برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|
خط ۶: |
خط ۶: |
| }} | | }} |
|
| |
|
| == آشنایی اجمالی ==
| |
| [[ابوبکره]] از بزرگان [[صحابه]] است که بیشتر به کنیهاش [[شهرت]] داشته و شهرت کنیهاش بر نام وی [[غلبه]] یافته است؛ لذا نام او را مختلف نقل کردهاند و به نظر نمیرسد این گفته که "در نام وی اختلافی نبوده و [[اختلاف]] در نام پدرش است"<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۲۴۰.</ref> خیلی درست باشد، چون نام او را نفیع<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۳۳.</ref>، ابن نفیع<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت، خلیلی)، ج۱۱، ص۳۰.</ref>، نفیح<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸.</ref> و مسروح<ref> المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۲۰۰؛ الإصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۹.</ref> نقل کردهاند. اگرچه، [[ابن کثیر]] آخرین نام را صحیحترین نام ابوبکره دانسته است گویا بین نام او و برادرش [[اشتباه]] کرده باشد.
| |
|
| |
| درباره نام پدر ابوبکره و این که او فرزند [[حارث بن کلده]] است یا فرزند مسروح - [[غلام]] حارث بن کلده -اختلاف فراوان است. جمعی او را [[نفیع بن حارث بن کلده]] نامیده و به عنوان {{عربی|قيل أو يقال}} (گفته شده یا میشود) ابن مسروح را هم افزودهاند و این نشان میدهد که پذیرفتهاند ابوبکره فرزند حارث است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸؛ تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۳۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۲۰۰.</ref>.
| |
|
| |
| جمعی دیگر، پدر او را [[مسروق]]<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲.</ref> نامیده و عکس دسته پیش عمل کردهاند. کسانی که او را ابن مسروح<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۷.</ref> دانستهاند گاهی تصریح میکنند که مسروح، غلام حارث بن کلده، [[پزشک]] معروف [[عرب]] است<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۱۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۷.</ref>.
| |
|
| |
| به نظر میرسد نظر جمع دوم درستتر باشد، چون اگرچه [[ابوبکره]] فرزند مسروح بوده باشد، رسم آن [[روز]] [[عرب]] این بوده است که برده اشراف را فرزند آنان میدانستند و شاید به این دلیل او را فرزند حارث نامیده باشند و مهمتر از آن، [[اقرار]] و اعتراف خود ابوبکره است که به مناسبتهای مختلف در معرفی خود چنین میگوید: "من از [[برادران دینی]] شما و [[آزادکرده]] پیامبرم و اگر به ناچار بخواهید نسبم را بدانید نفیع پسر مسروح هستم"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۸.</ref>.
| |
|
| |
| تمام [[مورخان]] و حتی کتب [[احادیث]] نام مادر ابوبکره را "[[سمیه]]"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدی دامغانی)، ج۷، ص۱۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷.</ref> ذکر کردهاند که همان مادر [[زیاد بن عبید]] معروف میباشد و هر دو [[برادر]] از یک مادرند. سمیه، [[کنیز]] [[حارث بن کلده ثقفی]] بود<ref> الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۰.</ref> که سه پسر آورد؛ نخست نافع و سپس نفیع -ابوبکره- را به [[دنیا]] آورد. چون نفیع سیاه بود حارث گفت: "این فرزند من نیست؛ زیرا در میان [[پدران]] من کسی سیاه نبوده است". پس نفیع به [[غلام]] حارث منسوب گردید<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۸۹.</ref>. و بعد از آنکه حارث، سمیه را به غلام خود، عبید، [[تزویج]] کرد، سمیه، زیاد را به دنیا آورد و چون [[ابوسفیان]]، پدر معاویه، در حالی که سمیه [[همسر]] عبید بود، با وی همبستر گردیده بود، معاویه زیاد را به پدرش ملحق نمود؛ در نتیجه، زیاد، قرشی [[اموی]]، نافع، ثقفی [[عربی]] و ابوبکره عبد و مولا گردیدند<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۷۶.</ref>.
