|
|
خط ۶۵: |
خط ۶۵: |
|
| |
|
| [[پیامبر]]{{صل}} دستور فرمود: حکم [[اجرا]] شود... [[حیی بن اخطب]] را همراه کعب بن [[اسد]] آوردند و به [[قتل]] رساندند، بدین ترتیب حکم [[اعدام]] در مورد مردان بنیقریظه اجرا شد و هنوز شب فرا نرسیده بود که همه آنها که بیش از ۶۰۰ نفر بودند به سزای خود رسیدند. سپس [[رسول خدا]] اموال و زنان و کودکان بنیقریظه را میان [[مسلمانان]] تقسیم کرد و دستور داد گروهی از [[اسراء]] را به بلاد نجد و [[شام]] ببرند و به فروش برسانند و به جای آنها اسب و [[سلاح]] خریداری کنند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۲۱۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۱۸.</ref>. | | [[پیامبر]]{{صل}} دستور فرمود: حکم [[اجرا]] شود... [[حیی بن اخطب]] را همراه کعب بن [[اسد]] آوردند و به [[قتل]] رساندند، بدین ترتیب حکم [[اعدام]] در مورد مردان بنیقریظه اجرا شد و هنوز شب فرا نرسیده بود که همه آنها که بیش از ۶۰۰ نفر بودند به سزای خود رسیدند. سپس [[رسول خدا]] اموال و زنان و کودکان بنیقریظه را میان [[مسلمانان]] تقسیم کرد و دستور داد گروهی از [[اسراء]] را به بلاد نجد و [[شام]] ببرند و به فروش برسانند و به جای آنها اسب و [[سلاح]] خریداری کنند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۲۱۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۱۸.</ref>. |
|
| |
| ==[[مظلومیت]] [[پیامبر خاتم]] در برخورد با [[یهود]]==
| |
|
| |
| ===مظلومیت پیامبر{{صل}} در برابر [[خودخواهی]] [[یهودیان]] [[مدینه]]===
| |
| یهودیان مدینه در چهار نقطه پراکنده بودند، یهودیان با اینکه [[دین]] آسمانی داشتند ولی به کتاب [[تورات]] توجهی نکردند و از این ناراحت بودند که چرا [[خداوند]] پیامبر [[موعود]] را از میان [[اعراب]] [[انتخاب]] کرده است و نه یهودیان! آنها بر اساس خود محوری بر این [[باور]] بودند که این [[منزلت]] فقط به یهودیان تعلق دارد و هیچ [[امت]] دیگری نباید در این منزلت با آنان [[شریک]] شوند. آنها [[اعتقاد]] داشتند که یهودیان [[فرزندان]] [[محبوب]] خدایند و فقط آنها «[[ملت]] [[برگزیده]]» [[خدا]] هستند و [[بعثت]] [[انبیاء]] فقط باید از میان یهودیان باشد و لذا وقتی دیدند که پیامبر{{صل}} به مدینه آمده و میخواهد در کنار آنها پایههای [[حکومت اسلامی]] را بنا نهد، طبیعی بود که [[عقل]] از سرشان بپرد و تمام وجودشان آکنده از [[کینه]] و [[دشمنی]] شود؛ لذا آنان [[نبوت]] وی را زیر سوال بردند و با [[شایعه پراکنی]] و نشر [[اباطیل]] به مقابله برخاستند.
| |
|
| |
| آنها در هر مجلس و محفلی میگفتند: نه! محمد آن [[پیغمبری]] نیست که انتظارش را داریم و [[دینی]] که او آورده است دین موعود نیست. آنان برای اینکه [[کلام]] خود را مستدل کرده باشند به [[تحریف]] [[کتاب آسمانی]] خودشان پرداختند و هر جایی از کتاب را که به [[ظهور]] محمد یا نام و نشان او اشارهای داشت [[پاک]] کردند. آنها به [[بهتان]] زدن اکتفا نکردند، بلکه کینه و دشمنی [[حضرت]] را بدل گرفتند و با [[مشاهده]] استقرار و [[استحکام]] [[روز]] افزون دین او، دشمنی خود را آشکار کردند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۳۵.</ref>.
| |
|
| |
| یهودیان که نبوت پیامبر{{صل}} را با ملاکهای [[دنیاطلبی]] و ریاستپرستی خودشان ارزیابی میکردند، [[تصمیم]] گرفتند به حضور [[پیامبر اکرم]] مشرف شوند و با ایشان [[محاجه]] کنند شاید در [[استدلال]] بتوانند بر حضرت فائق آیند.
