پرش به محتوا

عبدالله بن زبیر: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
[[عبدالله]]، بزرگ‌ترین پسر [[زبیر بن عوام بن خویلد قرشی اسدی]]، پسر عمه [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و مادرش [[اسماء]]، دختر [[ابوبکر بن ابی قحافه]]، [[خواهر]] [[عایشه]] ([[همسر پیامبر]]{{صل}}) است. او جزو چند تن خطبای [[قریش]] بود که به ابوبکر شبیه بود.
[[عبدالله]]، بزرگ‌ترین پسر [[زبیر بن عوام بن خویلد قرشی اسدی]]، پسر عمه [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و مادرش [[اسماء]]، دختر [[ابوبکر بن ابی قحافه]]، [[خواهر]] [[عایشه]] ([[همسر پیامبر]]{{صل}}) است. او جزو چند تن خطبای [[قریش]] بود که به ابوبکر شبیه بود.


اسماء در حالی که به عبدالله باردار بود، از مکه [[هجرت]] کرد و او را در منطقه [[قبا]] در [[شهر مدینه]]، در [[سال دوم هجرت]] به [[دنیا]] آورد<ref>تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۶۹؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۵-۹۰۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۳۸.</ref>. عده‌ای سال [[تولد]] او را [[سال اول هجرت]] دانسته‌اند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۵.</ref> و گفته‌اند [[عبدالله بن زبیر]] نخستین [[فرزندی]] است که بعد از هجرت به دنیا آمد و به هنگام تولد وی، [[مسلمانان]] [[تکبیر]] گفتند، از آن رو که میان مسلمانان شایع شده بود [[یهودیان]] می‌گویند: آنها مسلمانان را [[جادو]] کرده‌اند که بچه به دنیا نیاورند. پس  تکبیر‌‌شان از [[خوشحالی]] بود که [[خداوند]] گفته یهودیان را [[دروغ]] شمرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۱۹.</ref>.
اسماء در حالی که به عبدالله باردار بود، از مکه [[هجرت]] کرد و او را در منطقه [[قبا]] در [[شهر مدینه]]، در [[سال دوم هجرت]] به [[دنیا]] آورد<ref>تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۶۹؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۵-۹۰۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۳۸.</ref>. عده‌ای سال [[تولد]] او را [[سال اول هجرت]] دانسته‌اند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۵.</ref> و گفته‌اند عبدالله بن زبیر نخستین [[فرزندی]] است که بعد از هجرت به دنیا آمد و به هنگام تولد وی، [[مسلمانان]] [[تکبیر]] گفتند، از آن رو که میان مسلمانان شایع شده بود [[یهودیان]] می‌گویند: آنها مسلمانان را [[جادو]] کرده‌اند که بچه به دنیا نیاورند. پس  تکبیر‌‌شان از [[خوشحالی]] بود که [[خداوند]] گفته یهودیان را [[دروغ]] شمرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۱۹.</ref>.


عبدالله چهره‌ای سیاه داشت و هیچ مویی در صورت نداشت. او بسیار [[زیرک]] و [[شجاع]] بود و زبانی گویا داشت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۷.</ref>. او مردی [[ریاکار]] بود و به [[امید]] رسیدن به [[خلافت]] به [[نماز]] و [[روزه]] می‌پرداخت و بسیار روزه می‌گرفت و در اوقات [[بیکاری]] به نماز مشغول می‌شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۹۱-۹۳.</ref>
عبدالله چهره‌ای سیاه داشت و هیچ مویی در صورت نداشت. او بسیار [[زیرک]] و [[شجاع]] بود و زبانی گویا داشت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۷.</ref>. او مردی [[ریاکار]] بود و به [[امید]] رسیدن به [[خلافت]] به [[نماز]] و [[روزه]] می‌پرداخت و بسیار روزه می‌گرفت و در اوقات [[بیکاری]] به نماز مشغول می‌شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۹۱-۹۳.</ref>
خط ۲۳: خط ۲۳:


==[[ابن زبیر]] و [[دفاع]] از [[عثمان]]==
==[[ابن زبیر]] و [[دفاع]] از [[عثمان]]==
درباره [[کشته شدن عثمان]] از عبدالله [[نقل]] شده که گفت: [[روز]] محاصره [[خانه]] عثمان به او گفتم: با ایشان بجنگ که به [[خدا]] [[سوگند]]، [[جنگ]] با ایشان بر تو [[حلال]] است. عثمان گفت: "نه، به خدا سوگند هرگز با آنان نمی‌جنگم". محاصره کنندگان در حالی که عثمان [[روزه]] داشت بر او [[هجوم]] آوردند. عثمان، [[عبدالله بن زبیر]] را [[فرمانده]] [[خانه]] خود کرد و گفت: "هر کس [[مطیع]] من است از عبدالله بن زبیر [[اطاعت]] کند. در [[تشییع جنازه]] عثمان افرادی همچون [[جبیر بن مطعم]]، [[ابوجهم بن حذیفه]]، [[مسور بن مخرمه]]، [[عبدالرحمن بن ابی بکر]] و [[عبدالله بن زبیر]] حضور داشتند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۶۴-۶۹.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۹۷.</ref>
درباره [[کشته شدن عثمان]] از عبدالله [[نقل]] شده که گفت: [[روز]] محاصره [[خانه]] عثمان به او گفتم: با ایشان بجنگ که به [[خدا]] [[سوگند]]، [[جنگ]] با ایشان بر تو [[حلال]] است. عثمان گفت: "نه، به خدا سوگند هرگز با آنان نمی‌جنگم". محاصره کنندگان در حالی که عثمان [[روزه]] داشت بر او [[هجوم]] آوردند. عثمان، عبدالله بن زبیر را [[فرمانده]] [[خانه]] خود کرد و گفت: "هر کس [[مطیع]] من است از عبدالله بن زبیر [[اطاعت]] کند. در [[تشییع جنازه]] عثمان افرادی همچون [[جبیر بن مطعم]]، [[ابوجهم بن حذیفه]]، [[مسور بن مخرمه]]، [[عبدالرحمن بن ابی بکر]] و عبدالله بن زبیر حضور داشتند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۶۴-۶۹.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۹۷.</ref>


