پرش به محتوا

جنگ در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۹۶: خط ۲۹۶:
[[خداوند]] به سه نفر بر [[فرشتگان]] [[مباهات]] می‌کند... و سوم، کسی که هنگام [[حمله]] [[دشمن]] [[پایدار]] بماند، در حالی که [[یاران]] او [[فرار]] کرده‌اند و او بجنگد تا [[شهید]] شود<ref>حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۴۶۶.</ref>.
[[خداوند]] به سه نفر بر [[فرشتگان]] [[مباهات]] می‌کند... و سوم، کسی که هنگام [[حمله]] [[دشمن]] [[پایدار]] بماند، در حالی که [[یاران]] او [[فرار]] کرده‌اند و او بجنگد تا [[شهید]] شود<ref>حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۴۶۶.</ref>.
[[پیامبر]] در خطبه‌ای که پیش از [[احد]] برای یارانشان خواند، آنان را به [[پرهیزکاری]]، [[بردباری]]، [[یقین]]، تلاش، [[نشاط]] و [[ایمان به آخرت]] سفارش کرد<ref>بحارالانوار، ج۲۰، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۷۴.</ref>
[[پیامبر]] در خطبه‌ای که پیش از [[احد]] برای یارانشان خواند، آنان را به [[پرهیزکاری]]، [[بردباری]]، [[یقین]]، تلاش، [[نشاط]] و [[ایمان به آخرت]] سفارش کرد<ref>بحارالانوار، ج۲۰، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۷۴.</ref>
===[[مشورت]] با [[یاران]]===
{{متن قرآن|فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}}<ref>«پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.</ref>.
مشورت از ارکان اصلی در جنگ‌های [[نبوی]] است. در بازخوانی [[سیره]] آن حضرت در [[جنگ‌ها]]، کاملاً روشن است که ایشان در همه [[غزوه‌ها]] و سریّه‌ها برای مشورت با یاران اهمیت ویژه‌ای قائل بود. [[امام رضا]]{{ع}} درباره این شیوه [[پیامبر]] می‌فرماید:
[[پیامبر خدا]] همواره با [[اصحاب]] خود مشورت می‌کرد. سپس درباره آنچه می‌خواست، تصمیم می‌گرفت<ref>احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۲، ص۶۰۱، ح۲۱.</ref>.
آن حضرت نه تنها خود مشورت می‌کرد، بلکه به فرستادگان و [[فرماندهان]] نیز چنین سفارش می‌کرد. [[امام علی]]{{ع}} در این باره می‌فرماید:
[[رسول خدا]]{{صل}} مرا برای امارت [[یمن]] فرستاد و به من سفارش کرد: ای علی! کسی که از [[خدا]] [[طلب]] خیر کرد، [[سرگردان]] نشد و کسی که مشورت کرد، پشیمان نگشت<ref>شیخ طوسی، الامالی، ص۱۳۶، ح۲۲۰.</ref>.
[[پرهیز]] از [[استبداد]] در [[رأی]]، در سیره و [[گفتار پیامبر]] به روشنی دیده می‌شود. آن حضرت در روایتی چنین می‌فرماید:
هرگز کسی با مشورت، [[بدبخت]] و با [[استبداد رأی]]، خوش [[بخت]] نشده است<ref>محمدباقر محمودی، نهج السعاده، ج۷، ص۲۷۴.</ref>.
در اینجا توجه به دو نکته ضروری است: در اینجا نخست اینکه [[آیه]] ۱۵۹ [[آل عمران]] که به پیامبر دستور می‌دهد با [[مسلمانان]] مشورت کند، در [[جنگ احد]] نازل شده است. این در حالی است که می‌دانیم پیش‌تر از این، پیامبر در [[جنگ بدر]] درباره مکان، [[زمان]] و چگونگی [[برخورد با اسیران]] با یاران خود مشورت کرد و حتی پیش از [[جنگ احد]] نیز جلسه [[رایزنی]] نظامی تشکیل داد.
[[علامه طباطبایی]] در این باره می‌فرماید:
این [[آیات]] فقط برای این است که روش [[پیغمبر]] را [[امضا]] کرده و بگوید اصولاً پیغمبر جز بر اساس [[امر الهی]] قدم برنمی‌دارد و روش [[متین]] او مورد تصویب و [[رضای الهی]] است<ref>سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، ج۴، ص۱۰۱. این احتمال هم وجود دارد که شاید مسلمانان، شکست احد را محصول مشاوره پیش از جنگ ارزیابی کردند. بنابراین، ایده عدم مشورت، در ذهن یا گفتار آنان بازتاب یافت و حق تعالی با نزول این آیه، مشورت را تأیید کرد و این شبهه را پاسخ گفت.</ref>.
نکته دوم این است که آن حضرت در برخی امور هرگز [[مشورت]] نمی‌کرد و حتی نظر [[یاران]] را هم نمی‌پذیرفت. برای نمونه، در [[صلح حدیبیه]]، چند تن از یاران سرشناس، با نظر [[پیامبر]] به شدت [[مخالفت]] کردند. آن حضرت در این ماجرا تنها به [[شبهه‌ها]] پاسخ گفت و به مفاد [[صلح نامه]] اشاره کرد و با وجود نظر مخالف برخی یاران، به صلح حدیبیه تن داد. ازاین رو، در تمام امور، مشورت کارساز نیست. به نظر می‌رسد پیامبر تنها در اموری که [[خداوند]] به [[خرد]] بشری واگذار کرده بود (امور [[عامه]] [[اجتماعی]])، با یاران خویش مشورت می‌کرد و یاران نیز می‌دانستند اگر فرمانی از سوی [[خدا]] نازل شود، دیگر مشورت معنا ندارد. از آنجا که [[جنگ]] و تاکتیک‌های آن به [[اندیشه]] [[فرماندهان]] و [[خردمندان]] هر [[سپاه]] مربوط است، از [[امور اجتماعی]] به شمار می‌رود. ازاین رو، پیامبر در مورد مکان، [[زمان]] جنگ با یاران خویش مشورت می‌کرد. [[ابوهریره]]، یکی از [[یاران پیامبر]] این نکته را به خوبی بیان کرده است:
من هیچ‌کس را ندیده‌ام که به اندازه [[رسول خدا]]{{صل}} با یاران خویش مشورت کند و البته مشورت آن حضرت فقط در مورد جنگ بود و بس<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۴۰.</ref>.
