پرش به محتوا

عباس بن عبدالمطلب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'تکیه' به 'تکیه'
جز (جایگزینی متن - 'تحقیق' به 'تحقیق')
جز (جایگزینی متن - 'تکیه' به 'تکیه')
خط ۹۲: خط ۹۲:


====رسیدن خبر [[جنگ بدر]] به [[مکه]] و واکنش [[خانواده]] عباس====
====رسیدن خبر [[جنگ بدر]] به [[مکه]] و واکنش [[خانواده]] عباس====
نخستین کسی که خبر جنگ بدر و [[شکست]] [[قریش]] را به مکه رسانید [[جسیمان بن عبد الله خزاعی]] بود که سراسیمه حال، وارد [[شهر]] مکه شد و خبر کشته شدن [[عتبة بن ربیعة]] و شیبة و [[ابو جهل]] و [[امیة بن خلف]] و دیگر بزرگان قریش را به [[مردم]] مکه داد. این خبر به اندازه‌ای وحشتناک و غیر مترقبه بود که اکثر مردم [[باور]] نکردند. [[صفوان بن امیة]] که در [[حجر اسماعیل]] نشسته بود، فریاد زد: به [[خدا]] این مرد دیوانه شده و نمی‌فهمد چه می‌گوید، هم اکنون از او بپرسید: [[صفوان بن امیة]] چه شد؟ از جسیمان پرسیدند: صفوان بن امیة چه شد؟ گفت: او همان است که در حجر نشسته ولی به خدا [[پدر]] و برادرش را دیدم که کشته شدند. روزی که خبر کشته شدن بزرگان قریش به مکه رسید؛ [[ابورافع]] [[غلام]] [[عباس بن عبدالمطلب]] گوید: من در خیمه‌ای در نزدیکی [[چاه زمزم]] نشسته بودم و چوبه‌های تیر را می‌تراشیدم. [[ام الفضل]] نیز پهلوی من نشسته بود، این خبر ما را خوشحال کرده و نیرویی به ما بخشید و در خود [[احساس]] [[عزت]] و قدرتی کردیم، [[ابولهب]] که در جنگ بدر حاضر نشده بود و به جای خود [[عاصی بن هشام]] را فرستاده بود در آن حال وارد [[مسجد]] شد و یکسره آمد در پشت آن چادر به من [[تکیه]] کرده و نشست. ناگاه مردم فریاد زدند: این [[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب]] است که خود در جنگ بدر حاضر و [[شاهد]] جریانات بوده و اکنون از [[راه]] می‌رسد. ابولهب او را صدا زده و به نزد خود خواند و چون آمد، گفت: برادرزاده بنشین و جریان [[جنگ]] را تعریف کن. مردم هم دور او را گرفتند و او شروع به صحبت کرده گفت: همین [[قدر]] بگویم که ما وقتی با [[لشکر]] [[مسلمانان]] برخوردیم (با تمام قدرتی که داشتیم) وضع طوری شد که تحت [[اختیار]] و [[اراده]] آنان قرار گرفتیم و به هر نحو که می‌خواستند با ما [[رفتار]] می‌کردند، جمعی را کشته و گروهی را [[اسیر]] کرده و مابقی هم گریختند. سپس اضافه کرد: این را هم باید بگویم که نباید [[قریش]] را ملامت کرد زیرا (تنها مسلمانان نبودند که ما را بدین [[سرنوشت]] دچار ساختند بلکه) ما مردان سفیدپوشی را در میان [[آسمان]] و [[زمین]] [[مشاهده]] کردیم که بر اسبانی ابلق سوار بودند و چون به ما حمله کردند هیچ کس در برابرشان نتوانست [[مقاومت]] کند و قدرتی از خود نشان دهد و همان‌ها موجب [[شکست]] ما شدند. [[ابورافع]] می‌گوید: در این موقع من گوشه [[خیمه]] را بالا زده گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] آنها [[فرشتگان]] بوده‌اند! [[ابولهب]] که این سخن را از من شنید سیلی محکمی به صورتم زد، من به [[دفاع]] برخاسته به او حمله کردم ولی چون شخص [[ناتوان]] و ضعیفی بودم ابولهب مرا از جا بلند کرده به زمین زد و روی سینه‌ام نشسته و بر سر و صورتم زد. [[ام الفضل]] که چنان دید [[خشمگین]] شده چوب خیمه را کشید و چنان بر سر ابولهب کوبید که سرش را شکافت، سپس به او گفت: [[چشم]] آقایش عباس را دور دیده‌ای و ناتوانش پنداشتی؟! ابولهب از جا برخاست و با حال [[شرمساری]] و [[ناراحتی]] به [[خانه]] رفت و بیش از هفت [[روز]] زنده نماند که [[خداوند]] او را به [[مرض]] [[عدسه]]<ref>عدسه، مرضی است شبیه به طاعون که دانه‌هایی مانند آبله در بدن پیدا می‌شود و در مدت اندکی شخص را از بین می‌برد. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۴۷.</ref> [[مبتلا]] ساخت و همان مرض سبب [[مرگ]] او شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۴۶-۶۴۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عباس بن عبدالمطلب - عسکری (مقاله)|مقاله «عباس بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۳۴۴-۳۴۸.</ref>
