پرش به محتوا

حجر الاسود در معارف مهدویت: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'کنده' به 'کنده'
جز (جایگزینی متن - ']] صفحه ' به ']]، ص')
جز (جایگزینی متن - 'کنده' به 'کنده')
خط ۱۷: خط ۱۷:
==[[حجر الاسود]] در موعودنامه==
==[[حجر الاسود]] در موعودنامه==
*سنگی است سیاه‌رنگ که بر رکن جنوب شرقی [[کعبه]] [[منصوب]] است و بوسیدن و لمس آن [[مستحب]]، و [[واجب]] است که [[طواف]] از محازی آن آغاز گردد و به همان‌جا ختم شود. از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که مابین [[رکن یمانی]] و [[حجر الاسود]]، هفتاد [[پیغمبر]] مدفون‌اند که همه از [[گرسنگی]] و [[سختی]] از [[دنیا]] رفته‌اند<ref>بحار الانوار، ج ۱۴، ص ۴۶۴.</ref>. [[امام باقر]] {{ع}} نیز فرمودند: سه سنگ از [[بهشت]] آمده: [[حجر الاسود]]، سنگ [[مقام ابراهیم]] و سنگ [[بنی اسرائیل]]<ref>معارف و معاریف، ج ۴، ص ۴۰۵.</ref>. [[عبدالله بن صالح]] می‌گوید: [[حضرت بقیة الله]] {{ع}} را در مقابل [[حجر الاسود]] دیدم که [[مردم]] به طرف [[حجر الاسود]] [[هجوم]] می‌بردند و او می‌فرمود: "به این [[مأمور]] نیستند"<ref>اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۱؛ غیبة طوسی، ص ۱۶۲.</ref>. [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "نخستین چیزی که از [[عدالت]] [[قائم]] {{ع}} ظاهر می‌شود این است که منادی اعلام می‌کند، آنان که [[طواف]] مستحبّی می‌کنند، مطاف و [[حجر الاسود]] را برای کسانی که [[طواف]] [[واجب]] می‌کنند، خالی کنند"<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۳۷۴؛ الزام الناصب، ص ۲۲۳.</ref>.
*سنگی است سیاه‌رنگ که بر رکن جنوب شرقی [[کعبه]] [[منصوب]] است و بوسیدن و لمس آن [[مستحب]]، و [[واجب]] است که [[طواف]] از محازی آن آغاز گردد و به همان‌جا ختم شود. از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که مابین [[رکن یمانی]] و [[حجر الاسود]]، هفتاد [[پیغمبر]] مدفون‌اند که همه از [[گرسنگی]] و [[سختی]] از [[دنیا]] رفته‌اند<ref>بحار الانوار، ج ۱۴، ص ۴۶۴.</ref>. [[امام باقر]] {{ع}} نیز فرمودند: سه سنگ از [[بهشت]] آمده: [[حجر الاسود]]، سنگ [[مقام ابراهیم]] و سنگ [[بنی اسرائیل]]<ref>معارف و معاریف، ج ۴، ص ۴۰۵.</ref>. [[عبدالله بن صالح]] می‌گوید: [[حضرت بقیة الله]] {{ع}} را در مقابل [[حجر الاسود]] دیدم که [[مردم]] به طرف [[حجر الاسود]] [[هجوم]] می‌بردند و او می‌فرمود: "به این [[مأمور]] نیستند"<ref>اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۱؛ غیبة طوسی، ص ۱۶۲.</ref>. [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "نخستین چیزی که از [[عدالت]] [[قائم]] {{ع}} ظاهر می‌شود این است که منادی اعلام می‌کند، آنان که [[طواف]] مستحبّی می‌کنند، مطاف و [[حجر الاسود]] را برای کسانی که [[طواف]] [[واجب]] می‌کنند، خالی کنند"<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۳۷۴؛ الزام الناصب، ص ۲۲۳.</ref>.
