رزم پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
(صفحهای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل...» ایجاد کرد) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[رزم پیامبر خاتم در حدیث]] - [[رزم پیامبر خاتم در معارف و سیره نبوی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
در باب رزم [[پیامبر]]{{صل}} باید اشاره کرد: در [[روز]] [[احد]] پیامبر{{صل}} ایستاد و پس از آنکه همه [[مسلمانان]] گریختند و جز چهار تن یعنی؛ علی، زبیر، [[طلحه]]، [[ابو دجانه]]. کسی نزد او نماند. پیامبر{{صل}} به [[جنگ]] پرداخت و چندان [[تیراندازی]] کرد تا تیرهایش تمام شد و سرهای برگشته کمانش [[شکست]] و زه آن گسیخت. پس [[عکاشه بن محصن]] را فرمود: زه آن را درست کند و او گفت: ای [[رسول خدا]] زه نمیرسد! گفت: هر طور میشود برسان. عکاشه گفت: به خدایی که او را به [[حق]] برانگیخت چندان کشیدم تا رسید و یک وجب از آن را دور سرهای برگشته کمان پیچیدم و سپس آن را گرفت و همچنان تیر میانداخت تا دیدم کمانش در هم شکست<ref>ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۶۹.</ref>. | در باب رزم [[پیامبر]] {{صل}} باید اشاره کرد: در [[روز]] [[احد]] پیامبر {{صل}} ایستاد و پس از آنکه همه [[مسلمانان]] گریختند و جز چهار تن یعنی؛ علی، زبیر، [[طلحه]]، [[ابو دجانه]]. کسی نزد او نماند. پیامبر {{صل}} به [[جنگ]] پرداخت و چندان [[تیراندازی]] کرد تا تیرهایش تمام شد و سرهای برگشته کمانش [[شکست]] و زه آن گسیخت. پس [[عکاشه بن محصن]] را فرمود: زه آن را درست کند و او گفت: ای [[رسول خدا]] زه نمیرسد! گفت: هر طور میشود برسان. عکاشه گفت: به خدایی که او را به [[حق]] برانگیخت چندان کشیدم تا رسید و یک وجب از آن را دور سرهای برگشته کمان پیچیدم و سپس آن را گرفت و همچنان تیر میانداخت تا دیدم کمانش در هم شکست<ref>ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۶۹.</ref>. | ||
به گفته امیرالمؤمنین علی{{ع}} چون [[مردم]] در روز احد رسول خدا{{صل}} را تنها گذاشتند، من در کشتهها نگریستم، رسول خدا{{صل}} را ندیدم و گفتم: به [[خدا]] او فرار که نمیکند و میان کشتهها هم که او را نمیبینم، پس خدا برای آنچه کردیم بر ما [[خشم]] گرفته و پیامبرش را به [[آسمان]] برده و اکنون برای من بهتر از این کاری نیست که چندان [[نبرد]] کنم تا کشته شوم. پس با شمشیرم به [[دشمن]] [[حمله]] بردم تا برای من راه باز کردند و ناگهان رسول خدا را میان ایشان دیدم. در همان روز بود که علی ۶۰ زخم خورد که هر زخمی چندان سخت بود که او را به [[زمین]] افکند و هیچ کس جز [[جبرئیل]] او را برنداشت<ref>اسد الغابه، ج۴، ص۲۰؛ ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۶۳.</ref>. | به گفته امیرالمؤمنین علی {{ع}} چون [[مردم]] در روز احد رسول خدا {{صل}} را تنها گذاشتند، من در کشتهها نگریستم، رسول خدا {{صل}} را ندیدم و گفتم: به [[خدا]] او فرار که نمیکند و میان کشتهها هم که او را نمیبینم، پس خدا برای آنچه کردیم بر ما [[خشم]] گرفته و پیامبرش را به [[آسمان]] برده و اکنون برای من بهتر از این کاری نیست که چندان [[نبرد]] کنم تا کشته شوم. پس با شمشیرم به [[دشمن]] [[حمله]] بردم تا برای من راه باز کردند و ناگهان رسول خدا را میان ایشان دیدم. در همان روز بود که علی ۶۰ زخم خورد که هر زخمی چندان سخت بود که او را به [[زمین]] افکند و هیچ کس جز [[جبرئیل]] او را برنداشت<ref>اسد الغابه، ج۴، ص۲۰؛ ترجمه الغدیر، ج۱۴، ص۶۳.</ref>. | ||
پیامبر{{صل}} با کثرت جراحات افتاده بود و علی{{ع}} چون پروانه از شمع وجودش [[پاسداری]] میداد. البته چند نفری از [[اصحاب]] بعداً به [[حمایت از پیامبر]]{{صل}} ملحق شدند. در وقتی که اطراف رسول خدا [[خلوت]] شده بود یکی از [[دشمنان]] سرسخت پیامبر{{صل}} به نام «[[ابی بن خلف]]» به قصد کشتن آن [[حضرت]]، سوار بر اسب تاخت تا خود را به [[پیامبر]]{{صل}} رساند و این [[ابی بن خلف]] هنگامی که پیامبر{{صل}} در [[مکه]] بود هر [[زمان]] آن [[حضرت]] را میدید میگفت: من اسب قیمتی و راهواری دارم که هر [[روز]] مقدار زیادی ذرت به او میدهم تا روزی بر آن سوار شده و تو را به [[قتل]] برسانم و پیامبر{{صل}} هم در جوابش میفرمود: انشاء [[الله]] در آن روز من تو را خواهم کشت. در روز [[احد]] سوار بر همان اسب جلو آمد و با [[جوش]] و [[خروش]] فریاد زد: من زنده نباشم اگر تو را بگذارم امروز [[نجات]] یابی. پیامبر{{صل}} به