| |
| در [[احتجاج]] [[طبرسی]] آمده از [[ابن عباس]] نقل شده که گفت: چهل نفر از یهودیان مدینه گفتند: برویم پیش این [[جادوگر]] [[دروغگو]] و او را [[سرزنش]] نماییم و تکذیبش کنیم، او مدعی است من [[پیامبر]] خدای جهانم! چگونه میتواند پیامبر باشد با اینکه [[آدم]] بهتر از اوست، [[نوح]] از او بهتر است، یکایک [[انبیاء]] را نام بردند.
| |
|
| |
| [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[عبدالله بن سلام]] فرمود: بین من و تو [[تورات]] [[حاکم]] باشد، [[یهودیان]] [[راضی]] شدند. آنها گفتند: آدم از تو بهتر است؛ زیرا [[خداوند]] او را به دست خویش [[آفریده]] و از [[روح]] خود در او دمیده. پیامبر اکرم{{صل}} فرمود: آدم [[پدر]] من است؛ ولی آنچه به من داده شده بهتر است از آنچه به آدم دادهاند، پرسیدند: چه چیز؟ فرمود: منادی در هر [[روز]] پنج مرتبه فریاد میزند {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}}} ولی نمیگوید: آدم [[رسول خدا]] است. لواء [[حمد]] در [[روز قیامت]] در [[اختیار]] من است نه در دست آدم! گفتند: صحیح است این در تورات نوشته شده است. فرمود: این یکی.
| |
|
| |
| یهودیان گفتند: موسی بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: زیرا خداوند [[عزیز]] با چهار هزار کلمه با او سخن گفت ولی با تو یک کلمه هم صحبت نکرده. فرمود: به من بهتر از او دادهاند، پرسیدند چه چیز؟ فرمود: {{متن قرآن|سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ}}<ref>«پاکا آن (خداوند) که شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی - که پیرامون آن را خجسته گرداندهایم- برد تا از نشانههایمان بدو نشان دهیم، بیگمان اوست که شنوای بیناست» سوره اسراء، آیه ۱.</ref> من بر بال [[جبرئیل]] نشستم تا به [[آسمان]] هفتم رسیدم و از سدرةالمنتهی گذشتم که آنجا جنة الماوی است تا بالاخره به ساق [[عرش]] چسبیدم، از ساق عرش صدایی برآمد {{متن حدیث|إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا}}{{متن قرآن|السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ}}<ref>«اوست خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، فرمانفرمای بسیار پاک بیعیب، ایمنیبخش، گواه راستین، پیروز کامشکن بزرگ منش؛ پاکاکه خداوند است از آنچه (بدو) شرک میورزند» سوره حشر، آیه ۲۳.</ref> الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ}}، با [[دل]] او را دیدم نه با چشم، این بهتر است از آنچه به موسی دادهاند! [[یهودیان]] اعتراف نموده گفتند: اینها در [[تورات]] مکتوب است، [[پیامبر]] فرمود: این دومی.
| |
|
| |
| گفتند: [[نوح]] بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: چون او سوار کشتی شد و بر [[کوه]] جودی گذشت، فرمود: به من از نوح بهتر دادهاند، گفتند چه چیز؟ فرمود: [[خداوند]] به من نهری در [[آسمان]] [[عنایت]] کرده که مجرای آن زیر [[عرش]] است، بر آن یک میلیون قصر است، یک خشت از طلا و یک خشت از نقره، خار و خاشاک آن زعفران است و سنگریزه آن دُر و یاقوت است و زمینش از [[مشک]] سفید است. این برای من و امتم بهتر است و اشاره به همین است [[آیه شریفه]]: {{متن قرآن|إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ}}<ref>«ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱.</ref> گفتند: صحیح است این مطلب در تورات نوشته شده و این نهر بهتر از آن است. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود: این سومی.
| |
|
| |
| گفتند: ابراهیم بهتر از تو است! فرمود: به چه دلیل؟ گفتند: زیرا خداوند او را [[خلیل]] خود قرار داده، فرمود: اگر [[ابراهیم خلیل]] خداست من [[حبیب]] خدایم. پرسیدند چرا تو را محمد نامیدهاند؟ فرمود: مرا خداوند محمد نامیده و اسم مرا از اسم خود جدا نموده، او [[محمود]] است و من محمد و [[امت]] من حآمدند، یهودان گفتند: صحیح است این بهتر از آن است، فرمود: این چهارمی.
