پرش به محتوا

ابوموسی اشعری: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۴۹: خط ۴۹:
}}
}}


'''ابوموسی اشعری''' در زمان [[رسول اکرم]] {{صل}} همراه اشعریان به [[مکه]] آمد و [[مسلمان]] شد. او در [[دانش]] فقه و قضا و [[قرائت قرآن]] تبحر داشت. [[ابوموسی]] گرچه از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} و از کارگزاران [[عمر بن خطاب]] و [[عثمان]] و چند صباحی از [[اصحاب]] و [[کارگزاران امام علی]] {{ع}} بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و [[رفتار]] و کردارش او را از اصحاب خوب [[رسول خدا]] {{صل}} جدا کرد. او در [[جنگ جمل]] از دستور [[امام علی]] علی {{ع}} تخلف کرد و در [[جنگ صفین]] و ماجرای [[حکمیت]] نیز با فشار سپاهیان [[امام]] به عنوان نماینده اعزام شد، اما [[عمروعاص]] او را [[فریب]] داد. بعد از [[شهادت امام علی]] {{ع}} با [[معاویه]] [[بیعت]] کرد و سرانجام در [[کوفه]] یا [[مدینه]] [[وفات]] کرد.
'''[[ابوموسی اشعری]]''' در [[زمان]] [[رسول اکرم]]{{صل}} همراه [[اشعریان]] به [[مکه]] آمد و [[مسلمان]] شد. او در [[دانش]] [[فقه]] و [[قضا]] و [[قرائت قرآن]] تبحر داشت. [[ابوموسی]] گرچه از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و از [[کارگزاران]] [[عمر بن خطاب]] و عثمان و چند صباحی از [[اصحاب]] و [[کارگزاران امام علی]]{{ع}} بود؛ اما در عین حال [[عاقبت]] خوبی نداشت و [[رفتار]] و کردارش او را از اصحاب خوب [[رسول خدا]]{{صل}} جدا کرد. او در [[جنگ جمل]] از [[دستور امام]] علی علی{{ع}} [[تخلف]] کرد و در [[جنگ صفین]] و [[ماجرای حکمیت]] نیز با فشار [[سپاهیان امام]] به عنوان [[نماینده]] اعزام شد، اما [[عمروعاص]] او را [[فریب]] داد. بعد از [[شهادت امام علی]]{{ع}} با معاویه[[بیعت]] کرد و سرانجام در [[کوفه]] یا [[مدینه]] [[وفات]] کرد.


== مقدمه ==
== مقدمه ==
[[ابو موسی]] [[عبد الله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیة بن حماهر بن الأشعر]] [[اشعری]] مشهور به [[عبد الله بن قیس اشعری]] وی از [[روات حدیث]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸؛ ج۴، ص۱۷۶۲؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> و نام مادرش ظبیه دختر وهب از [[قبیله]] عکّ بوده است، او در [[مدینه]] [[مسلمان]] شد و در آنجا نیز از [[دنیا]] رفت. [[عبدالله بن قیس]] به [[کنیه]] و اسم طایفه‌اش یعنی ابوموسی اشعری معروف است<ref>جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸۰؛ ج۴، ص۱۷۶۴؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۰۷؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>
[[ابو موسی]] [[عبد الله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب]] بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن [[وائل]] بن [[ناجیة]] بن حماهر بن الأشعر [[اشعری]] مشهور به [[عبد الله بن قیس اشعری]] وی از [[روات حدیث]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸؛ ج۴، ص۱۷۶۲؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> و نام مادرش ظبیه دختر وهب از [[قبیله]] [[عکّ]] بوده است، او در مدینه مسلمان شد و در آنجا نیز از [[دنیا]] رفت. [[عبدالله بن قیس]] به [[کنیه]] و اسم طایفه‌اش یعنی ابوموسی اشعری معروف است<ref>جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸۰؛ ج۴، ص۱۷۶۴؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۰۷؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>


== ابوموسی و ورود به مدینه ==
== [[ابوموسی]] و ورود به [[مدینه]] ==
از [[عبدالله بن بریده]] [[نقل]] شده که [[ابوموسی]] مردی کوتاه قامت، لاغر اندام و کوسه (یعنی مردی که صورتش مو ندارد) بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱.</ref>. او [[یمنی]] الاصل است که به همراه اشعریان به [[مکه]] آمد و با [[سعید بن عاص بن امیه]] هم‌پیمان گشت، سپس [[مسلمان]] شد و به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد و وقتی [[پیامبر]] {{صل}} در [[خیبر]] بود، با [[مهاجران به مدینه]] بازگشت. برخی گفته‌اند: او از [[مهاجرین]] به [[حبشه]] نبود و در میان [[قریش]] هم‌پیمانی نداشت؛ لکن او در [[مکه]] [[ایمان]] آورد و پیش قومش برگشت و ماند تا او و عده‌ای از اشعری‌ها نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمدند و ورودشان به [[مدینه]] با بازگشت [[مهاجران]] [[حبشه]] توأم شد و بدین جهت گفته شده [[ابوموسی]] با [[مهاجران]] [[حبشه]] آمد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۳.</ref>.
از [[عبدالله بن بریده]] نقل شده که ابوموسی مردی کوتاه قامت، لاغر اندام و کوسه (یعنی مردی که صورتش مو ندارد) بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱.</ref>. او [[یمنی]] الاصل است که به همراه [[اشعریان]] به [[مکه]] آمد و با [[سعید بن عاص بن امیه]] [[هم‌پیمان]] گشت، سپس [[مسلمان]] شد و به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد و وقتی [[پیامبر]]{{صل}} در [[خیبر]] بود، با [[مهاجران به مدینه]] بازگشت. برخی گفته‌اند: او از [[مهاجرین]] به حبشه نبود و در میان [[قریش]] [[هم‌پیمانی]] نداشت؛ لکن او در مکه [[ایمان]] آورد و پیش قومش برگشت و ماند تا او و عده‌ای از [[اشعری‌ها]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند و ورودشان به مدینه با بازگشت [[مهاجران]] حبشه توأم شد و بدین جهت گفته شده ابوموسی با مهاجران حبشه آمد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۳.</ref>.
   
   
[[بیهقی]] درباره بازگشت [[جعفر بن ابی‌طالب]] {{ع}} و [[مهاجران]] از [[حبشه]] و ورود اشعری‌ها به [[مدینه]] در هنگام [[فتح خیبر]] از ابوموسی اشعری [[نقل]] می‌کند که گفته است: من و برادرانم در [[یمن]] باخبر شدیم که [[رسول الله]] {{صل}} [[دستور]] [[هجرت]] [[مسلمانان]] به [[مدینه]] را صادر فرموده است. من که کوچک‌تر از دو برادرم، ابورهم و ابوبرده، بودم با پنجاه و سه نفر از [[اهل]] [[طایفه]] سوار کشتی شدیم که به [[مدینه]] برویم؛ باد، کشتی ما را به سوی [[حبشه]] برد و ما در آنجا [[جعفر بن ابی‌طالب]] را نزد [[نجاشی]] [[ملاقات]] کردیم و شنیدیم که [[پیامبر]] {{صل}} [[دستور]] داده است [[مسلمانان]] به [[مدینه]] بازگردند. پس آنها به ما گفتند [[صبر]] کنید تا با هم به سوی [[مدینه]] برگردیم و ما هم با آنها با دو کشتی در روز [[فتح خیبر]] به [[مدینه]] وارد شدیم. [[پیامبر]] {{صل}} وقتی [[غنایم]] [[خیبر]] را تقسیم می‌کردند سهمی را هم برای ما و [[اصحاب]] [[جعفر بن ابی‌طالب]] قرار دادند و به غیر از ما به هیچ کسی که در [[جنگ خیبر]] شرکت نکرده بود سهمی را عطا نکردند؛ لذا بعضی از [[مردم]] ([[اصحاب]]) به ما می‌گفتند: شما به خاطر [[هجرت]] از ما [[سبقت]] گرفتید<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۲۴۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۰۷؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>
[[بیهقی]] درباره بازگشت [[جعفر بن ابی‌طالب]]{{ع}} و مهاجران از حبشه و ورود اشعری‌ها به مدینه در هنگام [[فتح خیبر]] از [[ابوموسی اشعری]] نقل می‌کند که گفته است: من و برادرانم در [[یمن]] باخبر شدیم که [[رسول الله]]{{صل}} دستور هجرت [[مسلمانان]] به مدینه را صادر فرموده است. من که کوچک‌تر از دو برادرم، [[ابورهم]] و [[ابوبرده]]، بودم با پنجاه و سه نفر از [[اهل]] [[طایفه]] سوار کشتی شدیم که به مدینه برویم؛ باد، کشتی ما را به سوی حبشه برد و ما در آنجا جعفر بن ابی‌طالب را نزد [[نجاشی]] [[ملاقات]] کردیم و شنیدیم که پیامبر{{صل}} دستور داده است مسلمانان به مدینه بازگردند. پس آنها به ما گفتند [[صبر]] کنید تا با هم به سوی مدینه برگردیم و ما هم با آنها با دو کشتی در [[روز]] فتح خیبر به مدینه وارد شدیم. پیامبر{{صل}} وقتی [[غنایم]] [[خیبر]] را تقسیم می‌کردند سهمی را هم برای ما و [[اصحاب]] [[جعفر بن ابی‌طالب]] قرار دادند و به غیر از ما به هیچ کسی که در [[جنگ خیبر]] شرکت نکرده بود سهمی را عطا نکردند؛ لذا بعضی از [[مردم]] (اصحاب) به ما می‌گفتند: شما به خاطر [[هجرت]] از ما [[سبقت]] گرفتید<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۲۴۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۰۷؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>


