|
|
خط ۷۰: |
خط ۷۰: |
| [[یاران امام حسین]]{{ع}} فریاد زدند و به عبدالله بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید به سراغ تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا اینکه آن غلام بر او هجوم برد و [[شمشیر]] زد، ابن عمیر دست چپ خود را آن ضربه قرار داد و انگشتهای دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی به او نمود و عبدالله به [[شهادت]] رسید<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ ابصار العین، ص۱۵۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۴۹.</ref> | | [[یاران امام حسین]]{{ع}} فریاد زدند و به عبدالله بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید به سراغ تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا اینکه آن غلام بر او هجوم برد و [[شمشیر]] زد، ابن عمیر دست چپ خود را آن ضربه قرار داد و انگشتهای دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی به او نمود و عبدالله به [[شهادت]] رسید<ref>بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ ابصار العین، ص۱۵۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۴۹.</ref> |
|
| |
|
| ===شهادت [[حر بن یزید ریاحی]]=== | | === شهادت حر بن یزید ریاحی === |
| [[حر]] از اولین مدافعینی است که به میدان آمده و [[اذن]] گرفته تا [[جان]] خود را فدای [[سیدالشهدا]] کند. [[قره بن قیس]] از [[اقوام]] حر است میگوید: حر از من سؤال کرد، قره اسب خود را امروز آب دادهای؟ قره میگوید: در ضمن این سؤال به کنایه سخن از [[زشتی]] عمل [[سپاه عمر سعد]] کرد که آب را از [[چهار پایان]] دریغ نمیکنند، ولی [[فرزندان]] [[رسول الله]] را [[تشنه]] گذاشتهاند! قره میگوید: وقتی این سخن را از او شنیدم فهمیدم که از [[جنگ]] کناره میگیرد و نمیجنگد و [[دوست]] ندارد این طرز تفکرش [[کشف]] شود و لذا به کناری میرفت. | | {{اصلی|حر بن یزید ریاحی}} |
| [[مهاجر بن اوس]] گفت: ای حر تو را دگرگون میبینم! تو را در [[شک و تردید]] میبینم، [[سوگند]] به [[خدا]] تو را در هیچ [[جنگی]] بدین تردید ندیدهام، اگر از من بپرسند که [[اشجع]] [[اهل کوفه]] کیست تو را یاد میکنم. [[حر]] گفت: {{متن حدیث|إِنِّي وَ اللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ}}<ref>ارشاد، ص۴۱۴.</ref>.
| | روز عاشورا [[حر]] از اولین مدافعینی است که به میدان آمده و [[اذن]] گرفته تا [[جان]] خود را فدای [[سیدالشهدا]] کند. حر پس از شهادت فرزندش علی از امام [[اجازه]] میدان خواست، امام [[اذن]] داد وقتی حر به میدان آمد خطاب به [[سپاهیان]] خودفروخته [[عمر سعد]] فرمود: ای [[اهل کوفه]]! مادرتان به عزایتان نشیند، آیا این مرد برگزیده را [[دعوت]] کردید، وقتی نزد شما آمد او را به دست [[دشمنان]] دادید؟ شما که میخواستید جانتان را فدای او کنید بر او [[مکر]] کردید و الان کمر به کشتن او بستهاید. چرا کار را بر او سخت گرفتهاید و از هر طرف او را محاصره کردهاید تا نتواند به جایی برود؟ ... |
|
| |
|
| امروز به خدا قسم خود را مخیر میان [[بهشت و دوزخ]] مییابم و به خدا سوگند اگر تکه تکه سوخته شوم هیچ [[مقام]] و موقعیتی را بر [[بهشت]] برنمیگزینم. در شرح شافیه آمده است که در این وقت حر به فرزندش علی گفت: {{عربی|يا بني لا صبر لي على النار فسر بنا إلى الحسين لننصره و نقاتل بين يديه فلعل الله تعالى يرزقنا الشهادة التي لا انقطاع لها}} پسرم مرا [[تحمل]] بر [[آتش دوزخ]] نیست، بیا تا نزد حسین برویم و او را [[یاری]] کنیم و با دشمنانش بجنگیم، شاید [[خداوند]] [[شهادت]] را نصیب ما کند و به [[سعادت ابدی]] برسیم<ref>ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۵۴.</ref>.