| |
|
| |
| گفتند: عیسی بهتر از تو است، فرمود: برای چه؟ گفتند: زیرا [[عیسی بن مریم]] روزی در گردنههای [[بیتالمقدس]] بود، [[شیاطین]] آمدند تا او را بردارند! خداوند [[جبرئیل]] را [[مأمور]] کرد تا بال خود بر چهره شیاطین بزند و آنها را در [[آتش]] اندازد. با بال خود زد و آنها را در آتش افکند. پیامبر اکرم{{صل}} فرمود: به من بهتر از او [[عنایت]] کردهاند، گفتند: چه چیز؟ فرمود: [[روز]] [[جنگ بدر]] از [[پیکار]] با [[مشرکین]] برگشتم، بسیار گرسنه بودم وارد [[مدینه]] که شدم زنی [[یهودی]] به استقبال من آمد و بالای سر خود تغاری (ظرف سفالی بزرگ) داشت و در آن بزغالهای را بریان کرده بود و مقداری نیز [[شکر]] به همراه خود آورده بود، گفت: [[خدا]] را [[سپاس]] که به [[سلامت]] برگشتی و بر [[دشمن]] [[پیروز]] شدی، من [[نذر]] کرده بودم اگر از این [[جنگ]] به سلامت و با [[غنیمت]] برگشتی این بزغاله را بکشم و آن را بریان کنم و برایت بیاورم.
| |
|
| |
| من از مرکبم به نام شهباء پایین آمدم. همین که دست بردم که از آن گوشت بریان بخورم، [[خداوند]] او را به سخن درآورد و روی چهار پا ایستاد و گفت: یا محمد مرا نخوری که [[مسموم]] هستم! [[یهود]] گفتند: راست میگویی این بهتر از آن است، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود: این پنجم.
| |
|
| |
| گفتند: یکی دیگر مانده بعد حرکت میکنیم، فرمود: بگویید! گفتند: سلیمان بهتر از تو است، پرسید: به چه دلیل؟ گفتند: چون خداوند [[شیاطین انس]] و [[جن]] و باد و حیوانات را مسخر او گردانیده بود. پیامبر اکرم{{صل}} فرمود: خداوند [[براق]] را مسخر من گردانید که بهتر از تمام [[دنیا]] است و یکی از چهارپایان [[بهشت]] است. صورتش مانند صورت [[انسان]] و پاهایش مانند چهارپایان و دم او شبیه دم گاو است، از الاغ بزرگتر و از استر کوچکتر است. زینی از یاقوت قرمز دارد و رکاب آن از دُر سفید و هفتاد هزار افسار از طلا دارد. دارای دو بال مکلل به در و گوهر و یاقوت و زبرجد است. در پیشانی او نوشته است: {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}}} گفتند: صحیح است این مطلب در [[تورات]] نوشته شده و از آن بهتر است ما [[گواهی]] به [[یکتایی خدا]] و [[رسالت]] شما میدهیم.
| |
|
| |
| پیامبر اکرم{{صل}} فرمود: [[نوح]] در میان [[قوم]] خود نهصد و پنجاه سال درنگ کرد و آنها را [[دعوت به دین]] [[خدا]] نمود ولی [[خداوند]] تعداد [[مؤمنین]] به او را اندک شمرده، فرمود: {{متن قرآن|وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ}}<ref>«و جز اندکی همراه وی ایمان نیاورده بودند» سوره هود، آیه ۴۰.</ref> ولی در سن کم و عمر کوتاهم آن قدر پیرو من شدند که در [[طول عمر نوح]] پیرو او نشدند و در [[بهشت]] صد و بیست صف هستند که هشتاد صف آن از [[امت]] من میباشند، خداوند [[عزیز]] کتاب مرا [[حاکم]] و [[ناسخ]] بر کتب آنها قرار داده، من [[حلال]] نمودهام چیزهایی را که [[حرام]] کردهاند و حرام نمودهام بعضی از چیزهایی را که حلال دانستهاند.
