پرش به محتوا

حق در فقه سیاسی: تفاوت میان نسخه‌ها

۲٬۰۰۴ بایت حذف‌شده ،  ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸: خط ۸:
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
==معناشناسی==
**ثبوت با مطابقتِ واقع، (این قید از مفهوم [[حق]] در همه مصادیقش استفاده می‌شود)<ref>حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۲، ص۲۶۲.</ref>.
حق در لغت به معنای ثبوت با مطابقتِ با واقع است، (این قید از مفهوم [[حق]] در همه مصادیقش استفاده می‌شود)<ref>لسان العرب، ج۲، ص۱۲۲؛ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۲، ص۲۶۲.</ref> و و در [[قرآن]] نیز به همین معنا آمده است<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ}} «به یقین، فرمان (عذاب) بر بسیاری از آنان به حقیقت پیوسته است و آنان ایمان نمی‌آورند» سوره یس، آیه ۷.</ref>. [[حق]] در مقابل [[باطل]] است<ref>خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۳، ص۶.</ref> و [[باطل]] یعنی چیزی که ثباتی ندارد و در اصطلاح سود یا منفعتی است که [[قانون]] از آن [[پشتیبانی]] می‌کند<ref>[[عبدالله نظرزاده|نظرزاده، عبدالله]]، [[فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم]]، ص:۲۳۶-۲۳۷؛ [[اباصلت فروتن|فروتن، اباصلت]]، [[علی اصغر مرادی|مرادی، علی اصغر]]، [[واژه‌نامه فقه سیاسی (کتاب)|واژه‌نامه فقه سیاسی]]، ص ۸۱.</ref>.
* [[حق]] در مقابل [[باطل]]<ref>خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۳، ص۶.</ref> و [[باطل]] یعنی چیزی که ثباتی ندارد.
*{{متن قرآن|وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ}}<ref>«و حق  را با باطل  میامیزید و آگاهانه حقپوشی مکنید» سوره بقره، آیه ۴۲.</ref>‌.
*بنا بر تعریف [[فارابی]] از [[حق]]، این کلمه دارای سه معنا می‌باشد:
# گفتار [[مطابق با واقع]]؛
#موجود بالفعل؛
#موجود زوال‌ناپذیر.
*تمام این معانی بر [[خداوند]] صادق است؛ زیرا [[حق]] یا در [[ذات الهی]] اعتبار می‌گردد که در این صورت بر طبق معنای دوم و سوم، [[خداوند]] [[حق]] است یا بر امر او اعتبار می‌گردد که در این صورت نیز بنا بر معنای اوّل [[حق]] است؛ چه اینکه [[امر الهی]] همان گفتار اوست و چون ماورای ذات او چیزی در بدو امر متصور نیست و [[اراده]] او بر وفق [[علم]] [[ازلی]] متحقق می‌گردد، [[امر الهی]] [[حق]] است که در این صورت [[حق]] [[وصف]] [[فعل خداوند]] خواهد بود. [[اهل]] [[کلام]] و علمای متقدم چون [[حقّ]] را به معنای موجود و [[باطل]] را به معنای معدوم و موجود بالذات را [[خداوند]] می‌دانستند، بر این نظر متفق بودند که حقِّ مطلق واجب‌الوجود است و بقیه موجودات خارجی حق‌های مقیّدی هستند که به [[جعل]] [[واجب]] نیازمندند؛ لذا [[خداوند]] از طرفی هم [[حق]] مطلق است و هم حق‌کنندۀ غیر<ref>حامد ناجی، حق، دانشنامه قرآن و قرآن‌پژوهی، ج۱، ص۹۵۰.</ref>. {{متن قرآن|وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ}}<ref>«و خداوند حقّ را با کلمات خویش درست می‌دارد  هر چند گنهکاران نپسندند» سوره یونس، آیه ۸۲.</ref>.
*در [[فلسفه سیاسی]]، [[حق]] [[قدرت]] یا امتیازی است که کسی یا جمعی سزاوار برخورداری از آن هستند (مثل [[حق حیات]]) و به‌ویژه [[قدرت]] یا امتیازی که به موجب [[قانون]] یا عرف و... مقرر شده باشد<ref>علی‌اکبر آقابخشی و مینو افشاری‌راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص۳۷۲-۳۷۳.</ref>. این [[حقّ]] در مقابل [[تکلیف]] قرار می‌گیرد؛ به این بیان که [[انسان‌ها]] در [[جامعه انسانی]] [[حقوقی]] دارند که به نفع آنهاست و تکالیفی که بر عهده آنهاست. در [[قرآن کریم]] [[حقوق انسان]] به‌خصوص [[انسان]] [[مؤمن]] در [[جامعه]] به‌تفصیل بیان شده است<ref>مرتضی مطهری، انسان در قرآن، ص۳۰.</ref> و [[تکالیف]] او نیز به عنوان [[احکام شرعی]] و [[آیین اسلام]] معیّن گردیده است. به نظر می‌رسد، [[حقوق انسان]] در [[جامعه]] [[قرآنی]] دایر مدار [[پذیرش]] [[تکلیف]] است؛ بنده‌ای که [[تکلیف]] نپذیرد، [[ایمان]] نیاورد و [[نافرمانی]] کند، در [[جبهه]] [[باطل]] است و از [[حقّ]] نیز بی‌بهره خواهد بود؛ مانند [[کفار]] و [[مشرکان]] [[محارب]] و توطئه‌گر و... که در [[قرآن]] حتی [[حق حیات]] هم ندارند: {{متن قرآن|وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ}}<ref>«هر کجا آنان را یافتید بگیرید و بکشید» سوره نساء، آیه ۸۹.</ref>.<ref>[[عبدالله نظرزاده|نظرزاده، عبدالله]]، [[فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم]]، ص:۲۳۶-۲۳۷.</ref>.


==حق در واژه‌نامه فقه سیاسی==
==حق و سیاست==
[[حق]]، مفرد [[حقوق]]، در لغت، به معنای ثبوت بوده<ref>لسان العرب، ج۲، ص۱۲۲.</ref> و در [[قرآن]] نیز به همین معنا آمده است<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ}} «به یقین، فرمان (عذاب) بر بسیاری از آنان به حقیقت پیوسته است و آنان ایمان نمی‌آورند» سوره یس، آیه ۷.</ref>. [[حق]] اصطلاحاً سود یا منفعتی است که [[قانون]] از آن [[پشتیبانی]] می‌کند. [[حق]] در [[فقه سیاسی]] [[قدرت]] و نوعی رابطه [[حقوقی]] است که از سوی [[قانون]]، به شخص داده می‌شود تا به سبب آن بتواند به گونه‌ای ویژه و منحصر در چیزی معین، [[تسلط]] یافته و [[تصرف]] کند<ref>بلغة الفقیه، ج۱، ص۱۳.</ref>.
[[حق]] در [[فقه سیاسی]] [[قدرت]] و نوعی رابطه [[حقوقی]] است که از سوی [[قانون]]، به شخص داده می‌شود تا به سبب آن بتواند به گونه‌ای ویژه و منحصر در چیزی معین، [[تسلط]] یافته و [[تصرف]] کند<ref>بلغة الفقیه، ج۱، ص۱۳.</ref>.
[[امام علی]]{{ع}} تقدس و [[پاکی]] [[امت]] را در گرو [[دفاع از حق]] دانسته و فرموده است:
هرگز امتی را [[پاک]] [از [[گناه]]] نخوانند که در آن [[امت]] - بی آنکه ترسند - و در گفتار در مانند، [[حق]] [[ناتوان]] را از توانا نستانند<ref>نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص۳۳۶.</ref><ref>[[اباصلت فروتن|فروتن، اباصلت]]، [[علی اصغر مرادی|مرادی، علی اصغر]]، [[واژه‌نامه فقه سیاسی (کتاب)|واژه‌نامه فقه سیاسی]]، ص ۸۱.</ref>.