| | جمعی [[حر]] را تیرباران کردند. به نقل [[صدوق]] حر خود را به دریای [[دشمن]] زد، در اثنای [[جنگ]] زخمی به گوش و چشم او اصابت کرد و خونش از بالای اسب جاری شد که [[حصین بن نمیر]] به زید بن سفیان گفت: این همان حر است که [[آرزو]] میکردی روزی او را گیر بیاری و به او نیزه بزنی، زید به جنگ او رفت وقتی با حر درگیر شد، حر ضربتی به او نواخت که به [[جهنم]] واصل شد. حر آنچنان جنگید که چهل نفر سواره و پیاده را کشت، رو به جانب [[سیدالشهدا]] کرد و گفت: آیا از من [[راضی]] شدی؟ [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|نعم انت حر كما سَمّتكَ أُمك}}؛ آری تو [[آزادمردی]]، چنان که مادرت تو را حر نامید. سرانجام اسب حر را پی کردند، حر پیاده ماند و باز جنگ میکرد. سرانجام دور او را گرفتند، ایوب بن مسرح او را [[شهید]] کرد و به روایتی نیزه بر سینهاش زدند که شکافته شد<ref>نفایس الفنون، ص۲۲۹؛ ابصار العین، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء ج۲]]، ص ۵۰.</ref> |
| حر به پسرش علی گفت: {{عربی|ان الحسين يستغيث فلا يغيثه أحد فهل لك نقاتل بين يديه و نفديه بأرواحنا و لا صبر لنا على النار ولا على غضب الجبار و لا يكون خصمنا محمد المختار}} پسرم حسین دستش را برای کمک دراز کرده و هیچ کس کمکش نمیکند، حاضری پیش رویش بجنگیم و جانمان را فدایش کنیم؟ ما [[قدرت]] تحمل [[آتش]] را نداریم و نه [[غضب خداوند]] جبار را و نمیتوانیم فردا [[پیامبر اکرم]] [[دشمن]] ما باشد در [[قیامت]].
| |
| | |
| پسرش جواب داد {{عربی|و الله انا مطيعك}} به خدا اطاعتت میکنم، این سخن را گفت و اسب را رانده به [[امام حسین]]{{ع}} رسیدند، {{عربی|و قبلا الارض}} [[زمین]] را بوسیدند، حر گفت: {{عربی|يا مولاي أنا الذي منعتك من الرجوع، والله ما علمت أن القوم الملاعين يفعلون بك ما فعلوا، و قد جئناك تائبان}} حسین [[جان]] من همانم که از برگشتتان مانع شدم به خدا قسم نمیدانستم این [[قوم]] [[ملعون]] اینگونه با شما عمل میکنند، ولی الان نادم و پشیمان نزد تو آمدهایم.
| |
| [[حر]] به همراه پسرش علی [[خدمت]] [[سیدالشهدا]] رسیدند و [[امام]] [[توبه]] او را پذیرفت ولی حاضر نشد از اسب پیاده شود، به دلیل [[شرم]] و خجالتی که از [[زنان]] [[حرم]] داشت. خود میگفت: [[دل]] [[زن]] و فرزند این کاروان را ترساندهام، به جبران آن باید اول شخص باشم که به صحنه [[جنگ]] رفته و جانم را در [[حمایت]] از [[فرزندان]] [[زهرا]] نثار کنم.