==[[ابن زبیر]] و [[جنگ جمل]]==
==[[ابن زبیر]] و [[جنگ جمل]]==
پس از [[مخالفت]] [[طلحه]] و [[زبیر]] با [[علی]]{{ع}} به سبب [[عدالت]] آن حضرت در [[تقسیم بیت المال]] و در نظر نگرفتن امتیازاتی که آنها در نظر داشتند، این دو به قصد به جا آوردن [[عمره]] [[شهر]] را ترک کردند. طلحه و زبیر پس از رسیدن به [[مکه]] و به جا آوردن [[طواف]] و سعی [[صفا و مروه]]، [[عبدالله]] را نزد [[عایشه]] فرستادند و به او گفتند: نزد خاله‌ات برو و بگو طلحه و زبیر می‌گویند [[عثمان]] [[مظلوم]] کشته شد و علی{{ع}} کار [[مردم]] را از دست ایشان ربود و به [[یاری]] کشندگان عثمان بر مردم [[پیروز]] شد و ما از گسترده شدن [[حکومت]] علی{{ع}} [[بیم]] داریم. اگر [[مصلحت]] می‌دانی همراه ما حرکت کن شاید [[خدا]] به کمک تو شکاف و [[اختلاف]] پدید آمده میان این [[امت]] را [[اصلاح]] کند. عبدالله نزد عایشه آمد و [[پیام]] را رساند، ولی عایشه از بیرون رفتن از مکه خودداری کرد و گفت: "ای پسرجان! من به [[قیام]]، [[فرمان]] نمی‌دهم ولی خود به مکه برگشتم تا به مردم بگویم که نسبت به عثمان، [[امام]] ایشان، چگونه [[رفتار]] شده و اینکه نخست او را به [[توبه]] وادار کرده، سپس او را که از [[گناهان]] [[پاک]] شده بود، کشتند تا مردم بیندیشند و بر کسی که بدون [[مشورت]] مردم، حکومت را به دست گرفته، [[شورش]] کنند". او مردم را با سخنانی علیه علی{{ع}} تحریک کرد<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۷-۱۴۱؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۷۲۷.</ref>.
پس از [[مخالفت]] [[طلحه]] و [[زبیر]] با [[علی]]{{ع}} به سبب [[عدالت]] آن حضرت در [[تقسیم بیت المال]] و در نظر نگرفتن امتیازاتی که آنها در نظر داشتند، این دو به قصد به جا آوردن [[عمره]] [[شهر]] را ترک کردند. طلحه و زبیر پس از رسیدن به [[مکه]] و به جا آوردن [[طواف]] و سعی [[صفا و مروه]]، [[عبدالله]] را نزد [[عایشه]] فرستادند و به او گفتند: نزد خاله‌ات برو و بگو طلحه و زبیر می‌گویند [[عثمان]] [[مظلوم]] کشته شد و علی{{ع}} کار [[مردم]] را از دست ایشان ربود و به [[یاری]] کشندگان عثمان بر مردم [[پیروز]] شد و ما از گسترده شدن [[حکومت]] علی{{ع}} [[بیم]] داریم. اگر [[مصلحت]] می‌دانی همراه ما حرکت کن شاید [[خدا]] به کمک تو شکاف و [[اختلاف]] پدید آمده میان این [[امت]] را [[اصلاح]] کند. عبدالله نزد عایشه آمد و [[پیام]] را رساند، ولی عایشه از بیرون رفتن از مکه خودداری کرد و گفت: "ای پسرجان! من به [[قیام]]، [[فرمان]] نمی‌دهم ولی خود به مکه برگشتم تا به مردم بگویم که نسبت به عثمان، [[امام]] ایشان، چگونه [[رفتار]] شده و اینکه نخست او را به [[توبه]] وادار کرده، سپس او را که از [[گناهان]] [[پاک]] شده بود، کشتند تا مردم بیندیشند و بر کسی که بدون [[مشورت]] مردم، حکومت را به دست گرفته، [[شورش]] کنند". او مردم را با سخنانی علیه علی{{ع}} تحریک کرد<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۷-۱۴۱؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۷۲۷.</ref>.