== ویژگی‌های [[اخلاقی]] ==
== [[ویژگی‌های اخلاقی]] ==
[[ابوموسی]] به مسائل ظاهری [[شرع]] پایبند بود و می‌گفت: اگر دو سال [[خراج]] [[عراق]] را در برابر [[نوشیدن]] شرابی بدو دهند، چنین نخواهد کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲.</ref>. او [[مردم]] را به [[گریستن]] سفارش می‌کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲.</ref> و به وعده‌های خود پایبند بود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref>. ابوموسی هنگام [[خواب]] شلوارکی (سراویل، تبان) می‌پوشید تا مبادا عورتش ناخواسته نمایان شود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳؛ بغوی، ج۴، ص۴۴؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۰.</ref>.
[[ابوموسی]] به مسائل ظاهری [[شرع]] پایبند بود و می‌گفت: اگر دو سال [[خراج]] [[عراق]] را در برابر [[نوشیدن]] شرابی بدو دهند، چنین نخواهد کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲.</ref>. او مردم را به [[گریستن]] سفارش می‌کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲.</ref> و به وعده‌های خود پایبند بود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref>. ابوموسی هنگام [[خواب]] شلوارکی (سراویل، تبان) می‌پوشید تا مبادا عورتش ناخواسته نمایان شود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳؛ بغوی، ج۴، ص۴۴؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۰.</ref>.


گفته شده در [[سخن گفتن]] دقیق بود و [[خطا]] نمی‌کرد و سخنان صائب وی، [[تشبیه]] به کار قصابی می‌شد که دقیقاً استخوان‌ها را از مفاصل جدا می‌کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref>. تأکید بر این ویژگی، می‌توانست برای پوشاندن موضع‌گیری نادرست او در آستانه [[جنگ جمل]] و سفارش به [[کناره‌گیری]] مردم و همچنین موضع وی در حادثه [[تحکیم]] باشد. او در [[دشواری‌ها]] [[استوار]] بود. یک بار که طاعونی در [[شهر]] شیوع یافت، از او خواستند از شهر بیرون رود، ولی نپذیرفت<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref><ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>
گفته شده در [[سخن گفتن]] دقیق بود و [[خطا]] نمی‌کرد و سخنان صائب وی، [[تشبیه]] به کار قصابی می‌شد که دقیقاً استخوان‌ها را از مفاصل جدا می‌کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref>. تأکید بر این ویژگی، می‌توانست برای پوشاندن موضع‌گیری نادرست او در آستانه [[جنگ جمل]] و سفارش به [[کناره‌گیری]] مردم و همچنین موضع وی در حادثه [[تحکیم]] باشد. او در [[دشواری‌ها]] [[استوار]] بود. یک بار که طاعونی در [[شهر]] شیوع یافت، از او خواستند از شهر بیرون رود، ولی نپذیرفت<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref><ref>منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور، دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>


== [[علم]] و [[دانش]] ==
== [[علم]] و [[دانش]] ==
ابوموسی در دانش [[قضا]] تبحر داشت و سفارش‌های [[قضایی]] وی را [[عمر]] [[تأیید]] می‌کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۵.</ref>. عمر به او درباره شیوه [[قضاوت]] نامه‌ای بلند نوشت و پاره‌ای از اصول قضا را برشمرد<ref>بلاذری، انساب، ج۱۰، ص۳۸۹؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۷۱.</ref>. ابوموسی به دلیل آشنایی با مسائل قضا و قضاوت، برای برهه‌ای در [[زمان]] [[عثمان]] [[منصب]] قضاوت [[کوفه]] را عهده‌دار شد. افزون بر قضاوت، از ابوموسی با عنوان یکی از فقهای [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} نام برده شده که در [[مسجد النبی]] {{صل}} به پرسش‌های [[فقهی]] پاسخ می‌گفته‌اند<ref>أبونعیم، ج۴، ص۱۷۵۱.</ref>. [[یعقوبی]]<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۲۲، ۱۶۱ و ۱۷۷.</ref> وی را با عنوان یکی از فقهای دوران [[رسول خدا]] {{صل}}، [[عمر]] و [[عثمان]] معرفی می‌کند. از او در کنار افرادی مانند [[ابن مسعود]] و [[زید بن ثابت]]، به عنوان یکی از [[اصحاب]] [[فتوا]] نام برده شده است<ref> بلاذری، انساب، ج۱۱، ص۲۱۴.</ref>.
ابوموسی در دانش [[قضا]] تبحر داشت و سفارش‌های [[قضایی]] وی را عمر [[تأیید]] می‌کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۵.</ref>. عمر به او درباره شیوه [[قضاوت]] نامه‌ای بلند نوشت و پاره‌ای از اصول قضا را برشمرد<ref>بلاذری، انساب، ج۱۰، ص۳۸۹؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۷۱.</ref>. [[ابوموسی]] به دلیل آشنایی با مسائل [[قضا]] و [[قضاوت]]، برای برهه‌ای در [[زمان عثمان]] [[منصب قضاوت]] [[کوفه]] را عهده‌دار شد. افزون بر قضاوت، از ابوموسی با عنوان یکی از فقهای [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نام برده شده که در [[مسجد النبی]]{{صل}} به پرسش‌های [[فقهی]] پاسخ می‌گفته‌اند<ref>أبونعیم، ج۴، ص۱۷۵۱.</ref>. [[یعقوبی]]<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۲۲، ۱۶۱ و ۱۷۷.</ref> وی را با عنوان یکی از فقهای [[دوران رسول خدا]]{{صل}}، عمر و عثمان معرفی می‌کند. از او در کنار افرادی مانند [[ابن مسعود]] و [[زید بن ثابت]]، به عنوان یکی از [[اصحاب]] [[فتوا]] نام برده شده است<ref> بلاذری، انساب، ج۱۱، ص۲۱۴.</ref>.


[[دانش]] دیگری که [[ابوموسی]] در آن فعال بود، دانش [[قرآن]] و قرائت آن بود. ابوموسی پیش از یکی شدن مصاحف، برای خود مصحفی داشت که معمول [[اهل یمن]] از آن [[پیروی]] می‌کردند و [[مصحف]] وی را معتبر می‌دانستند. هنگامی که مصحف ارسالی عثمان نزد ابوموسی آمد، اجازه نداد اضافات نسخه خودش حذف گردد و تنها درخواست کرد اضافات نسخه عثمان بر مصحف وی افزوده شود<ref>ابن شبه، ج۳، ص۹۹۸؛ و ر. ک: سجستانی، ص۷۰.</ref><ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>
[[دانش]] دیگری که ابوموسی در آن فعال بود، دانش [[قرآن]] و قرائت آن بود. ابوموسی پیش از یکی شدن [[مصاحف]]، برای خود مصحفی داشت که معمول [[اهل یمن]] از آن [[پیروی]] می‌کردند و [[مصحف]] وی را معتبر می‌دانستند. هنگامی که مصحف ارسالی عثمان نزد ابوموسی آمد، [[اجازه]] نداد اضافات نسخه خودش حذف گردد و تنها درخواست کرد اضافات نسخه عثمان بر مصحف وی افزوده شود<ref>ابن شبه، ج۳، ص۹۹۸؛ و ر. ک: سجستانی، ص۷۰.</ref><ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>


