ام عمرو: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">\n: +))
خط ۱: خط ۱:
{{نبوت}}
{{نبوت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ام عمرو در حدیث]] - [[ام عمرو در تاریخ اسلامی]] - [[ام عمرو در معارف و سیره حسینی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ام عمرو در حدیث]] - [[ام عمرو در تاریخ اسلامی]] - [[ام عمرو در معارف و سیره حسینی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">



نسخهٔ ‏۱۰ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۱:۵۹

اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

شیرزنی که شوهر و پسرش در کربلا شهید شدند عمرو بن جنادة نوجوانی نابالغ بود[۱] که قبل از او پدرش شهید شده بود، مادرش زنی بود که از سرچشمه ایمان سیراب گردیده بود و دلی سرشار از ثبات و اطمینان داشت. با وجود این که شوهرش به شهادت رسیده بود، هنوز هم عطش ایثار و جانفشانی‌اش فروکش نکرده بود، به پسرش گفت: فوراً حرکت کن و در برابر حسین(ع) فرزند رسول خدا(ص) با دشمن او بجنگ، تا کشته شوی!

عمرو گفت: مادرجان کوتاهی نخواهم کرد پس بی‌درنگ از خیمه بیرون رفت و عازم میدان گشت، ولی امام همین که او را دیدند، فرمودند: جلوی او را بگیرید، او هنوز زمانی از شهادت پدرش نگذشته، مادرش کسی را ندارد. ای پسر! برگرد و از مادرت سرپرستی کن، شاید او از آمدن تو به میدان رضایت نداشته باشد؟

جوان، عرض کرد: نه، نه، آقا این طور نیست! بلکه مادرم خودش دستور داد به میدان بیایم! امام که خاطرشان جمع شد، فرمود: آزادی، هر چه خواهی بکن. او که شایسته شهادت شده بود به میدان رفت، رجز خواند[۲] و با ایمان جنگید تا به شهادت رسید. دشمن سرش را برید و به طرف خیمه‌ها انداخت. مادرش، مثل ام وهب سر عزیزش را برداشت و گفت: احسنت يا بني يا قرة عيني...؛ آفرین ای پسرم، ای نور چشمم... سپس او را به سوی دشمن پرت کرد[۳] و خود او نیز رجز خواند و بر دشمن حمله کرد و دو تن از دشمن را کشت، تا این که امام او را به خیمه بازگرداندند[۴] همین سرگذشت را برای پسر و همسر مسلم بن عوسجه نوشته‌اند[۵].[۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. همان، ص۲۵۶.
  2. آقای من حسین است، سرور من حسین است، وه چه سروری، او شادی دل رسول اکرم(ص) است...
  3. سید محسن امین، سیره امامان، فی رحاب ائمه اهل البیت(ع)، ج۳، ص۱۶۹.
  4. رموز الشهاده (نفس المهموم)، ص۱۳۴؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۲۲.
  5. ناسخ التواریخ، ص۲۶۶، چاپ سنگی.
  6. خادری، ملیحه، مقاله «زنان در نهضت عاشورا»، فرهنگ عاشورایی ج۹ ص ۳۸.