پرش به محتوا

حسان بن ثابت در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۱ دسامبر ۲۰۲۰
خط ۱۷: خط ۱۷:


==[[صفات اخلاقی]] [[حسان بن ثابت]]==
==[[صفات اخلاقی]] [[حسان بن ثابت]]==
بسیاری از مؤرخان و سیره‌نویسان، معتقدند وی [[ترسو]] بود<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۳۱؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۵۵؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۳۴۸.</ref>. حکایتی که مؤرخان بیان کرده‌اند نیز نشانگر [[ترس]] [[حسان بن ثابت]] است: "در یکی از [[غزوات]]، حسان به همراه [[زنان]] و [[کودکان]] در یکی از قلعه‌های [[مدینه]] [[پناه]] گرفته بود. [[صفیه]]، دختر [[عبدالمطلب]]، عمه [[رسول خدا]]{{صل}} می‌گوید: یکی از [[یهودیان]] [[بنی‌قریظه]] به کنار قلعه‌ای که ما در آن بودیم آمد و شروع به گردش دور قلعه کرد تا بلکه راهی به داخل پیدا کند، کسی هم نبود از ما [[دفاع]] کند؛ زیرا [[رسول خدا]]{{صل}} و [[مسلمانان]] در میدان [[جنگ]] بودند و نمی‌توانستند آنجا را رها کنند و برای محافظت ما به [[شهر]] بیایند؛ از این‌رو، من به [[حسان بن ثابت]] گفتم: این [[یهودی]] مشغول گردش در اطراف قلعه است و شاید جایی را پیدا کند و داخل قلعه شود، از جا برخیز و او را به [[قتل]] برسان. [[حسان بن ثابت]] گفت: ای دختر [[عبدالمطلب]]! به [[خدا]] تو خود می‌دانی من مرد این کار نیستم و کشتن او از عهده من خارج است. [[صفیه]] می‌گوید: وقتی این پاسخ را از [[حسان بن ثابت]] شنیدم، کمرم را محکم بستم و عمودی به دست گرفتم و از قلعه به زیر آمدم؛ آن [[یهودی]] را از پای درآوردم؛ آن‌گاه به قلعه بازگشتم و به [[حسان بن ثابت]] گفتم: من او را کشتم. اکنون تو برخیز و جامه و اسلحه‌اش را بردار. اگر مرد نبود، من خودم این کار را می‌کردم. [[حسان بن ثابت]] گفت: ای دختر [[عبدالمطلب]]! من به [[جامه]] و اسلحه او احتیاج ندارم. مرا به حال خود واگذار"<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۵۷۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۵۶.</ref><ref>[[یدالله حاجی‌زاده|حاجی‌زاده، یدالله]]، [[حسان بن ثابت (مقاله)|حسان بن ثابت]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۸؛ [[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۸۱؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۴۳۸-۴۴۱.</ref>.
بسیاری از مؤرخان و سیره‌نویسان، معتقدند وی [[ترسو]] بود<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۳۱؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۵۵؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۳۴۸.</ref>. حکایتی که مؤرخان بیان کرده‌اند نیز نشانگر [[ترس]] [[حسان بن ثابت]] است: "در یکی از [[غزوات]]، حسان به همراه [[زنان]] و [[کودکان]] در یکی از قلعه‌های [[مدینه]] [[پناه]] گرفته بود. [[صفیه]]، دختر [[عبدالمطلب]]، عمه [[رسول خدا]]{{صل}} می‌گوید: یکی از [[یهودیان]] [[بنی‌قریظه]] به کنار قلعه‌ای که ما در آن بودیم آمد و شروع به گردش دور قلعه کرد تا بلکه راهی به داخل پیدا کند، کسی هم نبود از ما [[دفاع]] کند؛ زیرا [[رسول خدا]]{{صل}} و [[مسلمانان]] در میدان [[جنگ]] بودند و نمی‌توانستند آنجا را رها کنند و برای محافظت ما به [[شهر]] بیایند؛ از این‌رو، من به [[حسان بن ثابت]] گفتم: این [[یهودی]] مشغول گردش در اطراف قلعه است و شاید جایی را پیدا کند و داخل قلعه شود، از جا برخیز و او را به [[قتل]] برسان. [[حسان بن ثابت]] گفت: ای دختر [[عبدالمطلب]]! به [[خدا]] تو خود می‌دانی من مرد این کار نیستم و کشتن او از عهده من خارج است. [[صفیه]] می‌گوید: وقتی این پاسخ را از [[حسان بن ثابت]] شنیدم، کمرم را محکم بستم و عمودی به دست گرفتم و از قلعه به زیر آمدم؛ آن [[یهودی]] را از پای درآوردم؛ آن‌گاه به قلعه بازگشتم و به [[حسان بن ثابت]] گفتم: من او را کشتم. اکنون تو برخیز و جامه و اسلحه‌اش را بردار. اگر مرد نبود، من خودم این کار را می‌کردم. [[حسان بن ثابت]] گفت: ای دختر [[عبدالمطلب]]! من به [[جامه]] و اسلحه او احتیاج ندارم. مرا به حال خود واگذار"<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۵۷۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۵۶.</ref>.