== [[ابوموسی]] و فرجام بد او ==
== ابوموسی و [[فرجام بد]] او ==
ابوموسی اشعری اگرچه از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} و از [[کارگزاران]] [[عمر بن خطاب]] و [[عثمان]] و چند صباحی از [[اصحاب]] و [[کارگزاران امام علی]] {{ع}} بود؛ اما در عین حال [[عاقبت]] خوبی نداشت و [[رفتار]] و کردارش او را از [[اصحاب]] خوب [[رسول خدا]] {{صل}} جدا کرد و [[عاقبت]] نافرجامی برای او رقم زد. لذا [[پیامبر خدا]] {{صل}} در یک [[خبر غیبی]] و با کنایه [[ابو موسی]] را به نافرجامی عاقبتش [[آگاهی]] داد تا شاید از [[گمراهی]] دست بردارد و به خود آید، اما هیهات که او [[عبرت]] نگرفت و به راهی رفت که مطابق میل و هوای نفسش بود. در این جا چند نمونه از [[بدفرجامی]] و کارهای منافقانه او را [[نقل]] می‌کنیم:
[[ابوموسی اشعری]] اگرچه از اصحاب رسول خدا{{صل}} و از [[کارگزاران]] [[عمر بن خطاب]] و عثمان و چند صباحی از اصحاب و [[کارگزاران امام علی]]{{ع}} بود؛ اما در عین حال [[عاقبت]] خوبی نداشت و [[رفتار]] و کردارش او را از اصحاب خوب [[رسول خدا]]{{صل}} جدا کرد و عاقبت نافرجامی برای او رقم زد؛ لذا [[پیامبر خدا]]{{صل}} در یک [[خبر غیبی]] و با کنایه [[ابو موسی]] را به نافرجامی عاقبتش [[آگاهی]] داد تا شاید از [[گمراهی]] [[دست]] بردارد و به خود آید، اما هیهات که او [[عبرت]] نگرفت و به راهی رفت که مطابق میل و هوای نفسش بود. در این جا چند نمونه از [[بدفرجامی]] و کارهای منافقانه او را نقل می‌کنیم:


=== [[جعل]] عنوان [[امیرالمؤمنین]] ===
=== [[جعل]] عنوان [[امیرالمؤمنین]] ===
[[ابوموسی]] در سال هجدهم [[هجری]] برای اولین بار جهت [[تقرب]] به [[عمر بن خطاب]]، طی نامه‌ای او را به عنوان [[امیرالمؤمنین]] مخاطب ساخت<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.</ref> و این [[بدعت]] را در [[اسلام]] پایه گذاری کرد؛ زیرا به [[اعتقاد]] ما [[شیعیان]] به عنوان یک امر قطعی و مسلم [[اسلامی]] این است، که عنوان [[امیرالمؤمنین]] تنها و تنها برای [[حضرت علی]] {{ع}} است که از طرف [[خدا]] و [[رسول خدا]] به او اختصاص یافته و ذکر این عنوان برای شخص دیگری حتی برای دیگر [[ائمه معصومین]] {{ع}} مجاز نیست<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۰.</ref>.
[[ابوموسی]] در سال هجدهم [[هجری]] برای اولین بار جهت [[تقرب]] به [[عمر بن خطاب]]، طی نامه‌ای او را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.</ref> و این [[بدعت]] را در [[اسلام]] پایه‌گذاری کرد؛ زیرا به [[اعتقاد]] ما [[شیعیان]] به عنوان یک امر [[قطعی]] و مسلم [[اسلامی]] این است، که عنوان امیرالمؤمنین تنها و تنها برای [[حضرت علی]]{{ع}} است که از طرف [[خدا]] و [[رسول خدا]] به او اختصاص یافته و ذکر این عنوان برای شخص دیگری حتی برای دیگر [[ائمه معصومین]]{{ع}} مجاز نیست<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۰.</ref>.


=== [[نفاق]] و [[توطئه]] در [[قتل پیامبر]] {{صل}} ===
=== [[نفاق]] و [[توطئه]] در [[قتل پیامبر]]{{صل}} ===
از دیگر نمونه‌های [[بدفرجامی]] [[ابوموسی]] اینکه وی اگر چه به ظاهر مردی [[مقدس]] و [[دین]]‌دار و [[اسلام شناس]] بود، اما در واقع مردی دو چهره و [[منافق]] بود. لذا [[حذیفة بن یمان]] [[صحابی]] بزرگ [[پیامبر]] {{صل}} و [[یار]] با وفای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} که با [[عنایت]] [[حضرت رسول]] {{صل}} چهره [[منافقین]] را به خوبی می‌شناخت، روزی به آنان که درصدد [[تقدیس]] و [[تکریم]] [[ابوموسی]] بودند، گفت: «شما حرف‌هایی درباره او می‌زنید، اما من [[شهادت]] می‌دهم که او [[دشمن خدا]] و [[رسول]] اوست و در این [[دنیا]] و به روز رستاخیر در حال [[جنگ]] و [[ستیز]] با [[خدا]] و رسولش می‌باشد، در روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی [[ستمگران]] سودی نمی‌بخشد و بر آنان [[لعنت]] و [[بدفرجامی]] است»<ref>{{عربی|«و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله......»}}، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.</ref>.
از دیگر نمونه‌های [[بدفرجامی]] ابوموسی اینکه وی اگر چه به ظاهر مردی [[مقدس]] و [[دین‌دار]] و [[اسلام شناس]] بود، اما در واقع مردی دو چهره و [[منافق]] بود؛ لذا [[حذیفة بن یمان]] [[صحابی بزرگ پیامبر]]{{صل}} و [[یار]] با وفای امیرالمؤمنین{{ع}} که با [[عنایت]] [[حضرت رسول]]{{صل}} چهره [[منافقین]] را به خوبی می‌شناخت، روزی به آنان که درصدد [[تقدیس]] و [[تکریم]] ابوموسی بودند، گفت: «شما حرف‌هایی درباره او می‌زنید، اما من [[شهادت]] می‌دهم که او [[دشمن خدا]] و [[رسول]] اوست و در این [[دنیا]] و به [[روز]] رستاخیر در حال [[جنگ]] و [[ستیز]] با خدا و رسولش می‌باشد، در روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی [[ستمگران]] سودی نمی‌بخشد و بر آنان [[لعنت]] و بدفرجامی است»<ref>{{عربی|«و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله....»..}}، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.</ref>.


از جمله کارهای بسیار [[زشت]] و [[ناپسند]] و منافقانه [[ابوموسی]] [[توطئه]] در [[قتل]] [[رسول خدا]] {{صل}} بعد از بازگشت از [[غزوه تبوک]] است.
از جمله کارهای بسیار [[زشت]] و [[ناپسند]] و منافقانه ابوموسی توطئه در [[قتل]] رسول خدا{{صل}} بعد از بازگشت از [[غزوه تبوک]] است.


[[ابن ابی الحدید]] می‌گوید: روزی از [[عمار یاسر]] درباره [[ابوموسی]] سؤال شد، او در پاسخ گفت: از [[حذیفه بن یمان]] درباره او سخنی بزرگ و شگفت‌انگیز شنیدم، از او شنیدم که می‌گفت: «صاحب آن [[شب]] کلاه سیاه»<ref>{{عربی|صاحب البرنس الاسود}}</ref>. [[عمار]] گوید: سپس [[حذیفه]] کمی رو ترش کرد و لب‌های خود را به دندان گزید، آن چنان که از کار او دانستم [[ابوموسی]] در زمره افرادی بوده که در آن [[شب]] روی گردنه (پس از مراجعت از [[غزوه تبوک]]) بوده (و قصد رم دادن شتر [[پیامبر]] {{صل}} و آهنگ [[قتل]] آن حضرت را داشته است)<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.</ref><ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref>
[[ابن ابی الحدید]] می‌گوید: روزی از [[عمار یاسر]] درباره ابوموسی سؤال شد، او در پاسخ گفت: از [[حذیفه بن یمان]] درباره او سخنی بزرگ و شگفت‌انگیز شنیدم، از او شنیدم که می‌گفت: «صاحب آن شب کلاه سیاه»<ref>{{عربی|صاحب البرنس الاسود}}</ref>. [[عمار]] گوید: سپس [[حذیفه]] کمی رو ترش کرد و لب‌های خود را به دندان گزید، آن چنان که از کار او دانستم [[ابوموسی]] در زمره افرادی بوده که در آن شب روی گردنه (پس از مراجعت از [[غزوه تبوک]]) بوده (و قصد رم دادن شتر [[پیامبر]]{{صل}} و آهنگ [[قتل]] آن حضرت را داشته است)<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.</ref><ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref>