| |
|
| |
| == چگونگی [[اسلام آوردن]] و مشهور شدن به ابوبکره ==
| |
| برخی از [[مسلمین]] با [[پذیرش اسلام]]، [[تغییر]] نام داده و یا [[شهرت]] یافتهاند اما شاید آنگونه که شهرت ابوبکره، به طور شگفتآوری به [[اسلام آوردن]] او پیوند خورده و برجستگی خاص [[تاریخی]] پیدا کرده است، نبوده باشند.
| |
|
| |
| در [[شوال]] [[سال هشتم هجری]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[طائف]] را به محاصره درآورد و این محاصره حدود پانزده [[روز]] ادامه یافت<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۸۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۵۸؛ فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۶۷.</ref>. سپس پیامبر اکرم{{صل}} اعلام فرمودند: "هر آزادهای که از حصار بیرون آمده و پیش ما بیاید در [[امان]] خواهد بود و هر بندهای ([[غلام]]) پیش ما بیاید، [[آزاد]] خواهد شد". پس گروهی از [[بردگان]] [[اهل]] [[طایف]] از حصار بیرون آمده به [[پیامبر]] پیوستند که [[ابوبکره]] نیز در میان آنها بود و [[رسول خدا]]{{صل}} آنها را آزاد فرمود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ۷۰۹- ۷۱۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۱.</ref> و در همین [[زمان]] به ابوبکره [[شهرت]] یافت. درباره شهرت یافتن او به ابوبکره سه دلیل بیان کردهاند که دو دلیل آن به بعد از اسلام آوردن او و به حادثه حصار طائف مربوط است:
| |
| # چون صبحگاهان از [[دژ]] فرود آمده و [[خدمت]] پیامبر{{صل}} رسید<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷.</ref>.
| |
| # بر بکره "چرخ [[چاه]]" نشسته و نزد پیامبر آمد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۱۹.</ref>.
| |
| # قبل از [[قبول اسلام]] هم در طائف به سبب علاقه او به بَکْرَه "بچه شتر"، به ابوبکره شهرت داشته است<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۹۰.</ref>.
| |
|
| |
| درباره [[کنیه]] او، جمعی معتقدند، [[مسلمین]] او را به این کنیه نامیدهاند<ref>شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج۱، ص۵۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۶۷.</ref> و جمعی دیگر گفتهاند پیامبر اکرم{{صل}} این کنیه را به او داد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۳۱.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۷۸.</ref>.
| |
|
| |
| == ابوبکره و [[فعالیتهای اجتماعی]] ==
| |
| بعد از [[پذیرش اسلام]] و [[آزاد]] شدن، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} هر یک از این [[بردگان]] آزاد ساخته خویش را در [[اختیار]] یکی از [[مسلمانها]] گذاشتند تا مخارج [[زندگی]] آنها را تأمین کنند و به ایشان دستور فرمودند به [[آزادشدگان]]، [[قرآن]] و [[سنن]] [[اسلامی]] بیاموزند و [[عمرو بن سعید بن عاص]] امور [[ابوبکره]] را عهدهدار شد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰.</ref>. ابوبکره در [[فتح بصره]] شرکت نمود<ref>معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۴۳۱.</ref> و در سال چهارده [[هجری]] به همراه دویست نفر از جمله [[نافع بن حارث]]، [[شبل بن معبد]]، [[مغیرة بن شعبه]] و... در فتح ابله حضور یافت<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۱۷۷۲.</ref>. همچنین عمرو او را برای [[یادگیری]] [[فقه]] و [[امور دینی]] به [[بصره]] فرستاد<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۷۹.</ref>.
| |
|
| |
| == ابوبکره و [[خلیفه دوم]] ==
| |
| ابوبکره [[قاطع]] و صریح اللهجه بود و حتی بزرگی [[خلفا]] هم نتوانسته بود بر این خصوصیت وی اثری بگذارد؛ هنگامی که خلیفه دوم، عمر، نیمی از [[دارایی]] گروهی از [[کارگزاران]] را [[مصادره]] کرد که [[سعد بن ابیوقاص]] [[فرماندار کوفه]]، [[عمرو بن عاص]] [[فرماندار مصر]]، [[ابوهریره]] [[فرماندار بحرین]] و... را از آنان شمردهاند، ابوبکره از این مصادره خودداری کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر این [[مال]]، مال خدای باشد پس تو را روا نیست که بعضی را بگیری و بعضی را رها کنی، و اگر مال ماست، تو [[حق]] نداری که آن را بگیری".
