ابوحدرد اسلمی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''ابوحدرد اسلمی''' است. "'''ابوحدرد اسلمی'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div> <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">ابو...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
 
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[ابوحدرد اسلمی]]''' است. "'''[[ابوحدرد اسلمی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = ابوحدرد اسلمی
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابوحدرد اسلمی در تاریخ اسلامی]]</div>
| عنوان مدخل  = [[ابوحدرد اسلمی]]
| مداخل مرتبط = [[ابوحدرد اسلمی در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
نام و [[نسب]] او [[سلامة بن نمیر بن اسلم بن افصی]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۷۰.</ref>. بعضی او را [[عبد]] یا [[عبید]] نیز خوانده‌اند و درباره اسم او [[اختلاف]] است. او به کنیه‌اش، ابو حدرد مشهور است. وی از [[اهل مکه]] و [[پدر]] [[عبدالله بن ابی حدرد]] و [[ام‌الدرداء]] است <ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۰.</ref>. او در جنگ‌های زیادی حضور داشت و اولین حضور او در [[صلح حدیبیه]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸۲.</ref>. وی یکی از [[یاران]] با [[شهامت]] و [[فداکار]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} ولی مردی [[فقیر]] و [[بی‌بضاعت]] بود و به همین [[دلیل]] [[روایت]] مشهوری دربارۀ او [[نقل]] شده است. او می‌گوید: با دختری از بستگانم [[ازدواج]] کردم و مهریه‌اش را دویست [[درهم]] قرار دادم و چون پولی نداشتم نتوانستم همسرم را به [[خانه]] بیاورم (زیرا رسم بر این بوده که مهریه را به صورت نقدی بپردازند) پس از [[پیامبر]]{{صل}} کمک خواستم، [[حضرت]] فرمود: "چقدر مهریه قرار داده‌ای؟" گفتم: دویست درهم؛ فرمود: "اگر بنا بود [[زحمت]] بکشید باز هم این مقدار مهریه قرار می‌دادید؟ نه، به [[خدا]] قسم پیش من چیزی نیست که به تو کمک کنم".
نام و [[نسب]] او [[سلامة بن نمیر بن اسلم بن افصی]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۷۰.</ref>. بعضی او را [[عبد]] یا [[عبید]] نیز خوانده‌اند و درباره اسم او [[اختلاف]] است. او به کنیه‌اش، ابو حدرد مشهور است. وی از [[اهل مکه]] و [[پدر]] [[عبدالله بن ابی حدرد]] و [[ام‌الدرداء]] است <ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۰.</ref>. او در جنگ‌های زیادی حضور داشت و اولین حضور او در [[صلح حدیبیه]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸۲.</ref>. وی یکی از [[یاران]] با [[شهامت]] و [[فداکار]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} ولی مردی [[فقیر]] و [[بی‌بضاعت]] بود و به همین [[دلیل]] [[روایت]] مشهوری دربارۀ او [[نقل]] شده است. او می‌گوید: با دختری از بستگانم [[ازدواج]] کردم و مهریه‌اش را دویست [[درهم]] قرار دادم و چون پولی نداشتم نتوانستم همسرم را به [[خانه]] بیاورم (زیرا رسم بر این بوده که مهریه را به صورت نقدی بپردازند) پس از [[پیامبر]] {{صل}} کمک خواستم، [[حضرت]] فرمود: "چقدر مهریه قرار داده‌ای؟" گفتم: دویست درهم؛ فرمود: "اگر بنا بود [[زحمت]] بکشید باز هم این مقدار مهریه قرار می‌دادید؟ نه، به [[خدا]] قسم پیش من چیزی نیست که به تو کمک کنم".