== ابوموسی و حکومت او ==
== ابوموسی و [[حکومت]] او ==
ابوموسی به عنوان یکی از [[کارگزاران دولت]] رسول خدا {{صل}} معرفی می‌شود. بر اساس گزارشی، حضرت وی و [[معاذ بن جبل]] را به [[یمن]] فرستاد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۱.</ref>. واقدی<ref>واقدی، ج۳، ص۹۵۹.</ref> برخلاف دیگر منابع، نقل کرده که رسول خدا {{صل}} پس از [[فتح مکه]]، این دو را [[مأمور]] [[تعلیم]] [[قرآن]] و [[آموزش]] [[فقه]] به [[مردم]] [[مکه]] کرد. وی از سوی رسول خدا {{صل}} [[کارگزار]] [[زبید]]، رمع، عدن و ساحل یمن بود <ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۶۱؛ ابن حبیب بغدادی، ص۱۲۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۸۳؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۶۵.</ref>. برخی منابع مانند [[طبری]]<ref>طبری، ج۳، ص۲۲۸.</ref> منطقه [[مأموریت]] وی را مأرب دانسته‌اند.
ابوموسی به عنوان یکی از [[کارگزاران دولت]] [[رسول خدا]]{{صل}} معرفی می‌شود. بر اساس گزارشی، حضرت وی و [[معاذ بن جبل]] را به [[یمن]] فرستاد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۱.</ref>. [[واقدی]]<ref>واقدی، ج۳، ص۹۵۹.</ref> برخلاف دیگر منابع، نقل کرده که رسول خدا{{صل}} پس از [[فتح مکه]]، این دو را [[مأمور]] [[تعلیم]] [[قرآن]] و [[آموزش]] [[فقه]] به [[مردم]] [[مکه]] کرد. وی از سوی رسول خدا{{صل}} [[کارگزار]] [[زبید]]، رمع، عدن و [[ساحل]] یمن بود <ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۶۱؛ ابن حبیب بغدادی، ص۱۲۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۸۳؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۶۵.</ref>. برخی منابع مانند [[طبری]]<ref>طبری، ج۳، ص۲۲۸.</ref> منطقه [[مأموریت]] وی را [[مأرب]] دانسته‌اند.


پس از [[عزل]] [[مغیرة بن شعبه]] از ولایت بصره در سال هفدهم، ابوموسی به جای وی تعیین شد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۳؛ بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۲۲.</ref> و فصل جدیدی در [[زندگی سیاسی]] او آغاز گشت، هنگامی که [[عمر]] می‌خواست ابوموسی را برای این مأموریت بفرستد، وی را از شام فراخواند و حضورش را در بصره [[جهاد در راه خدا]] قلمداد کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۱.</ref>. در مدت [[فرمانداری]] او بر [[بصره]]، نواحی بسیاری زیر نظر وی [[فتح]] شد. مهم‌ترین شهرهای فتح شده به دست وی عبارت‌اند از [[اهواز]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۴.</ref>، زها، سمیساط، حران، نصیبین<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۶.</ref>، شوشتر<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۰۲.</ref>، [[شوش]]<ref>دینوری، ص۱۳۲.</ref>، [[اصفهان]]<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲: خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.</ref>، فتح دوباره [[ری]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۳؛ ابن قتیبه، معارف، ص۱۹۴.</ref>، [[قم]] و کاشان<ref>بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۸۵.</ref>.
پس از [[عزل]] [[مغیرة بن شعبه]] از [[ولایت بصره]] در سال هفدهم، ابوموسی به جای وی تعیین شد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۳؛ بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۲۲.</ref> و فصل جدیدی در [[زندگی سیاسی]] او آغاز گشت، هنگامی که عمر می‌خواست ابوموسی را برای این مأموریت بفرستد، وی را از [[شام]] فراخواند و حضورش را در [[بصره]] [[جهاد در راه خدا]] قلمداد کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۱.</ref>. در مدت [[فرمانداری]] او بر بصره، نواحی بسیاری زیر نظر وی فتح شد. مهم‌ترین شهرهای فتح شده به دست وی عبارت‌اند از [[اهواز]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۴.</ref>، زها، [[سمیساط]]، حران، [[نصیبین]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۶.</ref>، شوشتر<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۰۲.</ref>، [[شوش]]<ref>دینوری، ص۱۳۲.</ref>، [[اصفهان]]<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲: خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.</ref>، فتح دوباره [[ری]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۳؛ ابن قتیبه، معارف، ص۱۹۴.</ref>، [[قم]] و کاشان<ref>بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۸۵.</ref>.


ابوموسی، مجری سیاست‌های عمر در بصره بود؛ هر چند در خصوص [[موالی]]، برخلاف عمر، به [[سخت‌گیری]] و دور راندن آنان [[معتقد]] نبود و در این زمینه، تحت تأثیر اطرافیان با [[عمر]] [[نامه]] نگاری کرد و [[سیاست]] وی را صواب ندانست<ref>سلیم، ج۲، ص۷۴۳.</ref>. عمر هنگام [[مرگ]]، به منظور گردش [[مناصب]] در دست افراد مختلف، [[وصیت]] کرد هیچ یک از فرماندارانش، پس از وی بیش از یک سال بر سمت خود باقی نمانند<ref>احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۹۱.</ref>. اما [[ابوموسی]] چهار سال پس از عمر در سمت خود باقی ماند و در چهار سال نخست [[خلافت عثمان]]، همچنان [[والی بصره]] بود<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۳.</ref>. در همین دوره، وی [[منصب قضاوت]] [[بصره]] را نیز پس از [[کعب بن سور]] به عهده گرفت<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۴.</ref>.
[[ابوموسی]]، مجری سیاست‌های عمر در [[بصره]] بود؛ هر چند در خصوص [[موالی]]، برخلاف عمر، به [[سخت‌گیری]] و دور راندن آنان [[معتقد]] نبود و در این زمینه، تحت تأثیر اطرافیان با عمر [[نامه نگاری]] کرد و [[سیاست]] وی را صواب ندانست<ref>سلیم، ج۲، ص۷۴۳.</ref>. عمر هنگام [[مرگ]]، به منظور گردش [[مناصب]] در دست افراد مختلف، [[وصیت]] کرد هیچ یک از فرماندارانش، پس از وی بیش از یک سال بر سمت خود باقی نمانند<ref>احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۹۱.</ref>. اما ابوموسی چهار سال پس از عمر در سمت خود باقی ماند و در چهار سال نخست [[خلافت عثمان]]، همچنان [[والی بصره]] بود<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۳.</ref>. در همین دوره، وی [[منصب قضاوت]] بصره را نیز پس از [[کعب بن سور]] به عهده گرفت<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۴.</ref>.


[[عثمان]] در پی سیاست به [[مسند]] نشاندن بستگان خویش، در [[سال ۲۷ هجری]] ابوموسی را از [[ولایت]] بصره بر کنار کرد و آن را به پسر خاله خود، [[عبدالله بن عامر بن کریز]] از [[بنی عبدشمس]] سپرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۶.</ref>. پس از این، ابوموسی به [[کوفه]] رفت و آنجا [[مسکن]] گزید.
عثمان در پی سیاست به [[مسند]] نشاندن بستگان خویش، در [[سال ۲۷ هجری]] ابوموسی را از [[ولایت بصره]] بر کنار کرد و آن را به پسر خاله خود، [[عبدالله بن عامر بن کریز]] از [[بنی عبدشمس]] سپرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۶.</ref>. پس از این، ابوموسی به [[کوفه]] رفت و آنجا [[مسکن]] گزید.


فصل دیگری از زندگانی [[سیاسی]] ابوموسی، با قرار گرفتن در [[منصب ولایت]] کوفه آغاز می‌شود. در سال ۳۴ [[مردم کوفه]] بر [[ضد]] [[سعید بن العاص]] [[فرماندار]] [[اموی]] کوفه شوریدند. [[مالک اشتر]] که جریانات را [[رهبری]] می‌کرد، از ابوموسی خواست [[امامت]] [[نمازگزاران]] را به عهده گیرد و در پی آن، مردم کوفه از [[عثمان]] خواستند وی را [[فرماندار کوفه]] گرداند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۲۴.</ref>. عثمان تحت فشار [[کوفیان]]، [[ولایت]] ابوموسی را بر کوفه تأیید کرد. پیش از این، [[عایشه]] از عثمان خواسته بود ابوموسی اشعری را به ولایت بگمارد. مضمون اصلی درخواست عایشه برای ولایت افرادی مانند [[عمرو عاص]] و ابوموسی اشعری، شکستن انحصار [[امویان]] در [[فرمانروایی]] بر [[سرزمین‌های اسلامی]] بود<ref>مادلونگ، ص۱۴۵.</ref>. ابوموسی با اینکه از سوی ناراضیان [[انتخاب]] شده بود، اما در جریان [[قتل عثمان]] با آنان [[همراهی]] نکرد. وی قتل عثمان را [[گمراهی]] می‌دانست که برای [[امت]] ثمره‌ای جز [[خون]] نخواهد داشت<ref>ابن شبه، ج۴، ص۱۲۴۲.</ref><ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>
فصل دیگری از زندگانی [[سیاسی]] ابوموسی، با قرار گرفتن در [[منصب ولایت]] کوفه آغاز می‌شود. در سال ۳۴ [[مردم کوفه]] بر ضد [[سعید بن العاص]] [[فرماندار]] [[اموی]] کوفه شوریدند. [[مالک اشتر]] که جریانات را [[رهبری]] می‌کرد، از ابوموسی خواست [[امامت]] [[نمازگزاران]] را به عهده گیرد و در پی آن، مردم کوفه از عثمان خواستند وی را [[فرماندار کوفه]] گرداند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۲۴.</ref>. عثمان تحت فشار [[کوفیان]]، [[ولایت]] ابوموسی را بر کوفه [[تأیید]] کرد. پیش از این، [[عایشه]] از عثمان خواسته بود [[ابوموسی اشعری]] را به ولایت بگمارد. مضمون اصلی درخواست عایشه برای ولایت افرادی مانند [[عمرو عاص]] و ابوموسی اشعری، شکستن [[انحصار]] [[امویان]] در [[فرمانروایی]] بر [[سرزمین‌های اسلامی]] بود<ref>مادلونگ، ص۱۴۵.</ref>. ابوموسی با اینکه از سوی ناراضیان [[انتخاب]] شده بود، اما در جریان [[قتل عثمان]] با آنان [[همراهی]] نکرد. وی قتل عثمان را [[گمراهی]] می‌دانست که برای [[امت]] ثمره‌ای جز [[خون]] نخواهد داشت<ref>ابن شبه، ج۴، ص۱۲۴۲.</ref><ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>