| |
|
| |
| پس عمر به او گفت: "یا مؤمنی هستی که [[خیانت]] نمیورزی، یا منافقی هستی [[دروغپرداز]]". ابوبکره گفت: "مؤمنی هستم که خیانت نمیورزم"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۴۷. ابوبکره از نظر عمر بن الخطاب مرد عادلی نبود و عمر به خاطر شهادتی که او علیه مغیرة بن شعبه، فرماندار وقت داده بود، شهادت او را نمیپذیرفت.</ref><ref>محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۸۰.</ref>.
| |
|
| |
| == [[ابوبکره]] و [[گواهی دادن]] بر زنای [[مغیره]] ==
| |
| چون مغیره نزد زنی از [[بنی هلال]]، که به او [[ام جمیل]] گفته میشد و [[زن]] [[حجاج بن عتیک ثقفی]] بود، رفت و آمد میکرد پس گروهی از [[مسلمین]] به او بد [[گمان]] شدند و ابوبکره، [[نافع بن حارث]]، [[شبل بن معبد]] و [[زیاد بن عبید]] مراقب او بودند تا این که مغیره پیش ام جمیل رفت. در این هنگام باد پرده را بلند کرد و آنها مغیره را در کنار ام جمیل [[مشاهده]] کردند. پس ابوبکره نزد عمر رفت. عمر گفت: "ابوبکره! خبر خوش آوردهای؟"
| |
|
| |
| ابوبکره گفت: "خبر خوش را مغیره آورده است" و سپس داستان را برای او تعریف کرد. عمر [[ابوموسی اشعری]] را [[جانشین]] مغیره کرد و به او گفت که مغیره را به [[مدینه]] بفرستد. چون مغیره به مدینه رسید عمر او و [[گواهان]] را جمع کرد و سه نفر علیه مغیره [[گواهی]] دادند. چون نوبت به زیاد رسید، وقتی عمر او را دید، به او گفت: "چهره مردی را میبینم که [[خدا]] به دست او مردی از [[اصحاب محمد]] را [[رسوا]] نمیکند". چون زیاد نزدیک آمد، عمر از او پرسید: ماجرا چگونه بود؟
| |
|
| |
| زیاد گفت: "امری [[زشت]] دیدم و نفسی بلند شنیدم و پاهایی که بالا و پایین میرفت را دیدم لکن آنچه را چون میل در سرمهدان باشد، ندیدم".
| |
|
| |
| سپس عمر ابوبکره، نافع و شبل بن معبد را حد قَذْف<ref>قذف: افتراء و تهمت.</ref> زد. در این حال ابوبکره برخاست و گفت: "گواهی میدهم که مغیره زناکارست". عمر خواست دوباره به او حد بزند که علی{{ع}} به او فرمود: "در این صورت مغیره سنگسار میشود". عمر هرگاه مغیره را میدید، میگفت: ای مغیره! من هرگز تو را ندیدم مگر آنکه ترسیدم خدا مرا سنگباران کند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵- ۱۴۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۸۰.</ref>.
| |
|
| |
| == ابوبکره و [[امام علی]]{{ع}} ==
| |
| از حوادثی که نشان دهنده موضع وی در برابر [[امام علی]]{{ع}}، [[خلفا]] و [[حکام]] است [[حادثه جمل]] و [[صفین]] میباشد. [[ابوبکره]] خود درباره حادثه جمل میگوید: در [[جمل]] نزدیک بود در گروه [[اصحاب جمل]] قرار گرفته و به نفع آنها وارد [[جنگ]] شوم اما [[خداوند تعالی]] به واسطه سخنی که از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیده بودم مرا [[یاری]] رسانید؛ که وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} خبردار شد [[ایرانیان]] دختر کسری را بعد از او به [[حکومت]] خویش برگزیدهاند، فرمود: "[[رستگار]] نخواهد شد ملتی که برای [[ریاست]] امور خویش زنی را برگزیده باشند"<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۲۴۰- ۲۴۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۷.</ref>.