چند نفری که اطرافش بودند فرمود: بگذارید تا نزدیک بیاید و چون نزدیک شد، [[پیامبر اکرم]] حربهای را که در دست [[سهل بن حنیف]] بود از او گرفت و حرکت [[سختی]] به آن داده و گردن ابی بن خلف را نشانه رفت. | پیامبر {{صل}} با کثرت جراحات افتاده بود و علی {{ع}} چون پروانه از شمع وجودش [[پاسداری]] میداد. البته چند نفری از [[اصحاب]] بعداً به [[حمایت از پیامبر]] {{صل}} ملحق شدند. در وقتی که اطراف رسول خدا [[خلوت]] شده بود یکی از [[دشمنان]] سرسخت پیامبر {{صل}} به نام «[[ابی بن خلف]]» به قصد کشتن آن [[حضرت]]، سوار بر اسب تاخت تا خود را به [[پیامبر]] {{صل}} رساند و این [[ابی بن خلف]] هنگامی که پیامبر {{صل}} در [[مکه]] بود هر [[زمان]] آن [[حضرت]] را میدید میگفت: من اسب قیمتی و راهواری دارم که هر [[روز]] مقدار زیادی ذرت به او میدهم تا روزی بر آن سوار شده و تو را به [[قتل]] برسانم و پیامبر {{صل}} هم در جوابش میفرمود: انشاء [[الله]] در آن روز من تو را خواهم کشت. در روز [[احد]] سوار بر همان اسب جلو آمد و با [[جوش]] و [[خروش]] فریاد زد: من زنده نباشم اگر تو را بگذارم امروز [[نجات]] یابی. پیامبر {{صل}} به چند نفری که اطرافش بودند فرمود: بگذارید تا نزدیک بیاید و چون نزدیک شد، [[پیامبر اکرم]] حربهای را که در دست [[سهل بن حنیف]] بود از او گرفت و حرکت [[سختی]] به آن داده و گردن ابی بن خلف را نشانه رفت. | ||
ضربه پیامبر{{صل}} چنان سخت بود که زخمی در گردن او انداخت و از اسب به [[زمین]] افتاد. نزدیکانش او را از میدان دور کردند؛ ولی او ناله میکرد. [[ابوسفیان]] به او گفت: این چه [[بیتابی]] است که میکنی! یک خراش مختصری بیشتر نیست. گفت: وای بر شما، هیچ میدانید این ضربت را محمد به من زده؟ همان کسی که در مکه به من گفت: تو را خواهم کشت و من میدانم که از این ضربت [[جان]] سالم به در نخواهم برد و همین طور هم شد در بین راه برگشت به مکه به [[درک]] [[واصل]] شد. پیامبر{{صل}} در احد آن گونه میجنگید که [[امیرالمؤمنین]] در [[نهج البلاغه]] میفرماید: {{متن حدیث|كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صفَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ}}<ref>نهج البلاغه، کلمات قصار، ش۹.</ref>. | ضربه پیامبر {{صل}} چنان سخت بود که زخمی در گردن او انداخت و از اسب به [[زمین]] افتاد. نزدیکانش او را از میدان دور کردند؛ ولی او ناله میکرد. [[ابوسفیان]] به او گفت: این چه [[بیتابی]] است که میکنی! یک خراش مختصری بیشتر نیست. گفت: وای بر شما، هیچ میدانید این ضربت را محمد به من زده؟ همان کسی که در مکه به من گفت: تو را خواهم کشت و من میدانم که از این ضربت [[جان]] سالم به در نخواهم برد و همین طور هم شد در بین راه برگشت به مکه به [[درک]] [[واصل]] شد. پیامبر {{صل}} در احد آن گونه میجنگید که [[امیرالمؤمنین]] در [[نهج البلاغه]] میفرماید: {{متن حدیث|كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صفَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ}}<ref>نهج البلاغه، کلمات قصار، ش۹.</ref>. | ||
هر گاه [[آتش]] [[جنگ]]، سخت شعلهور میشد، ما به [[رسول الله]] [[پناه]] میبردیم و هیچ یک از ما به [[دشمن]] نزدیکتر از او نبود. | هر گاه [[آتش]] [[جنگ]]، سخت شعلهور میشد، ما به [[رسول الله]] [[پناه]] میبردیم و هیچ یک از ما به [[دشمن]] نزدیکتر از او نبود. | ||
خط ۱۷: | خط ۱۵: | ||
واقدی خبر چالهها را آورده است [[روایت]] او حاکی است این چالهها چنان با مهارت پوشانده شده بود که پیامبر تنها زمانی از وجود آنها با خبر شد که در یکی از آنها افتاد<ref>المغازی، ج۱، ص۲۴۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۶۵.</ref>. | واقدی خبر چالهها را آورده است [[روایت]] او حاکی است این چالهها چنان با مهارت پوشانده شده بود که پیامبر تنها زمانی از وجود آنها با خبر شد که در یکی از آنها افتاد<ref>المغازی، ج۱، ص۲۴۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۶۵.</ref>. | ||
== منابع == | |||
==منابع== | |||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:IM009684.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|'''مظلومیت پیامبر''']] | # [[پرونده:IM009684.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|'''مظلومیت پیامبر''']] | ||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:رزم پیامبر خاتم]] | [[رده:رزم پیامبر خاتم]] | ||