آیا غیر معصوم میتواند از غیب آگاهی یابد؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
آیا غیر معصوم میتواند از غیب آگاهی یابد؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۱۶ مارس ۲۰۱۹، ساعت ۱۳:۴۲
، ۱۶ مارس ۲۰۱۹جایگزینی متن - 'موسسه' به 'مؤسسه'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'موسسه' به 'مؤسسه') |
||
خط ۱۰۶: | خط ۱۰۶: | ||
:::::#آنکه علم را که امری مجرد است بر نفس انسان افاضه مینماید، خود از مجردات است نه موجودی مادی. | :::::#آنکه علم را که امری مجرد است بر نفس انسان افاضه مینماید، خود از مجردات است نه موجودی مادی. | ||
::::::بنابر این نه علم مادی است، نه عالم و نه معطی علوم؛ و به دیگر سخن هم فیض مجرد است، هم مفیض و هم مستفیض. و بنابراین محدودیتهای پیشگفته، اساساً به نفس انسان ارتباطی نداشته و اختصاص به بدن دارد. و اینک برای وضوح بیشتر و تکمیل استدلال، این سه امر را به اضافه مراحل تکامل انسان، با کمی تفصیل از نظر فلسفی بررسی میکنیم تا امکان [[علم غیب]] برای انسان ثابت گردد. | ::::::بنابر این نه علم مادی است، نه عالم و نه معطی علوم؛ و به دیگر سخن هم فیض مجرد است، هم مفیض و هم مستفیض. و بنابراین محدودیتهای پیشگفته، اساساً به نفس انسان ارتباطی نداشته و اختصاص به بدن دارد. و اینک برای وضوح بیشتر و تکمیل استدلال، این سه امر را به اضافه مراحل تکامل انسان، با کمی تفصیل از نظر فلسفی بررسی میکنیم تا امکان [[علم غیب]] برای انسان ثابت گردد. | ||
:::::*'''تجرد نفس:'''حکما در مباحث علم النفس، وجود نفس برای خود انسان را امری بدیهی دانستهاند <ref>ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج ۲ صص ۱۹۱. ابن سینا در این كتاب فصل مربوط به نفس انسانی را معنون به "تنبیه" نمـوده است نه اشاره و گرچه دلیل معروف انسان معلّق را هم ذكر كردهام از صدر تا ساقه كلامش نشان از آن دارد كه درصدد اثبات نیست و به امر واضح و روشن تنبه میدهد و از این رو است كه محقق طوسی هم میفرماید: "یرید ان ینبه علی وجـود الـنفس الانـسانیة" و بعـد از توضیح مطالب فصل نتیجه میگیرد: «فاذن اول الادراكات علی الاطلاق و اوضحها هو ادراك الانسان نفسه و ظاهر ان مثل هذا الادراك لا یمكن ان یكتسب بحد او رسم او یثبت بحجة او برهان » و سپس میفرماید: اینكه فخر رازی گفته: «شیخ تبیین ننموده كه این قضیه (نفس انسانی موجود است) اولی است یا برهانی» و بعد از آن حكم نموده كه این قضیه برهانی است و سپس براهینی برای اثبات آن تراشـیده و بعد همه آنها را مخدوش كرده است؛ همگی خبط است و فایدهای در پرداختن به آنهـا نیـست .(همـان، ج۲ ،صـص ۲۹۳) شـارح محاكم هم بعد از نقل كلام فخر رازی و براهینی كه وی اقامه نموده است، میفرماید: « و هذا كله خبط اما كسبیة القـضیة فـلان الاولیـات لایمنع ان یختلف جلاء اما لعدم بداهة بعض التصورات او لعدم العلم ببعضها او لحصول تصوراتها لاعلی وجه مناط التصدیق او لعدم الانـس الی ذلك و تعنون الفصل بالتنبیه یدل ان تلك القضیه غیر محتاجه الی برهان». همان، ج۲،پاورقی ص ۲۹۵.</ref> که نیازی به اثبات ندارد و تنبّهی برای ادراک آن کافی است. آنچه نیاز به بحث و استدلال دارد حقیقت نفس است که آیا جوهر است یا خیر؟ و آیا مجرّد است یا مادی؟ تمامی مکاتب فلسفی اسلام اعم از اشراق، مشاء و حکمت متعالیه با بحثهای دقیق و عمیق و ادله فراوان این مطلب را اثبات کردهاند که نفس انسانی جوهری است مجرّد از ماده.