| |
|
| |
| او گرچه به نفع اصحاب جمل وارد جنگ نشد اما به نفع [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} نیز به میدان نیامد و حتی [[کوشش]] نمود افرادی از [[بصره]] را که قصد یاری حضرت را داشتند از یاری او باز دارد.
| |
|
| |
| ایوب و [[یونس]] از حسن ([[بصری]]) از [[احنف بن قیس]] [[روایت]] میکنند که میگفت: [[سلاح]] برداشته قصد یاری این مرد- علی بن ابیطالب - را داشتم، ابوبکره به دیدارم آمده گفت: احتف! چه قصدی داری؟ گفتم: میخواهم به یاری [[پسر عموی رسول خدا]] یعنی [[علی ابن ابیطالب]] بروم، ابوبکره به من گفت: احتف! برگرد، از رسول خدا{{صل}} شنیدم فرمود: "وقتی دو [[مسلمان]]، [[شمشیر]] کشیده، صفآرايی کنند، کشتهشده و کشنده هر دو در [[آتش]] باشند". گفتم، یا گفته شد، یا [[رسول الله]]! کشتهشده چرا باید در آتش باشد؟ فرمود: "از آنرو که کشتهشده هم قصد کشتن کشنده را داشته است"<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۸، ص۱۶۹- ۱۷۰؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۸، ص۹۲؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۲، ص۳۰۶؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۰- ۵۱.</ref>.
| |
| با این حال هنگامی که علی{{ع}} پس از [[جنگ جمل]] وارد بصره شد [[عبدالرحمان بن ابی بکره]] همراه [[امان]] داده شدهها برای [[بیعت]] نزد آن حضرت آمدند. علی{{ع}} از وضع و حال پدر وی جویا شد، عبدالرحمان [[سوگند]] یاد کرد پدرش [[بیمار]] میباشد و از علاقه پدر نسبت به آن حضرت[[سخن]] گفت. علی{{ع}} به دیدار [[ابوبکره]] رفت و فرمود: "نشستی و [[منتظر]] نتیجه ماندی!؟" ابوبکره[[دست]] بر سینه نهاده و گفت: "[[درد]] آشکار دارم"، علی{{ع}} عذر او را پذیرفت و [[ولایت بصره]] را هم به او پیشنهاد کرد، ابوبکره عذر آورده (و نپذیرفت) ولی پیشنهاد نمود و گفت: "از [[خاندان]] خویش مردی را که [[مردم]] با او [[آسوده]] باشند برگزین و من هم [[مشاور]] او خواهم بود".
| |
|
| |
| پس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[ابن عباس]] را به استانداری برگزید و زیاد، [[برادر]] [[مادری]] ابوبکره، را که در [[جنگ]] هم شرکت نداشت به عنوان کاتب ابن عباس [[منصوب]] نمود<ref>الجمل، شیخ مفید، ۴۲۰- ۴۲۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۵۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۸۱.</ref>.
| |
|
| |
| == ابوبکره و [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} ==
| |
| ابوبکره خود به این [[حقیقت]] اعتراف میکند که [[دوست]] ندارد راه [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} را بپیماید. وقتی معاویه به [[بسر بن ارطاة]] [[مأموریت]] داد تا مخالفینش را به [[قتل]] برساند، او برای [[اجرای فرمان]] معاویه به [[بصره]] رفت و بر [[منبر]] رفته از علی بن ابیطالب به زشتترین وجه سخن گفت، آنگاه مردم را مخاطب ساخت و آنها را به [[خداوند]] قسم داد که آیا او راست نمیگوید؟
| |
|
| |
| ابوبکره در پاسخ گفت: "قسم بزرگی دادی، نه، به [[خدا]] راست نگفتی".