| |
|
| |
| یکی از آنها این است که موسی{{ع}} ماهی گرفتن را در [[روز]] [[شنبه]] حرام کرده است و خداوند به [[متجاوزین]] از این دستور میفرماید: {{متن قرآن|كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ}}<ref>«و میان خود، آنان را که در روز شنبه از اندازه در گذشتند شناختهاید که به آنها گفتیم بوزینگانی باشید، رانده» سوره بقره، آیه ۶۵.</ref> و آن چنان شدند! اما من صید ماهی را حلال نمودم. خداوند میفرماید: {{متن قرآن|أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَكُمْ}}<ref>«شکار دریا و خوراک آن بر شما حلال است تا شما و کاروانیان را بهرهای باشد و شکار خشکی تا در احرامید بر شما حرام است و از خداوند که به سوی وی گرد آورده میشوید پروا کنید» سوره مائده، آیه ۹۶.</ref> من چربیها را حلال نمودهام با اینکه شما آن را نمیخورید. بعد خداوند در کتاب خود بر من [[درود]] و [[صلوات]] میفرستد و میفرماید: {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا}}<ref>«خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود میفرستند، ای مؤمنان! بر او درود فرستید و به شایستگی (بدو) سلام کنید» سوره احزاب، آیه ۵۶.</ref> خداوند مرا به [[رافت]] و [[رحمت]] میستاید و در [[قرآن]] میفرماید: {{متن قرآن|لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ}}<ref>«بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.</ref> و [[خداوند]] در [[قرآن]] نازل نموده که با من به نجوی نپردازند مگر اینکه صدقهای بدهند و هیچ [[پیامبری]] این امتیاز را ندارد. خداوند در قرآن میفرماید: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً}}<ref>«ای مؤمنان! چون میخواهید با پیامبر رازگویی کنید پیش از رازگوییتان صدقهای بپردازید، این برای شما بهتر و پاکیزهتر است ولی اگر (چیزی) نیابید بیگمان خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره مجادله، آیه ۱۲.</ref> بعد خداوند از آنها این [[حکم]] را برداشت<ref>بحارالانوار، ج۹، ص۲۹۲؛ احتجاج، ج۱، ص۵۰.</ref>.
| |
|
| |
| [[یهود]] بعد از آن همه ایراد و اشکال تراشی بر [[پیامبر]]{{صل}} سرانجام به [[ناسزاگویی]] و [[اهانت]] روی آوردند، راعنا در لغت یهود به معنی احمق است و در لغت [[عرب]] به معنی {{عربی|انظر الینا}}، «بما توجه کن» یهود به پیامبر{{صل}} میگفتند: راعنا یعنی ما را احمق کن. [[مردم]] نمیفهمیدند مقصود یهود چیست اما [[سعد بن معاذ]] زبان یهود را میدانست و لذا منعشان کرد و گفت: اگر یک بار دیگر این لفظ را به پیامبر{{صل}} بگویید همه شما را به [[قتل]] خواهم رساند. بعد [[آیه]] نازل شد که [[مسلمانان]] هم این لفظ را نگویند. {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا}}<ref>«ای مؤمنان! (به پیامبر) نگویید با ما مدارا کن، بگویید: در کار ما بنگر، و سخن نیوش باشید و کافران عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۰۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۳۸.</ref>.
| |
|
| |
| ===[[مظلومیت]] پیامبر{{صل}} در برابر [[نفاق]] یهود===
| |
| یهود دریافتند که [[بهترین]] [[سلاح]] برای [[جنگ]]، [[دسیسه]] و نفاق است؛ لذا [[یهودیان]] عدهای از [[احبار]] خود را به میان مسلمانان فرستادند تا به عنوان عوامل نفوذی اما با ظاهر مسلمانانی، با [[تقوا]] و [[پرهیزکار]] به [[جاسوسی]] و خبرچینی بپردازند و در موقع مناسب با طرح سوالهای عجیب و [[غریب]] به [[شبهه]] اندازی و [[تفرقه افکنی]] [[اقدام]] کنند. [[مسلمانان]] خیلی زود متوجه این ترفند شدند و نقشه آنان را نقش بر آب کردند. روزی مسلمانان، این [[یهودیان]] به ظاهر [[مسلمان]] شده را در [[مسجد]] یافتند که آرام و در گوشی با هم حرف میزدند، [[پیامبر]]{{صل}} دستور داد آنان را به [[زور]] و با [[خشونت]] از مسجد بیرون کنند.