<ref>همان، صص ۲۹۵؛ شیخ اشراق، رساله اعتقاد الحكماء، تهران، | :::::*'''تجرد نفس:'''حکما در مباحث علم النفس، وجود نفس برای خود انسان را امری بدیهی دانستهاند <ref>ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج ۲ صص ۱۹۱. ابن سینا در این كتاب فصل مربوط به نفس انسانی را معنون به "تنبیه" نمـوده است نه اشاره و گرچه دلیل معروف انسان معلّق را هم ذكر كردهام از صدر تا ساقه كلامش نشان از آن دارد كه درصدد اثبات نیست و به امر واضح و روشن تنبه میدهد و از این رو است كه محقق طوسی هم میفرماید: "یرید ان ینبه علی وجـود الـنفس الانـسانیة" و بعـد از توضیح مطالب فصل نتیجه میگیرد: «فاذن اول الادراكات علی الاطلاق و اوضحها هو ادراك الانسان نفسه و ظاهر ان مثل هذا الادراك لا یمكن ان یكتسب بحد او رسم او یثبت بحجة او برهان » و سپس میفرماید: اینكه فخر رازی گفته: «شیخ تبیین ننموده كه این قضیه (نفس انسانی موجود است) اولی است یا برهانی» و بعد از آن حكم نموده كه این قضیه برهانی است و سپس براهینی برای اثبات آن تراشـیده و بعد همه آنها را مخدوش كرده است؛ همگی خبط است و فایدهای در پرداختن به آنهـا نیـست .(همـان، ج۲ ،صـص ۲۹۳) شـارح محاكم هم بعد از نقل كلام فخر رازی و براهینی كه وی اقامه نموده است، میفرماید: « و هذا كله خبط اما كسبیة القـضیة فـلان الاولیـات لایمنع ان یختلف جلاء اما لعدم بداهة بعض التصورات او لعدم العلم ببعضها او لحصول تصوراتها لاعلی وجه مناط التصدیق او لعدم الانـس الی ذلك و تعنون الفصل بالتنبیه یدل ان تلك القضیه غیر محتاجه الی برهان». همان، ج۲،پاورقی ص ۲۹۵.</ref> که نیازی به اثبات ندارد و تنبّهی برای ادراک آن کافی است. آنچه نیاز به بحث و استدلال دارد حقیقت نفس است که آیا جوهر است یا خیر؟ و آیا مجرّد است یا مادی؟ تمامی مکاتب فلسفی اسلام اعم از اشراق، مشاء و حکمت متعالیه با بحثهای دقیق و عمیق و ادله فراوان این مطلب را اثبات کردهاند که نفس انسانی جوهری است مجرّد از ماده.<ref>همان، صص ۲۹۵؛ شیخ اشراق، رساله اعتقاد الحكماء، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، ۱۳۷۲ ش، ج۲ ،صص ۲۶۶؛ صـدرالمتألهین ، الاسـفار الاربعـة، ج۸ ،صص ۲۶۰ تا ۳۲۴.</ref> اما این تجرد، تجرد تام و کامل نیست بلکه تجردی ناقص است. توضیح آنکه حکماء معتقدند جوهر دو حیثیت دارد: حیثیت ذات و حیثیت فعل. بعضی از اقسام جوهر از هر دو حیثیتِ ذات و فعل. مجرد از مادهاند: یعنی نه ذاتشان ماده یا مادی متشکل از ماده مانند جسم که مرکب از ماده و صورت میباشد است و نه در افعالشان نیازمند به ماده میباشند. نام این نوع جوهر "عقل" میباشد. قسمی دیگر از جوهر، از هر دو حیثیت ذات و فعل، مادی است به این معنی که هم ذاتش مادی است و هم برای انجام کار نیازمند به ماده میباشد. همانند طبیعت جسم که ذاتاً مرکب از ماده و صورت است و صدور فعل از آن هم متوقف بر وجود ماده: وضع خاص نسبت به آن میباشد. قسم سوم جوهر، نوعی بینابین است و به لحاظ خصوصیات. میان این دو قسم قرار میگیرد یعنی نه همانند عقل، مجرد تام است و نه همانند جسم، مادی به تمام معنی. بلکه مجرد ناقص است به این معنی که از حیثیت ذات، مجرد از ماده بوده و همانند عقل است ولی از حیثیت فعل، مادی بوده و همانند جسم، صدور فعل از آن مشروط به وجود ماده و وضعی خاص نسبت به آن است. نام این نوع موجود مجرد ناقص "نفس"<ref>ابن سينا، الشفا(قسم الالهيات)، تهران، انتشارات ناصرخسرو، ۱۳۶۳ ش، ص۶۰؛ صدرالمتألهين، الحاشية علي الهيـات الـشفا، (چـاپ سنگي)، قم، انتشارات بيدار، بيتا، ص۴۷.