او در دوران [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نیز از طرف آن حضرت [[زمامدار]] [[کوفه]] بود لکن با آن حضرت به [[شایستگی]] [[رفتار]] نکرد و در واقعۀ [[جنگ جمل]]، [[مردم]] را از کمک به امیرالمؤمنین {{ع}} باز می‌داشت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷؛ موسوعة طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۲.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۰۷؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۶.</ref>
او در [[دوران امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز از طرف آن حضرت [[زمامدار]] [[کوفه]] بود لکن با آن حضرت به [[شایستگی]] [[رفتار]] نکرد و در واقعۀ [[جنگ جمل]]، [[مردم]] را از کمک به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} باز می‌داشت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷؛ موسوعة طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۲.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۰۷؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۸۲۶.</ref>


== تعیین [[تاریخ]] [[اسلامی]] ==
== تعیین [[تاریخ]] [[اسلامی]] ==
قبل از ظهور [[اسلام]]، [[عرب]] هر پیشامد بزرگی را که اتفاق می‌افتاد مبدأ [[تاریخ]] کارهای خود قرار می‌داد؛ مثلاً مدتی [[بنای کعبه]] را [[تاریخ]] قرار داده بودند، وقتی که ماجرای [[اصحاب فیل]] پیش آمد، آن را مبدأ [[تاریخ]] خود دانستند و سپس مردن [[ولید بن مغیره]] که یکی از [[دانشمندان]] [[عرب]] بود، مبدأ [[تاریخ]] قرار داده شد. با توجه به این [[هرج و مرج]]، [[تاریخ]] اتفاق افتادن بسیاری از وقایع مشخص نبود و در [[عهد پیامبر]] هم برای هر سالی نامی می‌گذاشتند؛ مانند: سنة الاذن، سنة الامر، سنة التمحیص و... .
[[قبل از ظهور اسلام]]، [[عرب]] هر پیشامد بزرگی را که اتفاق می‌افتاد مبدأ تاریخ کارهای خود قرار می‌داد؛ مثلاً مدتی [[بنای کعبه]] را تاریخ قرار داده بودند، وقتی که ماجرای [[اصحاب فیل]] پیش آمد، آن را مبدأ تاریخ خود دانستند و سپس مردن [[ولید بن مغیره]] که یکی از [[دانشمندان]] عرب بود، مبدأ تاریخ قرار داده شد. با توجه به این [[هرج و مرج]]، [[تاریخ]] اتفاق افتادن بسیاری از وقایع مشخص نبود و در [[عهد پیامبر]] هم برای هر سالی نامی می‌گذاشتند؛ مانند: سنة الاذن، سنة الامر، سنة التمحیص و....


در سال هفدهم [[هجرت]] که [[ابوموسی]] از طرف [[عمر]] ([[خلیفه دوم]]) [[حاکم]] [[یمن]] بود، به [[خلیفه]] نوشت: بعضی [[دستورها]] که از طرف [[خلیفه]] به ما می‌رسد، مثلاً به [[تاریخ]] [[ماه شعبان]] است و معلوم نیست [[ماه شعبان]] کدام سال است و اگر [[تاریخی]] وضع گردد بسیاری از [[مشکلات]] برطرف خواهد شد. به همین منظور [[عمر]] گروهی را تعیین کرد و آنها در این باره [[مشورت]] کردند. بعضی [[تاریخ]] [[روم]] و عده‌ای [[تاریخ]] [[ایرانیان]] را پیشنهاد کردند اما پذیرفته نشد.
در سال هفدهم [[هجرت]] که [[ابوموسی]] از طرف عمر ([[خلیفه دوم]]) [[حاکم یمن]] بود، به [[خلیفه]] نوشت: بعضی [[دستورها]] که از طرف خلیفه به ما می‌رسد، مثلاً به تاریخ [[ماه شعبان]] است و معلوم نیست ماه شعبان کدام سال است و اگر [[تاریخی]] وضع گردد بسیاری از [[مشکلات]] برطرف خواهد شد. به همین منظور عمر گروهی را تعیین کرد و آنها در این باره [[مشورت]] کردند. بعضی تاریخ [[روم]] و عده‌ای تاریخ [[ایرانیان]] را پیشنهاد کردند اما پذیرفته نشد.


سپس قرار شد یکی از چهار روز مهمی که در [[زندگی پیامبر اسلام]] {{صل}} پیش آمده (ولادت، [[بعثت]]، [[هجرت]] و [[رحلت]]) مبدأ [[تاریخ]] قرار گیرد. چون [[تاریخ]] ولادت کاملاً مشخص نبود و [[بعثت]] هم روزگار [[کفر]] و [[شرک]] را در نظر جلوه‌گر می‌ساخت و [[رحلت]] هم یادآور [[مصیبت]] بود، بنابراین با پیشنهاد [[امام علی]] {{ع}}، [[هجرت پیامبر اکرم]] {{صل}} مبدأ [[تاریخ اسلام]] قرار گرفت<ref>التنبیه والاشراف، مسعودی، ص۲۵۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۳۲.</ref>. هم‌چنین آنها می‌خواستند اول [[ماه مبارک رمضان]] را آغاز سال قرار دهند ولی اول [[محرم]] تعیین شد<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ابن خیاط، ص۲۵.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۱۱؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>
سپس قرار شد یکی از چهار [[روز]] مهمی که در [[زندگی پیامبر اسلام]]{{صل}} پیش آمده (ولادت، [[بعثت]]، [[هجرت]] و [[رحلت]]) مبدأ [[تاریخ]] قرار گیرد. چون تاریخ ولادت کاملاً مشخص نبود و [[بعثت]] هم [[روزگار]] [[کفر]] و [[شرک]] را در نظر جلوه‌گر می‌ساخت و رحلت هم یادآور [[مصیبت]] بود، بنابراین با پیشنهاد [[امام علی]]{{ع}}، [[هجرت پیامبر اکرم]]{{صل}} مبدأ [[تاریخ اسلام]] قرار گرفت<ref>التنبیه والاشراف، مسعودی، ص۲۵۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۳۲.</ref>. هم‌چنین آنها می‌خواستند اول [[ماه مبارک رمضان]] را آغاز سال قرار دهند ولی اول [[محرم]] تعیین شد<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ابن خیاط، ص۲۵.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۱۱؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>


== [[ابوموسی]] و [[خلافت علی]] {{ع}} ==
== [[ابوموسی]] و [[خلافت علی]]{{ع}} ==
هنگامی که [[عثمان]] کشته شد و [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[بیعت]] کردند، [[ابوموسی]] [[حاکم کوفه]] بود. وقتی خبر [[بیعت کردن]] [[مردم]] با [[علی]] {{ع}} به [[کوفه]] رسید، [[مردم]] [[فکر]] می‌کردند [[ابوموسی]] برای [[علی]] {{ع}} از [[مردم]] [[بیعت]] می‌گیرد، اما او کاری نکرد، زیرا او هم مانند بسیاری از [[مردم]] [[دنیا]] [[دوست]] از [[خلافت علی]] {{ع}} بیمناک بود.
هنگامی که عثمان کشته شد و [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، ابوموسی [[حاکم کوفه]] بود. وقتی خبر [[بیعت کردن]] مردم با علی{{ع}} به [[کوفه]] رسید، مردم [[فکر]] می‌کردند ابوموسی برای علی{{ع}} از مردم [[بیعت]] می‌گیرد، اما او کاری نکرد؛ زیرا او هم مانند بسیاری از مردم [[دنیا]] [[دوست]] از خلافت علی{{ع}} بیمناک بود.


