پرش به محتوا

شجاعت: تفاوت میان نسخه‌ها

۴۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۵ دسامبر ۲۰۱۹
خط ۲۹: خط ۲۹:
*رویارویی [[رسول]] خاتم{{صل}} با [[یهودیان]] و [[منافقان]] [[مدینه]] نیز از دیگر مصادیق [[شجاعت]] در [[سیره نبوی]]{{صل}} به شمار می‌رود. ایشان با اطلاع از حیله‌های [[یهودیان]] و آزاردهی آنان و نیز نیرنگ‌های خباثت آمیزشان که از هیچ شیوه مکّارانه‌ای فروگذار نبودند، با [[یهودیان]] رودررو شده، با آنان به مقابله برخاستند؛ از این خباثت‌ها می‌توان از [[خیانت]] و [[نقض پیمان]] [[یهودیان]] [[بنی‌قریظه]] یاد کرد؛ آن هم در زمانی که [[مسلمانان]] در اوج [[غربت]]، فشار و [[سختی]] ناشی از لشکرکشی [[کفار]] [[قریش]] و [[هم‌پیمانان]] آنان بودند.‌ در گرماگرم [[نبرد]] [[خندق]]، به [[رسول خدا]]{{صل}} خبر رسید که [[یهودیان]] [[بنی‌قریظه]]، [[پیمان]] شکسته و با [[کفار]] [[قریش]] همراه شده‌اند. پس آن [[حضرت]]، [[سعد بن عباده]] را همراه دو نفر برای جست‌و‌جو از درستی این خبر به سوی [[بنی‌قریظه]] فرستاد. آنان پس از [[اطمینان]] از [[پیمان‌شکنی]] [[یهودیان]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} برگشتند و چون به حضور آن [[حضرت]] رسیدند، [[سعد بن عباده]] با گفتن کلمه "عضل و قاره" خبر مکر آنان را به [[مسلمانان]] مخفیانه به اطلاع [[حضرت]] رساند<ref>تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۱ - ۵۷۲؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۲۰ - ۲۲۲؛ ابن سید الناس، عیون‌الاثر، ج ۲، ص ۸۸ - ۹۰ و محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۴۵۴ – ۴۶۰.</ref>؛ اما این خبر وحشتناک نتوانست کوچک‌ترین [[بیم]] و هراسی در [[دل]] [[رسول خدا]]{{صل}} بنشاند و [[رسول اکرم]]{{صل}} با روحیه‌ای [[عالی]] که نشان‌دهنده [[شجاعت]] و [[جسارت]] ایشان بود، [[تکبیر]] گفتند و [[یاری]] و [[کمک]] [[خداوند]] به [[مسلمانان]] را به آنان مژده دادند<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۵۹ و صالحی دمشقی، سبل الهدی والرشاد، ج ۴، ص ۳۷۴. و با اندکی اختلاف در تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۲؛ السیرة النبویة، ج ۲، ص ۲۲۲ و عیون الاثر، ج ۲، ص ۸۹.</ref>؛ این، در حالی بود که انتشار خبر [[پیمان‌شکنی]] بنی قریظه در میان [[مسلمانان]]، [[ترس]] و [[اضطراب]] را در بین [[مسلمانان]] پدید آورده، کار را بر ایشان بسیار سخت کرده بود<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۵۹.</ref>؛ آن چنان سخت که [[خداوند]] در [[قرآن]] در توصیف اوضاع آشفته آنان می‌فرماید: {{متن قرآن|إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا}}<ref>«هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشم‌ها کلاپیسه  شد و دل‌ها به گلوها رسید و به خداوند گمان‌ها (ی نادرست) بردید» سوره احزاب، آیه ۱۰.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۳-۴۵۴.</ref>.
*رویارویی [[رسول]] خاتم{{صل}} با [[یهودیان]] و [[منافقان]] [[مدینه]] نیز از دیگر مصادیق [[شجاعت]] در [[سیره نبوی]]{{صل}} به شمار می‌رود. ایشان با اطلاع از حیله‌های [[یهودیان]] و آزاردهی آنان و نیز نیرنگ‌های خباثت آمیزشان که از هیچ شیوه مکّارانه‌ای فروگذار نبودند، با [[یهودیان]] رودررو شده، با آنان به مقابله برخاستند؛ از این خباثت‌ها می‌توان از [[خیانت]] و [[نقض پیمان]] [[یهودیان]] [[بنی‌قریظه]] یاد کرد؛ آن هم در زمانی که [[مسلمانان]] در اوج [[غربت]]، فشار و [[سختی]] ناشی از لشکرکشی [[کفار]] [[قریش]] و [[هم‌پیمانان]] آنان بودند.‌ در گرماگرم [[نبرد]] [[خندق]]، به [[رسول خدا]]{{صل}} خبر رسید که [[یهودیان]] [[بنی‌قریظه]]، [[پیمان]] شکسته و با [[کفار]] [[قریش]] همراه شده‌اند. پس آن [[حضرت]]، [[سعد بن عباده]] را همراه دو نفر برای جست‌و‌جو از درستی این خبر به سوی [[بنی‌قریظه]] فرستاد. آنان پس از [[اطمینان]] از [[پیمان‌شکنی]] [[یهودیان]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} برگشتند و چون به حضور آن [[حضرت]] رسیدند، [[سعد بن عباده]] با گفتن کلمه "عضل و قاره" خبر مکر آنان را به [[مسلمانان]] مخفیانه به اطلاع [[حضرت]] رساند<ref>تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۱ - ۵۷۲؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۲۰ - ۲۲۲؛ ابن سید الناس، عیون‌الاثر، ج ۲، ص ۸۸ - ۹۰ و محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۴۵۴ – ۴۶۰.</ref>؛ اما این خبر وحشتناک نتوانست کوچک‌ترین [[بیم]] و هراسی در [[دل]] [[رسول خدا]]{{صل}} بنشاند و [[رسول اکرم]]{{صل}} با روحیه‌ای [[عالی]] که نشان‌دهنده [[شجاعت]] و [[جسارت]] ایشان بود، [[تکبیر]] گفتند و [[یاری]] و [[کمک]] [[خداوند]] به [[مسلمانان]] را به آنان مژده دادند<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۵۹ و صالحی دمشقی، سبل الهدی والرشاد، ج ۴، ص ۳۷۴. و با اندکی اختلاف در تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۲؛ السیرة النبویة، ج ۲، ص ۲۲۲ و عیون الاثر، ج ۲، ص ۸۹.</ref>؛ این، در حالی بود که انتشار خبر [[پیمان‌شکنی]] بنی قریظه در میان [[مسلمانان]]، [[ترس]] و [[اضطراب]] را در بین [[مسلمانان]] پدید آورده، کار را بر ایشان بسیار سخت کرده بود<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۵۹.</ref>؛ آن چنان سخت که [[خداوند]] در [[قرآن]] در توصیف اوضاع آشفته آنان می‌فرماید: {{متن قرآن|إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا}}<ref>«هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشم‌ها کلاپیسه  شد و دل‌ها به گلوها رسید و به خداوند گمان‌ها (ی نادرست) بردید» سوره احزاب، آیه ۱۰.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۳-۴۵۴.</ref>.