==حق در درسنامه فقه سیاسی==
در [[فلسفه سیاسی]]، [[حق]] [[قدرت]]، یا امتیازی است که کسی یا جمعی سزاوار برخورداری از آن هستند (مثل [[حق حیات]]) و به‌ویژه [[قدرت]] و یا امتیازی است که به موجب [[قانون]] یا عرف و... مقرر شده باشد<ref>علی‌اکبر آقابخشی و مینو افشاری‌راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص۳۷۲-۳۷۳.</ref>. این [[حقّ]] در مقابل [[تکلیف]] قرار می‌گیرد؛ به این بیان که [[انسان‌ها]] در [[جامعه انسانی]] [[حقوقی]] دارند که به نفع آنهاست و تکالیفی که بر عهده دارند<ref>مرتضی مطهری، انسان در قرآن، ص۳۰.</ref> و [[تکالیف]] نیز به عنوان [[احکام شرعی]] و [[آیین اسلام]] معیّن گردیده است. [[حقوق انسان]] در [[جامعه]] [[قرآنی]] دایر مدار [[پذیرش]] [[تکلیف]] است؛ بنده‌ای که [[تکلیف]] نپذیرد، [[ایمان]] نیاورده و [[نافرمانی]] می‌کند، در [[جبهه]] [[باطل]] است و از [[حقّ]] نیز بی‌بهره خواهد بود؛ مانند [[کفار]] و [[مشرکان]] [[محارب]] و توطئه‌گر و... که در [[قرآن]] حتی [[حق حیات]] هم ندارند: {{متن قرآن|وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ}}<ref>«هر کجا آنان را یافتید بگیرید و بکشید» سوره نساء، آیه ۸۹.</ref>.
پیشینۀ جدّی رابطه متقابل [[دولت]] و [[ملت]] در مکاتب بشری به بعد از رنسانس باز می‌گردد، [[رسول خدا]]{{صل}} و [[امام علی]]{{ع}} در این زمینه پیشتاز بودند و چهارده قرن پیش، از «حقوق [[مردم]] در برابر حکومت» و «وظایف [[حکومت]] در قبال مردم» سخن گفته‌اند. اهمیت مضاعف این مسئله از آن‌روست که آنان به هنگامی که در [[مسند]] [[قدرت]] قرار گرفتند، از [[حقوق]] دو سویه دولت و ملت سخن گفتند، نه در زمانی که در [[انزوا]] به سر می‌بردند و این امر [[نشانه]] [[حسن نیت]] آنان در برخورداری مردم از حقوق همسان با [[زمامداران]] [[جامعه]] است. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به هنگام اعزام [[علاء بن حضرمی]] به [[ولایت]] [[بحرین]]، خطاب به مردم فرمود:


[[علاء بن حضرمی]] را به سوی شما اعزام کردم و به او امر کردم که از [[خدای یکتا]] [[پروا]] کند و...؛ شما را نیز به [[پیروی]] از او فراخواندم. اگر او این‌گونه [[رفتار]] کرد، به [[عدالت]] [[حکم]] راند و به عدالت تقسیم کرد و در برابر [[طلب رحمت]] دیگران [[رحم]] نمود، شما نیز به سخنانش گوش فرا داده و پیروی‌اش کنید و به [[نیکی]] یاری‌اش دهید<ref>احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۶۱۹.</ref>. [[پیامبر خدا]] گوش سپاری و پیروی از [[کارگزار]] خویش از سوی مردم را منوط به انجام وظایفی شمرده که بر عهده او نهاده است. چنان‌که امام علی{{ع}} نیز پس از رسیدن به [[خلافت]] در یک [[سخنرانی]] رسمی، از حقوق همسان مردم با خویش، به‌عنوان [[زمامدار]] جامعه، سخن گفت. نکته حائز اهمیت در بیان ایشان، ترسیم [[روابط]] دو [[طرفه]] در روابط انسان‌هاست. این که رابطۀ یک سویه، تنها میان [[خالق]] و مخلوق معنای صحیحی می‌یابد، هرچند [[خدای متعال]] به خاطر [[تفضّل]] بر بندگانش، در صورت [[اطاعت]] از او، برای [[بندگان]] خویش [[حقوقی]] را به رسمیت شناخته است<ref>{{متن حدیث|فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي‏ التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي‏ التَّنَاصُفِ‏ لَا يَجْرِي‏ لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُه‏}} (نهج‌البلاغه، خ ۲۰۷).</ref>. [[امام]] ضمن بیان این مطالب در فرازی از سخنان خویش، به تبیین رابطۀ خود به‌عنوان [[زمامدار]] [[جامعه]] و [[مردم]] پرداخته است.
[[امام علی]]{{ع}} تقدس و [[پاکی]] [[امت]] را در گرو [[دفاع از حق]] دانسته و فرموده است: "هرگز امتی را [[پاک]] [از [[گناه]]] نخوانند که در آن [[امت]] ـ بی آنکه ترسند ـ و در گفتار در مانند، [[حق]] [[ناتوان]] را از توانا نستانند<ref>نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص۳۳۶.</ref>.<ref>[[عبدالله نظرزاده|نظرزاده، عبدالله]]، [[فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم]]، ص:۲۳۶-۲۳۷؛ [[اباصلت فروتن|فروتن، اباصلت]]، [[علی اصغر مرادی|مرادی، علی اصغر]]، [[واژه‌نامه فقه سیاسی (کتاب)|واژه‌نامه فقه سیاسی]]، ص ۸۱.</ref>


{{متن حدیث|فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ... وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ‏ تِلْكَ‏ الْحُقُوقِ‏ حَقُّ الْوَالِي‏ عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي}}<ref>نهج‌البلاغه، خ ۲۰۷.</ref>؛ [[خداوند]] به خاطر [[ولایتی]] که بر شما دارم، حقی برای من بر عهده شما نهاده و شما نیز حقی همانند [[حق]] من بر عهده من دارید.... بزرگ‌ترین حقی را که [[خدای سبحان]] [[واجب]] کرد، [[حق حاکم]] بر مردم و [[حق مردم]] بر [[حاکم]] است.
==حقوق متقابل حاکم و مردم==
پیشینۀ جدّی رابطه متقابل [[دولت]] و [[ملت]] در مکاتب بشری به بعد از رنسانس باز می‌گردد، [[رسول خدا]]{{صل}} و [[امام علی]]{{ع}} در این زمینه پیشتاز بودند و چهارده قرن پیش، از «حقوق [[مردم]] در برابر حکومت» و «وظایف [[حکومت]] در قبال مردم» سخن گفته‌اند. اهمیت مضاعف این مسأله از آن‌روست که آنان هنگامی که در مسند [[قدرت]] قرار گرفتند، از [[حقوق]] دو سویه دولت و ملت سخن گفتند، نه در زمانی که در [[انزوا]] به سر می‌بردند و این امر [[نشانه]] [[حسن نیت]] آنان در برخورداری مردم از حقوق همسان با [[زمامداران]] [[جامعه]] است. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به هنگام اعزام "علاء بن حضرمی" به ولایت [[بحرین]]، خطاب به مردم فرمود: "علاء بن حضرمی" را به سوی شما اعزام کردم و به او امر کردم که از [[خدای یکتا]] [[پروا]] کند و...؛ شما را نیز به [[پیروی]] از او فراخواندم. اگر او این‌گونه [[رفتار]] کرد، به [[عدالت]] [[حکم]] راند و به عدالت تقسیم کرد و در برابر [[طلب رحمت]] دیگران [[رحم]] نمود، شما نیز به سخنانش گوش فرا داده و پیروی‌اش کنید و به [[نیکی]] یاری‌اش دهید<ref>احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۶۱۹.</ref>.
 