برخی از مؤرخان، این جریان را مربوط به [[سال سوم هجری]] و زمان [[غزوه احد]] می‌دانند<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷-۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۸۸.</ref>. عده‌ای می‌گویند: او به علت [[ترس]]، در هیچ معرکه‌ای ([[جنگی]]) حاضر نشد<ref>عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۸۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۱۱، ص۵۳۵.</ref>. به نظر می‌رسد این بیان چندان درست نباشد؛ چراکه اشعار وی در بعضی از [[غزوات]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۹-۲۸۷ به بعد و شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۲۸.</ref> نشان حضور او در [[جنگ]] است. برخی، علت [[ترسو بودن]] وی را ضربه شمشیری می‌دانند که [[صفوان بن معطل]] به او زد. [[پیامبر]] به علت همین ضربه، قصر بنی‌جدیله را در [[مدینه]] به او داد و "سیرین"، [[کنیز]] قبطی ([[خواهر]] [[ماریه]])<ref>ماریه قبطیه همسر رسول خدا{{صل}} بود.</ref> را به او بخشید<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۳۴۸؛ ابن سعد می‌نویسد: پیامبر{{صل}} خواهر ماریه را به حسان بن ثابت شاعر بخشید که برای حسان پسرش عبد الرحمن را به دنیا آورد. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۳، ص۲۲.</ref>.
برخی از مؤرخان، این جریان را مربوط به [[سال سوم هجری]] و زمان [[غزوه احد]] می‌دانند<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷-۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۸۸.</ref>. عده‌ای می‌گویند: او به علت [[ترس]]، در هیچ معرکه‌ای ([[جنگی]]) حاضر نشد<ref>عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۸۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۱۱، ص۵۳۵.</ref>. به نظر می‌رسد این بیان چندان درست نباشد؛ چراکه اشعار وی در بعضی از [[غزوات]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۹-۲۸۷ به بعد و شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۲۸.</ref> نشان حضور او در [[جنگ]] است. برخی، علت [[ترسو بودن]] وی را ضربه شمشیری می‌دانند که [[صفوان بن معطل]] به او زد. [[پیامبر]] به علت همین ضربه، قصر بنی‌جدیله را در [[مدینه]] به او داد و "سیرین"، [[کنیز]] قبطی ([[خواهر]] [[ماریه]])<ref>ماریه قبطیه همسر رسول خدا{{صل}} بود.</ref> را به او بخشید<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۳۴۸؛ ابن سعد می‌نویسد: پیامبر{{صل}} خواهر ماریه را به حسان بن ثابت شاعر بخشید که برای حسان پسرش عبد الرحمن را به دنیا آورد. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۳، ص۲۲.</ref>.<ref>[[یدالله حاجی‌زاده|حاجی‌زاده، یدالله]]، [[حسان بن ثابت (مقاله)|حسان بن ثابت]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۸؛ [[امیر مقیمی|مقیمی، امیر]]، [[حسان بن ثابت - مقیمی (مقاله)|مقاله «حسان بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۳۸۱؛ [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۴۳۸-۴۴۱.</ref>


==[[حسان بن ثابت]] شاعر==
==[[حسان بن ثابت]] شاعر==
۱۱۲٬۷۳۰

ویرایش