===شجاعت [[رسول خدا]]{{صل}} در میدان [[نبرد]]===
===[[شجاعت]] [[رسول خدا]]{{صل}} در میدان [[نبرد]]===
*در سال دوم [[هجرت]] و در پی [[قدرت]] گرفتن [[مسلمانان]] [[آیات]] ۱۹۰ - ۱۹۳ سوره بقره، نازل و [[جهاد]] بر [[مسلمانان]] [[واجب]] شد<ref>دلائل النبوه، ج ۲، ص ۵۸۱؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۵۱ و علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج ۱، ص ۷۱ - ۷۲.</ref>؛ زیرا [[دعوت اسلامی]] باید به راه خویش ادامه داده، [[دشمنان]] را کنار می‌زد تا [[دین الهی]]، همه گیر و [[دل‌ها]] به [[راستی]]، رهنمون شود و دیگر [[فتنه]] و اکراهی بر ترک [[آیین]] [[هدایت]] و سر در [[گمراهی]] فرو بردن وجود نداشته باشد. این مسئله مهم، هنگامی صورت می‌پذیرفت که [[خداوند]] با فرستادن [[دین حق]]، بر [[مؤمنان]] منّت نهاده بود<ref>سوره حج، آیات ۳۹ – ۴۰.</ref> و اهل [[ایمان]] بیش از این نمی‌توانستند [[خواری]] ببینند و به [[یاری]] آن [[دین]] که منّتی [[الهی]] بر آنان بود، نپردازند؛ به همین سبب، به [[مؤمنان]] اجازه [[دفاع]] و [[نبرد]] داده شد. با [[نزول]] این [[آیات]]، [[رسول اکرم]]{{صل}} خود در رأس [[مجاهدان]] راه [[حق]] قرار گرفت و [[جهاد]] در [[راه خدا]] را در همه [[جبهه‌ها]] و مناطق و در همه گونه‌های خود [[رهبری]] کرد. [[پیامبر]]{{صل}} خود بار سنگین [[جهاد]] و [[نبرد]] در صحنه [[پیکار]] را بر دوش می‌کشید و در این راه از بذل [[جان]] و [[مال]]، دریغی نداشت و صابرتر و پایدارتر از همه [[اصحاب]] خود در صحنه [[نبرد]] حاضر بود؛ ایشان هرگز از صف [[پیکار]] نگریخت و هرگز جای امنی برای خویش [[انتخاب]] نکرد؛ هر چند، گاهی همه اطرافیان از پیرامونش گریخته بودند<ref>خاتم النبیین{{صل}}، ج ۱، ص ۲۳۲.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۴-۴۵۵.</ref>.
*در سال دوم [[هجرت]] و در پی [[قدرت]] گرفتن [[مسلمانان]] [[آیات]] ۱۹۰ - ۱۹۳ سوره بقره، نازل و [[جهاد]] بر [[مسلمانان]] [[واجب]] شد<ref>دلائل النبوه، ج ۲، ص ۵۸۱؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۵۱ و علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج ۱، ص ۷۱ - ۷۲.</ref>؛ زیرا [[دعوت اسلامی]] باید به راه خویش ادامه داده، [[دشمنان]] را کنار می‌زد تا [[دین الهی]]، همه گیر و [[دل‌ها]] به [[راستی]]، رهنمون شود و دیگر [[فتنه]] و اکراهی بر ترک [[آیین]] [[هدایت]] و سر در [[گمراهی]] فرو بردن وجود نداشته باشد. این مسئله مهم، هنگامی صورت می‌پذیرفت که [[خداوند]] با فرستادن [[دین حق]]، بر [[مؤمنان]] منّت نهاده بود<ref>سوره حج، آیات ۳۹ – ۴۰.</ref> و اهل [[ایمان]] بیش از این نمی‌توانستند [[خواری]] ببینند و به [[یاری]] آن [[دین]] که منّتی [[الهی]] بر آنان بود، نپردازند؛ به همین سبب، به [[مؤمنان]] اجازه [[دفاع]] و [[نبرد]] داده شد. با [[نزول]] این [[آیات]]، [[رسول اکرم]]{{صل}} خود در رأس [[مجاهدان]] راه [[حق]] قرار گرفت و [[جهاد]] در [[راه خدا]] را در همه [[جبهه‌ها]] و مناطق و در همه گونه‌های خود [[رهبری]] کرد. [[پیامبر]]{{صل}} خود بار سنگین [[جهاد]] و [[نبرد]] در صحنه [[پیکار]] را بر دوش می‌کشید و در این راه از بذل [[جان]] و [[مال]]، دریغی نداشت و صابرتر و پایدارتر از همه [[اصحاب]] خود در صحنه [[نبرد]] حاضر بود؛ ایشان هرگز از صف [[پیکار]] نگریخت و هرگز جای امنی برای خویش [[انتخاب]] نکرد؛ هر چند، گاهی همه اطرافیان از پیرامونش گریخته بودند<ref>خاتم النبیین{{صل}}، ج ۱، ص ۲۳۲.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۴-۴۵۵.</ref>.
*[[پیامبر خدا]]{{صل}} بارها در صحنه‌های [[سختی]] حاضر شد که جنگاوران و قهرمانان از آن گریخته بودند؛ اما ایشان همچنان [[استوار]] بود و از جای خود تکان نمی‌خورد و به [[دشمن]] رو می‌کرد و به او پشت نمی‌کرد و هرگز به تزلزل دچار نمی‌شد<ref>قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۵.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۵.</ref>.
*[[پیامبر خدا]]{{صل}} بارها در صحنه‌های [[سختی]] حاضر شد که جنگاوران و قهرمانان از آن گریخته بودند؛ اما ایشان همچنان [[استوار]] بود و از جای خود تکان نمی‌خورد و به [[دشمن]] رو می‌کرد و به او پشت نمی‌کرد و هرگز به تزلزل دچار نمی‌شد<ref>قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۵.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۵.</ref>.
*در زمان [[جاهلیت]]، سوارکارانی بنام، چون: عامر بن طفیل، عتبة بن حارث بن شهاب و بسطام بن [[قیس]] می‌زیستند که هر یک از آنان در تاخت و تاز مشهور بودند؛ ولی هیچ گاه [[حضرت]] به آن دلاوران پشت نکرد و از مقابل آنان نگریخت؛ حتی اگر او را احاطه کرده بودند<ref>قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۸۶.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۵.</ref>.