[[پیامبر خدا]] گوش سپاری و پیروی از [[کارگزار]] خویش از سوی مردم را منوط به انجام وظایفی شمرده که بر عهده او نهاده است. چنان‌که امام علی{{ع}} نیز پس از رسیدن به [[خلافت]] در یک [[سخنرانی]] رسمی، از حقوق همسان مردم با خویش، به‌عنوان [[زمامدار]] جامعه، سخن گفت. نکته حائز اهمیت در بیان ایشان، ترسیم [[روابط]] دوطرفه در روابط انسان‌هاست. اینکه رابطۀ یک سویه، تنها میان [[خالق]] و مخلوق معنای صحیحی می‌یابد، هرچند [[خدای متعال]] به خاطر تفضّل بر بندگانش، در صورت [[اطاعت]] از او، برای [[بندگان]] خویش [[حقوقی]] را به رسمیت شناخته است<ref>{{متن حدیث|فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي‏ التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي‏ التَّنَاصُفِ‏ لَا يَجْرِي‏ لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُه‏}} (نهج‌البلاغه، خ ۲۰۷).</ref>. [[امام]] ضمن بیان این مطالب در فرازی از سخنان خویش، به تبیین رابطۀ خود به‌عنوان [[زمامدار]] [[جامعه]] و [[مردم]] پرداخته است: [[خداوند]] به خاطر [[ولایتی]] که بر شما دارم، حقی برای من بر عهده شما نهاده و شما نیز حقی همانند [[حق]] من بر عهده من دارید.... بزرگ‌ترین حقی را که [[خدای سبحان]] [[واجب]] کرد، [[حق حاکم]] بر مردم و [[حق مردم]] بر [[حاکم]] است<ref>{{متن حدیث|فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ... وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ‏ تِلْكَ‏ الْحُقُوقِ‏ حَقُّ الْوَالِي‏ عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي}}؛ نهج‌البلاغه، خ ۲۰۷.</ref>.


ضمن آنکه، این [[حقوق متقابل]] را متکافئ و همسان توصیف کرده، آثار و [[برکات]] رعایت [[حقوق]] و [[وظایف]] متقابل [[دولت]] و [[ملت]] را بر شمرده و عواقب بی‌توجهی به حقوق یکدیگر را گوشزد نموده است<ref>{{متن حدیث|فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ فَلَيْسَتْ‏ تَصْلُحُ‏ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ‏ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ. ۹۲ وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ‏ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ‏ الْكَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ‏ فِي الدِّينِ وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ‏ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ‏ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ. فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ}} (نهج‌البلاغه، خ ۲۰۷).</ref>.<ref>[[سید جواد ورعی|ورعی، سید جواد]]، [[درسنامه فقه سیاسی (کتاب)|درسنامه فقه سیاسی]]، ص ۱۲۰.</ref>
ضمن آنکه، این [[حقوق متقابل]] را متکافئ و همسان توصیف کرده، آثار و [[برکات]] رعایت [[حقوق]] و [[وظایف]] متقابل [[دولت]] و [[ملت]] را بر شمرده و عواقب بی‌توجهی به حقوق یکدیگر را گوشزد نموده است<ref>{{متن حدیث|فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ فَلَيْسَتْ‏ تَصْلُحُ‏ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ‏ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ. ۹۲ وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ‏ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ‏ الْكَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ‏ فِي الدِّينِ وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ‏ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ‏ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ. فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ}} (نهج‌البلاغه، خ ۲۰۷).</ref>.<ref>[[سید جواد ورعی|ورعی، سید جواد]]، [[درسنامه فقه سیاسی (کتاب)|درسنامه فقه سیاسی]]، ص ۱۲۰.</ref>


[[حقوق]] [[شهروندان]] به قرار زیر است:
==حقوق شهروندان در حکومت==
حقوق که برای [[شهروندان]] در یک جامعه تعییین شده به قرار زیر است:


===[[حق]] [[تعیین سرنوشت]]===
===[[حق]] تعیین سرنوشت===
«حق [[تعیین]] سرنوشت» از جمله حقوق اولیه [[بشر]] به‌شمار می‌رود که در موادی از اعلامیه جهانی [[حقوق بشر]]، [[میثاق]] حقوق [[مدنی]] و [[سیاسی]]، و میثاق حقوق [[اقتصادی]]، [[اجتماعی]] و [[فرهنگی]] که در سال ۱۹۶۶ تصویب شده و در سال ۱۹۷۶ لازم الاجرا شد، مورد توجه قرار گرفته است<ref>ر. ک: مهرپور، حقوق بشر در اسناد بین‌المللی، بخش ضمائم؛ عباسی لاهیجی، حقوق بشر و آزادی‌های بنیادین، ص۳۸۷.</ref>. در میان صاحب‌نظران درباره این حق، دست‌کم چهار نظریه وجود دارد:
"حق تعیین سرنوشت" از جمله حقوق اولیه [[بشر]] به‌شمار می‌رود که در موادی از اعلامیه جهانی [[حقوق بشر]]، [[میثاق]] حقوق [[مدنی]] و [[سیاسی]] و میثاق حقوق [[اقتصادی]]، [[اجتماعی]] و [[فرهنگی]] که در سال ۱۹۶۶ تصویب شده و در سال ۱۹۷۶ لازم الاجرا شد، مورد توجه قرار گرفته است<ref>ر. ک: مهرپور، حقوق بشر در اسناد بین‌المللی، بخش ضمائم؛ عباسی لاهیجی، حقوق بشر و آزادی‌های بنیادین، ص۳۸۷.</ref>. در میان صاحب‌نظران درباره این حق، دست‌کم چهار نظریه وجود دارد:


====نظریه یکم====
====نظریه یکم====
خط ۴۲: خط ۳۵:


====نظریه دوم====
====نظریه دوم====
این حق ذاتاً از آن خداست که [[خالق]] [[جهان]] و [[انسان]] بوده و دارای [[حق حاکمیت]] است، ولی [[خداوند]] آن را به مردم سپرده تا امر دنیای خود را با [[تشکیل حکومت]] و واگذاریِ آن به نمایندگان‌شان سامان دهند. بر این اساس، هر کسی که از نظر مردم برای این امر [[صالح]] باشد، می‌تواند [[انتخاب]] شود. پیشاپیش شرط خاصی از جانب خداوند برای [[حاکمان]] تعیین نشده است. این نظریه را می‌توان به دیندارانی نسبت داد که حکومت را امری زمینی می‌دانند و معتقدند خداوند انسان را [[خلیفه]] خود در [[زمین]] قرار داده و [[حاکمیت]] را به او سپرده است. تفاوت این نظریه با دیدگاه قبلی آن است که دیدگاه پیشین اصولاً برای خداوند و [[دین]] او شانی در این عرصه قائل نیست، مکتب‌شان بر محور انسان است، نه [[خدا]]؛ ولی این نظریه این حق را ذاتاً از آنِ خدا می‌داند که به [[مردم]] [[تفویض]] کرده است. شاید بتوان این نظریه را از یک جنبه، نظریه رایج در میان [[اهل‌سنت]] دانست. از نظر آنان اگر [[پیامبر]] را استثنا کنیم، پس از [[رحلت]] آن بزرگوار [[حاکمیت]] و [[تعیین سرنوشت]] مردم به خودشان واگذار شده است و آنان نیز [[حق]] خود را به «اهل حل و عقد» می‌سپارند تا فردی را [[انتخاب]] کنند و [[جامعه]] را براساس [[کتاب و سنت]] پیامبر اداره کند<ref>ر.ک: ابن‌خلدون، مقدمه ابن‌خلدون، ج۱، فصول ۲۶ و ۲۷؛ عنایت، تفکر نوین سیاسی اسلامی، بخش دوم؛ نائینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص۷۲.</ref>.
این حق ذاتاً از آن خداوند است که [[خالق]] [[جهان]] و [[انسان]] بوده و دارای [[حق حاکمیت]] است، ولی [[خداوند]] آن را به مردم سپرده تا امر دنیای خود را با [[تشکیل حکومت]] و واگذاریِ آن به نمایندگان‌شان سامان دهند. بر این اساس، هر کسی که از نظر مردم برای این امر [[صالح]] باشد، می‌تواند [[انتخاب]] شود. پیشاپیش شرط خاصی از جانب خداوند برای [[حاکمان]] تعیین نشده است. این نظریه را می‌توان به دیندارانی نسبت داد که حکومت را امری زمینی می‌دانند و معتقدند خداوند انسان را [[خلیفه]] خود در [[زمین]] قرار داده و [[حاکمیت]] را به او سپرده است.  
 