از سوی دیگر، [[مسلمانان]] می‌دانستند که اگر [[حکم الهی]] صادر شده باشد، آنان باید [[تسلیم]] باشند و پیشنهاد یا [[انتقاد]] آنها سودی ندارد. بنابراین، هرگاه قصد [[مشورت]] داشتند، از [[پیامبر]] می‌پرسیدند: آیا این [[حکم الهی]] است؟
در آوردگاه [[بدر]]، [[رسول خدا]]{{صل}} مکانی را برای [[نبرد]] [[انتخاب]] کرد. [[حباب بن منذر]] گفت: ای رسول خدا{{صل}}! اگر به [[فرمان الهی]] در اینجا فرود آمده و اردوگاه ساخته‌ای، بر ما نیست که گامی جلوتر یا عقب‌تر برداریم، ولی اگر [[جنگ]]، چاره اندیشی و [[رایزنی]] است، نظری دارم. پیامبر فرمود: «جنگ چاره‌اندیشی و رایزنی است». حُباب گفت: در این صورت، اینجا اردوگاه خوبی نیست. ما را به نزدیک‌ترین آب برسان و من همه چاه‌های آن را می‌شناسم. در آنجا چاهی است که آبش شیرین و زیاد است. پیامبر فرمود: «به [[رأی]] صحیح اشاره کردی». پس [[حرکت]] فرمود و چنان کرد که حُباب گفته بود<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۰.</ref>.
چون پیامبر در امور جنگ با [[اصحاب]] خویش مشورت می‌کرد، گاه می‌شد که نظر [[اکثریت]]، مخالف نظر ایشان بود، ولی پیامبر بدون هیچ [[استبداد]] و [[خودکامگی]]، تن به نظر اکثریت می‌داد. در [[جنگ احد]]، بین اصحاب درباره محل جنگ [[اختلاف]] نظر بود. گروهی اندک - که پیامبر هم در این گروه قرار داشت - بر جنگ در [[مدینه]] [[اصرار]] داشتند، ولی اکثریت با خروج از مدینه موافق بودند و پیامبر [[نظریه اکثریت]] را پذیرفت»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۶.</ref>.
[[پیامبر خدا]] درباره اصل [[حکم]] با کسی مشورت نمی‌کرد، ولی درباره اجرای حکم با [[یاران]] و حتی با [[همسران]] خویش مشورت می‌کرد. «در [[حدیبیه]] پس از آنکه پیامبر [[صلح‌نامه]] را [[امضا]] کردند و قرار شد از سال بعد به [[مسلمانان]] [[اجازه]] [[حج]] بدهند، پیامبر به اصحاب خود امر فرمود: قربانی‌هایی را که برای [[خانه خدا]] آورده بودید، [[قربانی]] کنید و سرهایتان را بتراشید. اصحاب از [[اطاعت]] سر باز زدند و گفتند: چگونه قربانی و تقصیر کنیم، درحالی که [[طواف]] و سعی بین [[صفا و مروه]] نکرده‌ایم؟ پیامبر از این [[بی‌ادبی]] [[یاران]] [[اندوهگین]] شد و به چادر خویش در آمد و [[غم]] خود را با همسرش، [[ام سلمه]] باز گفت. ام سلمه به [[پیامبر]] عرض کرد: خودت ابتدا [[قربانی]] و تقصیر کن [تا [[مردم]] به [[پیروی]] از شما چنین کنند]. پیامبر به گفته ام سلمه عمل کرد و دیری نپایید [[اصحاب]] برخلاف میل باطنی‌شان، هم قربانی کردند و هم سرهایشان را تراشیدند»<ref>بحارالانوار، ج۲۰، ص۳۵۳.</ref>.
هنگامی که مشورت‌ها پایان می‌یافت، حضرت نظری را می‌پذیرفت و تصمیم می‌گرفت آن را [[اجرا]] کند. اگر نظریه دیگری پس از [[تصمیم‌گیری]] به آن حضرت ارائه می‌شد، دیگر برای ایشان اهمیت نداشت؛ زیرا پیشنهادهای بعدی سبب [[تزلزل]] در تصمیم‌گیری می‌شد. وقتی [[فرمانده]] تصمیمی را پس از [[مشورت]] گرفت، شایسته نیست تصمیم دیگری بگیرد؛ چون [[بی‌ثباتی]] فرمانده، در [[روحیه]] [[سپاه]] اثر منفی دارد.
«پیامبر در [[بدر]] پیش از ورود [[قریش]]، سپاه خود را به صف کرد و [[پرچم]] را به [[مصعب بن عمیر]] داد. آن‌گاه رو به [[مغرب]] ایستاد و [[آفتاب]] را پشت سر قرار داد و به صف‌ها نگریست. [[مشرکان]] پیش آمدند و ناچار رو به آفتاب ایستادند. این مکان پیش‌تر با مشورت حُباب بن منذر [[انتخاب]] شده بود. پس از مرتب کردن صف‌ها از سوی پیامبر، مردی از اصحاب پیش آمد و گفت: ای [[رسول خدا]]! اگر در مورد صف آرایی در این نقطه به تو [[وحی]] شده که به دستور عمل فرمای، وگرنه [[عقیده]] من این است که به قسمت بالای دره بروی. پیامبر فرمود: صف‌ها را مرتب ساخته‌ام و پرچم خود را [[نصب]] کرده‌ام و دیگر [[تغییر]] نمی‌دهم»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۲.</ref>.