*در زمان [[جاهلیت]]، سوارکارانی بنام، چون: عامر بن طفیل، عتبة بن حارث بن شهاب و بسطام بن [[قیس]] می‌زیستند که هر یک از آنان در تاخت و تاز مشهور بودند؛ ولی هیچ گاه [[حضرت]] به آن دلاوران پشت نکرد و از مقابل آنان نگریخت؛ حتی اگر او را احاطه کرده بودند<ref>قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۸۶.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۵.</ref>.
*[[رسول خدا]]{{صل}} در اوج [[صلابت]] و شجاعت و ایشان در حملات، بسیار دلیر<ref>الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۲۲؛ ابن ابی الشیبه کوفی، المصنّف، ج ۷، ص ۵۷۹: جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر ، ج۲، ص۳۵۵ و المتقی الهندی، کنزالعمال، ج۷، ص۱۴۱.</ref> و در [[نبرد]] از همه کس شجاع‌تر و جسورتر بود<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۲۰؛ دلائل النبوه، ج ۱، ص۳۳۵؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۸۱ و البخاری، ج ۷، ص ۸۲.</ref>؛ به گونه‌ای که ایشان شجاع‌ترین و پایدارترین [[مجاهدان]] به شمار می‌آمد و [[جنگ]] در کنار [[پیامبر]]{{صل}} معیار [[شهامت]] و [[جسارت]] در میان رزمندگان [[مسلمان]] بود؛ زیرا آن [[حضرت]]{{صل}} نزدیک‌ترین فرد به [[دشمن]] بود<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و نویری، نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.</ref>. [[عمران بن حصین]] می‌گوید: "هیچ وقت [[رسول خدا]]{{صل}} گروه سربازی را ندید؛ مگر آنکه نخستین کسی بود که به آنان حمله می‌برد"<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۰۹ و نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۵.</ref>.
*[[رسول خدا]]{{صل}} در اوج [[صلابت]] و [[شجاعت]] و ایشان در حملات، بسیار دلیر<ref>الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۲۲؛ ابن ابی الشیبه کوفی، المصنّف، ج ۷، ص ۵۷۹: جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر ، ج۲، ص۳۵۵ و المتقی الهندی، کنزالعمال، ج۷، ص۱۴۱.</ref> و در [[نبرد]] از همه کس شجاع‌تر و جسورتر بود<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۲۰؛ دلائل النبوه، ج ۱، ص۳۳۵؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۸۱ و البخاری، ج ۷، ص ۸۲.</ref>؛ به گونه‌ای که ایشان شجاع‌ترین و پایدارترین [[مجاهدان]] به شمار می‌آمد و [[جنگ]] در کنار [[پیامبر]]{{صل}} معیار [[شهامت]] و [[جسارت]] در میان رزمندگان [[مسلمان]] بود؛ زیرا آن [[حضرت]]{{صل}} نزدیک‌ترین فرد به [[دشمن]] بود<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و نویری، نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.</ref>. [[عمران بن حصین]] می‌گوید: "هیچ وقت [[رسول خدا]]{{صل}} گروه سربازی را ندید؛ مگر آنکه نخستین کسی بود که به آنان حمله می‌برد"<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۰۹ و نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۵.</ref>.
*[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در [[وصف]] شجاعت‌های [[نبی اکرم]]{{صل}} می‌فرماید: "زمانی که [[آتش]] [[جنگ]]، سخت زبانه می‌کشید و دو [[لشکر]] به هم می‌رسیدند، ما خود را در [[پناه]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار می‌دادیم و هیچ یک از ما به [[دشمن]] آن [[حضرت]]{{ع}} نزدیک‌تر نبود<ref>دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۵؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵ و حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۱۸.</ref>. در [[جنگ بدر]] ما در برابر شدّت حملات [[دشمن]] به [[پیامبر]]{{صل}} [[پناه]] می‌بردیم و هیچ کس از آن [[حضرت]] به [[دشمن]]، نزدیک‌تر نبود، ایشان نزدیک‌ترین فرد به گروه [[دشمن]] بود، و در آن [[نبرد]] از همه جنگجویان، دلاورتر، سخت‌تر و استوارتر می‌جنگید و از همه ما شجاعت بیشتری نشان می‌داد"<ref>دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۴؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵ و مکارم الاخلاق، ص ۱۸.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۶.</ref>.
*[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در [[وصف]] شجاعت‌های [[نبی اکرم]]{{صل}} می‌فرماید: "زمانی که [[آتش]] [[جنگ]]، سخت زبانه می‌کشید و دو [[لشکر]] به هم می‌رسیدند، ما خود را در [[پناه]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار می‌دادیم و هیچ یک از ما به [[دشمن]] آن [[حضرت]]{{ع}} نزدیک‌تر نبود<ref>دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۵؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵ و حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۱۸.</ref>. در [[جنگ بدر]] ما در برابر شدّت حملات [[دشمن]] به [[پیامبر]]{{صل}} [[پناه]] می‌بردیم و هیچ کس از آن [[حضرت]] به [[دشمن]]، نزدیک‌تر نبود، ایشان نزدیک‌ترین فرد به گروه [[دشمن]] بود، و در آن [[نبرد]] از همه جنگجویان، دلاورتر، سخت‌تر و استوارتر می‌جنگید و از همه ما [[شجاعت]] بیشتری نشان می‌داد"<ref>دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۴؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵ و مکارم الاخلاق، ص ۱۸.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۶.</ref>.
*از بَراء بن عازب نیز [[روایت]] شده که گفته است: "هرگاه [[جنگ]] شدت می‌گرفت، ما خود را در [[پناه]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} قرار می‌دادیم و [[شجاع]]، کسی بود که جرأت می‌کرد با او هم ردیف شود"<ref>الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۸۶؛ امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۰۹، دلائل النبوه، ج ۵، ص ۱۳۵؛ ابوسعید خرگوشی، شرف المصطفی، ج، ۳، ج ص ۸۳ و المصنّف؛ ج۸، ص۵۵۰.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۶.</ref>.
*از بَراء بن عازب نیز [[روایت]] شده که گفته است: "هرگاه [[جنگ]] شدت می‌گرفت، ما خود را در [[پناه]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} قرار می‌دادیم و [[شجاع]]، کسی بود که جرأت می‌کرد با او هم ردیف شود"<ref>الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۸۶؛ امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۰۹، دلائل النبوه، ج ۵، ص ۱۳۵؛ ابوسعید خرگوشی، شرف المصطفی، ج، ۳، ج ص ۸۳ و المصنّف؛ ج۸، ص۵۵۰.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۶.</ref>.
*[[عبدالله بن عمر]] که خود [[شاهد]] جنگ‌های آن [[حضرت]] بوده است، می‌گوید: "هرگز از [[رسول خدا]] [[شجاع]] تر، کارآتر، بخشنده‌تر و خشنودتر ندیده‌ام"<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج۱۸، ص۲۵۵؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و امتاع الاسماع، ج۲، ص۲۰۹.</ref>. او شجاعی [[خشنود]] به [[تقدیر الهی]]، بزرگوار، [[بخشنده]]، [[صبور]] و پایدار بود که در گرماگرم [[نبرد]] در میدان می‌ایستاد و [[شمشیر]] بر می‌کشید تا به هر نعره سرمستانه‌ای پاسخ گوید و آن را خفه کند<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۶.</ref>.