[[عبدالله بن زبیر]] هنگامی که دید عایشه قصد قیام ندارد، او را با سخنان خود تحریک کرد و با تحریک خود زمینه این شورش را فراهم کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۵۹.</ref>.
عبدالله بن زبیر هنگامی که دید عایشه قصد قیام ندارد، او را با سخنان خود تحریک کرد و با تحریک خود زمینه این شورش را فراهم کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۵۹.</ref>.


هنگامی که [[امام علی]]{{ع}} به بصره رسید و دو [[لشکر]] در برابر هم قرار گرفتند و پیام‌ها و [[نامه‌ها]] میانشان رد و بدل شد، [[امام]]{{ع}} نامه‌ای برای آنها فرستاد و آنها را از ادامه [[پیمان شکنی]] [[بیم]] داد. پس علی{{ع}} [[یزید]] بن صوحان و [[عبدالله بن عباس]] را فرا خواند تا نزد [[عایشه]] و [[زبیر]] روند و آنها را از [[جنگ]] کردن، پشیمان و به [[صلح]] [[راضی]] کنند<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۳۱۷.</ref>.
هنگامی که [[امام علی]]{{ع}} به بصره رسید و دو [[لشکر]] در برابر هم قرار گرفتند و پیام‌ها و [[نامه‌ها]] میانشان رد و بدل شد، [[امام]]{{ع}} نامه‌ای برای آنها فرستاد و آنها را از ادامه [[پیمان شکنی]] [[بیم]] داد. پس علی{{ع}} [[یزید]] بن صوحان و [[عبدالله بن عباس]] را فرا خواند تا نزد [[عایشه]] و [[زبیر]] روند و آنها را از [[جنگ]] کردن، پشیمان و به [[صلح]] [[راضی]] کنند<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۳۱۷.</ref>.


این دو نزد عایشه آمدند و به او گفتند: آیا [[خداوند]] نفرموده که در [[خانه]] خویش قرار بگیری و بیرون نیایی؟ ما می‌دانیم که عده‌ای در پی [[فریب]] تو هستند و تو نیز فریفته شدی و از خانه بیرون [[آمدی]]. اکنون [[صلاح]] تو در آن است که باز گردی و در جنگ شرکت نکنی. اگر باز نگردی و این [[فتنه]] و [[آشوب]] را فرو ننشانی، سرانجام در جنگ، افراد بسیاری کشته می‌شوند؛ از [[خدا]] بترس و [[توبه]] کن و به سوی خدا بازگرد. خداوند [[توبه]] [[بندگان]] را قبول می‌کند و عذر ایشان را می‌پذیرد. مبادا که [[دوستی]] [[عبدالله بن زبیر]] و [[همراهی]] [[طلحة بن عبیدالله]] تو را به کاری وادار کند که پایانش، آتش [[دوزخ]] باشد<ref>المعیار و الموازنه، اسکافی، ص۵۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۲۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۸۵؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۵۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۴۱.</ref>. عایشه حرف آن دو را نپذیرفت. سپس [[ابن عباس]] به نزد زبیر رفت و با او در این باره صحبت کرد ولی در این هنگام عبدالله بن زبیر سر رسید و با سخنانی نظر [[زبیر]] را عوض کرد. [[عبدالله بن زبیر]] گفت: "ای [[ابن عباس]]، آنچه را روشن است، رها کن. میان ما و شما [[بیعت]] با یک [[خلیفه]] و [[خون]] او [[عثمان]]] و تنها بودن یک تن [[علی]] و گرد آمدن سه نفر [[طلحه]]، زبیر و [[عایشه]]] مطرح است و [[مادری]] [[پارسا]] چون عایشه همراه ماست. وانگهی نظر همه [[مردم]] مهم است".
این دو نزد عایشه آمدند و به او گفتند: آیا [[خداوند]] نفرموده که در [[خانه]] خویش قرار بگیری و بیرون نیایی؟ ما می‌دانیم که عده‌ای در پی [[فریب]] تو هستند و تو نیز فریفته شدی و از خانه بیرون [[آمدی]]. اکنون [[صلاح]] تو در آن است که باز گردی و در جنگ شرکت نکنی. اگر باز نگردی و این [[فتنه]] و [[آشوب]] را فرو ننشانی، سرانجام در جنگ، افراد بسیاری کشته می‌شوند؛ از [[خدا]] بترس و [[توبه]] کن و به سوی خدا بازگرد. خداوند [[توبه]] [[بندگان]] را قبول می‌کند و عذر ایشان را می‌پذیرد. مبادا که [[دوستی]] عبدالله بن زبیر و [[همراهی]] [[طلحة بن عبیدالله]] تو را به کاری وادار کند که پایانش، آتش [[دوزخ]] باشد<ref>المعیار و الموازنه، اسکافی، ص۵۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۲۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۸۵؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۵۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۴۱.</ref>. عایشه حرف آن دو را نپذیرفت. سپس [[ابن عباس]] به نزد زبیر رفت و با او در این باره صحبت کرد ولی در این هنگام عبدالله بن زبیر سر رسید و با سخنانی نظر [[زبیر]] را عوض کرد. عبدالله بن زبیر گفت: "ای [[ابن عباس]]، آنچه را روشن است، رها کن. میان ما و شما [[بیعت]] با یک [[خلیفه]] و [[خون]] او [[عثمان]]] و تنها بودن یک تن [[علی]] و گرد آمدن سه نفر [[طلحه]]، زبیر و [[عایشه]]] مطرح است و [[مادری]] [[پارسا]] چون عایشه همراه ماست. وانگهی نظر همه [[مردم]] مهم است".