در [[جنگ احد]] نیز وقتی پیامبر نظر [[اکثریت]] را - که برخلاف نظر ایشان بود - پذیرفت، پس از [[نماز عصر]] به [[خانه]] رفت و [[لباس]] رزم خویش را پوشید و با [[سلاح]] خارج شد تا به سوی رزم‌گاه [[احد]] [[حرکت]] کند. گروهی از کسانی که بر خارج شدن از [[شهر]] [[اصرار]] کرده بودند، نزد حضرت آمدند و از کرده خود [[پوزش]] خواستند و خواستند همان نظر [[پیامبر]] که [[دفاع]] از [[شهر]] بود، [[اجرا]] شود، ولی پیامبر قاطعانه بر تصمیم خود پافشاری کرد و گفت:
هیچ [[پیامبری]] را نسزد که [[لباس]] [[جنگ]] بر تن کند و بی‌آنکه [[نبرد]] کند، لباس را از تن درآورد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۲۶.</ref>. به دستورهایی که به شما می‌دهم، توجه و به آن عمل کنید<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۲۶.</ref>.
بایسته است [[فرمانده]] [[مسلمان]] با [[پیروی]] از آن حضرت، در چگونگی نبرد و موارد گوناگون آن، تنها به [[فکر]] خود [[اعتماد]] نکند و از نظر دیگران بهره برد. [[پیامبر خدا]] با آنکه صاحب فکر [[نیرومندی]] بود، با [[یاران]] [[مشورت]] می‌کرد تا [[مسلمانان]] بیاموزند [[مشاوره]] جزو لوازم [[زندگی اجتماعی]] و هنگام خطر ضروری است.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۷۵.</ref>
===[[انضباط]]===
{{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>.
[[نظامیان]] اگر به [[نظم]] اهمیت ندهند، شالوده نظامشان آسیب می‌بیند. ازاین رو، [[فرماندهان]] همواره بر نظم [[سپاه]] تأکید دارند.
[[سیره عملی پیامبر]] [[خدا]] در [[منظم]] کردن امور جنگ آشکار است. اینک به برخی از این امور اشاره می‌کنیم:
۱. '''[[اطاعت]] از [[فرماندهی]]''': پیامبر همیشه تأکید می‌کرد که [[سپاهیان]] باید پیرو فرمانده خویش باشند تا نظم برقرار شود و مسلمانان نیز آموخته بودند اختلاف‌هایشان با [[فرمان پیامبر]] پایان می‌پذیرد. در یکی از [[جنگ‌ها]]، میان مسلمانان درباره [[حرکت]] به سوی میدان نبرد یا جایی دیگر [[اختلاف]] رخ داد. پیامبر که پیش از این به مشورت آنها عمل کرده بود، اختلاف دوباره آنها را برنتابید و قاطعانه فرمود:
اکنون به آنچه [[فرمان]] می‌دهم، توجه و پیروی کنید. در [[پناه]] خدا روان شوید. در صورتی که [[شکیبایی]] ورزید، [[نصرت]] از آنِ شما خواهد بود<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۶.</ref>.
مسلمانان نیز در بیشتر [[نبردها]]، فرمان بردار بودند و عاشقانه به [[دستورهای پیامبر]] اعظم{{صل}} عمل می‌کردند. اگر [[رزمندگان]] [[اسلام]] [[فرمان‌بردار]] نبودند، [[اسلام]] نمی‌توانست در مدت ده سال گسترش یابد.
۲. '''[[آرایش]] [[سپاه]]''': [[پیامبر]] در همه کارهای [[اجتماعی]] به [[نظم]] توجه داشت. [[نُعمان بن بشیر]] درباره توجه پیامبر به نظم می‌گوید:
[[رسول خدا]]{{صل}} صفوف ([[نماز]]) ما را طوری [[منظم]] می‌کرد که گویی تیرها را در تیردان مرتب می‌کند تا آنکه دید ما از او [[غافل]] شده‌ایم. سپس روزی (برای نماز) بیرون آمد و خواست تکبیرة الاحرام بگوید که دید مردی سینه‌اش را جلو آورده است. فرمود: ای [[بندگان خدا]]! صفوف خود را منظم کنید، وگرنه [[خداوند]] شما را از هم روگردان می‌کند (و دچار [[اختلاف]] می‌شوید)<ref>میزان الحکمه، ج۱۳، ص۶۳۴۷، ح۲۰۳۳۵.</ref>.
در بیشتر [[جنگ‌ها]]، [[پیامبر خدا]] نظام‌هایی را برای [[لشکر]] ترتیب می‌داد. چگونگی ایستادن در صف‌ها و تنظیم گروهان‌ها و دسته‌ها، [[انتخاب]] [[فرماندهان]] برای گروهان‌ها و گردان‌ها، مشخص کردن پرچم‌داران و... از کارهایی است که حضرت پیش از [[نبرد]] انجام می‌داد.
«در [[جنگ بدر]] پیامبر صفوف را مرتب می‌کرد و چوبه تیری که در دست داشت، آهسته به شکم کسانی می‌زد که از صف جلوتر ایستاده بودند. وقتی پیامبر از مقابل سواد غزیه گذشت، با پشت چوب تیر آهسته به شکمش زد و گفت: مساوی دیگران بایست، ای سواد بن غزیه»<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، ج۲، ص۱۴۹.</ref>.
«در صبح [[روز]] [[احد]] نیز پیامبر به [[صف‌آرایی]] لشکر پرداخت. آن حضرت پیاده [[حرکت]] می‌کرد و صف‌ها را مرتب می‌ساخت و می‌فرمود: فلانی جلو بیا! یا فلانی عقب برو! اگر ملاحظه می‌فرمود که شانه کسی جلوست، او را کنارتر می‌برد و صف‌ها را چنان راست و مستقیم می‌آراست که گویی چون تیر راست بودند. چون صف‌ها آراسته و به [[نظام]] شد، [[مصعب بن عمیر]] را خواست و فرمود: [[پرچم]] را بگیر. [[مصعب]] پرچم را برافراشت و آن را پیشاپیش رسول خدا{{صل}} می‌برد»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۶۱.</ref>.
یکی از نویسندگان عرب‌زبان بر این [[باور]] است که «تنظیم دسته‌های نظامی [[عرب‌ها]] در [[عصر پیامبر]]، برگرفته از [[نظامات]] [[امپراتوری روم]] بوده و هر دسته شامل ده نفر بوده و کوچک‌ترین گروه نظامی را پنج نفر سرباز تشکیل می‌داده است...