*[[محمد بن قولویه]]، استاد [[شیخ مفید]] می‌گوید: [[قرامطه]] -که از [[پیروان]] [[محمد بن قرمط‍‌]] بودند و [[اعتقاد]] داشتند او [[امام زمان]] است- به [[مکه]] حمله کرده و [[حجر الاسود]] را ربوده بودند و پس از مدت‌ها در سال ٣٠٧ ق. بازپس فرستادند و قصد داشتند در محل قبلی خود [[نصب]] نمایند. من این خبر را پیشتر در میان کتاب‌های خویش خوانده بودم و می‌دانستم که آن را فقط‍‌ [[امام زمان]] {{ع}} می‌تواند در جای خود [[نصب]] کند. چنان‌که در زمان [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} نیز از جای خود [[کنده]] شد و فقط‍‌ [[امام]] {{ع}} توانست آن را در جای خود [[نصب]] کند. به همین خاطر به [[شوق دیدار]] [[امام زمان]] {{ع}} قصد [[حج]] نمودم. اما هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم به [[بیماری]] [[سختی]] [[مبتلا]] شدم. ناچار شخصی به نام "ابن هشام" را [[نائب]] گرفتم تا علاوه بر ادای [[حج]] به [[نیت]] من نامه‌ای را که خطاب به [[حضرت]] {{ع}} نوشته بودم، به دست ایشان برساند. در آن [[نامه]] خطاب به [[ناحیه مقدسه]] معروض داشته بودم که آیا از این [[بیماری]] [[نجات]] خواهم یافت‌؟ و مدت [[عمر]] من چند سال خواهد بود؟ به او گفتم: تمام تلاش من آن است که این [[نامه]] به دست کسی برسد که [[حجر الاسود]] را در محل خود [[نصب]] می‌کند. وقتی [[نامه]] را به او دادی، پاسخش را نیز دریافت کن! ابن هشام پس از این‌که با موفقیت [[مأموریت]] خود را انجام داد، بازگشت و گفت: وقتی به [[مکه]] رسیدم، خبر [[نصب]] [[حجر الاسود]] به گوشم رسید، فوراً خود را به [[حرم]] رساندم. مقداری [[پول]] به شرطه‌ها دادم تا اجازه بدهند کسی که [[حجر الاسود]] را در جای خود [[نصب]] می‌کند، ببینم و عده‌ای از آن‌ها را نیز استخدام نمودم که [[مردم]] را از اطرافم کنار بزنند، تا بتوانم از نزدیک [[شاهد]] جریان باشم. وقتی نزدیک [[حجر الاسود]] رسیدم، دیدم هرکس آن را برمی‌داشت و در محل خود می‌نهاد، کمی به خود می‌لرزید و دوباره می‌افتاد. همه متحیر مانده بودند و نمی‌دانستند چه باید بکنند؟ تا این‌که [[جوانی]] گندم‌گون که چهره [[زیبایی]] داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد و سنگ بدون هیچ لرزشی بر جای خود ایستاد. گویی هیچ‌گاه نیفتاده بود. فریاد [[شوق]] از مرد و [[زن]] برخاست. او در مقابل چشمان جمعیت بازگشت و از در [[حرم]] خارج شد. من به دنبال او دویدم و [[مردم]] را کنار می‌زدم. ان‌ها [[فکر]] می‌کردند که دیوانه شده‌ام و از مقابلم می‌گریختند. چشم از او بر نمی‌گرفتم تا این‌که از جمعیت دور شدم. با این‌که او آرام قدم برمی‌داشت و من به سرعت می‌دویدم به او نمی‌رسیدم. تا این‌که وقتی به جایی رسیدم که هیچ‌کس غیر از من او را نمی‌دید، ایستاد و رو به من نمود و گفت: آن‌چه با خود داری بده!
