گزارشهای فراوان، مفصل و متفاوت منابع، درباره اعدام خبیب، به قهرمانسازی در داستانها شباهت یافته و خواننده را درباره بیطرفی منابع دراین رخداد دچار تردید میکند. برپایه این گزارشها مکّیان، [[زن]] و مرد و پیر و [[جوان]]، خبیب و زیدبن دثنّه را در مسیرشان به سوی اعدامگاه یعنی تنعیم ـ آخرین حد [[حرم]] و [[محل]] [[محرم]] شدن [[حاجیان]] برای [[عمره]] [[مجدد]] در زمان حاضر است ـ [[همراهی]] کردند. خبیب در [[راه]] زیدبن دثنه را دید و در حالی که در [[غل و زنجیر]] بود، او را در آغوش گرفت و به [[صبر]] و [[پایداری]] سفارش کرد.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۵۸ ـ ۳۶۲.</ref> خبیب پیش از اعدام از مکیان مهلت خواست دو رکعت [[نماز]] بخواند و آن را مختصر خواند؛ مبادا [[دشمن]] طولانی شدن نماز را برای عقب انداختن اعدام بداند.<ref>اخبار مکه، ج ۵، ص ۲۳۰؛ المغازی، ج ۱، ص ۳۶۲؛ تاریخ خلیفه، ص ۴۴.</ref> شبیه این گزارش درباره [[زید بن دثنه]]، [[زید بن حارثه]] و [[حجر بن عدی]] نیز گزارش شده است.<ref>الطبقات، ج ۲، ص ۴۳؛ انساب الاشراف، ج ۵، ص ۲۶۷؛ السیرة الحلبیه، ج ۲، ص ۱۶۲ ـ ۱۶۳؛ الصحیح من سیرة النبی، ج ۷، ص ۲۰۰ ـ ۲۰۱.</ref> [[اهل تسنن]]، خبیب را پایهگذار [[سنت]] [[خواندن]] دو رکعت نماز پیش از [[مرگ]] میدانند.<ref> المغازی، ج ۱، ص ۳۵۸؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۸۲؛ الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۴۲.</ref> پس از آویخته شدن خبیب بر [[صلیب]]، مکیان کوشیدند با [[وعده]] [[رهایی]]، او را از [[اسلام]] بازگردانند؛ ولی [[پایداری]] وی که کار خود را در [[راه خدا]] ناچیز شمرد و اعلام کرد هیچ [[خشنود]] نیست در [[خانه]] خود آسوده باشد و اندکی به [[پیامبر]]{{صل}} آسیب برسد، مکیان را شگفتزده ساخت.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۶۰؛ سبلالهدی، ج ۶، ص ۴۴.</ref> خبیب بر فراز چوبه اعدام، حاضران آن صحنه را [[نفرین]] کرد و از [[خدا]] خواست یکایک آنان را هلاک سازد و هیچ یک از آنان را وانگذارد. این نفرین در [[منابع تاریخی]] بازتاب فراوانی یافته <ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۵۹؛ البدایة و النهایه، ج ۴، ص ۷۶.</ref> و گزارشهایی چند از [[هراس]] مکیان [[نقل]] شده است که نفرین خبیب دامنگیرشان شود؛ تا آنجا که [[ابوسفیان]] برای [[نجات]] [[معاویه]] (فرزندش) او را به شدت بر [[زمین]] انداخت تا طبق باورهای [[جاهلی]] از این نفرین رهایی یابد.<ref>السیرة النبویه، ج ۳، ص ۱۷۳؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۷۶.</ref> پس از سالها [[سعید]] جمحی از حاضران صحنه اعدام خبیب که [[عمر]] او را [[والی]] [[حمص]] کرده بود، در پاسخ به سؤال عمر، سبب بیهوشیهای مکرر خود را [[یادآوری]] صحنه اعدام و [[نفرین]] خبیب دانست.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۵۹ ـ ۳۶۰؛ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۱۷۳؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۷۶.</ref>