| |
|
| |
| پس [[بسر]]دستور داد او را آنچنان زدند که از [[هوش]] رفت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۵۰.</ref>، چون به هوش آمد فرزندش به او گفت: "نمیدانی که این مردم با این مرد دشمناند؟"
| |
|
| |
| او در جواب فرزندش گفت: "شاید [[گمان]] کردهای این گفته پدرت برای میل او به علی بن ابیطالب{{ع}} است! اگر مگسی بر روی لاشهها باشم خوشتر دارم از آنکه در راهی وارد شدم که علی{{ع}} در آن وارد شده باشد و لکن (چه کنم) درحق او ناحق گفت و از ما به [[حق خداوند]] درخواست کرد (تا تأییدش کنیم) من هم اعلام کردم که او (بسر) راست نمیگوید؛ زیرا [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} از [[اتهام]] درباره شکم و [[شهوت]] [[پاک]] و در [[نسب]] و سابقه [[بیعیب]] است"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۹۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۰، ص۴۰۰- ۴۰۱.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۸۲.</ref>.
| |
|
| |
| == [[ابوبکره]] و [[امام حسن]]{{ع}} ==
| |
| ابوبکره با آنکه خوشتر دارد مگسی بر روی لاشههای گندیده باشد تا اینکه در راهی وارد شود که علی بن ابیطالب{{ع}} در آن وارد شده باشد اما نسبت به فرزند او امام حسن{{ع}} [[شیوه]] دیگری در پیش گرفته است؛ [[ابوالحسن]] مدائنی [[روایت]] کرده هنگامی که [[حکم بن ابی العاص]] ثقفی خبر [[وفات امام حسن]]{{ع}} را به [[مردم بصره]] اعلام کرد، [[مردم]] به شیون پرداختند. ابوبکره که در بستر [[بیماری]] بود صدای شیون را شنید و پرسید: صدای چیست؟ همسرش، میسه دختر سخام ثقفی، گفت: "[[حسن بن علی]] درگذشت؛ خوب شد و مردم از او [[آسوده]] شدند".
| |
|
| |
| ابوبکره گفت: "وای بر تو! او از دست مردم آسوده شد؛ مردم با رفتن او نیکیهای فراوانی را از دست دادند"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۲۹۶.</ref><ref>محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۸۳.</ref>.
| |
|
| |
| == ابوبکره و معاویه ==
| |
| هنگامی که [[بسر بن ارطاة]] بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} بر [[بصره]] [[دست]] یافت، [[فرزندان]] زیاد را [[اسیر]] کرد و به زیاد نوشت: اگر خود را [[تسلیم]] نکند فرزندان او را خواهد کشت زیاد از آمدن و [[تسلیم شدن]] خودداری کرد و بسر نیز خواست تا فرزندان زیاد را به [[قتل]] برساند. ابوبکره - [[برادر]] [[مادری]] زیاد- نزد بسر آمد و گفت: اینان را بدون هیچ گناهی دستگیر کردهای، با آنکه یکی از شرایط [[صلح]] معاویه و امام حسن آن بود که [[اصحاب علی]]{{ع}} در همه جا [[آزاد]] باشند؛ بسر نیز به او مهلت داد تا برای خلاصی آنها از معاویه [[نامه]] بیاورد.
| |
|
| |
| [[ابوبکره]] نزد معاویه رفت. وقتی بر معاویه وارد شد گفت: {{عربی|السلام عليك يا امير الفاسقين ولا رحمة الله و بركاته}}! ای معاویه! از [[خدا]] بترس و بدان هر [[روز]] و شبی که بر تو میگذرد جز این نیست که از [[دنیا]] فاصله گرفتهای و به [[آخرت]] نزدیک میشوی و [[مرگ]] در تعقیب توست که نمیتوانی از چنگالش [[فرار]] کنی؛ چقدر نزدیک است که به این مطلب [[یقین]] پیدا کنی و مرگ تو را در یابد. آنچه ما و تو در آن به سر میبریم از بین میرود و آنچه به سوی آن میرویم [[پایدار]] میماند چه [[نیک]] و چه بد؛ از [[خداوند]] آرزوی خیر نموده و از [[بدی]] به او [[پناه]] میبریم. این سخنان را گفت و بدون آنکه سخنی دیگر بگوید، ساعتی آرام نشست. معاویه به او گفت: "دیدار با ما تو را به این جا کشانده یا درخواست دیگری داری که به اینجا آمدهای؟"
| |
|
| |
| ابوبکره گفت: "نه، به خدا که درخواست حاجتی ما را به سوی تو کشانده است".