تفاوت این نظریه با دیدگاه قبلی آن است که دیدگاه پیشین اصولاً برای خداوند و [[دین]] او شأنی در این عرصه قائل نیست، مکتب‌شان بر محور انسان است، نه [[خدا]]؛ ولی این نظریه این حق را ذاتاً از آنِ خدا می‌داند که به [[مردم]] [[تفویض]] کرده است. شاید بتوان این نظریه را از یک جنبه، نظریه رایج در میان [[اهل‌سنت]] دانست. از نظر آنان اگر [[پیامبر]] را استثنا کنیم، پس از [[رحلت]] آن بزرگوار، [[حاکمیت]] و [[تعیین سرنوشت]] مردم به خودشان واگذار شده است و آنان نیز [[حق]] خود را به «اهل حل و عقد» می‌سپارند تا فردی را [[انتخاب]] کنند و [[جامعه]] را براساس [[کتاب و سنت]] پیامبر اداره کند<ref>ر.ک: ابن‌خلدون، مقدمه ابن‌خلدون، ج۱، فصول ۲۶ و ۲۷؛ عنایت، تفکر نوین سیاسی اسلامی، بخش دوم؛ نائینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص۷۲.</ref>.


====نظریه سوم====
====نظریه سوم====
خط ۵۰: خط ۴۵:
این حق ذاتاً از آن خداست و حاکمیت را به مردم سپرده است، ولی در چارچوبی معین و مشخص. به این معنا که برای [[اداره جامعه]] ضوابط و قوانینی وضع کرده و برای [[حاکم]] هم شرایطی، مانند [[اعلمیت]] در [[دین]] و [[عصمت]] (یا [[عدالت]])، تعیین کرده است. مردم نمی‌توانند خارج از این چارچوب [[قانون]] وضع کنند و هر که را خواستند برای اداره جامعه تعیین کنند. حقِ تعیین سرنوشت را به مردم و حقِ [[ولایت]] بر جامعه را به امام معصوم (و بنابر [[نظریه ولایت فقیه]] [[عادل]]) و در [[غیبت]] او به فقیه عادل سپرده است. بنابراین نظریه، لازم است میان این دو [[حق]] به‌گونه‌ای توافق ایجاد شود تا تعارضی پیش نیاید. چگونه ممکن است [[حق حاکمیت]] یا حق [[تعیین سرنوشت]] به دو [[مقام]] سپرده شود: یکی [[مردم]] و دیگری دین‌شناس ([[امام]] و [[فقیه عادل]])؟ برای حل این [[تعارض]] دیدگاه‌های مختلفی ارائه شده است<ref>ر.ک: منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه، ج۱، ص۴۰۵-۴۰۶.</ref>. یکی از راه‌های جمع میان این دو حقِ [[تفویض]] شده، آن است که گفته شود: امام [[معصوم]] (و فقیه عادل در [[عصر غیبت]]) [[ولایت]] دارد، اما «تولّی امور جامعه» به [[رأی مردم]] بستگی دارد، به این معنا که اگر مردم با امام معصوم (و فقیه عادل) [[بیعت]] نکردند و به او [[رأی]] ندادند، زمینه برای [[اعمال]] حق او فراهم نمی‌شود. ارادۀ [[حق تعالی]] هم بر این نیست که [[ولیّ]] منصوبِ خود را بر مردم [[تحمیل]] کند. مردم باید با [[رضایت]] کامل بخواهند تا امام معصوم یا فقیه عادل [[تصدی]] [[امور جامعه]] را به‌دست گیرد تا مردم نخواهند آنان تکلیفی در این زمینه ندارند.
این حق ذاتاً از آن خداست و حاکمیت را به مردم سپرده است، ولی در چارچوبی معین و مشخص. به این معنا که برای [[اداره جامعه]] ضوابط و قوانینی وضع کرده و برای [[حاکم]] هم شرایطی، مانند [[اعلمیت]] در [[دین]] و [[عصمت]] (یا [[عدالت]])، تعیین کرده است. مردم نمی‌توانند خارج از این چارچوب [[قانون]] وضع کنند و هر که را خواستند برای اداره جامعه تعیین کنند. حقِ تعیین سرنوشت را به مردم و حقِ [[ولایت]] بر جامعه را به امام معصوم (و بنابر [[نظریه ولایت فقیه]] [[عادل]]) و در [[غیبت]] او به فقیه عادل سپرده است. بنابراین نظریه، لازم است میان این دو [[حق]] به‌گونه‌ای توافق ایجاد شود تا تعارضی پیش نیاید. چگونه ممکن است [[حق حاکمیت]] یا حق [[تعیین سرنوشت]] به دو [[مقام]] سپرده شود: یکی [[مردم]] و دیگری دین‌شناس ([[امام]] و [[فقیه عادل]])؟ برای حل این [[تعارض]] دیدگاه‌های مختلفی ارائه شده است<ref>ر.ک: منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه، ج۱، ص۴۰۵-۴۰۶.</ref>. یکی از راه‌های جمع میان این دو حقِ [[تفویض]] شده، آن است که گفته شود: امام [[معصوم]] (و فقیه عادل در [[عصر غیبت]]) [[ولایت]] دارد، اما «تولّی امور جامعه» به [[رأی مردم]] بستگی دارد، به این معنا که اگر مردم با امام معصوم (و فقیه عادل) [[بیعت]] نکردند و به او [[رأی]] ندادند، زمینه برای [[اعمال]] حق او فراهم نمی‌شود. ارادۀ [[حق تعالی]] هم بر این نیست که [[ولیّ]] منصوبِ خود را بر مردم [[تحمیل]] کند. مردم باید با [[رضایت]] کامل بخواهند تا امام معصوم یا فقیه عادل [[تصدی]] [[امور جامعه]] را به‌دست گیرد تا مردم نخواهند آنان تکلیفی در این زمینه ندارند.


[[گواه]] بر این مطلب آن است که [[حضرت علی]]{{ع}} وقتی دید عده‌ای حق او را [[غصب]] کردند و مردم هم - قصوراً یا تقصیراً - حاضر نشدند که برای سپردن حق به ذی‌حق به میدان بیایند و [[فداکاری]] کنند و برای برخورداری از [[حکومت علوی]] هزینه بپردازند، کناره گرفت و قدمی برای اعمال ولایت برنداشت تا هنگامی که مردم به میدان آمدند و [[آمادگی]] خود را برای [[پذیرش ولایت]] آن [[حضرت]] اعلام کردند. [[فقیه]] هم در عصر غیبت همین [[شأن]] را دارد تا مردم به او رأی ندهند، او حق و وظیفه‌ای برای اعمال ولایت و [[حاکمیت سیاسی]] ندارد. چون حاکمیت سیاسی مطلوب، بدون رأی و [[همراهی]] مردم امکان‌پذیر نیست، مگر [[حکومتی]] بخواهد با [[استبداد]] و [[دیکتاتوری]] خود را بر مردم تحمیل کند و چنین حاکمیتی [[مشروعیت]] و دوام ندارد.
[[گواه]] بر این مطلب آن است که [[حضرت علی]]{{ع}} وقتی دید عده‌ای حق او را [[غصب]] کردند و مردم هم ـ قصوراً یا تقصیراً ـ حاضر نشدند که برای سپردن حق به ذی‌حق به میدان بیایند و [[فداکاری]] کنند و برای برخورداری از [[حکومت علوی]] هزینه بپردازند، کناره گرفت و قدمی برای اعمال ولایت برنداشت تا هنگامی که مردم به میدان آمدند و [[آمادگی]] خود را برای [[پذیرش ولایت]] آن حضرت اعلام کردند. [[فقیه]] هم در عصر غیبت همین شأن را دارد تا مردم به او رأی ندهند، او حق و وظیفه‌ای برای اعمال ولایت و [[حاکمیت سیاسی]] ندارد. چون حاکمیت سیاسی مطلوب، بدون رأی و [[همراهی]] مردم امکان‌پذیر نیست، مگر [[حکومتی]] بخواهد با [[استبداد]] و [[دیکتاتوری]] خود را بر مردم تحمیل کند و چنین حاکمیتی [[مشروعیت]] و دوام ندارد.