برخی از محققان درباره [[نگرانی]] [[قریش]] از این نفرین تردید دارند، زیرا بسیاری از [[قریشیان]] از جمله [[ابوسفیان]] و [[معاویه]] هیچ نگرانیای از آن ابراز نکردهاند، بنابراین احتمالاً برخی از مورّخان [[اموی]] که سالها پس از [[شهادت]] خبیب در سال سوم و [[شهادت امام حسین]]{{ع}} در [[سال ۶۱ هجری]] به تدوین [[سیره نبوی]] پرداختند، برای تحتالشعاع قراردادن [[حادثه کربلا]] و نفرین [[امام حسین]]{{ع}} در [[روز عاشورا]] که دقیقاً با همین الفاظ [[نقل]] شده است،<ref> انسابالاشراف، ج ۳، ص ۲۰۱، ۴۰۷؛ تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۴۳؛ البدایة والنهایه، ج ۸، ص ۲۰۳.</ref> به نفرین خبیب پر و بال دادهاند.<ref>الصحیح من سیرة النبی، ج ۷، ص ۱۹۸.</ref> خبیب پس از نفرین قریش و در آستانه شهادت، [[ناامید]] از یافتن کسی که سلامش را به [[پیامبر]]{{صل}} برساند، از [[خدا]] خواست تا [[سلام]] او را به پیامبرش [[ابلاغ]] کند. برپایه [[روایت]] [[زید بن حارثه]]، [[پیامبراکرم]]{{صل}} که در آن لحظه در [[مدینه]] در میان [[اصحاب]] نشسته بود، سلام خبیب را دریافت.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۶۰؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۷۶.</ref> از او در این حالت، شعری نقل شده که براساس آن، به جای نگرانی از چگونگی کشته شدنش، از این [[آرزو]] [[سخن]] گفته است که [[مسلمان]] و با [[اعتقادی]] صحیح بمیرد.<ref> السیرة النبویه، ج ۳، ص ۱۷۶؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۷۸؛ صحیح ابنحبان، ج ۱۵، ص ۵۱۳.</ref>
برپایه گزارش واقدی، خبیب بر چوبه اعدام، رو به مدینه و پشت به [[مکه]] بود و قریشیان ۴۰ نوجوان از [[فرزندان]] کشتگان [[بدر]] را فراخواندند تا هریک با نیزه زخمی به خبیب بزند. او بر اثر این زخمها در حالی که روی چوبه دار در پیچ و تاب بود، چرخی خورد و چهرهاش به سوی [[کعبه]] برگشت و [[خدا]] را برای این رخداد [[شکر]] کرد.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۶۱.</ref> براساس گزارش [[تفسیری]] [[مقاتل]]، وقتی خبیب را پشت به [[کعبه]] بر چوبه اعدام آویزان کردند، [[دعا]] کرد که خدا روی او را به سمت کعبه بگرداند و دعای او [[مستجاب]] شد و به سوی کعبه چرخید و مکیان نتوانستند روی او را از کعبه برگردانند و خطاب به او [[آیات]] {{متن قرآن| يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي}}<ref>«ای روان آرمیده! به سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد! آنگاه، در جرگه بندگان من درآی! و به بهشت من پا بگذار!» سوره فجر، آیه ۲۷-۳۰.</ref> نازل شدهاند که در آنها خطاب به روان آرام [[بنده]] مورد [[رضای خدا]] گفته میشود که به سوی پروردگارش بازگردد، در حالی که [[پروردگار]] از او [[خشنود]] و وی هم از پروردگارش [[خرسند]] است و در [[بهشت]] خدا و در میان [[بندگان]] خاصش درآید.<ref>تفسیر مقاتل، ج ۴، ص ۶۹۲.</ref>[[تفاسیر]] دیگری نیز این [[شأن نزول]] را [[نقل]] کردهاند؛<ref>کشف الاسرار، ج ۱۰، ص ۴۹۰؛ روضالجنان، ج ۲۰، ص ۲۷۷؛ البحر المحیط، ج ۱۰، ص ۴۷۷.</ref> اما [[سوره فجر]] مکی است و آن واقعه در دوره [[مدنی]] رخ داده است، از این رو باید این [[روایات]] را همانگونه که در روایات [[اهلبیت]]{{عم}} <ref>تفسیر قمی، ج ۲، ص ۴۲۲؛ الکافی، ج ۳، ص ۱۲۴؛ نورالثقلین، ج ۵، ص ۵۷۷.</ref> و [[تفسیر]] [[زمخشری]] و فخررازی <ref>الکشاف، ج ۴، ص ۷۵۳؛ التفسیر الکبیر، ج ۳۱، ص ۱۶۲.</ref> بر آن تأکید شده است، تطبیقپذیر بر همه [[مؤمنان راستین]] از جمله [[امیرمؤمنان علی]]، [[امام حسین]] و حمزهبن [[عبدالمطلب]]{{عم}} دانست.