| |
|
| |
| اما این [[رفتار]] موجب نشد که آنان از دسیسهچینی و [[فریبکاری]] دست بردارند، بلکه بر آن شدند تا با [[ایجاد اختلاف]] مسلمانان را به [[جان]] هم اندازند. روزی یکی از یهودیان به نام [[شاس بن قیس]] بر جماعتی از مسلمانان [[اوس و خزرج]] گذشت و آن [[دشمنان]] دیروز را دید که با هم چنان صمیمی شدهاند که برادروار در کنار هم نشستهاند. این [[یهودی]] [[ناپاک]] با خود گفت: اوس و خزرج، در این [[شهر]] با هم جمع و [[متحد]] شدهاند، اگر آنها با همچنین متحد بمانند، دیگر جای ما در [[مدینه]] نخواهد بود.
| |
|
| |
| بارها فتنهگری [[یهود]] جنگهای خونینی بین این دو [[قبیله]] برپا میکرد. هر یک از دو قبیله اوس و خزرج با یکی از [[قبایل]] یهود [[پیمان]] [[دوستی]] داشتند و در حال [[جنگ]] از قبیله هم پیمان یهودی خود [[اسلحه]] [[جنگی]] اجاره میکردند و یهودیها [[سود]] کلانی عاید آنها میشد و باعث [[بیچارگی]] و [[درماندگی]] [[قبیله اوس]] یا [[خزرج]] میگردید.
| |
|
| |
| لذا یکی از [[جوانان]] را به جمع آنها فرستاد تا جنگ بعاث را به رخ آنها بکشد و در مورد [[پیروزی]] اوس و خزرج در این جنگ داد سخن دهد. این [[حیله]] مؤثر واقع شد و آن دو گروهی که تا لحظاتی قبل برادروار در کنار هم به [[گفتگو]] نشسته بودند، به جان هم افتادند و نزدیک بود که غائله به پا شود. وقتی این خبر به [[گوش]] پیامبر{{صل}} رسید به سرعت با [[صحابه]] خود را به آنجا رساند تا به آنان گوشزد کند که [[اسلام]] بر تمام این افتخارات خط بطلان کشیده و آنها را با هم [[برادر]] ساخته است و آن قدر در این مورد سخن گفت که حاضران به [[سختی]] گریستند و یکدیگر را در آغوش گرفتند و [[توبه]] و [[استغفار]] کردند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۵۶. </ref>.
| |
|
| |
| [[قرآن]] [[توطئه یهود]] را افشا میکند آنجا که [[یهودیان]] برای [[سست]] کردن [[اعتقاد]] [[مسلمانان]] و باز گرداندن آنها از [[اسلام]]، عدهای را میان آنان میفرستادند تا [[صبح]] [[ایمان]] بیاورند و عصر [[کافر]] شوند، سپس شایع کنند که [[مسلمان]] شدند و پس از تحقیق اسلام را [[شایسته]] [[ایمان آوردن]] نیافتند. {{متن قرآن|وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ}}<ref>«و دستهای از اهل کتاب گفتند: در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان فرو فرستاده شده است، ایمان آورید و در پایان آن بدان کفر ورزید باشد که آنان (از ایمان خود) بازگردند» سوره آل عمران، آیه ۷۲.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۴۲.</ref>.
| |
|
| |
| ===[[مظلومیت پیامبر]]{{صل}} در [[توطئه یهود]] بعد از [[جنگ بدر]]===
| |
| زعمای [[یهود]] [[مدینه]]، [[کعب بن اشرف]] را بعد از جنگ بدر به [[مکه]] فرستادند و به او [[اختیار]] تام دادند تا بر [[ضد]] [[مسلمانان]] با [[قریش]] [[متحد]] شود و آماده نابودی [[اسلام]] و [[پیروان]] آن شوند. علت [[انتخاب]] کعب بن اشرف فقط به آن دلیل نبود که نزد [[یهودیان]] [[قرب]] و منزلتی داشت، به خصوص نزد [[یهودیان بنینضیر]] که مادرش از آنها بود، بلکه انتخاب او بدان سبب بود که وی از بدو ورود [[رسول خدا]] به مدینه، [[شمشیر]] [[دشمنی]] را بر ضد او از رو بسته بود و از هر گونه [[آزار]] و تمسخری در [[حق]] مسلمانان کوتاهی نمیکرد. او یهودیان را به دلیل بستن [[پیمان]] عدم تعرض با محمد [[نکوهش]] میکرد و هیچ قراردادی را محترم نمیشمرد.