[[امام خمینی]] به‌عنوان یک [[اسلام‌شناس]] بر این [[باور]] بود که: با روی کار آمدن [[رضاخان]] سه اصل [[اسلامی]] در امر [[حکومت]] پایمال شد، اول: [[اصل لزوم]] [[عدالت]] در [[حاکم اسلامی]]؛ دوم: اصل [[آزادی]] [[مسلمین]] در [[رأی]] به [[حاکم]] و [[تعیین سرنوشت]] خود، و سوم: اصل [[استقلال]] [[کشور اسلامی]] از دخالت [[اجانب]] و [[تسلط]] آنها بر مقدرات مسلمین. و اگر در آن [[روز]] برای احیای این سه اصل [[اسلامی]] [[اقدام]] شده بود، کار به اینجا نمی‌کشید<ref>امام خمینی، صحیفه امام، ج۵، ص۲۳۶، مصاحبه با خبرگزاری وفا.</ref>.
[[امام خمینی]] به‌عنوان یک [[اسلام‌شناس]] بر این [[باور]] بود که با روی کار آمدن [[رضاخان]] سه اصل [[اسلامی]] در امر [[حکومت]] پایمال شد، اول: [[اصل لزوم]] [[عدالت]] در [[حاکم اسلامی]]؛ دوم: اصل [[آزادی]] [[مسلمین]] در [[رأی]] به [[حاکم]] و [[تعیین سرنوشت]] خود و سوم: اصل [[استقلال]] [[کشور اسلامی]] از دخالت [[اجانب]] و [[تسلط]] آنها بر مقدرات مسلمین و اگر در آن روز برای احیای این سه اصل [[اسلامی]] [[اقدام]] شده بود، کار به اینجا نمی‌کشید<ref>امام خمینی، صحیفه امام، ج۵، ص۲۳۶، مصاحبه با خبرگزاری وفا.</ref>.


اصول دوم و سوم همان [[حق]] تعیین سرنوشت هر ملتی است که در عرصه داخلی، «آزادی در رأی به [[زمامدار]] جامعه» است و در عرصه خارجی، «استقلال در [[تصمیم‌گیری]] در برابر بیگانگان». [[بدیهی]] است چون [[اکثریت]] [[مردم ایران]] مسلمانند، این حق در چارچوب [[موازین اسلامی]] خواهد بود<ref>دلایل حق تعیین سرنوشت را در پیوست نهم مطالعه کنید.</ref>.<ref>[[سید جواد ورعی|ورعی، سید جواد]]، [[درسنامه فقه سیاسی (کتاب)|درسنامه فقه سیاسی]]، ص ۱۲۰.</ref>
اصول دوم و سوم همان [[حق]] تعیین سرنوشت هر ملتی است که در عرصه داخلی، «آزادی در رأی به [[زمامدار]] جامعه» است و در عرصه خارجی، «استقلال در [[تصمیم‌گیری]] در برابر بیگانگان». [[بدیهی]] است چون [[اکثریت]] [[مردم ایران]] مسلمانند، این حق در چارچوب [[موازین اسلامی]] خواهد بود<ref>دلایل حق تعیین سرنوشت را در پیوست نهم مطالعه کنید.</ref>.<ref>[[سید جواد ورعی|ورعی، سید جواد]]، [[درسنامه فقه سیاسی (کتاب)|درسنامه فقه سیاسی]]، ص ۱۲۰.</ref>
خط ۷۲: خط ۶۷:


===حق بهره‌مندی مساوی از [[اموال عمومی]]===
===حق بهره‌مندی مساوی از [[اموال عمومی]]===
[[اموال]] و امکانات عمومی هر کشوری به شهروندانش تعلق دارد. همگان در بهره‌برداری از این امکانات از حق یکسان برخوردارند. نمی‌توان افرادی را به بهانه‌های مختلف بر دیگران ترجیح داد. [[سیره پیامبر]]{{صل}} و [[حضرت علی]]{{ع}} در این زمینه کاملاً گویای چنین حقی برای شهروندان است. آنان هیچ کس را به خاطر [[قرابت]]، [[سبقت]] در [[اسلام]]، [[ایمان]]، یا [[جهاد]] بر دیگران، [[ثروت]] و [[مکنت]]، [[شرافت]] [[خانوادگی]] و قبیله‌ای و مانند آن بر دیگران ترجیح نمی‌دادند. در برابر زیاده‌خواهان نیز [[ایستادگی]] می‌کردند. یکی از علل مهم [[مخالفت]] اشراف و روسای [[اقوام]] و قبائل، [[ثروتمندان]] و دارندگان [[موقعیت اجتماعی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} و [[امام علی]]{{ع}}، [[اصرار]] آنان بر تقسیم یکسان [[بیت‌المال]] و رفع [[تبعیض]] و [[بی‌عدالتی]] در زمینه‌های مختلف بود. در نگرش [[اسلامی]]، [[زمامداران]] با عموم [[مردم]] در بهره‌مندی از امکانات و [[ثروت]] عمومی یکسان هستند. نمونه‌هایی از بیانات و [[سیره عملی]] آنان را در تبیین قاعده «مساوات»، [[نقل]] کردیم<ref>ر.ک: درس ششم.</ref>. در این بحث تنها به نقل یک نمونه دیگر بسنده می‌کنیم.
[[اموال]] و امکانات عمومی هر کشوری به شهروندانش تعلق دارد. همگان در بهره‌برداری از این امکانات از حق یکسان برخوردارند. نمی‌توان افرادی را به بهانه‌های مختلف بر دیگران ترجیح داد. [[سیره پیامبر]]{{صل}} و [[حضرت علی]]{{ع}} در این زمینه کاملاً گویای چنین حقی برای شهروندان است. آنان هیچ کس را به خاطر [[قرابت]]، [[سبقت]] در [[اسلام]]، [[ایمان]]، یا [[جهاد]] بر دیگران، [[ثروت]] و [[مکنت]]، [[شرافت]] [[خانوادگی]] و قبیله‌ای و مانند آن بر دیگران ترجیح نمی‌دادند. در برابر زیاده‌خواهان نیز [[ایستادگی]] می‌کردند. یکی از علل مهم [[مخالفت]] اشراف و روسای [[اقوام]] و قبائل، [[ثروتمندان]] و دارندگان [[موقعیت اجتماعی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} و [[امام علی]]{{ع}}، [[اصرار]] آنان بر تقسیم یکسان [[بیت‌المال]] و رفع [[تبعیض]] و [[بی‌عدالتی]] در زمینه‌های مختلف بود. در نگرش [[اسلامی]]، [[زمامداران]] با عموم [[مردم]] در بهره‌مندی از امکانات و [[ثروت]] عمومی یکسان هستند. نمونه‌هایی از بیانات و [[سیره عملی]] آنان را در تبیین قاعده «مساوات»، [[نقل]] کردیم. در این بحث تنها به نقل یک نمونه دیگر بسنده می‌کنیم.