چند روز گذشت و روزی که [[مسجد کوفه]] پر از جمعیت بود [[مردم]] به وی [[اعتراض]] کردند که چرا در گرفتن [[بیعت]] کوتاهی می‌کند؟ [[ابوموسی]] گفت: «شاید خبر دیگری برسد». [[هاشم بن عتبة بن ابی وقاص]] بلند شد و گفت: «ابوموسی! چه انتظاری داری؟! آیا می‌ترسی [[عثمان]] سر از [[خاک]] بردارد و از تو [[گله]] کند که چرا [[بیعت]] مرا گذاشتی و با [[علی]] [[بیعت]] نمودی!» سپس رو به جمعیت نمود و گفت: «دست راست من، دست [[علی]] و دست چپم دست من است؛» آن‌گاه دست چپ را به دست راست خود زد و گفت: «هان! من با [[علی]] [[بیعت]] کردم».
چند [[روز]] گذشت و روزی که [[مسجد کوفه]] پر از [[جمعیت]] بود مردم به وی [[اعتراض]] کردند که چرا در گرفتن بیعت کوتاهی می‌کند؟ ابوموسی گفت: «شاید خبر دیگری برسد». [[هاشم بن عتبة بن ابی وقاص]] بلند شد و گفت: «ابوموسی! چه انتظاری داری؟! آیا می‌ترسی عثمان سر از خاک بردارد و از تو [[گله]] کند که چرا بیعت مرا گذاشتی و با علی بیعت نمودی!» سپس رو به جمعیت نمود و گفت: «دست راست من، [[دست]] علی و دست چپم دست من است؛» آن‌گاه دست چپ را به دست راست خود زد و گفت: «هان! من با علی بیعت کردم».


[[ابوموسی]] که وضع را چنین دید برخاست و از [[مردم]] برای [[علی]] {{ع}} [[بیعت]] گرفت. [[ابن ابی الحدید]] [[نقل]] می‌کند که [[ابوموسی]] همواره به [[مردم کوفه]] می‌گفت: [[علی بن ابی طالب]] [[پیشوایی]] است بر [[حق]] و [[بیعت]] با او هم صحیح است جز آنکه [[جنگیدن]] او با [[اهل]] [[قبله]] جایز نیست. این سخن به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} رسید و حضرت در پاسخ او [[نامه]] زیر را به [[کوفه]] فرستاد<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۱۴.</ref>.
ابوموسی که وضع را چنین دید برخاست و از مردم برای علی{{ع}} بیعت گرفت. [[ابن ابی الحدید]] نقل می‌کند که ابوموسی همواره به [[مردم کوفه]] می‌گفت: [[علی بن ابی طالب]] [[پیشوایی]] است بر [[حق]] و [[بیعت]] با او هم صحیح است جز آنکه [[جنگیدن]] او با [[اهل]] [[قبله]] جایز نیست. این سخن به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسید و حضرت در پاسخ او [[نامه]] زیر را به [[کوفه]] فرستاد<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۱۴.</ref>.


== ماجرای [[حکمیت]] ==
== [[ماجرای حکمیت]] ==
یکی از نافرجامی‌های ابوموسی اشعری [[خیانت]] او در امر [[حکمیت]] بود به طوری که مورد [[نفرین]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} قرار گرفت. شرح ماجرا به اختصار از این قرار است: [[توطئه]] [[قرآن به نیزه کردن]] [[معاویه]] و [[عمرو بن عاص]] و پیشنهاد [[حکمیت]] از سوی آنان، باعث [[فریب]] عده‌ای از [[یاران امام]] {{ع}} شد و حضرت مجبور به [[پذیرش]] [[حکمت]] گردید و چون این گروه [[نادان]] در تعیین فردی برای [[حکمیت]] از [[سپاه]] [[حضرت علی]] {{ع}} به [[مخالفت]] برخاسته و در نتیجه [[اختلاف]] میان صفوف [[سپاه]] افتاد. [[امام]] {{ع}} می‌خواست [[مالک اشتر]] یا [[ابن عباس]] را تعیین نماید ولی [[اشعث بن قیس]] و طرفداران او و [[قاریان]] [[قرآن]]، ابوموسی اشعری را تعیین کردند<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳؛ [[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۱۸.</ref>.
یکی از نافرجامی‌های [[ابوموسی اشعری]] [[خیانت]] او در امر [[حکمیت]] بود به طوری که مورد [[نفرین]] امیرالمؤمنین{{ع}} قرار گرفت. شرح ماجرا به اختصار از این قرار است: [[توطئه]] [[قرآن به نیزه کردن]] معاویه و [[عمرو بن عاص]] و پیشنهاد حکمیت از سوی آنان، باعث [[فریب]] عده‌ای از [[یاران امام]]{{ع}} شد و حضرت مجبور به پذیرش [[حکمت]] گردید و چون این گروه [[نادان]] در تعیین فردی برای حکمیت از [[سپاه حضرت علی]]{{ع}} به [[مخالفت]] برخاسته و در نتیجه [[اختلاف]] میان صفوف [[سپاه]] افتاد. [[امام]]{{ع}} می‌خواست [[مالک اشتر]] یا [[ابن عباس]] را تعیین نماید ولی [[اشعث بن قیس]] و طرفداران او و [[قاریان قرآن]]، ابوموسی اشعری را تعیین کردند<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳؛ جواد نعمتی|نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۲۱۸.</ref>.


=== [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] در دومة الجندل ===
=== [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] در [[دومة الجندل]] ===
[[ابوموسی]] از یکی از روستاهای [[شام]] به [[صفین]] احضار شد و آماده رفتن به دومة الجندل گردید. [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} چهارصد نفر را به [[همراهی]] [[شریح]] و [[ابن عباس]]، [[معاویه]] نیز چهارصد نفر را برای حضور در مجلس فرستاد. [[شریح]] و [[ابن‌عباس]] و دیگران سفارش‌های لازم را به [[ابوموسی]] نموده و او را از [[مکر]] و [[حیله]] [[عمرو عاص]] باخبر نمودند.
ابوموسی از یکی از روستاهای [[شام]] به [[صفین]] احضار شد و آماده رفتن به دومة الجندل گردید. امیرالمؤمنین{{ع}} چهارصد نفر را به [[همراهی]] [[شریح]] و ابن عباس، معاویه نیز چهارصد نفر را برای حضور در مجلس فرستاد. شریح و [[ابن‌عباس]] و دیگران سفارش‌های لازم را به ابوموسی نموده و او را از [[مکر]] و [[حیله]] عمرو عاص باخبر نمودند.


هنگامی که [[ابوموسی]] عازم دومة الجندل گردید، [[امیرالمؤمنین]] به او این گونه سفارش فرمود: {{متن حدیث|احْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَا تُجَاوِزْهُ}}؛ به [[کتاب خدا]] [[حکم]] کن و از آن [[تجاوز]] منما. همین که [[ابوموسی]] چند قدمی دور شد، حضرت فرمود: «او را فریب‌خورده می‌بینم». [[مردم]] گفتند: شما که می‌دانید [[فریب]] می‌خورد چرا او را می‌فرستید؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: «اگر بنا بود [[خدا]] به علمش عمل کند به [[فرستادن پیامبران]] احتیاجی نبود»<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۹۸.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۱۸.</ref>
هنگامی که ابوموسی عازم دومة الجندل گردید، امیرالمؤمنین به او این گونه سفارش فرمود: {{متن حدیث|احْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَا تُجَاوِزْهُ}}؛ به [[کتاب خدا]] [[حکم]] کن و از آن [[تجاوز]] منما. همین که ابوموسی چند قدمی دور شد، حضرت فرمود: «او را فریب‌خورده می‌بینم». [[مردم]] گفتند: شما که می‌دانید [[فریب]] می‌خورد چرا او را می‌فرستید؟ [[امام]]{{ع}} فرمود: «اگر بنا بود [[خدا]] به علمش عمل کند به [[فرستادن پیامبران]] احتیاجی نبود»<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۹۸.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۱۸.</ref>


هنگامی که [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] در دومة الجندل حاضر شدند و بحث و [[گفتگو]] آغاز شد، [[عمرو عاص]] همواره به [[ابوموسی]] [[احترام]] می‌کرد و او را در صدر مجلس می‌نشاند و در [[نماز]] او را مقدم می‌داشت و با او به [[جماعت]] [[نماز]] می‌خواند. او را با عنوان «یا صاحب [[رسول الله]]» خطاب می‌کرد و به او می‌گفت: شما بیش از من [[خدمت]] [[پیامبر خدا]] را [[درک]] کرده‌ای و بزرگ‌تر از منی، [[شایسته]] نیست من قبل از شما صحبت کنم. آنقدر این گونه احترام‌های دروغین درباره او را روا داشت تا [[ابوموسی]] به [[پاکی]] [[نیت]] [[عمرو عاص]] [[اعتقاد]] پیدا کرد و [[تصور]] کرد [[عمروعاص]] جز [[اصلاح]] امور [[امت]] نظری ندارد.
هنگامی که [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] در [[دومة الجندل]] حاضر شدند و بحث و [[گفتگو]] آغاز شد، عمرو عاص همواره به ابوموسی [[احترام]] می‌کرد و او را در صدر مجلس می‌نشاند و در [[نماز]] او را مقدم می‌داشت و با او به [[جماعت]] نماز می‌خواند. او را با عنوان «یا [[صاحب رسول الله]]» خطاب می‌کرد و به او می‌گفت: شما بیش از من [[خدمت پیامبر خدا]] را [[درک]] کرده‌ای و بزرگ‌تر از [[منی]]، شایسته نیست من قبل از شما صحبت کنم. آنقدر این گونه احترام‌های [[دروغین]] درباره او را روا داشت تا ابوموسی به [[پاکی]] [[نیت]] عمرو عاص [[اعتقاد]] پیدا کرد و تصور کرد [[عمروعاص]] جز [[اصلاح امور]] [[امت]] نظری ندارد.