چون [[ناامید]] شدم، از ازدواج خودداری کردم. چند روزی بیش نگذشت که شنیدم، مردی از [[قبیله]] [[جشم بن معاویه]] به نام [[رفاعة بن قیس]] که مردی [[ثروتمند]] و [[شجاع]] بود، می‌خواهد تا [[مردم]] [[طایفه]] [[قیس]] را گرد آورده با پیامبر اسلام{{صل}} بجنگد، پیامبر{{صل}} دو نفر از [[مسلمانان]] را همراهم کرد تا از آن مرد برای ایشان خبر بیاوریم. ما هنگام غروب نزدیک قبیله قیس رسیدیم؛ من در گوشه‌ای کمین کردم و به همراهانم گفتم: در طرف دیگر کمین کنید و هرگاه من [[تکبیر]] گفتم و [[حمله]] کردم شما نیز تکبیرگویان حمله کنید. هوا تاریک شد و سرخی طرف [[مغرب]] ناپدید شد، ناگهان سر و صدایی شنیدیم که مردم به سبب دیر آمدن چوپان و گوسفندان‌شان ناراحت شده و می‌خواستند به جستجوی آنها بروند. [[رفاعة بن قیس]] حرکت کرد، چند نفر به او گفتند: ما می‌رویم ولی او پاسخ داد: هیچ کس [[حق]] ندارد حرکت کند و خود تنها می‌روم و گوسفندان را به [[قبیله]] برمی‌گردانم".
چون [[ناامید]] شدم، از ازدواج خودداری کردم. چند روزی بیش نگذشت که شنیدم، مردی از [[قبیله]] [[جشم بن معاویه]] به نام [[رفاعة بن قیس]] که مردی [[ثروتمند]] و [[شجاع]] بود، می‌خواهد تا [[مردم]] [[طایفه]] [[قیس]] را گرد آورده با پیامبر اسلام {{صل}} بجنگد، پیامبر {{صل}} دو نفر از [[مسلمانان]] را همراهم کرد تا از آن مرد برای ایشان خبر بیاوریم. ما هنگام غروب نزدیک قبیله قیس رسیدیم؛ من در گوشه‌ای کمین کردم و به همراهانم گفتم: در طرف دیگر کمین کنید و هرگاه من [[تکبیر]] گفتم و [[حمله]] کردم شما نیز تکبیرگویان حمله کنید. هوا تاریک شد و سرخی طرف [[مغرب]] ناپدید شد، ناگهان سر و صدایی شنیدیم که مردم به سبب دیر آمدن چوپان و گوسفندان‌شان ناراحت شده و می‌خواستند به جستجوی آنها بروند. [[رفاعة بن قیس]] حرکت کرد، چند نفر به او گفتند: ما می‌رویم ولی او پاسخ داد: هیچ کس [[حق]] ندارد حرکت کند و خود تنها می‌روم و گوسفندان را به [[قبیله]] برمی‌گردانم".


اتفاقاً راه عبور او از کنار من بود؛ پس همین که نزدیک شد تیری به چله کمان نهاده و سینه‌اش را [[هدف]] گرفتم. تیر به قلبش اصابت کرد و من به سرعت به سوی او رفتم و سرش را بریدم. سپس تکبیرگویان به قبیله [[حمله]] کردم و همراهان من نیز حمله کردند، چون [[مردم]] [[آمادگی]] نداشتند و از طرفی [[خیال]] می‌کردند که تعداد [[دشمن]] زیاد است فقط، [[زنان]] و فرزندان‌شان و چیزهای سبک را برداشته و فرار کردند و [[اموال]] شتران زیادی به چنگ ما افتاد و ما به [[مدینه]] برگشتیم. [[پیامبر]]{{صل}} سیزده شتر به من داد و با این [[سرمایه]] توانستم همسرم را به [[خانه]] بیاورم و [[زندگی]] ما رونقی گرفت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۰-۴۱۱.</ref>. اما صاحب الطبقات الکبری این سخن را به [[نقل]] از واقدی درست نمی‌داند و [[معتقد]] است که این [[روایت]] درباره پسر او، [[عبدالله بن ابی‌حدرد]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸۲.</ref>.<ref>[[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عبد ابوحدرد (مقاله)|مقاله «عبد ابوحدرد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۴-۳۵.</ref>.
اتفاقاً راه عبور او از کنار من بود؛ پس همین که نزدیک شد تیری به چله کمان نهاده و سینه‌اش را [[هدف]] گرفتم. تیر به قلبش اصابت کرد و من به سرعت به سوی او رفتم و سرش را بریدم. سپس تکبیرگویان به قبیله [[حمله]] کردم و همراهان من نیز حمله کردند، چون [[مردم]] [[آمادگی]] نداشتند و از طرفی [[خیال]] می‌کردند که تعداد [[دشمن]] زیاد است فقط، [[زنان]] و فرزندان‌شان و چیزهای سبک را برداشته و فرار کردند و [[اموال]] شتران زیادی به چنگ ما افتاد و ما به [[مدینه]] برگشتیم. [[پیامبر]] {{صل}} سیزده شتر به من داد و با این [[سرمایه]] توانستم همسرم را به [[خانه]] بیاورم و [[زندگی]] ما رونقی گرفت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۰-۴۱۱.</ref>. اما صاحب الطبقات الکبری این سخن را به [[نقل]] از واقدی درست نمی‌داند و [[معتقد]] است که این [[روایت]] درباره پسر او، [[عبدالله بن ابی‌حدرد]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸۲.</ref><ref>[[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عبد ابوحدرد (مقاله)|مقاله «عبد ابوحدرد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۴-۳۵.</ref>.