اگر جنگ‌جویان بسیاری در یک [[نبرد]] شرکت می‌کردند، صف‌های متعددی پشت سر هم تشکیل می‌شد و هر صف به [[جنگ با دشمن]] می‌پرداخت و در صورت [[سست]] شدن یک صف، صف بعدی به [[یاری]] گروه قبلی می‌شتافت و [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ}}<ref>«بی‌گمان خداوند کسانی را دوست می‌دارد که در راه او صف زده کارزار می‌کنند چنان که گویی بنیادی به هم پیوسته (و استوار) اند» سوره صف، آیه ۴.</ref>، به این [[نظام]] صف‌بندی در [[عصر نبوی]] اشاره دارد. [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} نیز بر اساس این شیوه در [[صفین]] جنگید<ref>المفصل فی تاریخ العرب، ج۵، ص۴۴۲.</ref>.
۳. '''[[سازمان‌دهی]] نیرو''': [[رسول خدا]]{{صل}} با توجه به قبیله‌ها و پیوندهای [[خانوادگی]]، گروهان‌ها و گردان‌هایی را تشکیل می‌داد و از میان ایشان، افرادی را به [[پرچم‌داری]] یا [[فرماندهی]] آنان [[منصوب]] و بدین‌سان [[لشکر اسلام]] را دسته‌بندی و [[منظم]] می‌کرد. در برخی [[جنگ‌ها]] - مانند [[فتح مکه]] - رنگ‌هایی را برای لباس‌های گروهان‌های گوناگون برمی‌گزید.
[[پیامبر]] در بیشتر جنگ‌ها پس از سازمان‌دهی و گروهان‌بندی، در مکانی می‌ایستاد و از [[سپاه]] سان می‌دید. برای نمونه، در [[جنگ بدر]] در ناحیه بقع (متصل به [[مدینه]])<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۶.</ref> و در [[غزوه احد]] در منطقه شیخان<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۷.</ref> از سپاه سان دید. [[رزمندگان]] در برابر حضرت رژه می‌رفتند و ایشان با دقت به آنان می‌نگریست که اگر کسی خلاف [[قانون]] عمل کرد، او را بازخواست کند. پیامبر در این دو [[جنگ]]، نوجوانانی را دید که هنوز به سن نبرد نرسیده‌اند و برخلاف دستور ایشان، در جنگ شرکت کرده‌اند. پیامبر آنان را خواست و اخراجشان کرد.
با مطالعه رژه [[سپاهیان اسلام]] در فتح مکه، به [[تدبیر]] پیامبر و توجه ایشان به گروهان‌بندی و [[انضباط]] نظامی پی می‌بریم<ref>نک: مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، صص ۱۶-۱۵۷.</ref>. [[پیامبر خدا]] از عمویش عباس خواست [[ابوسفیان]] را در تنگنای دره‌ای نگه دارد تا واحدهای [[ارتش]] نوبنیاد [[اسلام]]، در برابر او رژه روند.
«برخی واحدهای ارتش اسلام در [[روز فتح مکه]] به قرار زیر بود:
#هنگ هزار نفری از تیره [[بنی‌سلیم]] به [[فرماندهی]] [[خالد بن ولید]] که دارای دو [[پرچم]] بودند که یکی در دست عباس [[مرداس]] و دیگری در دست [[مقداد]] بود.
#دو گردان پانصد نفری به فرماندهی [[زبیر بن عوام]] که پرچم سیاهی در دست داشت و بیشتر نفرات هر دو گردان را [[مهاجران]] تشکیل می‌دادند.
#یک گردان سیصد نفری از تیره [[بنی غفار]]، به فرماندهی [[ابوذر غفاری]] که پرچم در دست وی بود.
#یک گردان چهارصد نفری از تیره بنی‌سلیم به فرماندهی یزید بن [[خصیب]] و پرچم در دست وی بود.
#دو گردان پانصد نفری از [[بنی کعب]] به فرماندهی [[بشر بن سفیان]] که پرچم را نیز در دست داشت.
#هنگ هزار نفری از تیره [[مزینه]] که دارای سه پرچم بودند و [[پرچم‌ها]] در دست [[نعمان بن مقرن]]، [[بلال بن حارث]] و عبداللّه عمرو بود.
#هنگ هشتصد نفری از تیره [[جهینه]] با چهار پرچم در دستان [[معبد]] بن خالد، [[سوید بن صخره]]، [[رافع بن مکیث]] و عبداللّه [[بدر]].
#دو گروهان دویست نفری از تیره‌های بنو کنانه، بنو لیث و ضمره به فرماندهی [[ابو واقد لیثی]] و پرچم نیز در دست او بود.
#یک گردان سیصد نفری از تیره [[بنی اشجع]] که دارای دو پرچم یکی در دست [[معقل بن سنان]] و دیگری در دست [[نعیم بن مسعود]] بود.
ابوسفیان با کمال [[بی‌صبری]] [[انتظار]] داشت واحدی را که [[پیامبر]] در میان آن قرار دارد، ببیند. هر واحدی از جلو او عبور می‌کرد، از عباس می‌پرسید: آیا محمد در میان این واحد است؟ او در پاسخ می‌گفت: نه. تا آنکه نیروی عظیمی که شماره نفرات آن حدود پنج هزار نفر بود و تنها در میان آنها دو هزار سرباز زره‌پوش وجود داشت و پرچم‌های فراوانی در فاصله‌های معیّنی در دست [[فرماندهان]] جزء قرار گرفته بود، توجه [[ابوسفیان]] و عباس را جلب کرد. نام این واحد، [[کتیبه خضرا]] یعنی [[لشکر]] سبز بود که تا دندان [[مسلح]] بودند. سراسر بدن آنها را ساز و برگ [[سلاح]] احاطه کرده بود و جز چشمان پر فروغ آنها، نقطه دیگری پیدا نبود و اسبان تندرو [[عربی]] و شتران سرخ‌مو در آن زیاد به چشم می‌خورد.