*[[عبدالله بن عمر]] که خود [[شاهد]] جنگ‌های آن [[حضرت]] بوده است، می‌گوید: "هرگز از [[رسول خدا]] [[شجاع]] تر، کارآتر، بخشنده‌تر و خشنودتر ندیده‌ام"<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج۱۸، ص۲۵۵؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و امتاع الاسماع، ج۲، ص۲۰۹.</ref>. او شجاعی [[خشنود]] به [[تقدیر الهی]]، بزرگوار، [[بخشنده]]، [[صبور]] و پایدار بود که در گرماگرم [[نبرد]] در میدان می‌ایستاد و [[شمشیر]] بر می‌کشید تا به هر نعره سرمستانه‌ای پاسخ گوید و آن را خفه کند<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۶.</ref>.
*در [[احد]]، زمانی که صف‌های [[مسلمانان]] در هم ریخته بود و [[مشرکان]]، حمله کرده، کشتاری سخت انجام داده بودند، و [[شعار]] می‌دادند: {{عربی| یا للعزّی، یا آل هبل! }}؛ [[رسول خدا]]{{صل}} با اینکه به [[سختی]] مجروح شده بود و [[خون]] از سرتاسر زخم‌هایش جاری بود، به [[پیکار]] و [[مقاومت]] ادامه داد و [[سست]] و [[تسلیم]] نشد. او همچنان پا برجا رویاروی [[دشمن]] [[ایستاده]] بود و تا زمانی که دو گروه از یکدیگر جدا نشدند، همراه با گروهی اندک از [[یاران]] خود، که چهارده نفر بودند، مقاومت فرمود<ref>المغازی، ج۱، ص۲۴۰ و تاریخ مدینه دمشق، ج۵۵، ص۲۶۷.</ref>. ایشان در این [[جنگ]] آن [[قدر]] تیر انداخته بودند که زه کمانش پاره شد و پس از آن، به سنگ انداختن پرداخت<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ المغازی، ج۱، ص۲۴۲ و تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۱۶.</ref>. [[دشمنان]] قصد داشتند در [[نبرد]] [[احد]] و در گرماگرم [[جنگ]] و [[گریز]]، [[رسول خدا]]{{صل}} را بکشند، با همین [[هدف]]، ابیّ بن [[خلف]] - از سران [[شرک]] و [[کفر]] - برای [[کشتن پیامبر]]{{صل}} پیش تاخت. به [[مدینه]] رفت<ref>المغازی، ج ۱، ص ۲۵۱ و امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۱۵۴.</ref> و چون فدیه را پرداخت، به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} گفت<ref>بنا به نقلی، او این سخن را در مکه گفته بود. رک: حمیری کلاغی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۱۸-۵۱۹ و ص ۵۱۸ - ۵۱۹ و السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴.</ref>: "ای [[محمد]]{{صل}}! من اسب بسیار خوبی دارم که همه [[روزه]] به تغذیه و پرورش آن می‌پردازم؛ من ذره‌ای از علف آن نخواهم کاست تا اینکه روزی بر آن سوار شوم و تو را بکشم". [[پیامبر]]{{صل}} در پاسخ فرمود: "[ نه] ، بلکه به خواست [[خداوند]]، من تو را زمانی که سوار بر آن باشی، خواهم کشت".‌ ابیّ که از همان روز، خود را برای چنین کاری آماده ساخته و چنین اندیشه‌ای در سر پرورانده بود، وقتی در [[نبرد]] [[احد]] دید افراد زیادی در [[سپاه]] [[مسلمانان]] [[مقاومت]] نمی‌کنند، در حالی که سر تا پا [[زره]] پوش بود و تنها چشم‌هایش دیده می‌شد و طبعاً هیچ [[شمشیر]] و نیزه‌ای به سادگی به او آسیب نمی‌رساند، در حالی که فریاد می‌کشید: "کجاست [[محمد]]؟ زنده نمانم اگر تو را زنده بگذارم"، به جستجوی [[حضرت]] پرداخت تا اینکه متوجه [[رسول خدا]]{{صل}} شد و به سویش حمله کرد. برخی [[مسلمانان]] سدّ راهش شدند؛ اما [[رسول خدا]]{{صل}} با اینکه [[خون]] از زخم‌هایش جاری بود، به یارانش فرمود: "راهش را باز بگذارید؛ بگذارید جلو بیاید". پس ابیّ، پیش آمد. [[رسول خدا]]{{صل}} نیزه‌ای از حارث بن صمه گرفت و پیش تاخت و چنان بر گردن وی نواخت که از اسب خود بیفتاد و چندین بار غلطید و به خاطر این ضربت، خراشی در گردن او پدید آمد<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸ - ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۰ - ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۱۸-۵۱۹ و ص ۵۱۸ - ۵۱۹ و السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴.</ref>. سپس او نزد [[قریش]] برگشت، در حالی که می‌گفت: "[[محمد]]{{صل}} مرا کشت". [[یاران]] او دورش را گرفتند و به او دلداری دادند و گفتند: "این زخم، خراشی بیش نیست، چرا بی‌تابی می‌کنی؟"<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۵۷؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۱۹ و الخرائج الجرائح، ج ۱، ص ۶۳.</ref>. او گفت: [[سوگند]] به لات و عزّی، اگر آن خراشی که [[محمد]]{{صل}} بر من وارد ساخت، بر همه [[مردم]] ذی المجاز<ref>ذی المجاز: نام بازاری در عرفات که در دوره جاهلی به مدت هشت روز برپا می‌شد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۵۵.</ref> وارد می‌شد، همه را می‌کشت<ref>المغازی، ج ۱، ص ۲۵۲.</ref>؛ مگر او نبود که به من گفته بود: من تو را می‌کشم [او [[دروغ]] نمی‌گوید]؛ وی اگر پس از این سخن، [[آب]] دهان خود را به من می‌رسانید، همان مرا می‌کشت"<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۱۹؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۸۴ و المغازی، ج ۱، ص ۲۵۱ - ۲۵۲.</ref>. سرانجام ابیّ بن [[خلف]]، هنگام مراجعت [[قریش]] به [[مکّه]] در سرزمین "سرف"<ref>سرف: نام منطقه‌ای در شش میلی مکه بوده است. (معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۱۲ و ابوالحسن احمد بن فارس زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج ۳، ص ۷۳۶.</ref> به [[هلاکت]] رسید<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۱۹: السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴ و المغازی، ج ۱، ص ۲۵۲.</ref>.‌ پس از پایان [[غزوه]] [[احد]]، [[ابوسفیان]] با [[مسلمانان]] [[وعده]] کرده بود که سال [[آینده]] در [[بدر]] الصفراء<ref>بدرالصفراء: از بازارهای عرب در عهد جاهلی بوده است. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۴۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۳۳۷ و المغازی، ج ۱، ص ۳۸۴.)</ref> برای [[جنگ]] در [[انتظار]] [[مسلمانان]] خواهد نشست؛ اما چون موعد مقرر [[خروج]] فرا رسید، به [[علت]] پیش آمدن [[خشکسالی]]، [[ابوسفیان]] به [[خروج]] [[راضی]] نبود تا اینکه نعیم بن مسعود اشجعی<ref>مسعود اشجعی: از بزرگان بنی‌غطفان که هم‌زمان با غزوہ خندق، به رسول خدا{{صل}} ایمان آورد.</ref> به [[مکه]] آمد؛ پس، [[ابوسفیان]] به وی گفت: "من با [[محمد]]{{صل}} و یارانش [[وعده]] کرده‌ام که در [[بدر]] با هم رو به رو شویم و اکنون موعد فرا رسیده است؛ ولی امسال، [[خشکسالی]] است و [[مصلحت]] ما در آن است که در سالی پر [[آب]] و سبزه به [[جنگ]] برویم و [[دوست]] ندارم [[محمد]]{{صل}} بیرون آید و من بیرون نروم که در نتیجه بر ما جرأت یابد؛ اگر به [[مدینه]] بروی و [[یاران]] [[محمد]]{{صل}} را از حرکت به آنجا بازداری، به تو بیست شتر جایزه می‌دهیم. پرداخت این جایزه را سهیل بن عمرو، که از [[دوستان]] توست، برایت تعهّد خواهد کرد"<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۷-۴۵۸.</ref>.
