اخلاق در لغت
مقدمه
واژه اخلاق، جمع خُلُق یا خُلْق، به معنای سجیه، طبع و عادت است. واژه خَلق و خُلق در اصل (همچون شَرب و شُرب، و نیز صَرم و صُرم) از یک ریشهاند؛ با این تفاوت که خَلق، مربوط به صفات، اشکال و هیئتهای ظاهری و جسمانی است که با قوه بینایی قابل درک هستند؛ اما خُلْق و خُلُق به صورت باطنی انسان (نفس انسانی و اوصاف و ویژگیهای مختص به آن)[۱] اطلاق میشوند؛ در قرآن کریم نیز واژه خُلُق در همین معنا به کار رفته است: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[۲].
﴿إِنْ هَذَا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ﴾[۳].
واژه خَلاق نیز که در قرآن به کار رفته، از همین ریشه و به معنای بهرهای است که انسان به وسیله خلق و خوی نیکو کسب میکند[۴]: ﴿مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ﴾[۵]. اما واژه اخلاق – اصطلاحاً- به آن دسته از ویژگیها و ملکات نفسانی گفته میشود که به وسیله آنها، کارهای انسان با سهولت و به آسانی از او سر میزند. تعریف خواجه نصیرالدین طوسی از اخلاق گواه بر این مدعاست: خُلق ملکهای بُوَد که نفس را مقتضی سهولت صدور فعلی بود از او، بیاحتیاج تفکری و رؤیتی[۶]. بدینترتیب، اخلاق به آن دسته از صفات نفسانی گفته میشود که در اثر عواملی همچون تکرار یک فعل، حصول معرفت و بصیرت لازم، تأمل و تفکر و عنایات الهی، نوعی ثبات، رسوخ، استمرار و دوام در نفس مییابند و به آسانی قابل زوال نیستند. در فلسفه، این گونه کیفیات نفسانی را «ملکه» و کیفیات نفسانی زودگذر را «حال» مینامند[۷].
طبق تعریف یادشده، واژه اخلاق مربوط به ملکات درونی و نفسانی است که منشأ افعال بیرونی میشوند؛ اما گاه این واژه بر هر کاری که متصف به حسن یا قبح بوده؛ و صاحبش مستحق مدح یا ذم باشد نیز اطلاق گردیده است؛ حتی اگر هنوز به صورت صفتی راسخ در نفس درنیامده باشد[۸][۹]
منابع
پانویس
- ↑ بنگرید به: زبیدی، تاج العروس، ج۶، ص۳۳۷؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۱، ص۶۹۳.
- ↑ «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
- ↑ «این جز شیوه پیشینیان نیست» سوره شعراء، آیه ۱۳۷.
- ↑ مفردات غریب القرآن، ص۱۵۸.
- ↑ «هر کس خریدار آن باشد در جهان واپسین بهرهای ندارد» سوره بقره، آیه ۱۰۲.
- ↑ طوسی، اخلاق ناصری، ص۶۴.
- ↑ طباطبایی، نهایه الحکمه، ص۱۰۷.
- ↑ مصباح یزدی، دروس فلسفه اخلاق، ص۹-۱۰.
- ↑ جباری، محمد رضا، سیره اخلاقی و سبک زندگی حضرت زهرا، ص ۱۷.