة بن ابی‌طلحه]] [[پرچمدار]] کفارِ [[قریش]] و از [[شجاعان]] بنام، توسط علی کشته شد<ref>خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۲۷؛ ابن‌قتیبه، المعارف، ص۱۶۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۵۹؛ تقی‌الدین احمد بن عدی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۱۴۲.</ref>. در خبر کافی به [[مبارزه امام علی]]{{ع}} با این مرد اشاره شده است.
در ادامۀ خبر گفتگوی [[خالد بن عبدالله قسری]] که بخش اول آن در [[اخبار]] [[جنگ بدر]] گزارش شد، وی نکاتی را از [[قتاده]] می‌پرسد که در آن به امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[شجاعت]] ایشان اشاره می‌شود. خالد از قتاده می‌پرسد:
وای بر تو ای قتاده، چه کسی در جنگ بدر می‌گفت: «به [[وعده]] ام وفادارم و از حسب خویش [[حمایت]] می‌کنم»؟
قتاده گفت: [[خدا]] کار [[امیر]] را [[اصلاح]] کند، این [[شعر]] در آن [[روز]] گفته نشده؛ این شعر در جنگ احد مطرح شده. هنگامی که طلحة بن ابی‌طلحه برای [[جنگ]] بیرون آمد و فریاد می‌زد و هماورد می‌طلبید، هیچ‌کس به جنگ او نیامد. [[طلحه]] گفت: شما چنین تصور می‌کنید که با شمشیرهای خود ما را به [[دوزخ]] و ما با شمشیر‌هایمان شما را به [[بهشت]] می‌فرستیم؟ پس یک تن از شما به جنگ من آید تا مرا با [[شمشیر]] خود به دوزخ فرستد و من او را با شمشیر خویش به بهشت روانه کنم. [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} به جنگ او آمد درحالی‌که این [[رجز]] را می‌گفت: من فرزند کسی هستم که دو [[حوض]] در کنار [[زمزم]] برای سقایت [[حاجیان]] داشت، یعنی [[عبدالمطلب]] و فرزند هاشم که او در سال قحطی [[مردم]] را [[خوراک]] می‌داد. به وعده ام [[وفا]] کنم و از حسب و [[خاندان]] خویش حمایت کنم.
خالد قسری - لعنة اللَّه - گفت: به [[جان]] خودم [[دروغ]] گفته و به خدا ابو‌‌‌تراب چنین نبوده است. [[قتاده]] گفت: ای [[امیر]]، [[اجازه]] بده برگردم؛ پس آن پیرمرد برخاست و [[مردم]] را کنار می‌زد و می‌گفت: به خدای [[کعبه]] قسم که این مرد بی‌‌‌دین است. به خدای کعبه که این مرد بی‌‌‌دین است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۱۱۱؛ سیدهاشم رسولی‌محلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۱، ص۱۵۹.</ref>.
گزارش هماوردطلبی [[طلحة بن ابی‌طلحه]] و سخنان وی را [[مورخان]] بیان کرده‌اند. او به دست علی{{ع}} کشته شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۶؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱.</ref>. ضربت علی سر و به [[نقلی]]، پایش را قطع کرد<ref>ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب{{ع}}، ج۳، ص۱۲۳.</ref>. [[حجاج بن علاط سلمی]]، اشعاری در توصیف این [[نبرد]] علی{{ع}} و [[تجلیل]] از ایشان سروده است<ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۲۵؛ ابن‌کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۲.</ref>.
در گزارش کافی، قتاده که مخالفتِ [[خالد بن عبدالله قسری]] را با علی{{ع}} می‌دانست، قبل از بیان [[شجاعت حضرت]]، ترجیح داد جلسه [[حاکم]] را ترک کند و برود.
'''[[شجاعت علی]]{{ع}} در [[اُحُد]]''': [[شجاعت]] و [[پایداری]] [[امام علی]]{{ع}} در [[نبرد احد]] امری است که مورخان به آن [[اذعان]] کرده‌اند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص‌۲۴۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۳۸۹.</ref>. [[نعمان رازی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که فرمود: در [[جنگ احد]] مردم از دور [[رسول خدا]]{{صل}} گریختند، به گونه‌ای که آن حضرت به‌سختی [[خشمناک]] شد و هرگاه [[خشم]] می‌کرد، عرقی مانند دانه‌های مروارید از پیشانی ایشان سرازیر می‌گشت. امام صادق{{ع}} فرمود: پس نگریست و علی{{ع}} را در کنار خود دید، به علی فرمود: تو هم به پسران پدرت (دیگر [[قریش]])، آنان که از رسول خدا{{صل}} گریخته بودند، ملحق شو. علی عرض کرد: ای رسول خدا{{صل}} من به شما [[اقتدا]] می‌کنم و پیرو شما هستم. حضرت فرمود: پس این [[دشمنان]] را از من دور گردان. علی{{ع}} [[حمله]] کرد و به نخستین کسی که رسید، او را (با [[شمشیر]]) زد. [[جبرئیل]] عرض کرد: ای محمد، به‌راستی این [[مواسات]] ([[همدردی]] و [[برادری]]) است. حضرت فرمود: همانا او از من است و من از اویم. [[جبرئیل]] عرض کرد: و من نیز از شما هستم.
