پرش به محتوا

نافع بن هلال بجلی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۶۳: خط ۶۳:
[[شمر]] به عمر بن سعد گفت: [[خدا]] سلامتت بدارد او را بکش! عمر بن سعد گفت: اگر می‌خواهی تو بکش! شمر شمشیرش را از غلاف بیرون آورد.
[[شمر]] به عمر بن سعد گفت: [[خدا]] سلامتت بدارد او را بکش! عمر بن سعد گفت: اگر می‌خواهی تو بکش! شمر شمشیرش را از غلاف بیرون آورد.
نافع گفت: والله اگر از [[مسلمانان]] بودی برایت سنگین بود که خدا را در حالی که دستت به خون ما [[آلوده]] است [[ملاقات]] کنی! الحمدلله که [[مرگ]] ما را به دست‌های شرورترین مخلوقاتش قرار داده! پس از این گفتار شمر او را کشت [[رحمت خدا]] بر او باد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱-۴۴۲، ادامه خبر محمد بن قیس.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]] ص۷۷.</ref>
نافع گفت: والله اگر از [[مسلمانان]] بودی برایت سنگین بود که خدا را در حالی که دستت به خون ما [[آلوده]] است [[ملاقات]] کنی! الحمدلله که [[مرگ]] ما را به دست‌های شرورترین مخلوقاتش قرار داده! پس از این گفتار شمر او را کشت [[رحمت خدا]] بر او باد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱-۴۴۲، ادامه خبر محمد بن قیس.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگ‌نامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگ‌نامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]] ص۷۷.</ref>
==شهادت [[نافع بن هلال]]==
نافع بن هلال از [[اصحاب امیرالمؤمنین]] بود، مردی [[شجاع]] و [[قاری قرآن]] و نویسنده [[حدیث]] بود و در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]] در رکاب مولایش [[شمشیر]] می‌زد، در بین راه [[کربلا]] به سیدالشهدا پیوست. سیدالشهدا آن [[روز]] که در محاصره [[سپاه حر]] قرار گرفت بیاناتی فرمود و در [[تأیید]] بیانات امام، نافع به سخن ایستاد و گفت: ای [[پسر رسول خدا]] تو می‌دانی که جدت [[رسول خدا]] نتوانست تمام [[مردم]] را از جام [[محبت]] خود بنوشاند و آنها را به طوری که می‌خواست به امر خود برگرداند چون بعضی از آنها [[منافق]] بودند به او [[وعده]] [[یاری]] می‌دادند و در [[باطن]] [[حیله]] می‌کردند و ظاهراً خود را از عسل شیرین‌تر نشان می‌دادند و پشت سر مثل حنظل تلخ بودند تا اینکه [[خداوند]] او را به جوار [[رحمت]] خود برد، پدرت [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز با همین بلیه مواجه بود. گروهی به یاریش آمدند و در رکاب او با [[ناکثین]] و [[قاسطین]] و [[مارقین]] جنگیدند و گروهی دیگر [[مخالفت]] کردند تا خداوند او را هم به رحمت خود [[واصل]] کرد و تو نیز امروز در نزد ما چنین حالی داری پس هرکس [[پیمان]] تو را بشکند و [[دل]] از [[نیت]] خود بر کند او جز به خودش ضرر نرسانیده و خداوند هم از آنها [[بی‌نیاز]] است.
ولی ما را به هر جا که خواهی ببر به [[مغرب]] یا [[مشرق]] با تو خواهیم بود. به [[خدا]] قسم از [[قضا و قدر]] نمی‌ترسیم و از [[ملاقات]] [[پروردگار]] [[خشنود]] هستیم و بر سر نیت و [[بصیرت]] خود محکم خواهیم بود. هر کس تو را [[دوست]] دارد با او دوستیم و هر کس با تو [[دشمنی]] کند با او دشمنیم.
در [[جنگ]] [[روز عاشورا]] بسیار [[صبور]] و [[تسلیم امر الهی]] بود. [[نافع بن هلال]] در روز عاشورا به [[امام]] می‌گفت: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ}}؛ به خدا قسم ما از [[مقدرات]] خدا وحشتی نداریم و دوست داریم به [[لقاء الله]] برسیم و ما با این [[عقیده]] و با این [[بینش]] با [[دوستان]] شما [[دوستی]] و با [[دشمنان]] شما دشمنی خواهیم کرد<ref>بحار، ج۴۴، ص۳۸۳.</ref>.
[[ابومخنف]] می‌نویسد: نافع نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را [[مسموم]] می‌کرد و پرتاب می‌نمود. از [[سپاه عمر سعد]] [[دوازده نفر]] را کشت و بسیاری را مجروح ساخت، وقتی تیرهایش تمام شد، [[شمشیر]] خود را برهنه نمود و [[حمله]] کرد. [[دشمن]] در مقابل نافع حمله دسته جمعی نمودند.
[[شیخ مفید]] و صاحب کتاب [[مناقب]] می‌نویسند: [[نافع بن هلال بجلی]] این [[رجز]] را خواند:
{{عربی|أنا هلال البجلي *** أنا على دين علي
و دينه دين النبي}}
یعنی من از [[نسل]] هلال [[بجلی]] می‌باشم. من بر [[دین علی]] هستم که [[دین]] او دین [[پیامبر]] است.
بعد از محاصره او را مجروح و به [[اسارت]] درآوردند. وقتی نزد [[عمر سعد]] بردند، عمر به او گفت: ای نافع وای بر تو چرا با خود چنین کردی؟ نافع گفت: [[پروردگار]] من از قصدم [[آگاه]] است! در حالی که [[خون‌ها]] بر [[محاسن]] او جاری بود به او گفتند: مگر نمی‌بینی که با خود چه کرده‌ای؟ نافع گفت: [[دوازده نفر]] شما را کشته‌ام و خودم را ملامت نمی‌کنم!.
[[شمر]] به عمر سعد گفت: او را بکش! عمر سعد گفت: تو او را آورده‌ای اگر می‌خواهی تو او را بکش، شمر [[شمشیر]] از نیام کشید، نافع گفت: [[خدا]] را [[سپاس]] می‌گویم که [[مرگ]] ما را در دست بدترین [[خلق]] قرار داد پس شمر او را به [[شهادت]] رساند<ref>ابصار العین، ص۸۷؛ مقتل مقرم، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۵۷.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۷۳٬۳۴۳

ویرایش