رزم پیامبر خاتم
مقدمه
در باب رزم پیامبر (ص) باید اشاره کرد: در روز احد پیامبر (ص) ایستاد و پس از آنکه همه مسلمانان گریختند و جز چهار تن یعنی؛ علی، زبیر، طلحه، ابو دجانه. کسی نزد او نماند. پیامبر (ص) به جنگ پرداخت و چندان تیراندازی کرد تا تیرهایش تمام شد و سرهای برگشته کمانش شکست و زه آن گسیخت. پس عکاشه بن محصن را فرمود: زه آن را درست کند و او گفت: ای رسول خدا زه نمیرسد! گفت: هر طور میشود برسان. عکاشه گفت: به خدایی که او را به حق برانگیخت چندان کشیدم تا رسید و یک وجب از آن را دور سرهای برگشته کمان پیچیدم و سپس آن را گرفت و همچنان تیر میانداخت تا دیدم کمانش در هم شکست[۱].
به گفته امیرالمؤمنین علی (ع) چون مردم در روز احد رسول خدا (ص) را تنها گذاشتند، من در کشتهها نگریستم، رسول خدا (ص) را ندیدم و گفتم: به خدا او فرار که نمیکند و میان کشتهها هم که او را نمیبینم، پس خدا برای آنچه کردیم بر ما خشم گرفته و پیامبرش را به آسمان برده و اکنون برای من بهتر از این کاری نیست که چندان نبرد کنم تا کشته شوم. پس با شمشیرم به دشمن حمله بردم تا برای من راه باز کردند و ناگهان رسول خدا را میان ایشان دیدم. در همان روز بود که علی ۶۰ زخم خورد که هر زخمی چندان سخت بود که او را به زمین افکند و هیچ کس جز جبرئیل او را برنداشت[۲].
پیامبر (ص) با کثرت جراحات افتاده بود و علی (ع) چون پروانه از شمع وجودش پاسداری میداد. البته چند نفری از اصحاب بعداً به حمایت از پیامبر (ص) ملحق شدند. در وقتی که اطراف رسول خدا خلوت شده بود یکی از دشمنان سرسخت پیامبر (ص) به نام «ابی بن خلف» به قصد کشتن آن حضرت، سوار بر اسب تاخت تا خود را به پیامبر (ص) رساند و این ابی بن خلف هنگامی که پیامبر (ص) در مکه بود هر زمان آن حضرت را میدید میگفت: من اسب قیمتی و راهواری دارم که هر روز مقدار زیادی ذرت به او میدهم تا روزی بر آن سوار شده و تو را به قتل برسانم و پیامبر (ص) هم در جوابش میفرمود: انشاء الله در آن روز من تو را خواهم کشت. در روز احد سوار بر همان اسب جلو آمد و با جوش و خروش فریاد زد: من زنده نباشم اگر تو را بگذارم امروز نجات یابی. پیامبر (ص) به چند نفری که اطرافش بودند فرمود: بگذارید تا نزدیک بیاید و چون نزدیک شد، پیامبر اکرم حربهای را که در دست سهل بن حنیف بود از او گرفت و حرکت سختی به آن داده و گردن ابی بن خلف را نشانه رفت.
ضربه پیامبر (ص) چنان سخت بود که زخمی در گردن او انداخت و از اسب به زمین افتاد. نزدیکانش او را از میدان دور کردند؛ ولی او ناله میکرد. ابوسفیان به او گفت: این چه بیتابی است که میکنی! یک خراش مختصری بیشتر نیست. گفت: وای بر شما، هیچ میدانید این ضربت را محمد به من زده؟ همان کسی که در مکه به من گفت: تو را خواهم کشت و من میدانم که از این ضربت جان سالم به در نخواهم برد و همین طور هم شد در بین راه برگشت به مکه به درک واصل شد. پیامبر (ص) در احد آن گونه میجنگید که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید: «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صفَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ»[۳].
هر گاه آتش جنگ، سخت شعلهور میشد، ما به رسول الله پناه میبردیم و هیچ یک از ما به دشمن نزدیکتر از او نبود. ابن هشام نقل میکند که ابوعامر قبل از جنگ احد برای به دام انداختن مسلمانان چالههایی کنده بود. پیامبر در اثنای جنگ در یکی از چالهها افتاد، علی دست او را گرفت و طلحه بن عبید الله او را کشید تا این که پیامبر بیرون آمد[۴].
واقدی خبر چالهها را آورده است روایت او حاکی است این چالهها چنان با مهارت پوشانده شده بود که پیامبر تنها زمانی از وجود آنها با خبر شد که در یکی از آنها افتاد[۵].[۶].