| |
|
| |
| معاویه گفت: "[[حاجت]] تو چیست؟ خوشحال میشویم که تو را شاد کنیم".
| |
|
| |
| ابوبکره گفت: "خواستهام این است که برادرم زیاد را [[امان]] دهی!"
| |
|
| |
| معاویه گفت: "[[جان]] او در امان است ولی [[اموال]] فارس که متعلق به [[مسلمین]] است در دست وی است و سزاوار نیست که از [[حق]] آنها بگذریم".
| |
|
| |
| ابوبکره گفت: "او نمیخواهد با تو [[صلح]] کند ولی قصد دارد که [[اموال مسلمین]] را بپردازد،؛ چراکه اموال مسلمین برای او [[حلال]] نیست".
| |
|
| |
| معاویه پرسید: چه مقدار [[مال]] در دست اوست؟
| |
|
| |
| ابوبکره گفت: "پنج هزار درهم".
| |
|
| |
| معاویه گفت: "او را امان دادم و به پرداخت همین مقدار مال از او [[راضی]] میشوم".
| |
|
| |
| ابوبکره گفت: "پس باید به بسر بنویسی که برادرزادههایم را رها سازد".
| |
|
| |
| معاویه به بسر نوشت: ابوبکره نزد تو آمده است و برای برادرش برای آنچه انجام داده و نیز برای آنچه در دست اوست، تقاضای امان نموده است، وقتی نزد تو آمد [[برادر]] زادههایش را رها کن<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۳۴۱- ۱۳۴۲ (با اندکی دخل و تصرف).</ref>.
| |
|
| |
| [[ابوبکره]] [[نامه]] را گرفت و در آخرین لحظات که مهلت رو به پایان بود و بسر آماده کشتن [[فرزندان]] زیاد، عبدالله، عبدالرحمان و عبیدالله بود، خود را رساند و فرزندان زیاد را [[آزاد]] کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۷، ص۲۷۲۳.</ref>.
| |
|
| |
| زیاد پس از ماجرای الحاقش به [[ابوسفیان]] از طرف معاویه، [[والی بصره]] و [[کوفه]] شد. در این [[زمان]]، مردی از [[خراسان]] به [[بصره]] آمد و پولی را که همراه خود آورده بود به [[بیتالمال]] سپرد و رسید دریافت کرد. آنگاه به [[مسجد]] آمد و دو رکعت [[نماز]] گزارد. [[سمرة بن جندب]] او را دستگیر کرد و به [[اتهام]] خارجی بودن گردن زد. پس از گردن زدن او چون [[اموال]] او را بررسی کردند، رسید بیتالمال به دست آمد. ابوبکره به سمرة بن جندب گفت: نشنیدی فرمایش [[خداوند تعالی]] را که فرمود: {{متن قرآن|قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى}}<ref>«بیگمان آنکه پاکیزه زیست رستگار شد * و نام پروردگار خویش برد، آنگاه نماز گزارد» سوره اعلی، آیه ۱۴.</ref> و [[سمره]] هم پاسخ داد: "برادرت زیاد دستور اجرای این کار را داد"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۷.</ref>.
| |
|
| |
| هنگامی که ابوبکره به [[زیان]] [[مغیرة بن شعبه]] [[گواهی]] معروف خود را ادا کرد و به دلیل خودداری برادرش زیاد از اداء [[شهادت]]، حد [[تهمت]] بر ابوبکره زده شد، او این [[کینه]] را نسبت به [[برادر]] خود، زیاد، در [[دل]] پنهان داشت تا هنگامی که معاویه مدعی [[برادری]] زیاد شد؛ ابوبکره زیاد را از آن کار باز داشت ولی زیاد پیشنهاد او را نپذیرفت و به معاویه پاسخ مثبت داد و ابوبکره [[سوگند]] خورد هرگز با زیاد سخن نگوید و پیش از آنکه سخنی با او بگوید، درگذشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲- ۱۳.</ref>.