وانگهی، نقل مقاتل با گزارش واقدی نیز ناسازگار است: بر پایه این گزارش وقتی خبیب به رغم میلش رو به کعبه قرار نگرفت، با [[تلاوت]] [[آیه]] {{متن قرآن|فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ}}<ref>« پس هر سو رو کنید رو به خداوند است» سوره بقره، آیه ۱۱۵.</ref> خود را در همان حال به سوی خدا دانست و دیگر از خدا نخواست که او را به [[قبله]] بگرداند. افزون بر این، تنها تناسبی که این [[مفسران]] برای [[نزول]] این آیه با این شرایط میدانند، تعبیر {{متن قرآن|ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ}}<ref>«به سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد!» سوره فجر، آیه ۲۸.</ref> است که آن را به چرخیدن [[جسم]] خبیب به سمت [[قبله]] [[تطبیق]] میکنند، در حالی که به قرینه آیههای پسین این [[سوره]]: {{متن قرآن|فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي}}<ref>«در جرگه بندگان من درآی! و به بهشت من پا بگذار!» سوره فجر، آیه ۲۷-۳۰.</ref> ورود [[نفس مطمئنه]] به [[بهشت]] و میان [[بهشتیان]]، جهتگیری [[معنوی]] است؛ نه چرخش فیزیکی [[بدن]] به سمت [[کعبه]].<ref>روضالجنان، ج ۲۰، ص ۲۷۷.</ref>
[[ابومیسره]] از [[طایفه]] [[بنی عبدالدار]]، دستان [[عقبه]] پسر کوچک [[حارث]] نوفلی را بر نیزهای نهاد و آن را به سمت خبیب پرتاب کرد؛ اما به [[هدف]] نخورد و تماشاچیان که [[ناتوانی]] ابومیسره را در کشتن خبیب دیدند، فریادزنان از ابوسَرْوَعَه، پسر بزرگتر حارث، خواستند که کار خبیب را تمام کند.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۶۱.</ref> در این هنگام، ابوسروعه نیزه خود را در سینه خبیب فرو کرد و آنقدر فشار داد که نیزه از کمر او درآمد.<ref>المغازی، ج ۱، ص ۳۶۱؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۱۶؛ صحیح البخاری، ج ۵، ص ۱۲ ـ ۱۳، ۴۱.</ref>
به [[روایت]] [[ابن عباس]] و [[ضحاک]]، [[قاتل]] خبیب، ابومیسره بود و خبیب او را از [[خدا]] [[بیم]] داد؛ ولی ابومیسره اعتنا نکرد و نیزه خود را بیشتر در سینه او فرو کرد و خبیب شهادتینگویان [[جان]] داد و این صحنه [[شأن نزول]] [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ}}<ref>«و چون به او گویند: از خداوند پروا کن، خویشتنبینی او را به گناه میکشاند پس دوزخ او را بس و بیگمان، این بستر بد است» سوره بقره، آیه ۲۰۶.</ref> است که در آن واکنش ابومیسره به سفارش [[پروای الهی]] اینگونه بیان شده که سرسختی و لجاجتش او را به [[گناه]] ([[قتل]] خبیب) وامیدارد و [[دوزخ]] جزای او معرفی شده است<ref>تفسیر بغوی، ج ۱، ص ۲۶۵؛ روضالجنان، ج ۳، ص ۱۴۷.</ref>.