نخستین کسی که خبر جنگ بدر و [[شکست]] [[قریش]] را به مکه رسانید [[جسیمان بن عبد الله خزاعی]] بود که سراسیمه حال، وارد [[شهر]] مکه شد و خبر کشته شدن [[عتبة بن ربیعة]] و شیبة و [[ابو جهل]] و [[امیة بن خلف]] و دیگر بزرگان قریش را به [[مردم]] مکه داد. این خبر به اندازه‌ای وحشتناک و غیر مترقبه بود که اکثر مردم [[باور]] نکردند. [[صفوان بن امیة]] که در [[حجر اسماعیل]] نشسته بود، فریاد زد: به [[خدا]] این مرد دیوانه شده و نمی‌فهمد چه می‌گوید، هم اکنون از او بپرسید: [[صفوان بن امیة]] چه شد؟ از جسیمان پرسیدند: صفوان بن امیة چه شد؟ گفت: او همان است که در حجر نشسته ولی به خدا [[پدر]] و برادرش را دیدم که کشته شدند. روزی که خبر کشته شدن بزرگان قریش به مکه رسید؛ [[ابورافع]] [[غلام]] [[عباس بن عبدالمطلب]] گوید: من در خیمه‌ای در نزدیکی [[چاه زمزم]] نشسته بودم و چوبه‌های تیر را می‌تراشیدم. [[ام الفضل]] نیز پهلوی من نشسته بود، این خبر ما را خوشحال کرده و نیرویی به ما بخشید و در خود [[احساس]] [[عزت]] و قدرتی کردیم، [[ابولهب]] که در جنگ بدر حاضر نشده بود و به جای خود [[عاصی بن هشام]] را فرستاده بود در آن حال وارد [[مسجد]] شد و یکسره آمد در پشت آن چادر به من تکیه کرده و نشست. ناگاه مردم فریاد زدند: این [[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب]] است که خود در جنگ بدر حاضر و [[شاهد]] جریانات بوده و اکنون از [[راه]] می‌رسد. ابولهب او را صدا زده و به نزد خود خواند و چون آمد، گفت: برادرزاده بنشین و جریان [[جنگ]] را تعریف کن. مردم هم دور او را گرفتند و او شروع به صحبت کرده گفت: همین [[قدر]] بگویم که ما وقتی با [[لشکر]] [[مسلمانان]] برخوردیم (با تمام قدرتی که داشتیم) وضع طوری شد که تحت [[اختیار]] و [[اراده]] آنان قرار گرفتیم و به هر نحو که می‌خواستند با ما [[رفتار]] می‌کردند، جمعی را کشته و گروهی را [[اسیر]] کرده و مابقی هم گریختند. سپس اضافه کرد: این را هم باید بگویم که نباید [[قریش]] را ملامت کرد زیرا (تنها مسلمانان نبودند که ما را بدین [[سرنوشت]] دچار ساختند بلکه) ما مردان سفیدپوشی را در میان [[آسمان]] و [[زمین]] [[مشاهده]] کردیم که بر اسبانی ابلق سوار بودند و چون به ما حمله کردند هیچ کس در برابرشان نتوانست [[مقاومت]] کند و قدرتی از خود نشان دهد و همان‌ها موجب [[شکست]] ما شدند. [[ابورافع]] می‌گوید: در این موقع من گوشه [[خیمه]] را بالا زده گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] آنها [[فرشتگان]] بوده‌اند! [[ابولهب]] که این سخن را از من شنید سیلی محکمی به صورتم زد، من به [[دفاع]] برخاسته به او حمله کردم ولی چون شخص [[ناتوان]] و ضعیفی بودم ابولهب مرا از جا بلند کرده به زمین زد و روی سینه‌ام نشسته و بر سر و صورتم زد. [[ام الفضل]] که چنان دید [[خشمگین]] شده چوب خیمه را کشید و چنان بر سر ابولهب کوبید که سرش را شکافت، سپس به او گفت: [[چشم]] آقایش عباس را دور دیده‌ای و ناتوانش پنداشتی؟! ابولهب از جا برخاست و با حال [[شرمساری]] و [[ناراحتی]] به [[خانه]] رفت و بیش از هفت [[روز]] زنده نماند که [[خداوند]] او را به [[مرض]] [[عدسه]]<ref>عدسه، مرضی است شبیه به طاعون که دانه‌هایی مانند آبله در بدن پیدا می‌شود و در مدت اندکی شخص را از بین می‌برد. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۴۷.</ref> [[مبتلا]] ساخت و همان مرض سبب [[مرگ]] او شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۴۶-۶۴۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عباس بن عبدالمطلب - عسکری (مقاله)|مقاله «عباس بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۳۴۴-۳۴۸.</ref>


===[[جنگ احد]]===
===[[جنگ احد]]===
۲۱۸٬۱۹۶

ویرایش