*[[محمد بن قولویه]]، استاد [[شیخ مفید]] می‌گوید: [[قرامطه]] -که از [[پیروان]] [[محمد بن قرمط‍‌]] بودند و [[اعتقاد]] داشتند او [[امام زمان]] است- به [[مکه]] حمله کرده و [[حجر الاسود]] را ربوده بودند و پس از مدت‌ها در سال ٣٠٧ ق. بازپس فرستادند و قصد داشتند در محل قبلی خود [[نصب]] نمایند. من این خبر را پیشتر در میان کتاب‌های خویش خوانده بودم و می‌دانستم که آن را فقط‍‌ [[امام زمان]] {{ع}} می‌تواند در جای خود [[نصب]] کند. چنان‌که در زمان [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} نیز از جای خود کنده شد و فقط‍‌ [[امام]] {{ع}} توانست آن را در جای خود [[نصب]] کند. به همین خاطر به [[شوق دیدار]] [[امام زمان]] {{ع}} قصد [[حج]] نمودم. اما هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم به [[بیماری]] [[سختی]] [[مبتلا]] شدم. ناچار شخصی به نام "ابن هشام" را [[نائب]] گرفتم تا علاوه بر ادای [[حج]] به [[نیت]] من نامه‌ای را که خطاب به [[حضرت]] {{ع}} نوشته بودم، به دست ایشان برساند. در آن [[نامه]] خطاب به [[ناحیه مقدسه]] معروض داشته بودم که آیا از این [[بیماری]] [[نجات]] خواهم یافت‌؟ و مدت [[عمر]] من چند سال خواهد بود؟ به او گفتم: تمام تلاش من آن است که این [[نامه]] به دست کسی برسد که [[حجر الاسود]] را در محل خود [[نصب]] می‌کند. وقتی [[نامه]] را به او دادی، پاسخش را نیز دریافت کن! ابن هشام پس از این‌که با موفقیت [[مأموریت]] خود را انجام داد، بازگشت و گفت: وقتی به [[مکه]] رسیدم، خبر [[نصب]] [[حجر الاسود]] به گوشم رسید، فوراً خود را به [[حرم]] رساندم. مقداری [[پول]] به شرطه‌ها دادم تا اجازه بدهند کسی که [[حجر الاسود]] را در جای خود [[نصب]] می‌کند، ببینم و عده‌ای از آن‌ها را نیز استخدام نمودم که [[مردم]] را از اطرافم کنار بزنند، تا بتوانم از نزدیک [[شاهد]] جریان باشم. وقتی نزدیک [[حجر الاسود]] رسیدم، دیدم هرکس آن را برمی‌داشت و در محل خود می‌نهاد، کمی به خود می‌لرزید و دوباره می‌افتاد. همه متحیر مانده بودند و نمی‌دانستند چه باید بکنند؟ تا این‌که [[جوانی]] گندم‌گون که چهره [[زیبایی]] داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد و سنگ بدون هیچ لرزشی بر جای خود ایستاد. گویی هیچ‌گاه نیفتاده بود. فریاد [[شوق]] از مرد و [[زن]] برخاست. او در مقابل چشمان جمعیت بازگشت و از در [[حرم]] خارج شد. من به دنبال او دویدم و [[مردم]] را کنار می‌زدم. ان‌ها [[فکر]] می‌کردند که دیوانه شده‌ام و از مقابلم می‌گریختند. چشم از او بر نمی‌گرفتم تا این‌که از جمعیت دور شدم. با این‌که او آرام قدم برمی‌داشت و من به سرعت می‌دویدم به او نمی‌رسیدم. تا این‌که وقتی به جایی رسیدم که هیچ‌کس غیر از من او را نمی‌دید، ایستاد و رو به من نمود و گفت: آن‌چه با خود داری بده!
*وقتی [[نامه]] را به ایشان تقدیم نمودم، بدون این‌که آن را بخوانند، فرمودند: به او بگو از این [[بیماری]] هراسی نداشته باش و پس از این، سی سال دیگر [[زندگی]] می‌کنی. آن‌گاه مرا چنان گریه‌ای فراگرفت که [[توان]] هیچ‌گونه حرکتی نیافتم و او در مقابل دیدگانم مرا ترک نمود و بازگشت. سال ٣٦٠ ابن قولویه دوباره [[بیمار]] شد و به سرعت خود را آماده نمود و [[وصیت]] کرد. به او گفتند: چرا در هراسی‌؟ ان شاء [[الله]] [[خداوند]] شفا [[عنایت]] خواهد کرد. او گفت: این همان سال [[وعده]] است. و در همان سال و با همان [[بیماری]] [[وفات]] یافت<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۸ و ۵۹.</ref><ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص ۲۷۱.</ref>.
*وقتی [[نامه]] را به ایشان تقدیم نمودم، بدون این‌که آن را بخوانند، فرمودند: به او بگو از این [[بیماری]] هراسی نداشته باش و پس از این، سی سال دیگر [[زندگی]] می‌کنی. آن‌گاه مرا چنان گریه‌ای فراگرفت که [[توان]] هیچ‌گونه حرکتی نیافتم و او در مقابل دیدگانم مرا ترک نمود و بازگشت. سال ٣٦٠ ابن قولویه دوباره [[بیمار]] شد و به سرعت خود را آماده نمود و [[وصیت]] کرد. به او گفتند: چرا در هراسی‌؟ ان شاء [[الله]] [[خداوند]] شفا [[عنایت]] خواهد کرد. او گفت: این همان سال [[وعده]] است. و در همان سال و با همان [[بیماری]] [[وفات]] یافت<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۸ و ۵۹.</ref><ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص ۲۷۱.</ref>.


۲۱۸٬۰۹۰

ویرایش