*در [[احد]]، زمانی که صف‌های [[مسلمانان]] در هم ریخته بود و [[مشرکان]]، حمله کرده، کشتاری سخت انجام داده بودند، و [[شعار]] می‌دادند: {{عربی| یا للعزّی، یا آل هبل! }}؛ [[رسول خدا]]{{صل}} با اینکه به [[سختی]] مجروح شده بود و [[خون]] از سرتاسر زخم‌هایش جاری بود، به [[پیکار]] و [[مقاومت]] ادامه داد و [[سست]] و [[تسلیم]] نشد. او همچنان پا برجا رویاروی [[دشمن]] [[ایستاده]] بود و تا زمانی که دو گروه از یکدیگر جدا نشدند، همراه با گروهی اندک از [[یاران]] خود، که چهارده نفر بودند، [[مقاومت]] فرمود<ref>المغازی، ج۱، ص۲۴۰ و تاریخ مدینه دمشق، ج۵۵، ص۲۶۷.</ref>. ایشان در این [[جنگ]] آن [[قدر]] تیر انداخته بودند که زه کمانش پاره شد و پس از آن، به سنگ انداختن پرداخت<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ المغازی، ج۱، ص۲۴۲ و تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۱۶.</ref>. [[دشمنان]] قصد داشتند در [[نبرد]] [[احد]] و در گرماگرم [[جنگ]] و [[گریز]]، [[رسول خدا]]{{صل}} را بکشند، با همین [[هدف]]، ابیّ بن [[خلف]] - از سران [[شرک]] و [[کفر]] - برای [[کشتن پیامبر]]{{صل}} پیش تاخت. به [[مدینه]] رفت<ref>المغازی، ج ۱، ص ۲۵۱ و امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۱۵۴.</ref> و چون فدیه را پرداخت، به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} گفت<ref>بنا به نقلی، او این سخن را در مکه گفته بود. رک: حمیری کلاغی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۱۸-۵۱۹ و ص ۵۱۸ - ۵۱۹ و السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴.</ref>: "ای [[محمد]]{{صل}}! من اسب بسیار خوبی دارم که همه [[روزه]] به تغذیه و پرورش آن می‌پردازم؛ من ذره‌ای از علف آن نخواهم کاست تا اینکه روزی بر آن سوار شوم و تو را بکشم". [[پیامبر]]{{صل}} در پاسخ فرمود: "[ نه] ، بلکه به خواست [[خداوند]]، من تو را زمانی که سوار بر آن باشی، خواهم کشت".‌ ابیّ که از همان روز، خود را برای چنین کاری آماده ساخته و چنین اندیشه‌ای در سر پرورانده بود، وقتی در [[نبرد]] [[احد]] دید افراد زیادی در [[سپاه]] [[مسلمانان]] [[مقاومت]] نمی‌کنند، در حالی که سر تا پا [[زره]] پوش بود و تنها چشم‌هایش دیده می‌شد و طبعاً هیچ [[شمشیر]] و نیزه‌ای به سادگی به او آسیب نمی‌رساند، در حالی که فریاد می‌کشید: "کجاست [[محمد]]؟ زنده نمانم اگر تو را زنده بگذارم"، به جستجوی [[حضرت]] پرداخت تا اینکه متوجه [[رسول خدا]]{{صل}} شد و به سویش حمله کرد. برخی [[مسلمانان]] سدّ راهش شدند؛ اما [[رسول خدا]]{{صل}} با اینکه [[خون]] از زخم‌هایش جاری بود، به یارانش فرمود: "راهش را باز بگذارید؛ بگذارید جلو بیاید". پس ابیّ، پیش آمد. [[رسول خدا]]{{صل}} نیزه‌ای از حارث بن صمه گرفت و پیش تاخت و چنان بر گردن وی نواخت که از اسب خود بیفتاد و چندین بار غلطید و به خاطر این ضربت، خراشی در گردن او پدید آمد<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸ - ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۰ - ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۱۸-۵۱۹ و ص ۵۱۸ - ۵۱۹ و السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴.</ref>. سپس او نزد [[قریش]] برگشت، در حالی که می‌گفت: "[[محمد]]{{صل}} مرا کشت". [[یاران]] او دورش را گرفتند و به او دلداری دادند و گفتند: "این زخم، خراشی بیش نیست، چرا بی‌تابی می‌کنی؟"<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۵۷؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۱۹ و الخرائج الجرائح، ج ۱، ص ۶۳.</ref>. او گفت: [[سوگند]] به لات و عزّی، اگر آن خراشی که [[محمد]]{{صل}} بر من وارد ساخت، بر همه [[مردم]] ذی المجاز<ref>ذی المجاز: نام بازاری در عرفات که در دوره جاهلی به مدت هشت روز برپا می‌شد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۵۵.</ref> وارد می‌شد، همه را می‌کشت<ref>المغازی، ج ۱، ص ۲۵۲.</ref>؛ مگر او نبود که به من گفته بود: من تو را می‌کشم [او [[دروغ]] نمی‌گوید]؛ وی اگر پس از این سخن، [[آب]] دهان خود را به من می‌رسانید، همان مرا می‌کشت"<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۱۹؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۸۴ و المغازی، ج ۱، ص ۲۵۱ - ۲۵۲.</ref>. سرانجام ابیّ بن [[خلف]]، هنگام مراجعت [[قریش]] به [[مکّه]] در سرزمین "سرف"<ref>سرف: نام منطقه‌ای در شش میلی مکه بوده است. (معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۱۲ و ابوالحسن احمد بن فارس زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج ۳، ص ۷۳۶.</ref> به [[هلاکت]] رسید<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۱۹: السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴ و المغازی، ج ۱، ص ۲۵۲.</ref>.‌ پس از پایان [[غزوه]] [[احد]]، [[ابوسفیان]] با [[مسلمانان]] [[وعده]] کرده بود که سال [[آینده]] در [[بدر]] الصفراء<ref>بدرالصفراء: از بازارهای عرب در عهد جاهلی بوده است. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۴۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۳۳۷ و المغازی، ج ۱، ص ۳۸۴.)</ref> برای [[جنگ]] در [[انتظار]] [[مسلمانان]] خواهد نشست؛ اما چون موعد مقرر [[خروج]] فرا رسید، به [[علت]] پیش آمدن [[خشکسالی]]، [[ابوسفیان]] به [[خروج]] [[راضی]] نبود تا اینکه نعیم بن مسعود اشجعی<ref>مسعود اشجعی: از بزرگان بنی‌غطفان که هم‌زمان با غزوہ خندق، به رسول خدا{{صل}} ایمان آورد.