خلافت الهی در لغت
مقدمه
- از نظر لغوی، خلیفه مشتق از خَلَف، به معنای آمدن چیزی بعد از چیزی که به جای آن قرار بگیرد، است: أن يجيء شيء بعد شيء يقوم مقامه[۱].
- بنابراین، خلیفه به معنای جانشین است؛ لذا برخی در معنای لغوی آن نوشتهاند: "خلیفه در لغت به معنای کسی که جانشین غیرش است یا بَدَل از او در عملی که انجام میداده. خلیفه در اصل: خلیف بر وزن فعیل به معنای فاعل بوده و تاء در آن برای مبالغه در وصف، مثلِ علامة است"[۲].
- دیگری نوشته است: "معنای اصلی خلف، عبارت از چیزی که پشت سرِ چیزی باشد، و در مقابل بودن، ضدّ آن است؛ و آن یا از جهت زمانی است یا مکانی یا از جهت کیفیت. کیفیت، مانندِ جانشین شدن مردی از پدرش در خصوصیات اخلاقی و کیفیت روش زندگی"[۳] و در ادامه مینویسد: "جمع خلیفه، خلائف مثل: کریم و کرائم و جمع خلیف، خُلَفا، مثل شریف و شُرَفا است"[۴][۵]
- خلیفه بر وزن فعیله است و حرف "تا" در آن برای مبالغه و جمع آن خلائف و خلفاء میباشد. خلیفه و خلافت از ریشه خلف (پشت سر) به معنای جانشینی است.
- ابن منظور ذیل واژه خلف میگوید: "خَلَفَه يَخْلُفُه یعنی جانشین شد. خَلَفَ فلان فلاناً یعنی فلانی جانشین فلانی شد. اسْتَخْلَفَهُ یعنی او را جانشین خود قرار داد. الخَلِيفةُ: الذي يُسْتخْلَفُ ممن قبله، و الجمع خَلَائِف کسی که به جای شخص پیش از خود مینشیند و جمع کلمه خلیفه، خلائف است. الخِلَافة به معنای پادشاهی میباشد"[۶].
- راغب اصفهانی مینویسد: خلافت به معنای نیابت و جانشینی از دیگری وضع گردیده است که این جانشینی یا به علت غایب بودن شخص یا مرگ وی و یا ناتوانی او و یا برای احترام و شرافت جانشین میباشد[۷] و جمله إستخلف الله عباده في الأرض به معنای اخیر میباشد که خداوند اولیای خویش را در زمین خلافت و نمایندگی میدهد.
- همچنین در کتاب العین بیان گردیده است که: خلیفه کسی است که به جای شخص پیش از خودش مینشیند و جای او را میگیرد. جن ریاست و عمارت دنیا را دارا بود، پس حق تعالی آدم و ذریهاش را جانشین وی قرار داد و قول حق تعالی این است که همانا من در زمین خلیفه قرار دادم.[۸].
- نیز در مقایس اللغة در این زمینه وارد شده است که: خلافت بدین جهت خلافت و جانشینی نامیده شده است که دومی بعد از اولی میآید و جانشینش میگردد و میگوید: "نشستم جانشین فلانی یعنی بعد از او"[۹].
- در مجمع البحرین از قول ابن اثیر بیان شده است که: خلیفه کسی است که مقام کسی را که رفته برمیگزیند و جانشین وی میشود و مکان او را پر میکند[۱۰].
- در قاموس قرآن نیز آمده است: "خلیفه به معنای نائب و جانشین میباشد"[۱۱].
- آیتالله جوادی آملی هم در این باره میفرمایند: "خلیفه، فعیله به معنای فاعل است نه به معنای مفعول، جانشینی سابق، نه کسی که ملحوق به دیگری است و پس از او بر جای وی مینشیند گرچه برخی چنین پنداری را ارائه کردهاند"[۱۲].
- در غیاث اللغات خلافت به معنای به جای کسی و بعد از وی بودن، تعبیر شده است[۱۳].
- دهخدا نیز در لغت نامه خود آورده است: "خلافت مصدر "خلف" و به معنای جانشین بیان شده است"[۱۴].
- مرحوم طالقانی در کتاب تفسیرش آورده: "خلیفه، از خلف، کسی که جای دیگری بنشیند و قائم مقام او باشد و کار او را سامان بخشد، تاء برای مبالغه است"[۱۵].
- در فرهنگ فارسی هم خلیفه دارای معنای متعددی میباشد که از جمله برای خلیفه معانی جانشین، ولیعهد، شاه، شاهنشاه و غیره ذکر شده است[۱۶].
- بنابر آنچه تاکنون بیان شد، "خلیفه" یعنی کسی که جای شخص دیگر مینشیند و شخص جانشین در حکم کسی است که جانشینی او را بر عهده گرفته است و باید همه شئون و کارهایی که بر عهده یک جانشین میباشد را نیز تقبل نماید[۱۷]
- ↑ مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۱۰، کلمه خلف.
- ↑ تفسیر التحریر و التنویر، ج۱، ص۳۹۱.
- ↑ التحقیق، ج۳، ص۱۱۰، کلمه خلف.
- ↑ التحقیق، ج۳، ص۱۱۱، کلمه خلف.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۴۹.
- ↑ محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ الْخِلَافَةُ: النّيابة عن الغير إمّا لغيبة المنوب عنه، و إمّا لموته، و إمّا لعجزه، و إمّا لتشريف المستخلف؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۲۹۴.
- ↑ الخَلِيفَةُ: من استخلف مكان من قبله، و يقوم مقامه، و الجن كانت عمار الدنيا فجعل الله آدم و ذريته خليفة منهم، يعمرونها، و ذلك قوله- عز اسمه-: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ و قال تعالى: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ﴾ أي: مستخلفين في الأرض}؛ خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۴، ص۲۶۷.
- ↑ الخِلِّيفَى: الخلافة، و إنَّما سُمِّيت خلافةً لأنَّ الثَّانى يَجىءُ بَعد الأوّلِ قائماً مقامَه. و تقول: قعدتُ خِلافَ فُلانٍ، أى بَعْده؛ابوالحسن احمد بن فارس زکریا، مقایس اللغة، ج۲، ص۲۱۰.
- ↑ قال ابن الأَثير: الخَلِيفةُ مَن يقوم مَقام الذاهب و يَسُدُّ مَسَدَّه؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۵۵.
- ↑ سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۱، ص۲۸۶.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۲۸.
- ↑ غیاثالدین محمد رامپوری، غیاث اللغات، ص۳۳۹.
- ↑ علیاکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، ج۱۸، ص۷۳۰.
- ↑ محمود طالقانی، تفسیر پرتوی از قرآن، ج۱، ص۱۱۲.
- ↑ جبران مسعود، الرائد، ترجمه: رضا انزابینژاد، ج۱، ص۷۵۷.
- ↑ زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص:۲۰-۲۳.