| |
|
| |
| وقتی خبر [[شکست]] قریش در جنگ بدر به وی رسید، فریاد زد: وای بر شما! آیا اینکه میگویید [[حقیقت]] دارد؟ [[باور]] میکنید که محمد این مردانی را که نام میبرید کشته باشد؟ این مردان اشراف [[اعراب]] و [[ملوک]] مردماند! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر حقیقت داشته باشد [[مرگ]] بهتر از این [[زندگی]] است!
| |
| چنین خصوصیاتی در کعب، زعمای یهود را بر آن داشت تا وی را به [[نمایندگی]] از خود به مکه بفرستند تا قریش را با نوحهسرایی بر کشتگانشان به [[تجدید]] [[جنگ]] با پیامبر [[تشویق]] کند.
| |
|
| |
| وقتی کعب بن اشرف به مکه رسید و قریش پیرامون وی جمع شدند این [[بیت]] را با سوز و گداز فراوان قرائت کرد: سنگ آسیای [[بدر]]، بزرگان قریش را در هم شکست و بر واقعهای چون بدر باید چون [[ابر]] بهاری گریست.
| |
|
| |
| نوحهسرایی کعب جو احساسی عجیبی را به پا کرد و قریش دیگر جز [[انتقام]] چیزی نمیدیدند و جز به انتقام به چیزی [[فکر]] نمیکردند. قریش آنچنان بازیچه دست یک [[یهودی]] قرار گرفتند که نتوانستند بر [[عواطف]] و [[احساسات]] خود [[غلبه]] کنند. در مدت اقامت کعب در مکه هیچ [[مجلسی]] بدون حضور او تشکیل نمیشد و هیچ کس را بر بالا دست او نمینشاندند... او همه کاره [[قریش]] شده بود و نظر او بیچون و چرا پذیرفته میشد. آنها پیوسته از کعب راه حلی برای جبران این [[مصیبت]] را جویا میشدند و او نزد قریش از [[منزلت]] و جایگاه ویژهای برخوردار بود. روزی شخص اول قریش با شنیدن دشنامهای کعب به [[مسلمانان]] و دینشان، عاجزانه از وی پرسید: کعب! تو بگو که آیا [[دین]] ما نزد [[خدا]] محبوبتر است یا دین محمد؟ به نظر شما کدامیک از ما در [[مسیر حق]] قرار داریم؟ ما شتران بسیار نحر میکنیم و با شیر از دیگران [[پذیرایی]] مینماییم و [[اطعام]] ما پیوسته خواهد بود و تا باد شمال در حال وزیدن است نیز ادامه خواهد داشت. کعب گفت: البته که دین شما بهتر از دین اوست و خود شما نیز از او به [[حق]] نزدیکترید. چگونه میشود که یک [[یهودی]] [[آیین]] [[بتپرستی]] را بر [[یگانه پرستی]] ترجیح میدهد؟ [[هدف]] این [[شیطان]]، [[فریب]] و تحریک آنان بر [[ضد]] مسلمانان و [[اسلام]] بود.
| |
|
| |
| کعب به آنچه میخواست رسید و سرمست از این [[پیروزی]] تمام کینههای درون خود را در قالب ابیانی از [[شعر]] ریخت و از گفتن هیچ دشنامی در حق مسلمانان و نوامیس آنها دریغ نورزید. او از این هم پا را فراتر گذاشت و [[یهودیان بنینضیر]] را وادار کرد تا [[پیمان]] خود را با محمد نقض کنند و مهم اینجاست که این شخص نه قبیلهای داشت و نه عشیرهای که به آنها پشت گرم باشد. [[پیامبر]]{{صل}} [[حکم]] [[قتل]] او را صادر کرد و عدهای از مسلمانان را [[مأمور]] کرد تا برای نابودی وی نقشهای مناسب طرح کنند. محمد بن [[مسیلمه]] [[انصاری]] عرض کرد: یا [[رسول الله]] این کار را به من واگذارید او را میکشم و مسلمانان را از [[شر]] او خلاص میکنم، او نام چند نفر از مسلمانان را برای [[همکاری]] [[انتخاب]] کرده بود به [[پیامبر]]{{صل}} داد پیامبر{{صل}} فرمود: آنچه [[صلاح]] میدانید عمل کنید رفتند و با نقشهای او را کشتند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۵، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۵۳.</ref>.