[[امام صادق]]{{ع}} فرمود: در این هنگام [[رسول خدا]]{{صل}} جبرئیل را نگریست که بر روی چهارپایه‌ای از طلا در میان [[زمین]] و [[آسمان]] (ایستاده) و می‌گوید: {{متن حدیث|لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ‌}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج‌۸، ص‌۱۱۰؛ سیدهاشم رسولی‌محلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۱، ص۱۵۹؛ علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۱، ص‌۱۱۶.</ref>: «شمشیری جز [[ذوالفقار]] و [[جوانمردی]] جز علی نیست». در [[تفسیر فرات کوفی]]<ref>فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص۹۵.</ref> و شرح الأخبار این جمله بر عکس و چنین نقل شده است: منادی در [[روز]] [[جنگ احد]] ندا می‌کرد: {{متن حدیث|لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ}}<ref>قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۳۸۱.</ref>.
[[علامه مجلسی]] نمونه روشنی از [[رشادت]] و مواسات [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این [[نبرد]] نقل کرده است<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۵، ص۲۶۷؛ همو، بحار الأنوار، ج۲۰، ص۸۵؛ ابن‌أبی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۵۰؛ ج۱۰، ص۱۸۲؛ ج۱۳، ص۲۶۱.</ref>. [[ابن‌ابی‌الحدید]] [[سخن پیامبر]]{{صل}} درباره علی{{ع}} را جزو [[اخبار صحیح]] دانسته است<ref>ابن‌أبی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۲۱۹؛ ج۱۸، ص۲۴.</ref>. از موّرخان نقل شده که منادی این [[رجز]] را می‌خواند<ref>ابوجعفرمحمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۷؛ ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۰؛ ابن‌اثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۲، ص۱۵۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۵، ص۱۲۸؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب{{ع}}، ج۳، ص۱۲۴؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص‌۲۰۱؛ ج۴۲، ص‌۷۱.</ref>.
امیرالمؤمنین{{ع}} در خطبه‌ای در [[صفین]] و در روز نبرد سخت هریر، این جمله را [[گفتار پیامبر]]{{صل}} می‌داند و می‌گوید: [[سوگند]] به کسی که [[جان]] من در دست اوست، پیش روی [[پیامبر]] [[شمشیر]] می‌زدم. رسول خدا{{صل}} زیاد می‌فرمود: شمشیری نیست جز ذوالفقار و جوانمردی نیست جز علی<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، صص۳۱۵ و ۴۷۸.</ref>. این [[شعر]] در برخی [[کتب حدیث]]<ref>ابن‌اثیر جزری (مبارک)، جامع الأصول، ج۷، ص‌۵۵۶؛ بدرالدین محمود عینی، عمدة القاری، ج۲۱، ص‌۲۴۵.</ref> و [[عقاید]]<ref>سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص‌۳۰۱.</ref> [[اهل سنت]] بازتاب یافته است. [[زبیدی]] [[ذوالفقار]] را از آنِ [[پیامبر]]{{صل}} دانسته که به علی{{ع}} داد و این [[رجز]] را مانند دیگر لغت‌شناسان<ref>ابن‌اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الأثر، ج۲، ص‌۲۵۵؛ ابن‌منظور، لسان العرب، ج۱۴، ص‌۳۳۲.</ref> آورده است<ref>محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۳۵۷: {{متن حدیث|لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ [وَ] لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ}}.</ref>. [[کلینی]] در خبری ذوالفقار را [[ارث]] پیامبر{{صل}} دانسته و از پیراهنی که [[رسول خدا]]{{صل}} با آن به [[احد]] رفته سخن گفته است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۶.</ref>. در دو خبر از [[امام رضا]]{{ع}} نقل شده است که ذوالفقار را [[جبرئیل]] آورده و در خبری آمده [[تزیین]] آن و در دیگری گفته شده حلقۀ آن از [[نقره]] است و اکنون در دست من است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۴؛ ج۸، ص‌۲۶۷؛ ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ج۱، صص۱۸۰ و ۱۸۹.</ref>. [[مجلسی اول]] در توضیح ذوالفقار به خبر کافی اشاره می‌کند<ref>محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۱۱، ص۱۰.</ref>.
[[علامه مجلسی]] این خبر را دلیل بر آن گرفته که [[اخبار]] [[عامه]] دراین‌باره که ذوالفقار [[شمشیر]] [[عاص بن منبه]] است، درست نیست<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۳، ص۴۶.</ref>. [[ابن‌‌حبیب بغدادی]] ذوالفقار را از آن عاص بن منبه می‌داند که علی{{ع}} او را در [[بدر]] کشت و رسول خدا{{صل}} شمشیرش را به علی{{ع}} بخشید<ref>محمد بن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۴۱۱؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۳۴۴. وی صاحب ذوالفقار را منبّه بن حجاج دانسته است.</ref>. [[شیخ صدوق]] ذوالفقار را [[شمشیر پیامبر]]{{صل}} می‌داند<ref>شیخ صدوق، من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۹.</ref> و در گزارشی دیگر برای حضرت چهار شمشیر بر می‌شمرد: ذُوالفَقار، عَون، مِخذَم و رَسُوم<ref>شیخ صدوق، من لا‌یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۷۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه (کتاب)|سیره نظامی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه]]، ص ۱۰۱-۱۱۱</ref>.


== پرسش مستقیم ==
== پرسش مستقیم ==
۷۳٬۰۱۷

ویرایش