قبل از [[جنگ]]، طلحه [[خطبه]] خواند و دو تن از افراد [[قبیله]] میان [[لشکرگاه]] [[عبدالقیس]] خود از برخاست علی{{ع}} [[دفاع]] کردند و [[عبدالله بن زبیر]] آن دو را [[سرزنش]] کرد و در میان لشکرگاه خود برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[خداوند]]، گفت: "ای مردم! این گروه اندک و [[فرومایه]] نخست عثمان را در [[مدینه]] کشتند و اینک آمده‌اند تا کار شما را در [[بصره]] پراکنده سازند و حکومت مردم را با [[زور]] غصب کرده‌اند. اینک آیا حاضر نیستید [[خلیفه]] [[مظلوم]] خود را [[یاری]] دهید؟ آیا از [[حریم]] [[مباح]] خود دفاع نمی‌کنید؟ آیا از خدا نمی‌ترسید که خود را [[تسلیم]] کنید؟ آیا حاضر و [[راضی]] هستید به اینکه [[مردم کوفه]] به [[سرزمین]] شما وارد شوند؟ اکنون به [[خشم]] آیید که بر شما خشم گرفته شده و [[جنگ]] کنید که به شما اعلام جنگ شده است. [[علی]] حاضر نیست [[تصور]] کند که در [[خلافت]]، هیچ کس دیگر غیر از او را [[حق]] نظر دادن است و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر بر شما [[پیروز]] شود، [[دین]] و دنیای شما را تباه خواهد ساخت و سخنان بسیاری مانند همین سخنان گفت برای اینکه [[مردم]] را علیه علی{{ع}} تحریک کند و بشوراند<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۱۹۷-۱۹۸.</ref>.
قبل از [[جنگ]]، طلحه [[خطبه]] خواند و دو تن از افراد [[قبیله]] میان [[لشکرگاه]] [[عبدالقیس]] خود از برخاست علی{{ع}} [[دفاع]] کردند و عبدالله بن زبیر آن دو را [[سرزنش]] کرد و در میان لشکرگاه خود برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[خداوند]]، گفت: "ای مردم! این گروه اندک و [[فرومایه]] نخست عثمان را در [[مدینه]] کشتند و اینک آمده‌اند تا کار شما را در [[بصره]] پراکنده سازند و حکومت مردم را با [[زور]] غصب کرده‌اند. اینک آیا حاضر نیستید [[خلیفه]] [[مظلوم]] خود را [[یاری]] دهید؟ آیا از [[حریم]] [[مباح]] خود دفاع نمی‌کنید؟ آیا از خدا نمی‌ترسید که خود را [[تسلیم]] کنید؟ آیا حاضر و [[راضی]] هستید به اینکه [[مردم کوفه]] به [[سرزمین]] شما وارد شوند؟ اکنون به [[خشم]] آیید که بر شما خشم گرفته شده و [[جنگ]] کنید که به شما اعلام جنگ شده است. [[علی]] حاضر نیست [[تصور]] کند که در [[خلافت]]، هیچ کس دیگر غیر از او را [[حق]] نظر دادن است و به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر بر شما [[پیروز]] شود، [[دین]] و دنیای شما را تباه خواهد ساخت و سخنان بسیاری مانند همین سخنان گفت برای اینکه [[مردم]] را علیه علی{{ع}} تحریک کند و بشوراند<ref>الجمل، شیخ مفید، ص۱۹۷-۱۹۸.</ref>.


زبیر به [[دلیل]] سخنان فرزندش به سمت [[لشکر امام علی]]{{ع}} حرکت کرد. علی{{ع}} فرمود: "برای این پیرمرد [[راه]] را باز کنید که او را به [[سختی]] افکنده‌اند". پس سمت راست و چپ و [[قلب]] [[لشکر]] را شکافت و سپس بازگشت و به پسر خود گفت: "ای بی‌مادر آیا بد [[دل]] چنین کاری می‌کند؟" سپس زبیر از جنگ کناره گرفت و گزارشی را به [[احنف بن قیس]] نوشت. احنف بن قیس گفت: "مانند این مرد را ندیدم که [[ناموس]] [[رسول خدا]] را تا به این جا کشانید و [[حجاب]] [[همسر پیامبر]] [[خدا]] را از او برداشت و ناموس خود را در [[خانه]] خود پوشیده داشت. سپس او را واگذاشت و از جنگ [[کناره‌گیری]] کرد. در این هنگام [[عمروبن جرموز تمیمی]] در پی [[زبیر]] رفت و در وادی السباع او را کشت<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۱، ص۱۸۳.</ref>.
زبیر به [[دلیل]] سخنان فرزندش به سمت [[لشکر امام علی]]{{ع}} حرکت کرد. علی{{ع}} فرمود: "برای این پیرمرد [[راه]] را باز کنید که او را به [[سختی]] افکنده‌اند". پس سمت راست و چپ و [[قلب]] [[لشکر]] را شکافت و سپس بازگشت و به پسر خود گفت: "ای بی‌مادر آیا بد [[دل]] چنین کاری می‌کند؟" سپس زبیر از جنگ کناره گرفت و گزارشی را به [[احنف بن قیس]] نوشت. احنف بن قیس گفت: "مانند این مرد را ندیدم که [[ناموس]] [[رسول خدا]] را تا به این جا کشانید و [[حجاب]] [[همسر پیامبر]] [[خدا]] را از او برداشت و ناموس خود را در [[خانه]] خود پوشیده داشت. سپس او را واگذاشت و از جنگ [[کناره‌گیری]] کرد. در این هنگام [[عمروبن جرموز تمیمی]] در پی [[زبیر]] رفت و در وادی السباع او را کشت<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۱، ص۱۸۳.</ref>.