این [[روایات]]، افزون بر اینکه مرسلاند، تنها بیانگر تطبیق این [[آیه بر]] خبیباند، زیرا [[سیاق آیات]] با این حادثه و [[تاریخ]] [[زندگی]] ابومیسره که تا آن [[زمان]] سابقه [[اسلام]] و [[نفاق]] نداشته است، ناسازگار است و [[شأن]] نزولهای مشهور و [[سیاق]] این آیه درباره [[منافقان]] است نه ابومیسره <ref>جامع البیان، ج ۲، ص ۱۸۶؛ تفسیرابنابیحاتم، ج ۲، ص ۳۷۰؛ التبیان، ج ۲، ص ۱۷۸.</ref> که در آن هنگام از [[کافران]] شمرده میشد. پس از [[شهادت]] خبیب، مکّیان اجازه ندادند خبیب [[دفن]] شود و او را بر دار باقی گذاشتند.<ref>السیرة النبویه، ج ۴، ص ۶۳۴.</ref>
درباره دفن جنازه خبیب، دو گزارش از [[عمرو بن امیه ضمری]] و یک گزارش از [[زبیر]] هست: در گزارش نخست [[عمرو]] آمده است که در پاسخ به [[توطئه]] [[ابوسفیان]] برای [[ترور]] [[پیامبر]]{{صل}} [[رسول خدا]]{{صل}} عمرو بن امیه ضمری را به همراه [[سلمة بن اسلم]] [[انصاری]] به [[مکه]] فرستاد تا ابوسفیان را بکشند؛ ولی پس از آنکه مأموریتشان ناکام ماند، در [[راه]] بازگشت، عمرو به پیشنهاد [[سلمه]]، شبانه هنگام [[خواب]] بودن پاسبانان [[جسد]] خبیب را با خود برد؛ ولی پس از تعقیب نگهبانان، آن را در مسیل یأجج دفن کرد.<ref>السیرة النبویه، ج ۴، ص ۶۳۳ ـ ۶۳۴؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۱۶ ـ ۲۱۷؛ السنن الکبری، ج ۹، ص ۲۱۳.</ref> برپایه [[روایت]] دوم از عمرو، پیامبر{{صل}} او را برای آوردن جسد خبیب به مکه فرستاد و او هم شبانه برای آوردن جسد وی کوشید؛ ولی [[بدن]] او بر [[زمین]] افتاد و ناپدید شد.<ref>دلائل النبوة، ج ۳، ص ۳۳۲؛ السنن الکبری، ج ۹، ص ۲۱۳؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۱۴.</ref> براساس روایت [[زبیر بن عوام]]، به [[دستور پیامبر]]{{صل}} او و [[مقداد بن اسود]] که برای برگرداندن جسد خبیب به مکه رفته بودند، با خبردار شدن مکّیان و تعقیب آنها، جسد خبیب را بر زمین انداختند و گریختند و زمین آن را در کام خود گرفت. بر همین اساس، خبیب، {{عربی|"بليع الارض"}} (بلعیده شده زمین) نامیده و در [[شأن]] زبیر و [[مقداد]]، [[آیه]] {{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ}}<ref>«و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.</ref> نازل گشت.<ref>البحر المحیط، ج ۲، ص ۳۳۴؛ روحالمعانی، ج ۱، ص ۴۹۲.</ref> این [[روایات]] درخور [[اعتماد]] نیستند. درباره [[انگیزه]] اعزام عمرو بن امیه، نام همراه [[عمرو]]، چگونگی [[رفتار]] با [[جسد]] خبیب و نیآمدن آن، گزارشها متفاوتاند.<ref> الصحیح من سیرة النبی، ج ۷، ص ۲۱۷.</ref> امور نامتعارف و ناهماهنگی با [[شأن]] نزولهای مشهور <ref>جامعالبیان، ج ۲، ص ۱۸۷؛ مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۳۵؛ تفسیر قرطبی، ج ۳، ص ۲۰.</ref> و [[سیاق آیات]] و اینکه [[راوی]] آن در حال [[نقل]] یک [[فضیلت]] برای خویش است، از عوامل [[ضعف روایت]] [[زبیر]] و عمرو هستند.<ref>[[محمد سعید نجاتی|نجاتی، محمد سعید]]، [[خُبَیب انصاری (مقاله)|مقاله «خُبَیب انصاری»]]، [[ دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۱۲.</ref>.
