عذرا: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85...» ایجاد کرد) |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">\n: +)) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{امامت}} | {{امامت}} | ||
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div> | |||
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عذرا در حدیث]] - [[عذرا در کلام اسلامی]] - [[عذرا در معارف و سیره رضوی]]</div> | |||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | ||
نسخهٔ ۱۱ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۰:۰۴
مقدمه
عذر یا عذرا، معروف به «ام ابی»، نام کنیزی از اهالی کوفه بود که برای مأمون، خریداری شد. بسیاری از محدثین وی را در زمره زنان محدث و راوی از امام رضا(ع) بر میشمارند[۱]. او میگوید: «من با عدهای کنیز در کوفه خریداری شدیم و به نزد مأمون رفتیم. ما در آنجا در نهایت خوشی زندگی میکردیم و از هر نوع خوراکی و آشامیدنی و پول فراوان بهرهمند بودیم. مدتی بعد، مأمون مرا به امام رضا(ع) بخشید. وقتی به خانه آن بزرگوار رفتم، همه نعمتها را از دست دادم. امام(ع) زنی را بر من گماشت که مربیه من بود و او شبها مرا از خواب بیدار میکرد و به نماز وا میداشت. این کار بر من سخت بود و آرزویم این بود که از خانه امام(ع) بیرون روم تا این که مأمون مرا به عبدالله بن عباس بخشید و با رفتن به منزل او، گویا دوباره وارد بهشت شدهام»[۲].
محمد بن یحیی صولی که نوه این کنیز میباشد میگوید: «من در عقل و سخاوت، کسی را به پای جدّهام ندیدم. وی صد سال عمر کرد و در سال ۲۷۰ هجری قمری، وفات نمود. به سبب این که ایشان در خدمت امام رضا(ع) بود، مردم پیرامون احوالات آن امام از وی سؤال میکردند و جدّهام میگفت: «میدیدم که آن بزرگوار خود را به عود هندی بخور میداد، سپس با گلاب و مشک خود را خوشبو میساخت و نماز صبح را اول وقت به جا میآورد، بعد به سجده میرفت و سر بر نمیداشت تا آفتاب بالا میآمد. آنگاه بر میخواست و به نیاز مردم مینشست. احدی در خانه او قدرت صدا بلند کردن را نداشت. او خود با مردم به نرمی سخن میگفت»[۳].[۴]