پس از اینکه [[امام حسن]]{{ع}} [[سخنرانی]] کرد و [[اصحاب جمل]] [[صلح]] را نپذیرفتند، [[علی]]{{ع}} به سوی آنان رفت تا اینکه به [[طلحه]] رسید. پس به او گفت: "[[همسر پیامبر]] [[خدا]] را به این جا آوردی و [[همسر]] خود را در [[خانه]] نهادی"! پس [[جنگ]] در گرفت. علی{{ع}} به [[اصحاب]] خود گفت: کدام یک از شما این [[قرآن]] را به ایشان نشان می‌دهد و می‌گوید این قرآن میان ما و شما [[حاکم]] باشد؟". [[جوانی]] آن را گرفت و پیش رفت اما دستش را بریدند. آن را به دست چپش گرفت. سپس علی{{ع}} پیش رفت و ایشان را به [[خون]] او و خون ایشان به خدا [[سوگند]] داد. ایشان فقط برای جنگ را پذیرفتند. در این حال جناح راست [[لشکر علی]]{{ع}}، بر [[جناح چپ]] ایشان تاخت و نبردی سخت در گرفت. [[عبدالله بن زبیر]] به میدان آمد و [[مبارز]] خواست. از لشکر علی{{ع}} [[مالک اشتر]] به میدان او رفت. [[عایشه]] گفت: "چه کسی از لشکر علی در مقابل [[عبدالله]] قرار گرفته؟" گفتند: مالک اشتر. عایشه ناراحت شد و گفت: "[[اسماء]] به [[عزا]] نشست"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵-۲۱۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۷.</ref>. آن دو با هم جنگ کردند و یکدیگر را مجروح کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.</ref>. [[مردم]] به [[جمل]] عایشه [[پناه]] بردن در زیر مهار آن [[چهل]] یا هفتاد تن که همه از [[قریش]] بودند به [[قتل]] رسیدند. عبدالله بن زبیر و [[مروان بن حکم]] هرکدام سی و هفت زخم نیزه و تیر برداشته بودند. علی{{ع}} فرمود: "شتر را پی کنید تا پراکنده شوند". مردی شتر را پی کرد و شتر بیافتد. همه به گونه‌ای پراکنده شدند و عبدالله بن زبیر خود را در میان مجروحان افکند و خود را از [[مرگ]] برهانید و در خانه مردی از [[قبیله ازد]] پنهان شد. کسی را نزد [[عایشه]] فرستاد و او را نزد خود برد. [[عبدالله بن زبیر]] گفت: "من در [[جنگ جمل]] حدود سی ضربه [[شمشیر]] خورده بودم؛ هیچ روزی را مثل [[روز]] [[جمل]] ندیدم. هیچ کس دستش به شتر نمی‌رسید مگر اینکه یا کشته می‌شد و یا اینکه دستش [[بریده]] می‌شد. سرانجام افسار شتر از دست قبیله [[بنی‌ضبه]] بیرون رفت و شتر کشته شد"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۰؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۵۰، ۳۶۵-۳۶۶ و ۳۷۶.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۹۷-۱۰۴.</ref>
پس از اینکه [[امام حسن]]{{ع}} [[سخنرانی]] کرد و [[اصحاب جمل]] [[صلح]] را نپذیرفتند، [[علی]]{{ع}} به سوی آنان رفت تا اینکه به [[طلحه]] رسید. پس به او گفت: "[[همسر پیامبر]] [[خدا]] را به این جا آوردی و [[همسر]] خود را در [[خانه]] نهادی"! پس [[جنگ]] در گرفت. علی{{ع}} به [[اصحاب]] خود گفت: کدام یک از شما این [[قرآن]] را به ایشان نشان می‌دهد و می‌گوید این قرآن میان ما و شما [[حاکم]] باشد؟". [[جوانی]] آن را گرفت و پیش رفت اما دستش را بریدند. آن را به دست چپش گرفت. سپس علی{{ع}} پیش رفت و ایشان را به [[خون]] او و خون ایشان به خدا [[سوگند]] داد. ایشان فقط برای جنگ را پذیرفتند. در این حال جناح راست [[لشکر علی]]{{ع}}، بر [[جناح چپ]] ایشان تاخت و نبردی سخت در گرفت. عبدالله بن زبیر به میدان آمد و [[مبارز]] خواست. از لشکر علی{{ع}} [[مالک اشتر]] به میدان او رفت. [[عایشه]] گفت: "چه کسی از لشکر علی در مقابل [[عبدالله]] قرار گرفته؟" گفتند: مالک اشتر. عایشه ناراحت شد و گفت: "[[اسماء]] به [[عزا]] نشست"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵-۲۱۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۷.</ref>. آن دو با هم جنگ کردند و یکدیگر را مجروح کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.</ref>. [[مردم]] به [[جمل]] عایشه [[پناه]] بردن در زیر مهار آن [[چهل]] یا هفتاد تن که همه از [[قریش]] بودند به [[قتل]] رسیدند. عبدالله بن زبیر و [[مروان بن حکم]] هرکدام سی و هفت زخم نیزه و تیر برداشته بودند. علی{{ع}} فرمود: "شتر را پی کنید تا پراکنده شوند". مردی شتر را پی کرد و شتر بیافتد. همه به گونه‌ای پراکنده شدند و عبدالله بن زبیر خود را در میان مجروحان افکند و خود را از [[مرگ]] برهانید و در خانه مردی از [[قبیله ازد]] پنهان شد. کسی را نزد [[عایشه]] فرستاد و او را نزد خود برد. عبدالله بن زبیر گفت: "من در [[جنگ جمل]] حدود سی ضربه [[شمشیر]] خورده بودم؛ هیچ روزی را مثل [[روز]] [[جمل]] ندیدم. هیچ کس دستش به شتر نمی‌رسید مگر اینکه یا کشته می‌شد و یا اینکه دستش [[بریده]] می‌شد. سرانجام افسار شتر از دست قبیله [[بنی‌ضبه]] بیرون رفت و شتر کشته شد"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۰؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۵۰، ۳۶۵-۳۶۶ و ۳۷۶.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۹۷-۱۰۴.</ref>