[[ابوموسی]] به [[عبدالله بن عمر]] علاقه داشت، چون او هم داماد [[ابوموسی]] بود و هم مانند [[ابوموسی]] از [[جنگ]] کناره گرفته بود و نه با [[علی]] بود و نه با [[معاویه]] و مکرر می‌گفت: {{عربی|إِنِ استَطَعتُ لَاُحيِيَنَّ اسمَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ}}؛ اگر بتوانم نام [[عمر]] را زنده خواهم کرد. لذا موقعی که [[مذاکره]] شروع شد، [[ابوموسی]] به [[عمروعاص]] گفت: «آیا به کاری که [[صلاح]] [[امت]] در آن باشد و [[نیکان]] [[امت]] بپذیرند [[رضایت]] می‌دهی و آن اینکه [[خلافت]] را به [[عبدالله]] [[فرزند]] [[عمر]] واگذار کنیم؟»
ابوموسی به [[عبدالله بن عمر]] علاقه داشت، چون او هم داماد ابوموسی بود و هم مانند ابوموسی از [[جنگ]] کناره گرفته بود و نه با علی بود و نه با معاویه و مکرر می‌گفت: {{عربی|إِنِ استَطَعتُ لَاُحيِيَنَّ اسمَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ}}؛ اگر بتوانم نام عمر را زنده خواهم کرد؛ لذا موقعی که [[مذاکره]] شروع شد، ابوموسی به عمروعاص گفت: «آیا به کاری که صلاح امت در آن باشد و [[نیکان]] امت بپذیرند [[رضایت]] می‌دهی و آن اینکه [[خلافت]] را به عبدالله فرزند عمر واگذار کنیم؟»


[[عمروعاص]] گفت: «چرا از [[معاویه]] [[غافل]] هستی! خوب است [[حکومت]] را به او واگذار کنیم». [[ابوموسی]] گفت: «نه، ممکن نیست به او واگذار کنم».
عمروعاص گفت: «چرا از معاویه [[غافل]] هستی! خوب است [[حکومت]] را به او واگذار کنیم». ابوموسی گفت: «نه، ممکن نیست به او واگذار کنم».


[[عمروعاص]] گفت: «پس نتیجه [[عقیده]] خود را بیان کن تا ببینم چه چیزی در نظر داری!» [[ابوموسی]] گفت: «من [[عقیده]] دارم [[علی]] و [[معاویه]] را از این [[مقام]] کنار و کار [[خلافت]] را به [[شورا]] واگذار کنیم تا [[مسلمانان]] هر که را بخواهند [[انتخاب]] کنند».
عمروعاص گفت: «پس نتیجه [[عقیده]] خود را بیان کن تا ببینم چه چیزی در نظر داری!» ابوموسی گفت: «من عقیده دارم علی و معاویه را از این [[مقام]] کنار و کار خلافت را به [[شورا]] واگذار کنیم تا [[مسلمانان]] هر که را بخواهند [[انتخاب]] کنند».


[[عمرو عاص]] گفت: «به [[خدا]] قسم، [[رأی]] همان [[رأی]] توست و باید همین را عملی نمایی». پس هر دو [[تصمیم]] گرفتند تا [[علی]] و [[معاویه]] را از [[حکومت]] برکنار کنند. اما [[عمروعاص]] برای اینکه بتواند [[ابوموسی]] را بفریبد، قبلاً به وی پیشنهاد کرده بود که بهتر است من و تو در محل خلوتی [[گفت‌وگو]] کنیم و پس از [[تصمیم‌گیری]]، آن را به [[مردم]] اطلاع دهیم، زیرا اگر [[مردم]] در کار ما دخالت کنند هیچ‌گاه به نتیجه نخواهند رسید.
[[عمرو عاص]] گفت: «به [[خدا]] قسم، [[رأی]] همان رأی توست و باید همین را عملی نمایی». پس هر دو تصمیم گرفتند تا علی و معاویه را از [[حکومت]] برکنار کنند. اما [[عمروعاص]] برای اینکه بتواند [[ابوموسی]] را بفریبد، قبلاً به وی پیشنهاد کرده بود که بهتر است من و تو در محل خلوتی [[گفت‌وگو]] کنیم و پس از [[تصمیم‌گیری]]، آن را به [[مردم]] اطلاع دهیم؛ زیرا اگر مردم در کار ما دخالت کنند هیچ‌گاه به نتیجه نخواهند رسید.


پس از [[تصمیم‌گیری]] آنها نزد [[مردم]] آمدند و [[ابوموسی]] به خاطر تعارف‌های [[عمروعاص]] که حتماً او باید اول سخن بگوید، برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] گفت: «من و [[عمروعاص]] بر یک موضوع توافق نموده و امیدواریم که [[خدا]] به این وسیله کار [[امت]] را [[اصلاح]] کند». [[عمروعاص]] هم او را [[تصدیق]] نمود و پیشنهاد کرد [[تصمیم]] خود را عملی کند.
پس از تصمیم‌گیری آنها نزد مردم آمدند و ابوموسی به خاطر تعارف‌های عمروعاص که حتماً او باید اول سخن بگوید، برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] گفت: «من و عمروعاص بر یک موضوع توافق نموده و امیدواریم که خدا به این وسیله کار [[امت]] را [[اصلاح]] کند». عمروعاص هم او را [[تصدیق]] نمود و پیشنهاد کرد تصمیم خود را عملی کند.


همین که [[ابوموسی]] خواست سخن بگوید، [[ابن‌عباس]] فریاد زد: «ای [[ابوموسی]]! هشیار باش، [[گمان]] می‌کنم [[عمروعاص]] تو را [[فریب]] داده است؛ اگر هر دو نفر شما بر یک امر توافق کرده‌اید بگذار [[عمروعاص]] مطلب را بگوید و سپس تو هم [[امضا]] کن، زیرا او مردی است حیله‌گر و مطمئن نیستم که با تو موافقت نموده باشد و [[یقین]] دارم پس از آنکه کارت را انجام دهی برخلاف تو سخن خواهد گفت».
همین که ابوموسی خواست سخن بگوید، [[ابن‌عباس]] فریاد زد: «ای ابوموسی! هشیار باش، [[گمان]] می‌کنم عمروعاص تو را [[فریب]] داده است؛ اگر هر دو نفر شما بر یک امر توافق کرده‌اید بگذار عمروعاص مطلب را بگوید و سپس تو هم [[امضا]] کن؛ زیرا او مردی است [[حیله‌گر]] و مطمئن نیستم که با تو موافقت نموده باشد و [[یقین]] دارم پس از آنکه کارت را انجام دهی برخلاف تو سخن خواهد گفت».


اما [[ابوموسی]] که کاملاً به [[عمروعاص]] [[اطمینان]] داشت و فریفته سخنان او شده بود، گفت: «نه، حرف تمام است». لذا شروع به سخن نمود و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]]، گفت: «مردم! هرچه در کار این [[امت]] دقیق شده و نظر کردیم بهتر از این به نظر نرسید که [[علی]] و [[معاویه]] را از [[مقام خلافت]] برکنار نموده و [[انتخاب خلیفه]] را به [[شورا]] واگذار کینم؛ اینک من [[علی]] و [[معاویه]] را از [[خلافت]] برکنار می‌کنم؛ اکنون هر که را می‌خواهید به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] کنید».
اما ابوموسی که کاملاً به عمروعاص [[اطمینان]] داشت و فریفته سخنان او شده بود، گفت: «نه، حرف تمام است»؛ لذا شروع به سخن نمود و پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: «مردم! هرچه در کار این امت دقیق شده و نظر کردیم بهتر از این به نظر نرسید که علی و معاویه را از [[مقام خلافت]] برکنار نموده و [[انتخاب خلیفه]] را به [[شورا]] واگذار کینم؛ اینک من علی و معاویه را از [[خلافت]] برکنار می‌کنم؛ اکنون هر که را می‌خواهید به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] کنید».