| |
|
| |
| ابی عثمان گوید: بعد از این جریان، ابوبکره را [[ملاقات]] کردم و گفتم: این چه کاری بود که کردید؛ من از [[سعد بن ابیوقاص]] شنیدم که میگفت: به دو گوش خود از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیده است که فرمود: "در [[اسلام]] کسی که پدری غیر از پدر خویش را مدعی شود، با آنکه میداند آن شخص پدرش نیست، [[بهشت]] بر او [[حرام]] است". [[ابوبکره]] گفت: "من خود نیز این سخن را از [[رسول خدا]] شنیدهام"<ref>صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۱، ص۵۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۱۷۶.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۸۴.</ref>.
| |
|
| |
| == ابوبکره و [[صحابه رسول خدا]]{{صل}} ==
| |
| در آخرین روزهای [[حیات]] [[ابی بکره]]، [[انس بن مالک]] برای [[آشتی دادن]] او با برادرش، زیاد به دیدار او آمد و در ضمن [[گفتگو]] با او یادآور شد که چگونه زیاد به [[فرزندان]] ابوبکره [[مقام]] بخشیده است، ابوبکره گفت: "غیر از آنکه آنان را در [[آتش]] بیندازد کار دیگری کرده است؟" وقتی انس در جواب گفت: زیاد [[مجتهد]] است، ابوبکره گفت: "[[خوارج]] [[حروراء]] هم خود را مجتهد میدانستند"<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۹.</ref>.
| |
|
| |
| ابوبکره احادیثی را نیز درباره برخی [[صحابه]] بیان نموده است که به یک نمونه اشاره میکنیم: رسول خدا{{صل}} فرمودند: "همانا مردانی که با صحابه من بوده و مرا دیدهاند کنار [[حوض]] بر من وارد خواهند شد. آنها را تا پیش من بالا میآورند و من آنها را میببینم ولی آنها به آتش فرو میروند، پس میگویم: خدای من! اصحابم! خدای من! اصحابم! پس گفته میشود: تو چه میدانی که بعد از تو اینها چه حوادثی پدید آوردند"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۰.</ref><ref>محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۸۶.</ref>.
| |
|
| |
|
| == ابوبکره از زبان خود == | | == ابوبکره از زبان خود == |
| ابوبکره هنگام [[وفات]] همسرش میگفت: از آن میترسم که در زمانی باشم که نتوانم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم و آن [[روز]]، دیگر خیری (در [[زندگی]]) نیست<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۷.</ref><ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۸۷.</ref>. | | ابوبکره هنگام [[وفات]] همسرش میگفت: از آن میترسم که در زمانی باشم که نتوانم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم و آن [[روز]]، دیگر خیری (در [[زندگی]]) نیست<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۷.</ref>.<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۸۷.</ref> |
|
| |
|
| == سرانجام [[ابوبکره]] == | | == سرانجام [[ابوبکره]] == |
| این که او در [[زمان خلیفه دوم]] از [[دنیا]] رفته باشد<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷.</ref>، درست نیست چون به نقل اکثر [[مورخان]]، او در سال ۵۱ یا [[۵۲ هجری]]<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۱ و ۱۶۱۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۴۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۳۰۴.</ref>، یعنی در همان سالی که [[امام حسن مجتبی]] به [[شهادت]] رسید<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۳۰۴.</ref>، از دنیا رفته است. | | این که او در زمان خلیفه دوم از [[دنیا]] رفته باشد<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷.</ref>، درست نیست چون به نقل اکثر مورخان، او در سال ۵۱ یا ۵۲ هجری<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۱ و ۱۶۱۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۴۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۳۰۴.</ref>، یعنی در همان سالی که [[امام حسن مجتبی]] به [[شهادت]] رسید<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۳۰۴.</ref>، از دنیا رفته است. |
| | |
| [[ابوبرزه اسلمی]]، که [[پیامبر]]{{صل}} بین او و ابوبکره [[عقد اخوت]] برقرار کرده بود<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷- ۵۸.</ref>، به [[وصیت]] خود او بر او [[نماز]] خواند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۲، ص۲۲۰.</ref>. همچنین گفته شده، ابوبکره در دوران [[حکومت معاویه]] و [[فرمانداری]] زیاد در [[بصره]] از دنیا رفت.