</ref> است. بنابراین نفس انسان از نظر فلاسفه ذاتاً مجرد است و همو است که با استفاده از قوای مدرکه ظاهری و باطنی، عالم میگردد. [[صدرالمتألهین]] در این باره میفرماید: بدان آن قوایی که محل علوم و معارف در انسان است همان لطیفهای است که مدبّر جمیع اعضاء و جوارح و به خدمتگیرنده همه مشاعر و قواست و او بحسب ذات خویش دریافت کننده علوم و معارف است<ref>الاسفار الاربعه ج۹ ص ۱۳۶.</ref>.(...) | ||
:::::*'''وقوع [[علم غیب]]:''' دلیل دیگری که برای اثبات امکان [[علم غیب]] برای انسان میتوان بدان تمسک نمود قاعده معروف "ادل الدلیل علی امکان شئ وقوعه" به ضمیمه قاعده مشهور دیگر "حکم الامثال فیما یجوز و ما لا یجوز واحد"<ref>حكیم سبزواری، تعلیقات علی الشواهد الربوبیه، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی، بی تا، ص ۴۵۹.</ref>. میباشد. قاعده اول مفاد واضحی دارد چه اینکه اگر امری ممتنع الوقوع باشد، خواه امتناعش بالذات باشد و خواه بالغیر، در خارج تحقق نخواهد یافت. حال اگر فرض کردیم "الف" تحقق خارجی یافت مسلماً خواهیم دانست که "الف" نه امتناع ذاتی دارد و نه امتناع غیری، بلکه امری ممکن است. هم به امکان ذاتی و هم به امکان وقوعی. و دیگر هیچ نیازی به استدلال و اقامه حجت بر امکانش نخواهیم داشت. زیرا خود وقوع خارجی، بیش و پیش از هر استدلالی دلالت بر امکانش دارد. و اما قاعده دوم یعنی قاعده حکم الامثال، مفادش آن است که هر امری برای فردی از افراد یک طبیعت نوعی ممکن باشد برای دیگر افراد آن طبیعت که در اصطلاح مثل یا مماثل آن نامیده میشود ممکن خواهد بود و هر امری که برای فردی از افراد آن طبیعت ممتنع باشد برای همه افراد آن، ممتنع خواهد بود. بنابراین به عنوان مثال اگر ثابت شد کتابت برای زید امکان دارد بر طبق این قاعده، ثابت میشود که برای عمرو هم ممکن است و اگر ثابت شد که پرواز برای زید ممتنع است، معلوم میشود که در حق عمرو هم ممتنع خواهد بود. چه اینکه افراد یک طبیعت نوعی در ذات و لوازم ذاتی یکسانند و اگر حکمی بر فردی از افراد آن طبیعت، به لحاظ ذاتش و یا لوازم ذاتیاش روا باشد بر دیگر افراد هم روا خواهد بود، و اگر ناروا باشد بر همگان ناروا خواهد بود. حال با توجه به این دو قاعده مشهور به بحث امکان علم غیب برای انسان برمیگردیم. بر اساس قاعده اول اگر در موردی ثابت شد که برای فرد یا افرادی از انسانها علم به امور غیبی محقق شده است معلوم میشود تحقق [[علم غیب]] برای او امکان داشته است چه اینکه اگر ممتنع بود، واقع نمیشد. و براساس قاعده دوم، تحقّق [[علم غیب]] برای همه افراد انسان ممکن خواهد بود چه اینکه همه افراد انسان تحت یک طبیعت نوعی واقع شده و همه مثل هم هستند. پس حال که تحقق علم به امور غیبی برای فردی یا افرادی ثابت گردیده، امکانش برای همه افراد انسان ثابت خواهد شد. پس در این طریق استدلال بر اثبات امکان [[علم غیب]] برای انسان، کافی است حتی یک مورد که قطعاً [[علم غیب]] برای فردی از انسانها تحقق پیدا کرده است را نشان دهیم تا امکانش برای همه اثبات گردد؛ و البته چنین کاری بسیار سهل است چه اینکه موارد اطلاع اولیاء خدا و انسانهای تعالی یافته و حتی بعضاً افراد عادی بر حوادث گذشته و یا آینده و یا اطلاع بر افکار و نیّات انسانها، آنقدر در تذکرهها و شرح احوال بزرگان نقل شده است که قابل احصاء نیست و از حد تواتر بسیار فراتر رفته است؛ حتی نسبت به برخی معاصران آنقدر حکایات از افراد مختلفِ موثق، فراوان است که برای انسان قطع و یقین حاصل میگردد.