[[امام علی]]{{ع}} در یکی از نامه‌هایش به [[کارگزار]] خویش می‌نویسد: [[آگاه]] باشید! [[حقّ]] شما بر من است که چیزی - جز [[راز]] [[جنگ]] - را از شما نپوشانم، و کاری را جز در [[حکم]] ([[شرع]]) بی‌رایزنی با شما انجام ندهم، و پرداختن [[حق]] را از موقع آن به تأخیر نیفکنم، و تا آن را نرسانم وقفه‌ای در آن روا ندانم، و همه شما را در حقّ برابر شمارم؛ چون چنین کردم [[نعمت]] [[خدا]] به شما روا می‌گردد<ref>{{متن حدیث|فَإِنَّ حَقّاً عَلَى‏ الْوَالِي‏ أَلَّا يُغَيِّرَهُ‏ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ وَ لَا طَوْلٌ‏ خُصَّ بِهِ وَ أَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ أَلَا وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِي حَرْبٍ وَ لَا أَطْوِيَ‏ دُونَكُمْ أَمْراً إِلَّا فِي حُكْمٍ وَ لَا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ‏ وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ وَ لِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ وَ أَلَّا تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ وَ لَا تُفَرِّطُوا فِي صَلَاحٍ وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ‏ إِلَى الْحَقِّ}} (نهج‌البلاغه، نامه ۵۰).</ref>.<ref>[[سید جواد ورعی|ورعی، سید جواد]]، [[درسنامه فقه سیاسی (کتاب)|درسنامه فقه سیاسی]]، ص ۱۲۸.</ref>
[[امام علی]]{{ع}} در یکی از نامه‌هایش به [[کارگزار]] خویش می‌نویسد: [[آگاه]] باشید! [[حقّ]] شما بر من است که چیزی ـ جز [[راز]] [[جنگ]] ـ را از شما نپوشانم، و کاری را جز در [[حکم]] ([[شرع]]) بی‌رایزنی با شما انجام ندهم، و پرداختن [[حق]] را از موقع آن به تأخیر نیفکنم، و تا آن را نرسانم وقفه‌ای در آن روا ندانم، و همه شما را در حقّ برابر شمارم؛ چون چنین کردم [[نعمت]] [[خدا]] به شما روا می‌گردد<ref>{{متن حدیث|فَإِنَّ حَقّاً عَلَى‏ الْوَالِي‏ أَلَّا يُغَيِّرَهُ‏ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ وَ لَا طَوْلٌ‏ خُصَّ بِهِ وَ أَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ أَلَا وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِي حَرْبٍ وَ لَا أَطْوِيَ‏ دُونَكُمْ أَمْراً إِلَّا فِي حُكْمٍ وَ لَا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ‏ وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ وَ لِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ وَ أَلَّا تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ وَ لَا تُفَرِّطُوا فِي صَلَاحٍ وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ‏ إِلَى الْحَقِّ}} (نهج‌البلاغه، نامه ۵۰).</ref>.<ref>[[سید جواد ورعی|ورعی، سید جواد]]، [[درسنامه فقه سیاسی (کتاب)|درسنامه فقه سیاسی]]، ص ۱۲۸.</ref>


===حق آموزش و پرورش===
===حق آموزش و پرورش===
{{اصلی|تعلیم و تربیت در حقوق اسلامی}}
{{اصلی|تعلیم و تربیت در حقوق اسلامی}}


==حق در عدالت سیاسی در قرآن کریم==
==حق و عدالت==
[[حق]] را نمی‌توان حدگذاری کرد و مانند مفاهیم [[حقیقی]]، تحدید ماهوی کرد؛ زیرا حق همانند بسیاری از دیگر مفاهیم [[سیاسی]]- [[اجتماعی]] از مفاهیم اعتباری است<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص۷۴-۷۵.</ref>. با این همه، برای روشن شدن برخی زوایای آن، بر این نکته تأکید می‌شود جداسازی انواع حق از یکدیگر نقشی مهم در [[شناخت]] از آن دارد، «حق»، در لغت به معنی چیزی است که [[انکار]] آن جایز نیست<ref>در زبان انگلیسی نیز که به حق right گفته می‌شود، باز معنای «امتیاز ویژه» (prerogative)، (privilege) یا عدل، درستی و حقانیت (justness)، بیان شده است.</ref>. حق که جمع آن «حقوق» است، همانند امتیاز و قدرتی است که از طرف [[قانون]] به شخصی داده شده باشد<ref>محمدجعفر جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ص۲۱۶.</ref>؛ همچنین این واژه به معنای امتیاز، نفع، [[اختیار]]، [[سلطنت]]، نوعی ملکیت، [[مصلحت]]، [[قدرت]] متکی بر قانون و [[استحقاق]] به کار رفته است. در [[ادبیات]] فربه حق و [[حقوق]] در دنیای جدید، تلاش شده است میان معانی حق در [[ساحت]] «حق بودن»<ref>o be right..</ref> و «حق داشتن»<ref>To have right..</ref> مرزگذاری شود که معنای اول مربوط به [[حقیقت]]، [[درستی]]، [[واقعیت]] و ارزش‌گذاری خوب و بد و در برابر [[باطل]] است<ref>در انگلیسی از این واژه به ««truth تعبیر می‌شود.</ref>. در بحث [[عدالت]] و [[علوم اجتماعی]]، معنای دوم و داشتن حق، مورد توجه است. آن‌سان که حق به معنای [[فلسفی]] و [[کلامی]] آن نیز در این نوشتار مورد نظر نیست و معنای [[حقوقی]] - سیاسی آن در نظر است. حق در اصطلاح حقوقی، [[امتیاز]] قانونی است که برای فرد یا [[جامعه]] [[ثابت]] می‌شود و نسبت طرفینی با {{عربی|من له الحق}} و {{عربی|من عليه الحق}} دارد. «برای تنظیم [[روابط]] [[مردم]] و [[حفظ نظم]] و [[اجتماع]]، حقوق، برای هر کس، امتیازهایی در برابر دیگران به رسمیت می‌شناسد و توان خاصی به او می‌بخشد. این امتیاز و [[توانایی]] را حق می‌نامند؛ [[حق حیات]]، حق [[مالکیت]]، حق [[آزادی شغل]] و زوجیت به اعتبار همین معنی است<ref>ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص۲.</ref>. به بیان دیگر، [[حق]]؛ [[اقتدار]]، [[سلطه]] و امتیازی است که برای اشخاص، اعتبار شده و دیگران [[مکلف]] به رعایت آن می‌باشند<ref>جلال‌الدین مدنی، مبانی و کلیات علم حقوق، ص۲۴.</ref>. افرادی که در [[جامعه]]، [[زندگی]] می‌کنند، برای تأمین نیازمندی‌های خود، عمل می‌کنند، با یکدیگر [[ارتباط]] برقرار می‌نمایند، حرکت و عمل و رابطه آنها به مرزبندی نیاز دارد؛ زیرا با نبود حدومرز، [[تعدی]] و [[تجاوز]] افراد به [[جان]] و دسترنج یکدیگر، فراگیر می‌شود. [[جوامع بشری]] برای جلوگیری از [[هرج‌و‌مرج]] و تعدی و برای حرکت و عمل فرد در جامعه، حدودی [[تعیین]] می‌کنند که در چهارچوب آن حدود، فرد [[رفتار]] کند. این حدود همان است که به آن [[حقوق]] می‌گویند و مفرد آن «حق» است<ref>محمد عالی‌خانی، حقوق اساسی، ص۱۰-۱۱.</ref>. «حق داشتن» در این مورد به معنای آن است که [[شهروندان]] به دلیل [[انسان]] بودن، حق دارند کاری را انجام دهند یا انجام ندهند یا حقی را در خواست کنند یا آن را مطالبه نکنند.
[[حق]] را نمی‌توان حدگذاری کرد و مانند مفاهیم [[حقیقی]]، تحدید ماهوی کرد؛ زیرا حق همانند بسیاری از دیگر مفاهیم [[سیاسی]]- [[اجتماعی]] از مفاهیم اعتباری است<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص۷۴-۷۵.</ref>. با این همه، برای روشن شدن برخی زوایای آن، بر این نکته تأکید می‌شود جداسازی انواع حق از یکدیگر نقشی مهم در [[شناخت]] از آن دارد، «حق»، در لغت به معنی چیزی است که [[انکار]] آن جایز نیست<ref>در زبان انگلیسی نیز که به حق right گفته می‌شود، باز معنای «امتیاز ویژه» (prerogative)، (privilege) یا عدل، درستی و حقانیت (justness)، بیان شده است.</ref>. حق که جمع آن «حقوق» است، همانند امتیاز و قدرتی است که از طرف [[قانون]] به شخصی داده شده باشد<ref>محمدجعفر جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ص۲۱۶.</ref>؛ همچنین این واژه به معنای امتیاز، نفع، [[اختیار]]، [[سلطنت]]، نوعی ملکیت، [[مصلحت]]، [[قدرت]] متکی بر قانون و [[استحقاق]] به کار رفته است. در [[ادبیات]] فربه حق و [[حقوق]] در دنیای جدید، تلاش شده است میان معانی حق در [[ساحت]] «حق بودن»<ref>o be right..</ref> و «حق داشتن»<ref>To have right..</ref> مرزگذاری شود که معنای اول مربوط به [[حقیقت]]، [[درستی]]، [[واقعیت]] و ارزش‌گذاری خوب و بد و در برابر [[باطل]] است<ref>در انگلیسی از این واژه به ««truth تعبیر می‌شود.</ref>. در بحث [[عدالت]] و [[علوم اجتماعی]]، معنای دوم و داشتن حق، مورد توجه است. زمانی که حق به معنای [[فلسفی]] و [[کلامی]] آن نیز در این نوشتار مورد نظر نیست و معنای [[حقوقی]] ـ سیاسی آن در نظر است. حق در اصطلاح حقوقی، [[امتیاز]] قانونی است که برای فرد یا [[جامعه]] [[ثابت]] می‌شود و نسبت طرفینی با {{عربی|من له الحق}} و {{عربی|من عليه الحق}} دارد. «برای تنظیم [[روابط]] [[مردم]] و [[حفظ نظم]] و [[اجتماع]]، حقوق، برای هر کس، امتیازهایی در برابر دیگران به رسمیت می‌شناسد و توان خاصی به او می‌بخشد. این امتیاز و [[توانایی]] را حق می‌نامند؛ [[حق حیات]]، حق [[مالکیت]]، حق [[آزادی شغل]] و زوجیت به اعتبار همین معنی است<ref>ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص۲.</ref>. به بیان دیگر، [[حق]]؛ [[اقتدار]]، [[سلطه]] و امتیازی است که برای اشخاص، اعتبار شده و دیگران [[مکلف]] به رعایت آن هستند<ref>جلال‌الدین مدنی، مبانی و کلیات علم حقوق، ص۲۴.</ref>. افرادی که در [[جامعه]]، [[زندگی]] می‌کنند، برای تأمین نیازمندی‌های خود، عمل می‌کنند، با یکدیگر [[ارتباط]] برقرار می‌نمایند، حرکت و عمل و رابطه آنها به مرزبندی نیاز دارد؛ زیرا با نبود حدومرز، [[تعدی]] و [[تجاوز]] افراد به [[جان]] و دسترنج یکدیگر، فراگیر می‌شود. [[جوامع بشری]] برای جلوگیری از [[هرج‌و‌مرج]] و تعدی و برای حرکت و عمل فرد در جامعه، حدودی [[تعیین]] می‌کنند که در چهارچوب آن حدود، فرد [[رفتار]] کند. این حدود همان است که به آن [[حقوق]] می‌گویند و مفرد آن «حق» است<ref>محمد عالی‌خانی، حقوق اساسی، ص۱۰-۱۱.</ref>. «حق داشتن» در این مورد به معنای آن است که [[شهروندان]] به دلیل [[انسان]] بودن، حق دارند کاری را انجام دهند یا انجام ندهند یا حقی را در خواست کنند یا آن را مطالبه نکنند.
 