شرکت خبیب در سریه رجیع، اسارت و اعدام او به دست قریش، عامل اصلی شهرت وی در منابع است. در این اعزام، پیامبر(ص) ۷ تن از مسلمانان را در صفر سال سوم هجرت برای آگاهی یافتن از وضعیت قریش، به سوی مکه گسیل داشت که در رجیع ـ آبگاهی در ۷۰ کیلومتری شمال مکه در شرق عسفان است که امروزه آن را وطیه خوانند [۶] ـ بنیلحیان ساکن آن منطقه، آنان را شناسایی و به انگیزه کسب امتیاز از قریش به آنها حمله کردند. بنیلحیان از مسلمانان خواستند بیهیچ مبارزهتسلیم شوند و برخلاف دیگران که تا شهادتستیز کردند، خبیب برای نجاتجان خود و با توجه به سوابقِ آشناییاش با مکیان [۷] به اسارت تن داد [۸]و همراه او به نام زید بن دَثِنّه یکی دیگر از پیروان پیامبر(ص) نیز به اسارت درآمد. به گزارش واقدی، بنیلحیان آن دو را در ذیقعده همان سال و به فاصله ۹ ماه از تاریخ اعزامشان، به مکه بردند و به قریش فروختند.[۹] در گزارش واقدی این ابهام هست که معلوم نیست در این ۹ ماه چه حادثهای برای اعزامیان رخ داده است و کِی به اسارت رسیده و چه مدتی نزد لحیان بودهاند.
خبیب را تا پایان محرّم به مدت دو ماه و اندی در خانه کنیزی از آلنوفل به نام ماویه یا مردی به نام موهب زندانی کردند، تا پس از گذشت ماههای حرام او را بکشند.[۱۵]ماویه پس از آن داستان، از اخلاق نیکو و عبادتهای خبیب و کرامتهایی الهی به او یاد کرد؛ از جمله او در فصلی که هیچ انگوری در مکه یافت نمیشد، خوشههای درشت انگوری نزد خبیب دیده بود و آن را رزق الهی برای وی میدانست؛[۱۶] همچنین از عبادتها و تلاوت شبانگاهی خبیب که مایه تأثر زنانی شده بود که صدایش را میشنیدند، خاطره داشت. تنها چیزهایی که خبیب از او خواسته بود، آب نوشیدنی، غذای پاک و آگاهی از زمان اعدامش بود.[۱۷] وقتی ماویه خبر نزدیک شدن زمان اعدام را به وی داد، خبیب بیآنکه خود را ببازد، از او خواست تا برای زدودن موهای زائد بدنش تیغی برایش تهیه کند و ماویه تیغ را به دست کودکش داد تا به خبیب بدهد و پس از رفتنش نگران شد خبیب به او صدمه زند؛ ولی وی به ماویه اطمینان داد که هیچگاه کشتن کودک را قصد نکرده است و در اسلاممکر و نیرنگ روا نیست. منابع بسیاری این گزارش را با اختلافاتی جزئی آوردهاند.[۱۸].[۱۹].