[[پیامبر]] در وسط این واحد در حالی که بر شتر مخصوص خود سوار بود، راه می‌رفت و شخصیت‌های بزرگ [[مهاجر]] و [[انصار]]، گرداگرد او را گرفته بودند و پیامبر با آنان سخن می‌گفت.
[[عظمت]] این واحد چنان ابوسفیان را مرعوب خود ساخته بود که بی‌اختیار رو به عباس کرد و گفت: هیچ قدرتی نمی‌تواند در برابر این نیروها [[مقاومت]] کند. عباس! [[سلطنت]] و [[ریاست]] برادرزاده تو خیلی اوج گرفته است. عباس با لحنی توبیخ‌آمیز به ابوسفیان گفت: سرچشمه [[قدرت]] برادرزاده من، [[نبوت]] و رسالتی است که از طرف [[خدا]] دارد و هرگز مربوط به قدرت‌های ظاهری و مادی نیست»<ref>جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، صص ۳۲۸-۳۳۰.</ref>.
همان‌گونه که می‌دانیم، ابوسفیان و [[بزرگان قریش]]، در جنگ‌های [[بدر]]، [[احد]]، [[خندق]] و... توان نظامی [[مسلمانان]] را دیده بودند، ولی به [[راستی]] چرا در [[فتح مکه]]، تمام بزرگان و [[مشرکان قریش]] ترسیده بودند با اینکه در این فتح، هیچ [[جنگی]] رخ نداد؟
در پاسخ باید گفت: گذشته از آنکه [[خداوند]] همواره پیامبرش را با ایجاد [[وحشت]] در [[دل]] [[دشمنان]] [[یاری]] کرده است، [[صف‌آرایی]] و رژه [[منظم]] [[لشکر اسلام]]، در [[ترساندن]] [[کافران]] نقش مهمی داشت و شیوه‌های تاکتیکی فرماندهان [[جنگ‌ها]] و حرکات رزمایشی ارتشیان، در [[تضعیف]] [[دشمن]] و [[تقویت روحیه]] خودی‌ها نقش بسزایی دارد.
۴. '''[[جدیت]] در کار''': [[انسان]] نظامی باید در [[جنگ]] با جدیت با دشمن روبه رو شود. سرباز باید بداند [[جبهه]] با پشت جبهه فرق دارد و هنگام [[نبرد]]، از [[شوخی]] با هم رزمان و آنان بپرهیزد؛ زیرا چنین حرکاتی، سبب تضعیف [[روحیه]] و ایجاد [[آلودگی]] روانی می‌شود. به همین دلیل، [[پیامبر خدا]]، [[یاران]] خود را از [[شوخی]] و [[بی‌نظمی]] هنگام [[نبرد]] [[نهی]] می‌کرد.
«[[زید بن ثابت]] هنگام کندن [[خندق]] خوابش برد و آن‌قدر خوابش سنگین شده بود که [[عماره بن حزم]]، [[شمشیر]] و کمان و سپر زید را برداشت و او [[بیدار]] نشد. پس از پایان حفر خندق، [[مسلمانان]] پراکنده شدند و متوجه زید خفته نشدند. زید بیدار شد و چون این خبر به [[پیامبر]] رسید، زید را احضار فرمود و گفت: ای خواب‌آلوده! خوابیدی تا آنکه اسلحه‌ات را بردند. آن‌گاه پیامبر دستور داد اسلحه‌اش را برگرداند و از سوی دیگر نهی فرمود که هیچ‌کس [[حق]] ندارد حتی به شوخی، [[اسلحه]] [[مسلمانی]] را بردارد که موجب [[ترس]] او شود»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۳۵.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۸۰.</ref>
===حضور در پیشاپیش [[لشکر]]===
در [[صدر اسلام]]، ساختن [[اتاق]] [[فرماندهی]] مرسوم بود. با این [[حال]]، پیامبر خدا، تنها در اتاق فرماندهی حضور نداشت. آن حضرت در همه [[غزوه‌ها]]، از همه یارانش، به [[دشمن]] نزدیک‌تر بود. در نخستین [[غزوه]] - [[جنگ بدر]] - [[سعد بن معاذ]] برای پیامبر، عریشی از چوب خرما بنا کرد<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۰.</ref>. [[هدف]] او تنها [[دفاع از پیامبر]] و کمک برای [[عقب نشینی]] در صورت [[شکست]] بود، ولی این اتاق جایگاهی ویژه برای [[فرمانده]] در پشت میدان [[جنگ]] بود. با اینکه پیامبر در مواقعی، از این مکان برای [[نظارت]] بر [[سپاه اسلام]] [[سود]] می‌جست، ولی هنگام نبرد در صف اول جنگ حضور داشت. [[امام علی]]{{ع}} در توصیف جنگ بدر فرموده است:
در جنگ بدر، ما به پیامبر [[پناه]] می‌بردیم و او از همه ما به دشمن نزدیک‌تر بود و در آن [[روز]] از همه ما [[شجاعت]] بیشتری نشان داد<ref>پیامبر اعظم{{صل}}، ص۱۶۴.</ref>.
این [[سخن امام علی]]{{ع}} نشان‌دهنده آن است که پیامبرخدا در طول جنگ بدر، نه تنها در انتهای میدان و درون [[عریش]] نبود، بلکه در پیشاپیش لشکر شمشیر می‌زد. گذشته از این گزارش، گزارش‌های بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد حضرت در [[جنگ‌ها]] نزدیک‌ترین افراد به [[دشمن]] بوده است<ref>نک: پیامبر اعظم{{صل}}، ص۱۶۴ و ۱۶۵.</ref>. این ویژگی، گویای [[حقانیت]] و [[شجاعت]] فردی ایشان است.