(...) | :::::*'''وقوع [[علم غیب]]:''' دلیل دیگری که برای اثبات امکان [[علم غیب]] برای انسان میتوان بدان تمسک نمود قاعده معروف "ادل الدلیل علی امکان شئ وقوعه" به ضمیمه قاعده مشهور دیگر "حکم الامثال فیما یجوز و ما لا یجوز واحد"<ref>حكیم سبزواری، تعلیقات علی الشواهد الربوبیه، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی، بی تا، ص ۴۵۹.</ref>. میباشد. قاعده اول مفاد واضحی دارد چه اینکه اگر امری ممتنع الوقوع باشد، خواه امتناعش بالذات باشد و خواه بالغیر، در خارج تحقق نخواهد یافت. حال اگر فرض کردیم "الف" تحقق خارجی یافت مسلماً خواهیم دانست که "الف" نه امتناع ذاتی دارد و نه امتناع غیری، بلکه امری ممکن است. هم به امکان ذاتی و هم به امکان وقوعی. و دیگر هیچ نیازی به استدلال و اقامه حجت بر امکانش نخواهیم داشت. زیرا خود وقوع خارجی، بیش و پیش از هر استدلالی دلالت بر امکانش دارد. و اما قاعده دوم یعنی قاعده حکم الامثال، مفادش آن است که هر امری برای فردی از افراد یک طبیعت نوعی ممکن باشد برای دیگر افراد آن طبیعت که در اصطلاح مثل یا مماثل آن نامیده میشود ممکن خواهد بود و هر امری که برای فردی از افراد آن طبیعت ممتنع باشد برای همه افراد آن، ممتنع خواهد بود. بنابراین به عنوان مثال اگر ثابت شد کتابت برای زید امکان دارد بر طبق این قاعده، ثابت میشود که برای عمرو هم ممکن است و اگر ثابت شد که پرواز برای زید ممتنع است، معلوم میشود که در حق عمرو هم ممتنع خواهد بود. چه اینکه افراد یک طبیعت نوعی در ذات و لوازم ذاتی یکسانند و اگر حکمی بر فردی از افراد آن طبیعت، به لحاظ ذاتش و یا لوازم ذاتیاش روا باشد بر دیگر افراد هم روا خواهد بود، و اگر ناروا باشد بر همگان ناروا خواهد بود. حال با توجه به این دو قاعده مشهور به بحث امکان علم غیب برای انسان برمیگردیم. بر اساس قاعده اول اگر در موردی ثابت شد که برای فرد یا افرادی از انسانها علم به امور غیبی محقق شده است معلوم میشود تحقق [[علم غیب]] برای او امکان داشته است چه اینکه اگر ممتنع بود، واقع نمیشد. و براساس قاعده دوم، تحقّق [[علم غیب]] برای همه افراد انسان ممکن خواهد بود چه اینکه همه افراد انسان تحت یک طبیعت نوعی واقع شده و همه مثل هم هستند. پس حال که تحقق علم به امور غیبی برای فردی یا افرادی ثابت گردیده، امکانش برای همه افراد انسان ثابت خواهد شد. پس در این طریق استدلال بر اثبات امکان [[علم غیب]] برای انسان، کافی است حتی یک مورد که قطعاً [[علم غیب]] برای فردی از انسانها تحقق پیدا کرده است را نشان دهیم تا امکانش برای همه اثبات گردد؛ و البته چنین کاری بسیار سهل است چه اینکه موارد اطلاع اولیاء خدا و انسانهای تعالی یافته و حتی بعضاً افراد عادی بر حوادث گذشته و یا آینده و یا اطلاع بر افکار و نیّات انسانها، آنقدر در تذکرهها و شرح احوال بزرگان نقل شده است که قابل احصاء نیست و از حد تواتر بسیار فراتر رفته است؛ حتی نسبت به برخی معاصران آنقدر حکایات از افراد مختلفِ موثق، فراوان است که برای انسان قطع و یقین حاصل میگردد.(...) | ||
::::::'''نتیجه:''' آنچه که از بحثهای گذشته تا بدین جا بدست میآید روشن کننده دو مطلب است: | ::::::'''نتیجه:''' آنچه که از بحثهای گذشته تا بدین جا بدست میآید روشن کننده دو مطلب است: |