==سرانجام عبد ابوحدرد==
سرانجام او در [[سال ۷۱ هجری]] از [[دنیا]] رفت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۱.</ref><ref>[[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عبد ابوحدرد (مقاله)|مقاله «عبد ابوحدرد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۴-۳۵.</ref>.
او در [[سال ۷۱ هجری]] از [[دنیا]] رفت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۱.</ref>.<ref>[[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عبد ابوحدرد (مقاله)|مقاله «عبد ابوحدرد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۴-۳۵.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
* [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عبد ابوحدرد (مقاله)|مقاله «عبد ابوحدرد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
# [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عبد ابوحدرد (مقاله)|مقاله «عبد ابوحدرد»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۳۰

مقدمه

نام و نسب او سلامة بن نمیر بن اسلم بن افصی است[۱]. بعضی او را عبد یا عبید نیز خوانده‌اند و درباره اسم او اختلاف است. او به کنیه‌اش، ابو حدرد مشهور است. وی از اهل مکه و پدر عبدالله بن ابی حدرد و ام‌الدرداء است [۲]. او در جنگ‌های زیادی حضور داشت و اولین حضور او در صلح حدیبیه است[۳]. وی یکی از یاران با شهامت و فداکار پیامبر اسلام (ص) ولی مردی فقیر و بی‌بضاعت بود و به همین دلیل روایت مشهوری دربارۀ او نقل شده است. او می‌گوید: با دختری از بستگانم ازدواج کردم و مهریه‌اش را دویست درهم قرار دادم و چون پولی نداشتم نتوانستم همسرم را به خانه بیاورم (زیرا رسم بر این بوده که مهریه را به صورت نقدی بپردازند) پس از پیامبر (ص) کمک خواستم، حضرت فرمود: "چقدر مهریه قرار داده‌ای؟" گفتم: دویست درهم؛ فرمود: "اگر بنا بود زحمت بکشید باز هم این مقدار مهریه قرار می‌دادید؟ نه، به خدا قسم پیش من چیزی نیست که به تو کمک کنم".

چون ناامید شدم، از ازدواج خودداری کردم. چند روزی بیش نگذشت که شنیدم، مردی از قبیله جشم بن معاویه به نام رفاعة بن قیس که مردی ثروتمند و شجاع بود، می‌خواهد تا مردم طایفه قیس را گرد آورده با پیامبر اسلام (ص) بجنگد، پیامبر (ص) دو نفر از مسلمانان را همراهم کرد تا از آن مرد برای ایشان خبر بیاوریم. ما هنگام غروب نزدیک قبیله قیس رسیدیم؛ من در گوشه‌ای کمین کردم و به همراهانم گفتم: در طرف دیگر کمین کنید و هرگاه من تکبیر گفتم و حمله کردم شما نیز تکبیرگویان حمله کنید. هوا تاریک شد و سرخی طرف مغرب ناپدید شد، ناگهان سر و صدایی شنیدیم که مردم به سبب دیر آمدن چوپان و گوسفندان‌شان ناراحت شده و می‌خواستند به جستجوی آنها بروند. رفاعة بن قیس حرکت کرد، چند نفر به او گفتند: ما می‌رویم ولی او پاسخ داد: هیچ کس حق ندارد حرکت کند و خود تنها می‌روم و گوسفندان را به قبیله برمی‌گردانم".

اتفاقاً راه عبور او از کنار من بود؛ پس همین که نزدیک شد تیری به چله کمان نهاده و سینه‌اش را هدف گرفتم. تیر به قلبش اصابت کرد و من به سرعت به سوی او رفتم و سرش را بریدم. سپس تکبیرگویان به قبیله حمله کردم و همراهان من نیز حمله کردند، چون مردم آمادگی نداشتند و از طرفی خیال می‌کردند که تعداد دشمن زیاد است فقط، زنان و فرزندان‌شان و چیزهای سبک را برداشته و فرار کردند و اموال شتران زیادی به چنگ ما افتاد و ما به مدینه برگشتیم. پیامبر (ص) سیزده شتر به من داد و با این سرمایه توانستم همسرم را به خانه بیاورم و زندگی ما رونقی گرفت[۴]. اما صاحب الطبقات الکبری این سخن را به نقل از واقدی درست نمی‌داند و معتقد است که این روایت درباره پسر او، عبدالله بن ابی‌حدرد است[۵][۶].

سرانجام او در سال ۷۱ هجری از دنیا رفت[۷][۸].

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۳۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۷۰.
  2. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۰.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸۲.
  4. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۱۰-۴۱۱.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸۲.
  6. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عبد ابوحدرد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۴-۳۵.
  7. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۱.
  8. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عبد ابوحدرد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۴-۳۵.