در انجام کارهای تدارکاتی نیز [[پیامبر]] به [[فرمان]] دادن بسنده نمی‌کرد، بلکه پس از صدور فرمان، خود پیش‌قدم می‌شد. پیامبر در [[جنگ احزاب]]، وقتی تصمیم گرفت [[خندق]] کنده شود، کارها را تقسیم کرد و محدوده‌های معیّنی را برای [[مهاجران]] و [[انصار]] برگزید تا کار آغاز شود. حضرت پس از [[تقسیم کار]]، نخستین فردی بود که کلنگ به دست گرفت و در محدوده مهاجران، مشغول کندن خندق شد. [[امام علی]]{{ع}} نیز در کنار پیامبر ایستاده بود و خاک‌های خندق را بیرون می‌ریخت<ref>بحارالانوار، ج۲۰، صص ۲۱۷ و ۲۱۸.</ref>.
جنگ احزاب در [[سال پنجم هجری]] رخ داد. در این [[جنگ]]، شمار [[سپاه]] [[عرب]]، بیش از ده هزار نفر بود که نزدیک به یک ماه پشت خندق ماندند. در طول این مدت، گاه برخی [[سپاهیان]] عرب قصد [[حمله]] و گذر از خندق را داشتند که در هر [[تهاجم]]، با آماج سنگ‌های [[مسلمانان]] روبه‌رو می‌شدند. پیامبر در تمام تجاوزهای [[احزاب]]، جزو نخستین افرادی بود که در معرکه حضور می‌یافت. معمولاً [[مشرکان]] در شب‌ها می‌کوشیدند از راه‌هایی به خندق [[نفوذ]] کنند. در یکی از این شب‌ها، پیامبر در [[خیمه]] خوابیده بود که صدای {{متن حدیث|يَا خَيْلَ اللَّهِ}}؛ ای سپاه [[خدا]]» بلند شد. این رمز و اسم شب مهاجران بود. پیامبر از [[خواب]] برخاست و به [[عباد بن بشر]] فرمود: «برو و ببین چه خبر است و إِنْ‌شاءَاللّه برگردی و خبرش را برایم بیاوری».... عباد آمد و گفت: [[عمرو بن عبدود]] - از [[فرماندهان]] نیرومند مشرکان - همراه گروهی دیگر، به مسلمانان حمله کرده است. [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] خدا می‌گوید:
پیامبر بی‌درنگ وارد خیمه شد و [[زره]] و مغفر پوشیده، بر اسب خود سوار شد و همراه [[اصحاب]] به سوی محل درگیری رفت. چیزی نگذشت که آن حضرت خوش [[حال]] برگشت و فرمود: «[[خداوند]] آنها را برگرداند و گروه زیادی از آنان زخمی شدند»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۵۰.</ref>.
[[مسلمانان]] همیشه [[فرمان‌بردار]] بودند، ولی در جریان [[صلح حدیبیه]]، به دلیل [[شیطنت]] و [[نفاق]] گروهی از [[یاران]]، این [[فرمان‌برداری]] کم‌رنگ شد. ازاین رو، وقتی [[پیامبر]] به یاران خود [[فرمان]] داد [[قربانی]] و تقصیر کنید، کسی از آن حضرت [[پیروی]] نکرد. پیامبر سه بار این دستور را صادر کرد، ولی با [[نافرمانی سپاه]] روبه‌رو شد. سپس تصمیم گرفت مانند همیشه خود پیش‌قدم شود. آن حضرت به [[قربانی کردن]] مشغول شد و با صدای بلند گفت: {{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ}}. با این [[حرکت]] پیامبر، تمام مسلمانان از جا برخاسته و با شتابِ بی‌سابقه‌ای قربانی خود را انجام دادند<ref>مسند احمد، ج۴، ص۳۲۶.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۸۶.</ref>
===استفاده از [[خویشاوندان]] هنگام خطر===
از مهم‌ترین ویژگی‌های [[فرماندهی]] پیامبر، [[دعوت]] از [[نزدیکان]] خود در لحظه‌های خطرناک بود. ایشان با سپر [[بلا]] قرار دادن خود و خانواده‌اش، [[روحیه]] [[سپاهیان]] را تقویت و روحیه [[دشمنان]] را [[تضعیف]] و [[حقانیت]] خود را [[اثبات]] می‌کرد.
این [[ویژگی پیامبر]]، تنها مربوط به لحظه‌های سرنوشت‌ساز [[جنگ]] نبود. ایشان از [[آغاز بعثت]] و دعوت از [[خویشان]]، بر این نظر پافشاری کرد که برای نمونه می‌توان به [[ماجرای مباهله]] اشاره کرد.
در [[جنگ‌ها]]، به دلیل حساسیت و خطری که وجود داشت، نیاز به [[جان]] فشانی بود. معمولاً زمانی که [[سپاه]] زمین‌گیر می‌شد و کسی توان [[مبارزه]] نداشت، [[پیامبر خدا]]، نزدیکان خود را سراغ [[دشمن]] می‌فرستاد.
حضرت در هفتمین ماه [[هجرت]]، نخستین [[پرچم]] را برای جنگ بست. این اولین سریّه‌ای بود که پیامبر، گروهی را برای سرکوبی دشمن می‌فرستاد. با توجه به اینکه [[نظام اسلامی]] هنوز تثبیت نشده بود، [[رویارویی]] با دشمنِ کارآزموده بسیار دشوار بود. پس پیامبر، عموی خود، حضرت [[حمزه بن عبدالمطلب]] را برای فرماندهی برگزید. [[حمزه]] همراه سی نفر از [[مهاجران]] به [[عیص]] رفت<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۶.</ref>. دومین [[سریّه]] نیز به فرماندهی [[پسر عموی رسول خدا]]{{صل}}، [[عبیده بن حارث بن عبدالمطلب]] و [[همراهی]] شصت نفر از مهاجران در ماه هشتم هجرت شکل گرفت<ref>ابن کثیر، السیره النبویه، ج۲، ص۳۳۹.</ref>.
[[جنگ بدر]]، نخستین نبردی بود که [[پیامبر]]، [[فرمانده]] آن بود. در این [[جنگ]]، نخستین [[حمله]] از سوی [[مشرکان]] از سوی اسود [[مخزومی]] شکل گرفت که سردار [[رشید]] [[اسلام]]، [[حمزه]] با او رو در رو شد و وی را کشت. چیزی نگذشت که سه پهلوان [[قریش]]، عُتبه و شَیبَه، [[پسران]] [[ربیعه]] و ولید پسر عُتبه، به میدان آمدند و مبارز‌طلبیدند که سه [[جوان]] رشید از [[انصار]]، پا به میدان [[نبرد]] گذاشتند.