==ابن زبیر و [[خلافت]]==
==ابن زبیر و [[خلافت]]==
[[معاویه]] بسیار تلاش کرد تا یزید را به عنوان [[جانشین]] پس از خود [[انتخاب]] کند و برای او از همه مردم بیعت بگیرد. او می‌دانست که تا [[حسین بن علی]]{{ع}} و [[عبدالله بن زبیر]] به بیعت [[راضی]] نشوند، مردم با یزید بیعت نخواهند کرد. پس [[معاویه]] کسی را به دنبال [[حسین بن علی]]{{ع}} و [[عبدالله بن زبیر]] فرستاد. [[امام حسین]] {{ع}} [[بیعت]] نکرد و واقعه عاشورا اتفاق افتاد. بعد از اتفاقات [[حادثه عاشورا]] که مخالفت‌ها زیاد شد عبدالله بن زبیر در مکه ادعای خلافت کرد و مردم [[مکه]] و سپس [[مردم مدینه]] با [[عبدالله بن زبیر]] [[بیعت]] کردند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۲، ص۱۷.</ref>.
[[معاویه]] بسیار تلاش کرد تا یزید را به عنوان [[جانشین]] پس از خود [[انتخاب]] کند و برای او از همه مردم بیعت بگیرد. او می‌دانست که تا [[حسین بن علی]]{{ع}} و عبدالله بن زبیر به بیعت [[راضی]] نشوند، مردم با یزید بیعت نخواهند کرد. پس [[معاویه]] کسی را به دنبال [[حسین بن علی]]{{ع}} و عبدالله بن زبیر فرستاد. [[امام حسین]] {{ع}} [[بیعت]] نکرد و واقعه عاشورا اتفاق افتاد. بعد از اتفاقات [[حادثه عاشورا]] که مخالفت‌ها زیاد شد عبدالله بن زبیر در مکه ادعای خلافت کرد و مردم [[مکه]] و سپس [[مردم مدینه]] با عبدالله بن زبیر [[بیعت]] کردند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۲، ص۱۷.</ref>.