| |
|
| |
| ===[[مظلومیت پیامبر]]{{صل}} در [[توطئه یهود]] در [[احد]]===
| |
| [[جنگ احد]] تمام شد، در حالی که [[غم]] و [[اندوه]] تمام خانههای [[مسلمانان]] را فراگرفته بود و [[منافقان]] و [[یهودیان]] [[جشن]] و [[سرور]] به پا کردند. چراغانی کردند و نوازندگان به نواختن موسیقی پرداختند. آنها در چند [[خانه]] گرد هم جمع شدند تا به یکدیگر تبریک گویند. در همان حال نوازندگان ساز زدند و آوازهخوانان ترانههای شاد سر دادند تا بقیه [[غرق]] [[لذت]] و سرور شوند. بزرگان و [[مشایخ]] آنها با [[شادی]] و شعف به بحث درباره موضوع پرداختند و عدهای میگفتند: پس از بازگشت محمد و یارانش با تمام توان سعی کردیم تا میان آنها [[تفرقه]] ایجاد کنیم! عدهای دیگر میگفتند: بسیار تلاش کردیم تا [[مصیبت]] بازماندگان کشتههای جنگ احد سوزناکتر شود. دیگری میگفت: به هر زبانی که میتوانستیم سعی کردیم [[خرسندی]] خود را از این حادثه ابراز کنیم و تا توانستیم مسلمانان را ملامت کردیم و به آنها گفتیم که [[حزم]] و [[حکمت]] و [[دوراندیشی]] ما بیش از شما بوده که بازگشتیم و با آنها به [[جنگ]] نرفتیم و... و با گفتن اینکه اگر به حرف ما گوش میکردید و نمیرفتید، چنین [[شکست]] نمیخوردید و این همه کشته نمیدادید، داغ آنها را تازه کردیم و بر درد و رنجشان افزودیم. آنها با بیان چنین عباراتی غرق شادی و لذت شده بودند و مسلمانان را به باد [[تمسخر]] میگرفتند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۵۸.</ref>.
| |
|
| |
| [[یهود]] به محض ورود مسلمانان بازگشته از جنگ به [[شهر]]، سعی کردند [[رسالت]] و [[دعوت]] [[رسول خدا]] را زیر سوال ببرند؛ لذا پیوسته در [[گوش]] مسلمانان میگفتند: اگر محمد، پیامبر بود مغلوب و زخمی نمیشد، او به دنبال [[قدرت]] و [[حکومت]] است؛ ولی مسلمانان و شخص رسول خدا ترجیح میدادند [[سکوت]] کنند.
| |
| چند صباحی از ورود [[پیامبر اکرم]] به شهر یثرب نگذشته بود که یهود با انرژی مضاعفی بنای [[مخالفت]] و [[کارشکنی]] با پیامبر{{صل}} و مسلمانان را استمرار بخشیدند و بر اساس طبع [[کینهتوزی]] و سلطهگرایی که داشتند، چون میدیدند [[پیامبر]]{{صل}} [[روز]] به روز بر [[قدرت]] و نفوذش افزوده میشود درصدد جلوگیری و مانع تراشی برآمدند. به ویژه زمانی که [[وحی]] نازل شد و [[کعبه]] معظمه را [[قبله مسلمین]] قرار داد و [[مسلمانان]] از [[نماز خواندن]] رو به [[بیتالمقدس]] [[اعراض]] کردند، [[حسادت]] و [[کینه]] آنها نسبت به پیامبر{{صل}} دو چندان شد.
| |
| آنها با کمک منافقینی که در [[مدینه]] [[انگیزه]] [[مخالفت با پیامبر]]{{صل}} را داشتند، سعی کردند بین مسلمانان [[اختلاف]] ایجاد کنند و فضای [[پاک]] و معطری را که [[رسول خدا]] با ایجاد [[پیمان اخوت]] و [[برادری]] بین مسلمانان ایجاد کرده بود، آن فضای [[معنوی]] را زایل کنند و لذا خاطره جنگهای بین [[قبایل]] را به ویژه بین [[اوس و خزرج]] را به یاد آنها میآوردند و [[آتش]] بیار معرکه میشدند.