«[[رسول خدا]]{{صل}} آنان را باز گرداند و از [[عبیده بن حارث]]، حمزه و علی{{ع}} خواست به جنگ آنان بروند؛ زیرا این سه نفر از [[خاندان پیامبر]] بودند و آن حضرت می‌خواست نخست آنان را به پیشواز خطر بفرستد.... عُبیده با عُتبه، علی با ولید و حمزه با شَیبه به [[مبارزه]] پرداختند. حمزه و علی{{ع}} [[امان]] ندادند و بلافاصله هماوردان خود را کشتند، ولی عُبیده و عُتبه یکدیگر را زخمی کرده بودند. پس علی{{ع}} و حمزه با [[شمشیر]] بر [[عتبه]] تاختند و کارش را تمام کردند و عُبیده را از میدان بیرون بردند»<ref>محمد شیت خطاب، شیوه فرماندهی پیامبر، ص۱۱۷.</ref>.
[[عبیده]]، [[پسر عموی پیامبر]]، بر اثر جراحت بسیار، پس از جنگ درگذشت. حمزه نیز در [[جنگ احد]]، پس از حمله‌های بسیار، به شکل ناجوانمردانه‌ای به [[شهادت]] رسید، ولی [[امام علی]]{{ع}} در تمام جنگ‌های [[نبوی]]، به عنوان عاشق‌ترین فدایی [[پیامبر اعظم]]{{صل}}، [[جان]] فشانی کرد و در بیشتر [[جنگ‌ها]] [[پرچم‌دار]] [[سپاه]] بود. همواره فرمانده، پرچم‌دار سپاه را برمی‌گزید و چون پرچم‌دار، پیشاپیش سپاه [[حرکت]] می‌کرد، از میان [[شجاعان]]، جان‌برکفان و [[فرماندهان]] عالی‌رتبه [[انتخاب]] می‌شد.
در جنگ بدر، امام علی{{ع}} در حالی که تنها بیست سال داشت، از سوی پیامبر به عنوان پرچم‌دار اصلی برگزیده شد<ref>محمد بن عبداللّه حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۰، ح۴۵۸۳.</ref>. در جنگ احد، [[پرچم]] اصلی<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۷۲.</ref> یا پرچم [[مهاجران]]<ref>الارشاد، ج۱، ص۸۰.</ref> را علی{{ع}} حمل می‌کرد. در جنگ بنی قُریظه<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴.</ref> نیز [[پرچم]] در دست [[امام علی]]{{ع}} بود و او پیشروان [[سپاه]] را [[فرماندهی]] می‌کرد<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸۲.</ref>. در [[فتح خیبر]]، وقتی [[ابوبکر بن ابی قحافه]] و [[عمر بن خطاب]] در [[رویارویی]] با [[دژ]] آهنین [[خیبر]] [[شکست]] خوردند، [[پیامبر خدا]] تصمیم گرفت علی{{ع}} را برای این [[مأموریت]] فرا خواند. [[حضرت علی]]{{ع}} در این باره می‌فرماید:
آن‌گاه پیامبر خدا فرمود: فردا پرچم را به دست مردی می‌سپارم که [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. [[خداوند]] برایش [[پیروزی]] می‌آورد و گریزنده نیست. پس به سویم فرستاد و مرا فرا خواند<ref>تاریخ طبری، ج۱، ص۲۰۹.</ref>.
به تعبیر [[قتاده]]، [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}، پرچم دار پیامبر خدا در [[جنگ بدر]] و هر [[جنگ]] دیگر بود<ref>الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۳.</ref>. حضرت در تمام [[جنگ‌ها]] پیشاپیش [[سپاه اسلام]] [[حرکت]] می‌کرد و مدافع [[حقیقی]] پیامبر خدا شمرده می‌شد.
در همه پیکارها، [[دشمنان اسلام]] که برای [[نابودی اسلام]] و [[پیامبر]] در میدان [[کارزار]] حاضر می‌شدند، می‌کوشیدند نام‌آورترین پهلوانان را از میان [[شجاع‌ترین]] [[قبیله‌های عرب]]، بر ضد [[مسلمانان]] [[بسیج]] کنند. در [[جنگ احزاب]]، [[مشرکان]] و [[کافران]] برای نابودی اسلام [[هم‌داستان]] شدند. آنان پهلوان نام‌دار [[عرب]]، [[عمرو بن عبدود]] را که با هزار مرد برابر بود، برای نابودی اسلام روانه آوردگاه [[خندق]] کردند. او توانست از خندق بگذرد و رو در روی [[رزمندگان]] [[اسلام]] بایستد و هماورد بطلبد. امام علی{{ع}} درباره آن [[روز]] می‌گوید:
جنگ‌جوی سلحشور عرب در آن [[روزگار]] عمرو بن عبدود بود. او همانند شتر [[جوان]] سرمست می‌غرید و هماورد می‌طلبید. هیچ قدمی [از مسلمانان] بر او برداشته نشد و هیچ کس بر او [[طمع]] نکرد. پس پیامبر مرا به سوی او برانگیخت و با دستان مبارکش بر سرم [[عمامه]] نهاد و این شمشیرش، [[ذوالفقار]] - [[امام]] با دستش به ذوالفقار زد - را به من بخشید. پس من به سوی عمرو روانه شدم، در حالی که صدای [[گریه]] [[زنان]] [[مدینه]] به دلیل دل‌سوزی بر من به هوا می‌رفت. پس [[خداوند]] او را به وسیله دستان من کشت<ref>بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۴۳.</ref>.