</ref> به [[مکه]] آمد؛ پس، [[ابوسفیان]] به وی گفت: "من با [[محمد]]{{صل}} و یارانش [[وعده]] کرده‌ام که در [[بدر]] با هم رو به رو شویم و اکنون موعد فرا رسیده است؛ ولی امسال، [[خشکسالی]] است و [[مصلحت]] ما در آن است که در سالی پر [[آب]] و سبزه به [[جنگ]] برویم و [[دوست]] ندارم [[محمد]]{{صل}} بیرون آید و من بیرون نروم که در نتیجه بر ما جرأت یابد؛ اگر به [[مدینه]] بروی و [[یاران]] [[محمد]]{{صل}} را از حرکت به آنجا بازداری، به تو بیست شتر جایزه می‌دهیم. پرداخت این جایزه را [[سهیل بن عمرو]]، که از [[دوستان]] توست، برایت تعهّد خواهد کرد"<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۷-۴۵۸.</ref>.
*[[نعیم بن مسعود]] پذیرفت و به [[مدینه]] شتافت و اهل [[مدینه]] را از [[بسیج]] [[ابوسفیان]] بر آنان و فراوانی ساز و برگشان [[آگاه]] ساخت. پس [[وحشت]] عجیبی در در [[دل]] [[مسلمانان]] افتاد<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۵ - ۴۶، المغازی، ج ۱، صص ۳۸۴ - ۳۸۹ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۴-۲۰۶.</ref> تا اینکه آن [[حضرت]] از [[ترس]] و [[وحشت]] [[مسلمانان]] با خبر شد. پس با شجاعت تمام به [[یاران]] خویش فرمود: "[[سوگند]] به آنکه جانم به دست اوست اگر حتی یک تن هم با من نیاید، خود خواهم رفت". سخن [[حضرت]]، [[ترس]] را از [[دل]] [[مسلمانان]] زدود<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۶؛ المغازی، ج ۱، ص ۳۸۷؛ المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۵ و نهایة الأرب، ج ۱۷، ص ۱۵۵.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۹.</ref>.
*[[نعیم بن مسعود]] پذیرفت و به [[مدینه]] شتافت و اهل [[مدینه]] را از [[بسیج]] [[ابوسفیان]] بر آنان و فراوانی ساز و برگشان [[آگاه]] ساخت. پس [[وحشت]] عجیبی در در [[دل]] [[مسلمانان]] افتاد<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۵ - ۴۶، المغازی، ج ۱، صص ۳۸۴ - ۳۸۹ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۴-۲۰۶.</ref> تا اینکه آن [[حضرت]] از [[ترس]] و [[وحشت]] [[مسلمانان]] با خبر شد. پس با [[شجاعت]] تمام به [[یاران]] خویش فرمود: "[[سوگند]] به آنکه جانم به دست اوست اگر حتی یک تن هم با من نیاید، خود خواهم رفت". سخن [[حضرت]]، [[ترس]] را از ###[[313]]### [[مسلمانان]] زدود<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۶؛ المغازی، ج ۱، ص ۳۸۷؛ المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۵ و نهایة الأرب، ج ۱۷، ص ۱۵۵.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۹.</ref>.
*در واقعه [[خندق]] نیز [[پیامبر]]{{صل}} با شجاعتی وصف‌ناپذیر به مقابله با [[دشمنان]] برخاست. ایشان در مواقع مختلف برای حفظ [[روحیه]] [[مسلمانان]] و کاستن از شدت [[ترس]] آنان، [[لطف]] و [[یاری]] [[خداوند]] را یادآور می‌شد و می‌فرمود: "امیدوارم که گرد خانه [[کعبه]] [[طواف]] کنم و کلید [[کعبه]] را بگیرم! [[خداوند]] [[خسرو]] و [[قیصر]] را هلاک خواهد فرمود و [[اموال]] ایشان در [[راه خدا]] بخشیده خواهد شد"<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۶۰؛ دلائل النبوه، ج ۳، ص ۴۰۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۳۷۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۱۰۹ و ابن کثیر، السیرة النبویه، ۱۹۷۶، ج ۳، ص ۲۱۰.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} این سخنان را هنگامی می‌فرمود که متوجه بودند چه بیمی [[مسلمانان]] را فرا گرفته است<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۶۰.</ref>.‌ [[رفتار]] شجاعانه [[رسول خدا]]{{صل}} پس از دریافت خبر [[پیمان‌شکنی]] [[یهودیان]] بنی قریظه - که پیش از این، به آن اشاره شد - نیز از موارد آشکاری است که شجاعت [[رسول خدا]]{{صل}} در آن بروز یافته است<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۹.</ref>.
*در واقعه [[خندق]] نیز [[پیامبر]]{{صل}} با شجاعتی وصف‌ناپذیر به مقابله با [[دشمنان]] برخاست. ایشان در مواقع مختلف برای حفظ [[روحیه]] [[مسلمانان]] و کاستن از شدت [[ترس]] آنان، [[لطف]] و [[یاری]] [[خداوند]] را یادآور می‌شد و می‌فرمود: "امیدوارم که گرد خانه [[کعبه]] [[طواف]] کنم و کلید [[کعبه]] را بگیرم! [[خداوند]] [[خسرو]] و [[قیصر]] را هلاک خواهد فرمود و [[اموال]] ایشان در [[راه خدا]] بخشیده خواهد شد"<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۶۰؛ دلائل النبوه، ج ۳، ص ۴۰۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۳۷۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۱۰۹ و ابن کثیر، السیرة النبویه، ۱۹۷۶، ج ۳، ص ۲۱۰.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} این سخنان را هنگامی می‌فرمود که متوجه بودند چه بیمی [[مسلمانان]] را فرا گرفته است<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۶۰.</ref>.‌ [[رفتار]] شجاعانه [[رسول خدا]]{{صل}} پس از دریافت خبر [[پیمان‌شکنی]] [[یهودیان]] بنی قریظه - که پیش از این، به آن اشاره شد - نیز از موارد آشکاری است که [[شجاعت]] [[رسول خدا]]{{صل}} در آن بروز یافته است<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۵۹.</ref>.