وقتی [[قدرت]] ابن زبیر زیاد شد [[مردم کوفه]] نیز پیرو او شدند و همه سرزمین‌های جزیره به جز شام و [[مصر]] به [[اختیار]] او درآمد و [[اموال]] بسیاری در اختیار او قرار گرفت. او [[کعبه]] را خراب و آن را از نو ساخت و این کار در [[سال ۶۵ هجری]] بود. ابن زبیر [[حجرالاسود]] در حریری پیچید و در صندوق نهاد و بر آن مهر زد و همراه طلاها و گوهرهایی که از کعبه آویخته شده بود، به پرده‌داران سپرد و چون ساختن ساختمان کعبه تمام شد، [[حجر]] را در خانه خدا جای داد<ref>الاخبار الطوال، دینوری، ص۲۶۸.</ref>.
وقتی [[قدرت]] ابن زبیر زیاد شد [[مردم کوفه]] نیز پیرو او شدند و همه سرزمین‌های جزیره به جز شام و [[مصر]] به [[اختیار]] او درآمد و [[اموال]] بسیاری در اختیار او قرار گرفت. او [[کعبه]] را خراب و آن را از نو ساخت و این کار در [[سال ۶۵ هجری]] بود. ابن زبیر [[حجرالاسود]] در حریری پیچید و در صندوق نهاد و بر آن مهر زد و همراه طلاها و گوهرهایی که از کعبه آویخته شده بود، به پرده‌داران سپرد و چون ساختن ساختمان کعبه تمام شد، [[حجر]] را در خانه خدا جای داد<ref>الاخبار الطوال، دینوری، ص۲۶۸.</ref>.
خط ۴۷: خط ۴۷:
پس از [[مرگ معاویه]] پسر [[یزید]]، همه مردم شام و مصر به جز [[مردم]] [[اردن]] با [[ابن زبیر]] [[بیعت]] کردند<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۲۶۵؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۹۲.</ref>. [[اهل]] اردن می‌خواستند که [[خلافت]] از آن [[خالد بن یزید بن معاویه]] باشد و بر [[منبرها]] برای او [[دعا]] می‌کردند و برای خلافت با او [[بیعت]] کردند. چون ابن زبیر خود را [[خلیفه]] خواند، [[مختار بن ابی عبید]] از کارگزاری او کناره گرفت و به [[کوفه]] رفت و [[شیعیان]] را فرا خواند و گفت: "من [[پیام]] گزار [[ابوالقاسم محمد بن علی بن ابی طالب]] هستم" و برای او از مردم بیعت گرفت تا به [[خونخواهی حسین]]{{ع}} برخیزد<ref>البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۶، ص۲۰.</ref>.
پس از [[مرگ معاویه]] پسر [[یزید]]، همه مردم شام و مصر به جز [[مردم]] [[اردن]] با [[ابن زبیر]] [[بیعت]] کردند<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۲۶۵؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۹۲.</ref>. [[اهل]] اردن می‌خواستند که [[خلافت]] از آن [[خالد بن یزید بن معاویه]] باشد و بر [[منبرها]] برای او [[دعا]] می‌کردند و برای خلافت با او [[بیعت]] کردند. چون ابن زبیر خود را [[خلیفه]] خواند، [[مختار بن ابی عبید]] از کارگزاری او کناره گرفت و به [[کوفه]] رفت و [[شیعیان]] را فرا خواند و گفت: "من [[پیام]] گزار [[ابوالقاسم محمد بن علی بن ابی طالب]] هستم" و برای او از مردم بیعت گرفت تا به [[خونخواهی حسین]]{{ع}} برخیزد<ref>البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۶، ص۲۰.</ref>.


وقتی [[عبدالله بن زبیر]] کوفه را به برادرش [[مصعب]] سپرد، مختار، مصعب را از امیری کوفه بر کنار و [[دعوت]] خود را به نفع [[خاندان رسول خدا]]{{صل}} آغاز کرد. مختار خواستار آن بود تا [[محمد بن حنفیه]] دعوت خود را آشکار کند. در این حال، عبدالله بن زبیر به برادرش مصعب چنین نوشت: به سوی مختار برو و او را از بین ببر. مصعب به سوی مختار آمد و پس از سه [[روز]] [[جنگ]] و درگیری، مختار [[شکست]] خورد و سرانجام کشته شد. مصعب سر مختار را برای برادرش فرستاد. از [[یاران مختار]] حدود هشت هزار نفر کشته شدند. مصعب در [[سال ۷۱ هجری]] برای به جا آوردن [[حج]] به [[مکه]] رفت. وقتی به نزد برادرش رسید، عده‌ای از بزرگان و سران [[قریش]] نیز حضور داشتند. مصعب به او گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]، به همراه بزرگان و سران [[عراق]] نزد تو آمده‌ام. آنها کسانی هستند که قومشان از آنها [[پیروی]] می‌کنند و برای اینکه با تو بیعت کنند، به این جا آمده‌اند؛ از مال‌هایی که نزد توست به آنان نیز بده". [[عبدالله]] گفت: "با [[بندگان]] عراق نزد من آمده‌ای و به من [[فرمان]] می‌دهی که [[مال]] [[خدا]] را به آنان بدهم! هرگز چنین نخواهم کرد. به خدا [[سوگند]] دوست دارم ده نفر از آنان را بدهم و یکی از [[مردم]] [[شام]] را بگیرم".
وقتی عبدالله بن زبیر کوفه را به برادرش [[مصعب]] سپرد، مختار، مصعب را از امیری کوفه بر کنار و [[دعوت]] خود را به نفع [[خاندان رسول خدا]]{{صل}} آغاز کرد. مختار خواستار آن بود تا [[محمد بن حنفیه]] دعوت خود را آشکار کند. در این حال، عبدالله بن زبیر به برادرش مصعب چنین نوشت: به سوی مختار برو و او را از بین ببر. مصعب به سوی مختار آمد و پس از سه [[روز]] [[جنگ]] و درگیری، مختار [[شکست]] خورد و سرانجام کشته شد. مصعب سر مختار را برای برادرش فرستاد. از [[یاران مختار]] حدود هشت هزار نفر کشته شدند. مصعب در [[سال ۷۱ هجری]] برای به جا آوردن [[حج]] به [[مکه]] رفت. وقتی به نزد برادرش رسید، عده‌ای از بزرگان و سران [[قریش]] نیز حضور داشتند. مصعب به او گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]، به همراه بزرگان و سران [[عراق]] نزد تو آمده‌ام. آنها کسانی هستند که قومشان از آنها [[پیروی]] می‌کنند و برای اینکه با تو بیعت کنند، به این جا آمده‌اند؛ از مال‌هایی که نزد توست به آنان نیز بده". [[عبدالله]] گفت: "با [[بندگان]] عراق نزد من آمده‌ای و به من [[فرمان]] می‌دهی که [[مال]] [[خدا]] را به آنان بدهم! هرگز چنین نخواهم کرد. به خدا [[سوگند]] دوست دارم ده نفر از آنان را بدهم و یکی از [[مردم]] [[شام]] را بگیرم".