برخی دیگر، [[قانون]] را در معنای حق لحاظ می‌کنند و بر این باورند که حق عبارت است از اقتداری که قانون به افراد می‌دهد تا عملی را انجام دهند. [[آزادی]] عمل، رکن اساسی حق در این تعریف می‌باشد؛ یعنی [[آدمیان]] در انجام یا عدم انجام آن عمل آزادند<ref>سید حسن امامی، حقوق مدنی، ج۱، ص ۱۲۵</ref>. در این نگرش، گویی حقی قبل از قانون وجود ندارد و قانون است که آن را وضع می‌کند؛ لذا در یک معنا «حق، امری است اعتباری که بر حسب آن، شخص یا گروه خاصی، [[قدرت]] قانونی پیدا می‌کند که نوعی [[تصرف]] خارجی در شیء یا شخص دیگر انجام دهد و لازمه آن، امتیازی برای ذی‌حق بر دیگران و اختصاص متعلَّق حق به وی می‌باشد که نوعی اضافه است. چنان‌که، لازمه دیگر آن، تحقق اضافه دیگری میان {{عربی|من له الحق}} و {{عربی|من عليه الحق}} خواهد بود که بر اساس آن، {{عربی|من عليه الحق}} موظَّف است جانب {{عربی|من له الحق}} را در مورد [[حق]] وی رعایت کرده و از [[تجاوز]] به آن خودداری کند<ref>دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر حقوق اسلامی، ص۵۲.</ref>. در [[جوامع]]، غالباً سازوکارهایی تنظیم می‌شود تا افراد به [[حقوق]] بایسته خویش دست یابند و [[قانون]] یکی از همان سازوکارهاست، آن‌گونه که در برابر، تنها همان قانون است که حق را می‌تواند از افراد بستاند؛ هرچند قانون، واضع حق نیست، اما [[پشتیبان]] و [[حافظ]] آن است.
 
در نگرشی کلی، «حق» به معنای «حق بودن»؛ «امر [[ثابت]] و حقیقت» و «مطابق با واقع» و «ضد باطل» به کار رفته است، در [[قرآن کریم]] نیز حق به معانی مختلفی مانند «قرآن»<ref>{{متن قرآن|بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُبِينٌ}} «بلکه آنان و پدرانشان را بهره‌مند ساختم تا آنکه حقیقت و پیامبری روشنگر نزدشان آمد» سوره زخرف، آیه ۲۹؛ شیخ طوسی پس از نقل کلمه «حق» در آیه می‌نویسد: {{عربی|يعني القرآن؛ و «رسول مبين» أي مظهر للحق، يعني محمد{{صل}}}} (محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۱۹۴).</ref> و «عدالت»<ref>{{متن قرآن|عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ}} «ما بر خداوند توکّل داریم، خداوندا! میان ما و قوم ما به حق داوری فرما و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹.</ref> به کار رفته است؛ گاهی به مانند امر [[شایسته]] و بایسته است؛ مانند آنکه [[خداوند]] می‌فرماید: {{متن قرآن|مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ}}<ref>«و ما آسمان‌ها و زمین و آنچه را میان آنهاست جز راستین نیافریدیم» سوره حجر، آیه ۸۵.</ref>.
 
یا در این [[آیه]] که می‌خوانیم: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref>«و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref>.


و در برخی [[آیات]] به حقوق [[سیاسی]]- [[اجتماعی]] توجه می‌شود که «داشتن حق» اهمیت می‌یابد. خداوند می‌فرماید: {{متن قرآن|وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ}}<ref>«و حقّ (مستمندان) را از آن، روز درو (یا چیدن) آن بپردازید» سوره انعام، آیه ۱۴۱.</ref>؛ {{متن قرآن|وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ}}<ref>«و حقّ خویشاوند را به او برسان» سوره اسراء، آیه ۲۶.</ref>.
برخی دیگر، [[قانون]] را در معنای حق لحاظ می‌کنند و بر این باورند که حق عبارت است از اقتداری که قانون به افراد می‌دهد تا عملی را انجام دهند. [[آزادی]] عمل، رکن اساسی حق در این تعریف است؛ یعنی [[آدمیان]] در انجام یا عدم انجام آن عمل آزادند<ref>سید حسن امامی، حقوق مدنی، ج۱، ص ۱۲۵</ref>. در این نگرش، گویی حقی قبل از قانون وجود ندارد و قانون است که آن را وضع می‌کند؛ لذا در یک معنا «حق، امری است اعتباری که بر حسب آن، شخص یا گروه خاصی، [[قدرت]] قانونی پیدا می‌کند که نوعی [[تصرف]] خارجی در شیء یا شخص دیگر انجام دهد و لازمه آن، امتیازی برای ذی‌حق بر دیگران و اختصاص متعلَّق حق به وی می‌باشد که نوعی اضافه است. چنان‌که، لازمه دیگر آن، تحقق اضافه دیگری میان {{عربی|من له الحق}} و {{عربی|من عليه الحق}} خواهد بود که بر اساس آن، {{عربی|من عليه الحق}} موظَّف است جانب {{عربی|من له الحق}} را در مورد [[حق]] وی رعایت کرده و از [[تجاوز]] به آن خودداری کند<ref>دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر حقوق اسلامی، ص۵۲.</ref>. در [[جوامع]]، غالباً سازوکارهایی تنظیم می‌شود تا افراد به [[حقوق]] بایسته خویش دست یابند و [[قانون]] یکی از همان سازوکارهاست، آن‌گونه که در برابر، تنها همان قانون است که حق را می‌تواند از افراد بستاند؛ هرچند قانون، واضع حق نیست، اما [[پشتیبان]] و [[حافظ]] آن است.


از دیگر نکته‌هایی که در این مسئله باید به آن توجه داشت، تفاوت معنایی در کاربردهای مختلف [[حق]]، است، کاربرد حق در یک گروه، ناظر به امور [[تکوینی]] و [[حقیقی]] هستند؛ مانند [[آیه]] ۵۶ [[سوره کهف]]: {{متن قرآن|وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ}}<ref>«و ما فرستادگان را جز نویدبخش و بیم‌دهنده نمی‌فرستیم و کافران به وسیله باطل چالش می‌ورزند تا حق را با آن از میان بردارند» سوره کهف، آیه ۵۶.</ref>.
در نگرشی کلی، «حق» به معنای «حق بودن»؛ «امر [[ثابت]] و حقیقت» و «مطابق با واقع» و «ضد باطل» به کار رفته است، در [[قرآن کریم]] نیز حق به معانی مختلفی مانند «قرآن»<ref>{{متن قرآن|بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُبِينٌ}} «بلکه آنان و پدرانشان را بهره‌مند ساختم تا آنکه حقیقت و پیامبری روشنگر نزدشان آمد» سوره زخرف، آیه ۲۹؛ شیخ طوسی پس از نقل کلمه «حق» در آیه می‌نویسد: {{عربی|يعني القرآن؛ و «رسول مبين» أي مظهر للحق، يعني محمد{{صل}}}} (محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۱۹۴).</ref> و «عدالت»<ref>{{متن قرآن|عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ}} «ما بر خداوند توکّل داریم، خداوندا! میان ما و قوم ما به حق داوری فرما و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹.</ref> به کار رفته است؛ گاهی به مانند امر [[شایسته]] و بایسته است؛ مانند آنکه [[خداوند]] می‌فرماید: {{متن قرآن|مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ}}<ref>«و ما آسمان‌ها و زمین و آنچه را میان آنهاست جز راستین نیافریدیم» سوره حجر، آیه ۸۵.</ref>، یا در این [[آیه]] که می‌خوانیم: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref>«و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref>.


و در دسته دیگر، ناظر به امور اعتباری است؛ مانند: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ}}<ref>«و آنان که در دارایی‌هایشان حقی معین است * و در دارایی‌هایشان بخشی برای (مستمند) خواهنده و بی‌بهره بود» سوره معارج، آیه ۲۴-۲۵.</ref>.
و در برخی [[آیات]] به حقوق [[سیاسی]] ـ [[اجتماعی]] توجه می‌شود که «داشتن حق» اهمیت می‌یابد. خداوند می‌فرماید: {{متن قرآن|وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ}}<ref>«و حقّ (مستمندان) را از آن، روز درو (یا چیدن) آن بپردازید» سوره انعام، آیه ۱۴۱.</ref>؛ {{متن قرآن|وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ}}<ref>«و حقّ خویشاوند را به او برسان» سوره اسراء، آیه ۲۶.</ref>.


در این آیه بحث از مفاهیم [[اخلاقی]] و البته [[دستوری]] [[شرعی]] است که ناظر به [[حقوق]] [[محرومان]] [[جامعه]] است. معنای حق در [[عدالت اجتماعی]] از قسم دوم یعنی مفاهیم اخلاقی و ارزشی است.(...)
از دیگر نکته‌هایی که در این مسئله باید به آن توجه داشت، تفاوت معنایی در کاربردهای مختلف [[حق]]، است، کاربرد حق در یک گروه، ناظر به امور [[تکوینی]] و [[حقیقی]] هستند؛ مانند [[آیه]] ۵۶ [[سوره کهف]]: {{متن قرآن|وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ}}<ref>«و ما فرستادگان را جز نویدبخش و بیم‌دهنده نمی‌فرستیم و کافران به وسیله باطل چالش می‌ورزند تا حق را با آن از میان بردارند» سوره کهف، آیه ۵۶.</ref> و در دسته دیگر، ناظر به امور اعتباری است؛ مانند: {{متن قرآن|وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ}}<ref>«و آنان که در دارایی‌هایشان حقی معین است * و در دارایی‌هایشان بخشی برای (مستمند) خواهنده و بی‌بهره بود» سوره معارج، آیه ۲۴-۲۵.</ref>؛ در این آیه بحث از مفاهیم [[اخلاقی]] و البته [[دستوری]] [[شرعی]] است که ناظر به [[حقوق]] [[محرومان]] [[جامعه]] است. معنای حق در [[عدالت اجتماعی]] از قسم دوم یعنی مفاهیم اخلاقی و ارزشی است.(...)


«عدالت، مرحله اجرایی حق است، حق، طبیعی و [[ثابت]] است، ولی [[عدالت]] و [[اجرا]]، ارادی و اختیاری است»<ref>مرتضی مطهری، یادداشت‌های استاد مطهری، ج۶، ص۲۱۵.</ref>. حق ثابت است و قابل [[تغییر]] و تبدیل نیست مثل دَین که چه مدیون بدهد و چه ندهد، ثابت است؛ از این‌رو [[مولی]] [[علی]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|فَإِنَّ الْحَقَّ الْقَدِيمَ لاَ يُبْطِلُهُ شَيْ‏ءٌ}}<ref>نهج البلاغه، خ۱۵؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۹.</ref>؛ اما [[عدل]]، اعطا و رساندن حق است به ذی‌حق، نظیر کاری که [[خون]] می‌کند و به همه [[بدن]]، [[غذا]] می‌رساند، به شکل عادلانه، پس عدالت، مرحله اجرایی حق است<ref>مرتضی مطهری، یادداشت‌های استاد، ج۶، ص۲۱۵.</ref>، به تعبیری دیگر، عدل، مبنایی دارد و آثاری، مبنای عدل، حق است و آن‌گاه باید دید مبنای حق چیست؟ حق، مبنای طبیعی دارد، بر اساس علت غایی که در صفحات قبل به آن اشاره کردیم<ref>مرتضی مطهری، یادداشت‌های استاد، ج۶، ص۲۳۱.</ref>.
«عدالت، مرحله اجرایی حق است، حق، طبیعی و [[ثابت]] است، ولی [[عدالت]] و [[اجرا]]، ارادی و اختیاری است»<ref>مرتضی مطهری، یادداشت‌های استاد مطهری، ج۶، ص۲۱۵.</ref>. حق ثابت است و قابل [[تغییر]] و تبدیل نیست مثل دَین که چه مدیون بدهد و چه ندهد، ثابت است؛ از این‌رو [[مولی]] [[علی]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|فَإِنَّ الْحَقَّ الْقَدِيمَ لاَ يُبْطِلُهُ شَيْ‏ءٌ}}<ref>نهج البلاغه، خ۱۵؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۹.</ref>؛ اما [[عدل]]، اعطا و رساندن حق است به ذی‌حق، نظیر کاری که [[خون]] می‌کند و به همه [[بدن]]، [[غذا]] می‌رساند، به شکل عادلانه، پس عدالت، مرحله اجرایی حق است<ref>مرتضی مطهری، یادداشت‌های استاد، ج۶، ص۲۱۵.</ref>، به تعبیری دیگر، عدل، مبنایی دارد و آثاری، مبنای عدل، حق است و آن‌گاه باید دید مبنای حق چیست؟ حق، مبنای طبیعی دارد، بر اساس علت غایی که در صفحات قبل به آن اشاره کردیم<ref>مرتضی مطهری، یادداشت‌های استاد، ج۶، ص۲۳۱.</ref>.
۱۱۳٬۱۶۰

ویرایش