| |
| | |
| پس از مردن ابوبکره، زیاد، [[فرزندان]] وی را نزد خود برد و [[املاک]] و داراییهایی به ایشان واگذار کرد و آنها را به کارهای مهمی گماشت و آنها نیز با کمک زیاد جزو افراد [[ثروتمند]] شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۱۶.</ref><ref>محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۸۷.</ref>.
| |
| | |
| ==[[ابوبکره]] [[کارگزار]] بیت المال [[بصره]]==
| |
| درباره [[مسئولیت]] ابوبکره در بیت المال بصره روایتی از خود وی نقل شده است. او گوید: علی{{ع}} مرا بر بیت المال [بصره] گمارد سپس داخل آن شد و فرمود: بگیر بگیر و آنچه در آنجا بود میان [[مسلمانان]] تقسیم کرد. ردایی از خز باقی ماند. فرمود: [[مرد]] [[نیازمندی]] را پیدا کنید تا این که عبای چهار گوش را به او بدهم. مردی از همپیمانان [[بنی عجل]] را معرفی کردم. [[عبا]] را توسط من نزد وی فرستاد. آن مرد گفت: از کجا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} مرا [[شناخت]]؟ گفتم تو را نزد او یاد آوردم. گفت: [[خداوند]] امیرالمؤمنین{{ع}} را [[پاداش نیک]] دهد. این، موافق نیاز من است، پس آن را به [[مالی]] فروخت.
| |
|
| |
|
| آنگاه علی{{ع}} در بیت المال [[نماز]] خواند و دستور داد آن را جاروب زدند و فرمود: [[ستایش]] از آن خدایی است که مرا بیرون برد از بیت المال همانگونه که وارد آن شدم و چیزی از آن برنداشتم.<ref>{{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَخْرَجَنِي مِنْهُ كَمَا دَخَلْتُهُ}}؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۳۴.</ref>
| | [[ابوبرزه اسلمی]]، که [[پیامبر]]{{صل}} بین او و ابوبکره [[عقد اخوت]] برقرار کرده بود<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷- ۵۸.</ref>، به [[وصیت]] خود او بر او [[نماز]] خواند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۲، ص۲۲۰.</ref>. همچنین گفته شده، ابوبکره در دوران [[حکومت معاویه]] و فرمانداری زیاد در [[بصره]] از دنیا رفت. |
|
| |
|
| این شُکر [[امام علی]]{{ع}} بسیار [[زیبا]] است که هیچگونه سهمی از بیت المال نبرده است. این گزارش که در [[انساب الأشراف]] آمده، نشان میدهد که ابوبکره برای مدت کوتاهی [[مسئول]] بیت المال بصره بوده است. در گزارش نام بصره نیامده؛ ولی با توجه به سکونت ابوبکره در بصره مسئولیت وی بر بیت المال بصره ثابت میشود. این مسئولیت همانند مسئولیت [[ابوالهیثم]] و [[عمّار]] و ابن ابی رافع بر بیت المال [[مدینه]] است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج3، ص 773 - 774.</ref>
| | پس از مردن ابوبکره، زیاد، [[فرزندان]] وی را نزد خود برد و [[املاک]] و داراییهایی به ایشان واگذار کرد و آنها را به کارهای مهمی گماشت و آنها نیز با کمک زیاد جزو افراد [[ثروتمند]] شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۱۶.</ref>.<ref>[[محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۸۷.</ref> |
|
| |
|
| == منابع == | | == منابع == |