پس [[عمروعاص]] برخاست و پس از [[حمد]] [[پروردگار]]، گفت: «همان طور که شنیدید این شخص، [[امیر]] و [[زمامدار]] خود را برکنار کرد، من هم [[علی]] را برکنار می‌کنم و [[معاویه]] را به [[خلافت]] بر می‌گزینم، زیرا [[خون‌خواه]] [[عثمان]] و سزاوارترین افراد به این [[مقام]] است».
پس عمروعاص برخاست و پس از [[حمد]] [[پروردگار]]، گفت: «همان طور که شنیدید این شخص، [[امیر]] و [[زمامدار]] خود را برکنار کرد، من هم علی را برکنار می‌کنم و معاویه را به [[خلافت]] بر می‌گزینم؛ زیرا [[خون‌خواه]] عثمان و سزاوارترین افراد به این [[مقام]] است».


در این هنگام [[ابوموسی]] به [[عمروعاص]] گفت: «خدا تو را [[خوار]] سازد! [[مکر]] نمودی و [[فاسق]] شدی. تو همانند سگی هستی که اگر به او رو کنند حمله می‌کند و اگر پشت کنند نیز حمله می‌کند». [[عمروعاص]] گفت: «تو نیز همانند الاغی هستی که کتاب‌هایی بارش باشد»<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۲۴؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۲۶.</ref>.
در این هنگام [[ابوموسی]] به [[عمروعاص]] گفت: «[[خدا]] تو را [[خوار]] سازد! [[مکر]] نمودی و [[فاسق]] شدی. تو همانند سگی هستی که اگر به او رو کنند [[حمله]] می‌کند و اگر پشت کنند نیز حمله می‌کند». عمروعاص گفت: «تو نیز همانند الاغی هستی که کتاب‌هایی بارش باشد»<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۲۴؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۸۲۶.</ref>.


== [[ابوموسی]] و [[معاویه]] ==
== ابوموسی و معاویه ==
[[معاویه]] برای [[ابوموسی]] نامه‌ای بدین مضمون نوشت: «عمروعاص با شرایطی با من [[بیعت]] کرد؛ به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو هم با همان شرایط با من [[بیعت]] کنی [[حکومت بصره]] را به یکی از فرزندانت می‌دهم و دیگری را [[حاکم کوفه]] قرار می‌دهم و همه درها به روی تو باز خواهد بود و تمام حاجت‌های تو را برآورده می‌سازم. من با خط خود [[نامه]] را نوشتم پس تو هم با دست خود جواب مرا بنویس».
معاویه برای ابوموسی نامه‌ای بدین مضمون نوشت: «عمروعاص با شرایطی با من [[بیعت]] کرد؛ به خدا [[سوگند]]، اگر تو هم با همان شرایط با من بیعت کنی [[حکومت بصره]] را به یکی از فرزندانت می‌دهم و دیگری را [[حاکم کوفه]] قرار می‌دهم و همه درها به روی تو باز خواهد بود و تمام حاجت‌های تو را برآورده می‌سازم. من با خط خود [[نامه]] را نوشتم پس تو هم با دست خود جواب مرا بنویس».


[[ابوموسی]] می‌گوید: [[نوشتن]] را پس از [[وفات رسول خدا]] آموختم. لذا با خطی به شکل عقرب جواب او را چنین نوشتم: «درباره [[امت]] [[محمد]] برای من مطالبی نوشتی و مرا به آنچه گفته‌ای احتیاجی نیست». اما چون [[معاویه]] [[خلیفه]] شد، نزد او رفتم و همان‌طور که گفته بود هیچ دری به روی من بسته نبود و همه احتیاج‌هایم را برطرف ساخت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۱۱-۱۱۳.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۲۵؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>
ابوموسی می‌گوید: [[نوشتن]] را پس از [[وفات رسول خدا]] آموختم؛ لذا با خطی به شکل عقرب جواب او را چنین نوشتم: «درباره [[امت محمد]] برای من مطالبی نوشتی و مرا به آنچه گفته‌ای احتیاجی نیست». اما چون معاویه [[خلیفه]] شد، نزد او رفتم و همان‌طور که گفته بود هیچ دری به روی من بسته نبود و همه احتیاج‌هایم را برطرف ساخت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۱۱-۱۱۳.</ref><ref>جواد نعمتی|نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۲۲۵؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref>


== سرانجام [[ابوموسی]] ==
== سرانجام [[ابوموسی]] ==
ابوموسی هنگام مرگ [[وصیت]] کرد برای [[تشیع]] جنازه، کسی را خبر نکنند و پشت جنازه وی، صدایی بلند نشود و آتشی روشن نگردد. وی از جامه‌دریدن، چهره خراشیدن و بلند [[گریستن]] [[نهی]] کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۶.</ref>.
ابوموسی هنگام [[مرگ]] [[وصیت]] کرد برای [[تشیع]] جنازه، کسی را خبر نکنند و پشت جنازه وی، صدایی بلند نشود و آتشی روشن نگردد. وی از جامه‌دریدن، چهره خراشیدن و بلند [[گریستن]] [[نهی]] کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۶.</ref>.


در محل و [[زمان]] مرگ وی [[اختلاف]] است، مرگ وی در سال ۴۲، ۴۴<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۲۹.</ref>، ۵۰، ۵۱<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۲۶.</ref> و ۵۲<ref>طبری، ج۵، ص۲۴۰.</ref> گفته شده است<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۷؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۲۷؛ ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۰.</ref>.
در محل و [[زمان مرگ]] وی [[اختلاف]] است، مرگ وی در سال ۴۲، ۴۴<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۲۹.</ref>، ۵۰، ۵۱<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۲۶.</ref> و ۵۲<ref>طبری، ج۵، ص۲۴۰.</ref> گفته شده است<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۷؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۲۷؛ ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۰.</ref>.


[[تاریخ]] وفات‌های پنجاه به بعد، احتمالا با مسئله دیگری که مربوط به تعداد اشعریانی است که [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} در سال هفتم آمدند، آمیخته شده است. پذیرش [[وفات]] وی در سال پنجاه و تاریخ‌های پس از آن، موجب خدشه‌دار شدن گزارش‌های مربوط به [[اسلام]] وی در [[مکه]] می‌شود. بنابراین، برای جمع میان گزارش‌ها، سال ۴۲ تا ۴۴ می‌تواند [[زمان]] مناسب [[مرگ]] وی به شمار آید. برخی محل مرگ وی را در مکه و برخی در [[کوفه]] در [[خانه]] خودش که کنار [[مسجد]] بود نوشته‌اند<ref>ابن عبد البر، ج۴، ص۳۲۷.</ref>. اینکه [[زیاد بن ابیه]] [[وصیت]] کرد کنار ابوموسی اشعری [[دفن]] شود، نشان می‌دهد [[قبر]] وی در کوفه بوده است<ref>بلاذری، انساب، ج۵، ص۲۸۹.</ref>.
[[تاریخ]] وفات‌های پنجاه به بعد، احتمالا با مسئله دیگری که مربوط به تعداد اشعریانی است که [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} در سال هفتم آمدند، آمیخته شده است. پذیرش [[وفات]] وی در سال پنجاه و تاریخ‌های پس از آن، موجب خدشه‌دار شدن گزارش‌های مربوط به [[اسلام]] وی در [[مکه]] می‌شود. بنابراین، برای جمع میان گزارش‌ها، [[سال]] ۴۲ تا ۴۴ می‌تواند [[زمان]] مناسب مرگ وی به شمار آید. برخی محل مرگ وی را در مکه و برخی در [[کوفه]] در [[خانه]] خودش که کنار [[مسجد]] بود نوشته‌اند<ref>ابن عبد البر، ج۴، ص۳۲۷.</ref>. اینکه [[زیاد بن ابیه]] وصیت کرد کنار [[ابوموسی اشعری]] [[دفن]] شود، نشان می‌دهد [[قبر]] وی در کوفه بوده است<ref>بلاذری، انساب، ج۵، ص۲۸۹.</ref>.


گفته شده است وی هنگام مرگ ۶۳ سال داشت<ref>ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۴.</ref>. باید توجه داشت که عدد کلیشه‌ای ۶۳، برای سن افراد بسیاری به کار می‌رود<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ [[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۲۵؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.</ref>.
گفته شده است وی هنگام مرگ ۶۳ سال داشت<ref>ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۴.</ref>. باید توجه داشت که عدد کلیشه‌ای ۶۳، برای سن افراد بسیاری به کار می‌رود<ref>منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور، دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ [[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۲۵؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.</ref>.


== مشایخ در روایت ==
== مشایخ در روایت ==
۱۱۴٬۴۸۰

ویرایش