پس مردم [[عراق]] از [[عبدالله]] [[مأیوس]] شدند و او را رها کردند و همه آنان هم نظر شدند تا او را از [[خلافت]] برکنار کنند و نامه‌ای برای [[عبدالملک بن مروان]] به شام بفرستند و از وی بخواهند تا در عراق به نزد آنان بیاید <ref>الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۲، ص۲۳.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۱۰۸-۱۱۲.</ref>
پس مردم [[عراق]] از [[عبدالله]] [[مأیوس]] شدند و او را رها کردند و همه آنان هم نظر شدند تا او را از [[خلافت]] برکنار کنند و نامه‌ای برای [[عبدالملک بن مروان]] به شام بفرستند و از وی بخواهند تا در عراق به نزد آنان بیاید <ref>الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۲، ص۲۳.</ref>.<ref>[[مریم قدمی|قدمی، مریم]]، [[عبدالله بن زبیر (مقاله)|مقاله «عبدالله بن زبیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۱۰۸-۱۱۲.</ref>
خط ۵۷: خط ۵۷:
پس از آنکه [[مردم]] [[شام]] با [[عبدالملک مروان]] [[بیعت]] کردند و او بر [[عراق]] [[حاکم]] شد و [[مصعب]] [[برادر]] [[زبیر]] را کشت، [[تصمیم]] گرفت برای نابودی ابن زبیر لشکری را به [[مکه]] بفرستد.
پس از آنکه [[مردم]] [[شام]] با [[عبدالملک مروان]] [[بیعت]] کردند و او بر [[عراق]] [[حاکم]] شد و [[مصعب]] [[برادر]] [[زبیر]] را کشت، [[تصمیم]] گرفت برای نابودی ابن زبیر لشکری را به [[مکه]] بفرستد.


روزی [[حجاج بن یوسف]] نزد [[عبدالملک]] آمد و گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]، من در [[خواب]] دیدم که پوست [[عبدالله بن زبیر]] را می‌کندم". عبدالملک به او گفت: "تو خود [[مأمور]] این کار خواهی بود". پس حجاج با ۱۵۰۰ نفر به سوی مکه حرکت کرد. عبدالملک هم پی در پی با فرستادن [[لشکر]] او را کمک می‌کرد. حجاج مکه را محاصره کرد و بر [[کوه]] ابو قبیس منجنیق نهاد و [[عبدالله]] و [[اهل مکه]] را سنگ [[باران]] کرد.
روزی [[حجاج بن یوسف]] نزد [[عبدالملک]] آمد و گفت: "یا [[امیرالمؤمنین]]، من در [[خواب]] دیدم که پوست عبدالله بن زبیر را می‌کندم". عبدالملک به او گفت: "تو خود [[مأمور]] این کار خواهی بود". پس حجاج با ۱۵۰۰ نفر به سوی مکه حرکت کرد. عبدالملک هم پی در پی با فرستادن [[لشکر]] او را کمک می‌کرد. حجاج مکه را محاصره کرد و بر [[کوه]] ابو قبیس منجنیق نهاد و [[عبدالله]] و [[اهل مکه]] را سنگ [[باران]] کرد.


عبدالله بن زبیر در شبی که فردای آن کشته شد، [[مردم قریش]] را گرد آورد و به آنها گفت: "نظر شما برای ادامه کار چیست؟" مردی گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، تا [[جنگ]] باشد همراه تو می‌جنگیم و اگر همراه تو باشیم، همه خواهیم مرد؛ در صورت همراه بودن با تو می‌توانیم به یکی از [[پیروزی]] زیر برسیم: یا اینکه به ما اجازه می‌دهی برای تو و خود [[امان]] بگیریم و یا اینکه برایمان امان می‌گیری و ما از این جا بیرون می‌رویم". عبدالله گفت: "الگوی من کیست؟" فردی به نام [[عروه]] گفت: "[[حسن بن علی]] با [[معاویه]] بیعت کرد".
عبدالله بن زبیر در شبی که فردای آن کشته شد، [[مردم قریش]] را گرد آورد و به آنها گفت: "نظر شما برای ادامه کار چیست؟" مردی گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، تا [[جنگ]] باشد همراه تو می‌جنگیم و اگر همراه تو باشیم، همه خواهیم مرد؛ در صورت همراه بودن با تو می‌توانیم به یکی از [[پیروزی]] زیر برسیم: یا اینکه به ما اجازه می‌دهی برای تو و خود [[امان]] بگیریم و یا اینکه برایمان امان می‌گیری و ما از این جا بیرون می‌رویم". عبدالله گفت: "الگوی من کیست؟" فردی به نام [[عروه]] گفت: "[[حسن بن علی]] با [[معاویه]] بیعت کرد".
۱۱۲٬۵۳۹

ویرایش