| |
| حر ابتدا پسرش علی را روانه [[مبارزه]] کرد، علی [[عاشق]] [[شهادت]] که تازه به جمع [[بهشتیان]] پیوسته به صحنه درگیری اعزام شد و پس از درگیر شدن با [[دشمن]] و نبردی سخت و نفسگیر با کشتن ۲۴ نفر از دشمن در حلقه محاصره قرار گرفت و صدایش به بابا نرسید و به شهادت رسید. حر از شهادت فرزندش خوشحال بود، بالای سرش آمد و گفت {{عربی|الحمد لله الذي استشهد ولدي بين يدي ابن رسول الله}} [[حمد]] و [[سپاس]] خداوندی را که فرزندم را در پیشروی فرزند [[رسول خدا]] [[توفیق]] شهادت داد.
| |
| | |
| حر پس از شهادت فرزندش علی از امام [[اجازه]] میدان خواست، امام [[اذن]] داد وقتی حر به میدان آمد خطاب به [[سپاهیان]] خودفروخته [[عمر سعد]] فرمود: ای [[اهل کوفه]]! مادرتان به عزایتان نشیند، آیا این مرد برگزیده را [[دعوت]] کردید، وقتی نزد شما آمد او را به دست [[دشمنان]] دادید؟ شما که میخواستید جانتان را فدای او کنید بر او [[مکر]] کردید و الان کمر به کشتن او بستهاید. چرا کار را بر او سخت گرفتهاید و از هر طرف او را محاصره کردهاید تا نتواند به جایی برود؟
| |
| چرا او را با زنان و [[دختران]] و [[اهل]] بیتش از آب منع کردهاید؟ از این [[آب فرات]] [[یهود]] و [[نصاری]] و [[مجوس]] و سگهای بیابان و خوکها بهره میبرند در حالی که [[تشنگی]] ایشان را بیهوش کرده، [[احترام]] [[پیامبر]] خود را درباره [[ذریه]] او بد بجای میآورید! [[خداوند]] شما را [[روز]] [[تشنگی]] [[سیراب]] ننماید. جمعی [[حر]] را تیرباران کردند. به نقل [[صدوق]] حر خود را به دریای [[دشمن]] زد، در اثنای [[جنگ]] زخمی به گوش و چشم او اصابت کرد و خونش از بالای اسب جاری شد که [[حصین بن نمیر]] به زید بن سفیان گفت: این همان حر است که [[آرزو]] میکردی روزی او را گیر بیاری و به او نیزه بزنی، زید به جنگ او رفت وقتی با حر درگیر شد، حر ضربتی به او نواخت که به [[جهنم]] [[واصل]] شد. حر آنچنان جنگید که چهل نفر سواره و پیاده را کشت، رو به جانب [[سیدالشهدا]] کرد و گفت: آیا از من [[راضی]] شدی؟ [[امام]] فرمود: {{متن حدیث|نعم انت حر كما سمتك أمك}}؛ آری تو [[آزادمردی]]، چنان که مادرت تو را حر نامید. سرانجام اسب حر را پی کردند، حر پیاده ماند و باز جنگ میکرد و میگفت:
| |
| {{عربی|ان تعقروني فانا ابن الحر *** أشجع من ذي كبد هزبر}}
| |
| اگر اسب مرا پی میکنید پس من فرزند آزادمردم و از شیر شجاعترم. سرانجام دور او را گرفتند، ایوب بن مسرح او را [[شهید]] کرد و به روایتی نیزه بر سینهاش زدند که شکافته شد، فریاد زد: {{عربی|أدركني يابن رسول الله}} مرا دریاب. به نقل [[سید بن طاووس]] وقتی که امام به بالین حر رسید [[خون]] از رگهایش میریخت. امام فرمود: {{متن حدیث|بخ بخ يا حر أنت حر كما سميت في الدنيا و الآخرة!}} به به ای حر! تو [[آزادی]] در [[دنیا]] و [[آخرت]]، چنانچه حر نامیده شدی. پس امام خاک از صورتش [[پاک]] کرد، [[اصحاب امام]] او را به [[خیمه]] حمل نمودند<ref>نفایس الفنون، ص۲۲۹؛ ابصار العین، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۵۰.</ref>
| |
|
| |
|
| ===[[شهادت]] [[بریر بن خضیر]]=== | | ===[[شهادت]] [[بریر بن خضیر]]=== |