| |
|
| |
| از طرفی وقتی در [[جنگ بدر]] [[سپاهیان]] [[اسلام]] به [[پیروزی]] دست یافتند، [[یهودیان]] ساکن مدینه [[انتظار]] نداشتند مشتی تازه [[مسلمان]] بر صنادید [[قریش]] فائق آیند و با [[شکست]] مفتضحانه [[مشرکین]]، از آنها ۷۰ کشته و ۷۰ [[اسیر]] بگیرند و لذا آرام آرام [[جنگ]] سردی را علیه پیامبر{{صل}} آغاز کردند. از طرف دیگر زبان به [[سرزنش]] مسلمانان گشودند، که شما [[نزدیکان]] خود را به [[قتل]] رساندید و [[قطع صله رحم]] نمودید و اشعاری در هجو مسلمانان سرودند و در محافلشان میخواندند.
| |
|
| |
| [[دشمنی]] [[کعب بن اشرف]] که یکی از چهرههای برجسته [[یهود]] بود با پیامبر{{صل}} و [[تأسف]] خود و یهودیان از شکست قریش در جنگ بدر و اشعار او در رثاء کشتههای آنها، قریش را بر [[ضد]] مسلمانان تحریک کرد. اشعار کعب [[دشمنان اسلام]] را [[جسور]] کرد که آنها هم در هجو [[مسلمین]] [[هجوم فرهنگی]] داشته باشند، افرادی مثل عصماء دختر [[مروان]] [[یهودی]] و [[سلام بن ابی الحقیق]] یکی از یهود [[خیبر]] با سرودن اشعاری در [[مذمت]] مسلمانان و پیامبر{{صل}}، فضای [[مخالفت]] با اسلام را ایجاد کردند. مسلمانان با صلاحدید پیامبر{{صل}} عناصر هجوسرای یهود را طبق نقشه حساب شدهای به [[قتل]] رساندند. البته [[قاتل]] هم معلوم نشد.
| |
|
| |
| [[ترور]] این سه نفر رعبی در [[دل]] [[یهود]] انداخت. البته [[پیامبر]] از بیان [[موعظه]] و [[هدایت]] آنها چیزی فروگذار نکرد و به آنها فرمود: من [[پیامبر خدا]] و فرستاده اویم و این چیزی است که آن را در کتابهای خود خواندهاید؛ ولی [[یهودیان]] همچنان در [[تکذیب]] پیامبر{{صل}} [[اصرار]] داشتند و با چنگ و دندان نشان دادن، اعلام کردند ما مثل [[قریش]] نیستیم که از [[فنون]] [[جنگی]] بیخبر باشیم<ref>زندگانی خاتم النبیین، ص۳۳۶.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۸.</ref>.
| |
|
| |
| ===[[مظلومیت پیامبر]]{{صل}} در همسویی [[یهود]] با [[شیطان]] در [[خیبر]]===
| |
| در [[جنگ خیبر]] وقتی [[امیرالمؤمنین]] [[رجز]] خواند و خود را معرفی کرد، مرحب پشت به میدان کرد که فرار کند؛ زیرا دایهاش در [[کودکی]] برای او چیزی گفته بود، سخن او به یادش آمد و ترسید.
| |
|
| |
| شیطان به صورت عالمی از علمای یهود سر راهش را گرفته گفت: مرحب کجا فرار میکنی؟ مرحب گفت: این شخص که به میدان من آمده است، خودش را «حیدره» نامید! شیطان پرسید: حیدره چیست؟ مرحب گفت: فلان [[زن]] دایه من از همان ابتدا به من هشدار داده است که از [[مبارزه]] نمودن با شخصی که نامش حیدره است [[پرهیز]] کنم و میگفت که حیدره [[قاتل]] تو خواهد بود. شیطان گفت: [[رؤیت]] سیاه باد، اگر در تمام روی [[زمین]] غیر این مرد کسی نامش حیدره نمیبود مثل تو [[قهرمانی]] نباید از میدانش فرار کنی! سخن [[زنان]] را [[باور]] کردهای؟ با اینکه زنان بیشتر به [[خطا]] میروند؟ چه رسد به آنکه نام حیدره در [[دنیا]] بسیار است، به میدان برگرد که چه بسا تو او را کشتی که اگر بر او دست یافت و او را کشتی در میان [[قوم]] آقایی و [[سیادت]] از آن تو خواهد بود. برو من پشت سر تو هستم و برایت [[یهودیان]] را به کمک فرامیخوانم.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۳۳.</ref>.
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |