سقیفه بنی ساعده در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←یاریخواهی امام{{ع}} از مهاجران و انصار
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
[[امام علی]]{{ع}} در خطبهای که از امر [[خلافت]] شِکوه میکند فرمود: "هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، فلان شخص، [[جامه]] [[خلافت]] به تن کرد و میدانست که من، محور گردش آسیاب خلافتم. سیلاب [فضائل] از ستیغ بلندم ریزان است و مرغ [اندیشه] از رسیدن به قلهام [[ناتوان]]. پس، دامن از [[خلافت]] بر کشیدم و پهلو از آن پیچیدم و [[نیک]] اندیشیدم که یا بییاور بستیزم و یا بر این تیرگی و [[ظلمت]]، شکیب ورزم؛ ظلمتی که در آن، بزرگسالانْ فرتوت و خردسالانْ پیر گردند و [[مؤمن]]، تا لحظه [[دیدار]] پروردگارش، در آن به [[رنج]] و زحمت باشد. دیدم که [[شکیبایی]] خردمندانهتر است. پس با خاری در چشم و استخوانی در گلو و با این که میراثم را به تاراجرفته میدیدم، شکیب ورزیدم"<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- فی خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَی الشکوی مِن أمرِ الخِلافَةِ-: أما وَاللهِ لَقَد تَقَمصَها فُلانٌ وإنهُ لَیعلَمُ أن مَحَلی مِنها مَحَل القُطبِ مِنَ الرحا، ینحَدِرُ عَنی السیلُ ولا یرقی إلَی الطیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوباً، وطَوَیتُ عَنها کشحاً، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذاءَ، أو أصبِرَ عَلی طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیهَا الکبیرُ، وَیشیبُ فیهَا الصغِیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حتی یلقی رَبهُ! فَرَأَیتُ أن الصبرَ عَلی هاتا أحجی، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذی، وفِی الحَلقِ شَجاً، أری تُراثی نَهباً}} (نهج البلاغة، خطبه ۳).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۱۷۲-۱۸۵.</ref> | [[امام علی]]{{ع}} در خطبهای که از امر [[خلافت]] شِکوه میکند فرمود: "هان! به [[خدا]] [[سوگند]]، فلان شخص، [[جامه]] [[خلافت]] به تن کرد و میدانست که من، محور گردش آسیاب خلافتم. سیلاب [فضائل] از ستیغ بلندم ریزان است و مرغ [اندیشه] از رسیدن به قلهام [[ناتوان]]. پس، دامن از [[خلافت]] بر کشیدم و پهلو از آن پیچیدم و [[نیک]] اندیشیدم که یا بییاور بستیزم و یا بر این تیرگی و [[ظلمت]]، شکیب ورزم؛ ظلمتی که در آن، بزرگسالانْ فرتوت و خردسالانْ پیر گردند و [[مؤمن]]، تا لحظه [[دیدار]] پروردگارش، در آن به [[رنج]] و زحمت باشد. دیدم که [[شکیبایی]] خردمندانهتر است. پس با خاری در چشم و استخوانی در گلو و با این که میراثم را به تاراجرفته میدیدم، شکیب ورزیدم"<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- فی خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَی الشکوی مِن أمرِ الخِلافَةِ-: أما وَاللهِ لَقَد تَقَمصَها فُلانٌ وإنهُ لَیعلَمُ أن مَحَلی مِنها مَحَل القُطبِ مِنَ الرحا، ینحَدِرُ عَنی السیلُ ولا یرقی إلَی الطیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوباً، وطَوَیتُ عَنها کشحاً، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذاءَ، أو أصبِرَ عَلی طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیهَا الکبیرُ، وَیشیبُ فیهَا الصغِیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حتی یلقی رَبهُ! فَرَأَیتُ أن الصبرَ عَلی هاتا أحجی، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذی، وفِی الحَلقِ شَجاً، أری تُراثی نَهباً}} (نهج البلاغة، خطبه ۳).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۱۷۲-۱۸۵.</ref> | ||
== | ==یاریخواهی [[امام]]{{ع}} از [[مهاجران]] و [[انصار]]== | ||
در [[کتاب]] [[سلیم بن قیس]] آمده است: [[سلمان]] گفت: چون [[شب]] شد، [[علی]]{{ع}} [[فاطمه]]{{س}} را بر درازگوشی سوار کرد و دست دو پسرش، [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را گرفت و هیچ یک از [[اهل]] [[بدر]]، چه [[مهاجر]] و چه [[انصار]] را وا ننهاد، جز آنکه به منزلش رفت و حقش را به آنان [[یادآوری]] کرد و آنان را به [[یاری]] خود فرا خواند؛ اما جز ۴۴ نفر، هیچ کدام پاسخ مثبت ندادند. پس به آنان [[فرمان]] داد که صبح زود، سر تراشیده و با سلاحهایشان بیایند و تا به پای [[مرگ]]، [[پیمان]] ببندند. چون صبح شد، جز چهار تن [به [[وعده]] خود] [[وفا]] نکردند. به [[سلمان]] گفتم: آن چهار تن که بودند؟ گفت: من، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[زبیر بن عوام]]. سپس [[علی]]{{ع}} [[شب]] بعد به نزد آنان آمد و سوگندشان داد. گفتند: صبح با تو میآییم؛ اما هیچ یک از آنان، جز ما [چهار تن] نیآمدند. و [[شب]] سوم هم به نزد آنان آمد و باز، جز ما کسی نیامد. چون [[خیانت]] و [[بیوفایی]] آنان را دید، [[خانهنشین]] شد و به گردآوری و کنار هم نهادن [[قرآن]] رو آورد و از خانهاش بیرون نیامد تا آنکه [[قرآن]] را گرد آورْد<ref>کتاب سلیم بن قیس، ج ۲، ص ۵۸۰، ح ۴.</ref>. | در [[کتاب]] [[سلیم بن قیس]] آمده است: [[سلمان]] گفت: چون [[شب]] شد، [[علی]]{{ع}} [[فاطمه]]{{س}} را بر درازگوشی سوار کرد و دست دو پسرش، [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را گرفت و هیچ یک از [[اهل]] [[بدر]]، چه [[مهاجر]] و چه [[انصار]] را وا ننهاد، جز آنکه به منزلش رفت و حقش را به آنان [[یادآوری]] کرد و آنان را به [[یاری]] خود فرا خواند؛ اما جز ۴۴ نفر، هیچ کدام پاسخ مثبت ندادند. پس به آنان [[فرمان]] داد که صبح زود، سر تراشیده و با سلاحهایشان بیایند و تا به پای [[مرگ]]، [[پیمان]] ببندند. چون صبح شد، جز چهار تن [به [[وعده]] خود] [[وفا]] نکردند. به [[سلمان]] گفتم: آن چهار تن که بودند؟ گفت: من، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[زبیر بن عوام]]. سپس [[علی]]{{ع}} [[شب]] بعد به نزد آنان آمد و سوگندشان داد. گفتند: صبح با تو میآییم؛ اما هیچ یک از آنان، جز ما [چهار تن] نیآمدند. و [[شب]] سوم هم به نزد آنان آمد و باز، جز ما کسی نیامد. چون [[خیانت]] و [[بیوفایی]] آنان را دید، [[خانهنشین]] شد و به گردآوری و کنار هم نهادن [[قرآن]] رو آورد و از خانهاش بیرون نیامد تا آنکه [[قرآن]] را گرد آورْد<ref>کتاب سلیم بن قیس، ج ۲، ص ۵۸۰، ح ۴.</ref>. | ||