*نمونه دیگری که می‌توان آن را مصداق کاملی از شجاعت [[رسول خدا]]{{صل}} دانست، [[نبرد]] با [[هوازن]] یا همان [[جنگ حنین]] است. از [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، در [[وصف]] شجاعت‌های [[رسول خدا]]{{صل}} در [[حنین]]، این‌گونه [[روایت]] شده است: "در [[جنگ حنین]] همراه [[رسول خدا]]{{صل}} بودم و [[ابوسفیان]] پسر [[حارث بن عبدالمطلب]]، پسر [[عموی پیامبر]]{{صل}} نیز با من بود و ما از [[پیامبر]]{{صل}} جدا نمی‌شدیم. آن [[حضرت]] سوار بر استری سپید بود که [[فروة بن نفاثه]] (نعامة) جذامی به ایشان تقدیم کرده بود. هنگامی که بین [[مسلمین]] و [[کفار]]، [[جنگ]] در گرفت، [[مسلمانان]] گریختند؛ ولی [[رسول خدا]]{{صل}} سوار بر قاطر، به سرعت به سوی کفّار پیش می‌تاخت. من افسار قاطر را در دست گرفته بودم و آن را می‌کشیدم تا از سرعتش بکاهم؛ [[ابوسفیان]] بن حارث هم رکاب [[پیامبر]]{{صل}} را گرفته بود. [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: "ای [[عباس]]! بانگ برآور و بگو: ای [[اصحاب]] [[بیعت]] شجره!"‌ [[عباس]] می‌گوید: من آوازی بلند داشتم، پس بانگ بر آوردم: ای [[اصحاب]] [[بیعت]] شجره<ref>أصحاب السمرة: سمره، درختی بود که مسلمانان، زیر آن در روز حدیبیه با رسول خدا بیعت کردند. حضرت{{صل}} خواست با این گفته، بیعت رضوان را به بیعت کنندگان آن روز و فراریان آن جنگ یادآور شود</ref> کجایید! به [[خدا]] قسم! همین که [[یاران پیامبر]]{{صل}} صدای مرا شنیدند، همگان همچون ماده گاوی که به صدای گوساله‌اش به آن توجه می‌کند، بانگ برداشتند که "لبیک لبیک". پس [[مسلمانان]] از هر سو بازگشتند و با [[کفار]] درگیر شدند. [[انصار]]، نخست یکدیگر را با [[شعار]] ای گروه [[انصار]]! ای گروه [[انصار]]! فرا می‌خواندند و سپس [[خاندان]] حارث بن [[خزرج]]، یکدیگر را فرا می‌خواندند و [[پیامبر]]{{صل}} همچنان که سوار بر استر خود بود و برای [[جنگ]] با [[کافران]]، خود را به هر سو می‌کشاند، فرمود: "اکنون تنور [[جنگ]] گرم شده است". سپس مشتی سنگریزه برداشت و به سوی [[دشمن]] پرتاب کرد و فرمود: "[[سوگند]] به خدای [[کعبه]] که رفتنی هستید و باید نابود شوید".‌ [[عباس]] می‌گوید: تا آن لحظه چون می‌نگریستم [[جنگ]] همچنان بر شدت و هیئت خود بود و به [[خدا]] [[سوگند]]، همین که [[پیامبر]]{{صل}} آن سنگریزه‌ها را بر روی ایشان پاشید، حدت و شدت [[کافران]] فرونشست و آنها [[شکست]] ‌خوردند و گویی هم اکنون می‌بینیم که [[پیامبر]]{{صل}} سوار بر استر خود به تعقیب آنان می‌رود"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۸ - ۱۹؛ المغازی، ج ۳، ص ۸۹۸ - ۸۹۹: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۱، ص ۲۰۷؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۵، ص ۱۶۶ - ۱۶۷ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۱۷ - ۱۱۸ و ج ۴، ص ۱۳.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۶۰.</ref>.
*نمونه دیگری که می‌توان آن را مصداق کاملی از [[شجاعت]] [[رسول خدا]]{{صل}} دانست، [[نبرد]] با [[هوازن]] یا همان [[جنگ حنین]] است. از [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، در [[وصف]] شجاعت‌های [[رسول خدا]]{{صل}} در [[حنین]]، این‌گونه [[روایت]] شده است: "در [[جنگ حنین]] همراه [[رسول خدا]]{{صل}} بودم و [[ابوسفیان]] پسر [[حارث بن عبدالمطلب]]، پسر [[عموی پیامبر]]{{صل}} نیز با من بود و ما از [[پیامبر]]{{صل}} جدا نمی‌شدیم. آن [[حضرت]] سوار بر استری سپید بود که [[فروة بن نفاثه]] (نعامة) جذامی به ایشان تقدیم کرده بود. هنگامی که بین [[مسلمین]] و [[کفار]]، [[جنگ]] در گرفت، [[مسلمانان]] گریختند؛ ولی [[رسول خدا]]{{صل}} سوار بر قاطر، به سرعت به سوی کفّار پیش می‌تاخت. من افسار قاطر را در دست گرفته بودم و آن را می‌کشیدم تا از سرعتش بکاهم؛ [[ابوسفیان]] بن حارث هم رکاب [[پیامبر]]{{صل}} را گرفته بود. [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: "ای [[عباس]]! بانگ برآور و بگو: ای [[اصحاب]] [[بیعت]] شجره!"‌ [[عباس]] می‌گوید: من آوازی بلند داشتم، پس بانگ بر آوردم: ای [[اصحاب]] [[بیعت]] شجره<ref>أصحاب السمرة: سمره، درختی بود که مسلمانان، زیر آن در روز حدیبیه با رسول خدا بیعت کردند. حضرت{{صل}} خواست با این گفته، بیعت رضوان را به بیعت کنندگان آن روز و فراریان آن جنگ یادآور شود</ref> کجایید! به [[خدا]] قسم! همین که [[یاران پیامبر]]{{صل}} صدای مرا شنیدند، همگان همچون ماده گاوی که به صدای گوساله‌اش به آن توجه می‌کند، بانگ برداشتند که "لبیک لبیک". پس [[مسلمانان]] از هر سو بازگشتند و با [[کفار]] درگیر شدند. [[انصار]]، نخست یکدیگر را با [[شعار]] ای گروه [[انصار]]! ای گروه [[انصار]]! فرا می‌خواندند و سپس [[خاندان]] حارث بن [[خزرج]]، یکدیگر را فرا می‌خواندند و [[پیامبر]]{{صل}} همچنان که سوار بر استر خود بود و برای [[جنگ]] با [[کافران]]، خود را به هر سو می‌کشاند، فرمود: "اکنون تنور [[جنگ]] گرم شده است". سپس مشتی سنگریزه برداشت و به سوی [[دشمن]] پرتاب کرد و فرمود: "[[سوگند]] به خدای [[کعبه]] که رفتنی هستید و باید نابود شوید".‌ [[عباس]] می‌گوید: تا آن لحظه چون می‌نگریستم [[جنگ]] همچنان بر شدت و هیئت خود بود و به [[خدا]] [[سوگند]]، همین که [[پیامبر]]{{صل}} آن سنگریزه‌ها را بر روی ایشان پاشید، حدت و شدت [[کافران]] فرونشست و آنها [[شکست]] ‌خوردند و گویی هم اکنون می‌بینیم که [[پیامبر]]{{صل}} سوار بر استر خود به تعقیب آنان می‌رود"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۸ - ۱۹؛ المغازی، ج ۳، ص ۸۹۸ - ۸۹۹: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۱، ص ۲۰۷؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۵، ص ۱۶۶ - ۱۶۷ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۱۷ - ۱۱۸ و ج ۴، ص ۱۳.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۶۰.</ref>.
*پس از واقعه [[حنین]]، برخی از [[مسلمانان]] از "[[براء بن عازب]]"، از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} که در این [[جنگ]] حضور داشت، پرسیدند: "آیا در [[جنگ حنین]] فرار کردید و [[رسول خدا]]{{صل}} را تنها گذاشتید؟" براء گفت: "بله ولی [[رسول خدا]]{{صل}} در میدان ماند و با [[دشمنان]] به [[نبرد]] پرداخت"؛ سپس گفت: "من [[رسول خدا]]{{صل}} را سوار بر استر سفید رنگش دیدم؛ در حالی که [[ابوسفیان]] بن حارث، پسر عموی [[حضرت]]{{صل}}، افسار استر را گرفته بود و [[پیامبر]]{{صل}} فریاد برمی‌آورد: "من [[پیامبر]] [[راستین]] خدایم، من، پسر عبدالمطلبم"<ref>{{متن حدیث|أَنَا النَّبِيُّ لَا كَذِبَ، أَنَا بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ}}؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۲۸۰؛ صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۱۹؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۵ و الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۳۸.</ref>؛  من در آن روز کسی را مانند [[پیامبر]]{{صل}} در [[صلابت]] و شجاعت ندیدم<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۳۸؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و نهایة الأرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.</ref>. در روایتی دیگر از او چنین [[نقل]] شده است شد: "[[رسول خدا]]{{صل}} چون در [[جنگ حنین]] با [[مشرکان]] روبه‌رو شد، از قاطرش پیاده شد و برای [[نبرد]] با [[دشمنان]] آماده شد"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۶؛ ابن الأشعث السجستانی، سنن ابی داوود، ج ۱، ص ۵۵۹، حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص۱۱۶ و ابن حبان، صحیح ، ج۱۱، ص۹۷.</ref>.
*پس از واقعه [[حنین]]، برخی از [[مسلمانان]] از "[[براء بن عازب]]"، از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} که در این [[جنگ]] حضور داشت، پرسیدند: "آیا در [[جنگ حنین]] فرار کردید و [[رسول خدا]]{{صل}} را تنها گذاشتید؟" براء گفت: "بله ولی [[رسول خدا]]{{صل}} در میدان ماند و با [[دشمنان]] به [[نبرد]] پرداخت"؛ سپس گفت: "من [[رسول خدا]]{{صل}} را سوار بر استر سفید رنگش دیدم؛ در حالی که [[ابوسفیان]] بن حارث، پسر عموی [[حضرت]]{{صل}}، افسار استر را گرفته بود و [[پیامبر]]{{صل}} فریاد برمی‌آورد: "من [[پیامبر]] [[راستین]] خدایم، من، پسر عبدالمطلبم"<ref>{{متن حدیث|أَنَا النَّبِيُّ لَا كَذِبَ، أَنَا بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ}}؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۲۸۰؛ صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۱۹؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۵ و الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۳۸.</ref>؛  من در آن روز کسی را مانند [[پیامبر]]{{صل}} در [[صلابت]] و [[شجاعت]] ندیدم<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۳۸؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و نهایة الأرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.</ref>. در روایتی دیگر از او چنین [[نقل]] شده است شد: "[[رسول خدا]]{{صل}} چون در [[جنگ حنین]] با [[مشرکان]] روبه‌رو شد، از قاطرش پیاده شد و برای [[نبرد]] با [[دشمنان]] آماده شد"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۶؛ ابن الأشعث السجستانی، سنن ابی داوود، ج ۱، ص ۵۵۹، حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص۱۱۶ و ابن حبان، صحیح ، ج۱۱، ص۹۷.</ref>.
*انس نیز در [[باب ]]شجاعت [[پیامبر اکرم]]{{صل}} گفته است که [[پیامبر خدا]]، زیباترین و بخشنده‌ترین و شجاع‌ترین [[مردم]] بود. شبی، [[مردم مدینه]] صدایی شنیدند و ترسیدند. پس عدّه‌ای از [[مردم]]، به طرف صدا حرکت کردند و [[رسول خدا]]{{صل}} که پیش‌تر از آنها به طرف صدا رفته بود، وقتی سوار بر اسب برهنه و بی‌زین و لگام [[ابوطلحه]] و [[شمشیر]] به دوش بر می‌گشت، آن عدّه را دید و فرمود: "نترسید! چیزی نیست"<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۸۱؛ صحیح بخاری، ج ۷، ص ۸۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۲۰ و دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۵.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۶۱.</ref>.
*انس نیز در [[باب ]][[شجاعت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} گفته است که [[پیامبر خدا]]، زیباترین و بخشنده‌ترین و شجاع‌ترین [[مردم]] بود. شبی، [[مردم مدینه]] صدایی شنیدند و ترسیدند. پس عدّه‌ای از [[مردم]]، به طرف صدا حرکت کردند و [[رسول خدا]]{{صل}} که پیش‌تر از آنها به طرف صدا رفته بود، وقتی سوار بر اسب برهنه و بی‌زین و لگام [[ابوطلحه]] و [[شمشیر]] به دوش بر می‌گشت، آن عدّه را دید و فرمود: "نترسید! چیزی نیست"<ref>الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۸۱؛ صحیح بخاری، ج ۷، ص ۸۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۲۰ و دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۵.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۴۶۱.</ref>.


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
۱۱۵٬۱۹۰

ویرایش