آنچه از کتاب‌های [[مغازی]] (جنگ‌های [[نبوی]]) درمی‌یابیم، این است که همواره [[پیامبر]] هنگام خطر، یا خودش به استقبال خطر می‌رفت یا [[نزدیکان]] خود را به سوی [[دشمن]] می‌فرستاد. این شیوه پیامبر، برای یارانش شناخته شده بود، چنان‌که [[امام علی]]{{ع}} در نامه‌ای به معاویه، از گذشته چنین یاد می‌کند:
[[رسول خدا]]{{صل}} چون [[کارزار]] دشوار می‌شد و [[مردم]] پا پس می‌نهادند، کسان خود را فراز می‌داشت و بدانان، یارانش را از سوزش نیزه‌ها و شمشیرها باز می‌داشت، چنان که عُبَیده پسر حارث در [[نبرد بدر]] و [[حمزه]] در [[احد]] و جعفر در [[موته]] [[شهید]] شدند<ref>شرح نهج البلاغه، نامه ۹.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۸۹.</ref>
===مشارکت و [[همکاری]] با [[سربازان]]===
در [[اندیشه]] [[اسلامی]]، [[رهبر]] و [[فرمانده]] باید در [[غم]] و [[شادی]] و کار و [[استراحت]]، با [[یاران]] خود [[شریک]] باشد. [[گوشه‌گیری]] فرمانده از [[سپاه]] و محصور کردن خود در [[اتاق]] [[فرماندهی]]، در [[سیره نبوی]] جایی ندارد. [[پیامبر خدا]] از نخستین [[نبرد]] تا آخرین [[پیکار]] که در آن شرکت کرد، همراه و همکار یاران خود بود. گذشته از [[اداره سپاه]]، در جزئی‌ترین امور نیز دوشادوش سربازان کار می‌کرد. در [[جنگ بدر]]، ۳۱۳ [[یار]] پیامبر خدا تنها هفتاد شتر داشتند. بنابراین، هر سه نفر از یک شتر به نوبت استفاده می‌کردند.
عبداللّه می‌گوید: «علی{{ع}}، [[ابولبابه]] و پیامبر از یک شتر استفاده می‌کردند. آنها گفتند که چون نوبت پیاده شدن پیامبر می‌شد، می‌گفتیم: شما سوار شوید و ما پیاده می‌رویم. حضرت می‌فرمود: «نه شما از من نیرومندترید و نه من از شما به [[پاداش]] بی‌نیازترم»<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۲۳، ح۴۲۹۹.</ref>.
در [[سال پنجم هجری]]، پیامبر از هم بستگی بزرگ [[مشرکان]] و [[یهودیان]] بر ضد [[مسلمانان]] [[آگاه]] شد. پس از [[رایزنی]] با یاران و پیشنهاد [[سلمان فارسی]]، تصمیم گرفت خندقی کنده شود. [[فرصت]]، اندک و کار کندن [[خندق]] برای مسلمانان دشوار بود. پیامبر همه نیروها را در دسته‌های ده نفری [[سازمان‌دهی]] کرد و پس از خط‌کشی محل حفر [[خندق]]، کندن هر چهل ذراع (حدود بیست متر) را به یک گروه ده نفری واگذار کرد. [[عمرو بن عوف]] در این باره می‌گوید: «من، [[سلمان]]، [[حذیفه]]، [[نعمان بن مقرن]] و شش نفر از [[انصار]] در یک دسته مشغول حفر چهل ذراع خود بودیم»<ref>تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۲۶۹.</ref>.
برجسته‌ترین [[همکاری]] [[پیامبر]] با [[یاران]] خود، در [[جنگ خندق]] آشکار شد.
آن حضرت، نخستین فردی بود که به کار مشغول شد و کلنگ را به [[زمین]] زد<ref>بحارالانوار، ج۲۰، صص ۲۱۷ و ۲۱۸.</ref> و در کار کردن گوی [[سبقت]] را از دیگران ربود. آن حضرت، گاه با کلنگ زمین را می‌کند و گاهی زنبیل‌های خاک را پر و در حمل خاک به بیرون خندق کمک می‌کرد<ref>سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.</ref>. تلاش [[رسول خدا]]{{صل}} سبب [[نشاط]] [[مسلمانان]] و [[تقویت روحیه]] آنان شد و توانستند در مدت شش [[روز]]<ref>سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.</ref>، خندقی بیش از پنج کیلومتر، با ژرفای پنج متر بکنند<ref>نک: فروغ ابدیت، ج۲، صص ۱۲۶ و ۱۲۷.</ref>.
رسول خدا{{صل}} گاه به کارهای تدارکاتی می‌پرداخت. [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] می‌گوید: «روزهای خندق را فراموش نمی‌کنم. آن حضرت میان [[سپاهیان]] شیر پخش می‌کرد، در حالی که موهای سرش خاک‌آلود بود»<ref>سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۴.</ref>. در این مدت، پیامبر از تمام مسلمانان بیشتر کار و کمتر از آنها [[استراحت]] می‌کرد.
[[پیامبر گرامی اسلام]] آن‌قدر کارهای سنگین انجام داد که روزی از [[خستگی]] بسیار، در حالی که به درختی تکیه داده بود، به [[خواب]] رفت<ref>سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.</ref>. [[امام علی]]{{ع}} می‌گوید:
من در کنار پیامبر مشغول حفر خندق بودم که [[فاطمه]]{{س}} با پاره‌هایی از نان نزد ما آمد.... وقتی پیامبر تکه‌ای از نان را خورد، فرمود:
این نخستین لقمه‌ای است که پس از سه روز در دهان پدرت قرار گرفت<ref>صحیفه الرضا{{ع}}، ص۲۳۷، ح۱۴۱.</ref>.
پیامبر برای خود جایگاه ویژه‌ای قائل نبود. در [[جنگ]] همچون [[سربازی]] پایبند به [[فرمان‌های الهی]] [[شمشیر]] می‌زد و در کارها، مانند دیگران می‌کوشید. در [[امور اجتماعی]] و [[سیاسی]] نیز چنین بود. ایشان در [[سفر]] و حضر، با [[مسلمانان]]، به [[جماعت]] سر به [[سجده]] می‌گذاشت و به عنوان [[رئیس]] [[حکومت اسلامی]]، حدود را [[اجرا]] و [[سپاهیان]] را برای [[نبرد]] به این سو و آن سو می‌فرستاد.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۹۳.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۲٬۷۵۹

ویرایش