مقدمه

دودمان مروان بن حکم که از تیره بنی امیه بودند و از سال ۶۴ هجری روی کار آمدند. آغاز سلطه این خاندان با به خلافت رسیدن مروان بود. مروان از خشن‌ترین و عنودترین دشمنان اهل بیت و امام حسین (ع) بود و نزد پیامبر و مردم ملعون و مطرود و تبعید شده بود. پس از او عبد الملک مروان، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبد الملک، عمر بن عبد العزیز، یزید بن عبد الملک، هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید، یزید بن ولید، مروان بن محمد، به ترتیب نزدیک به هفتاد سال حکومت کردند[۱] و دوران حکومتشان از سختترین دوران‌های شیعه بود. بنی‌مروان جنایت‌کارترین افراد را در شهرها به ولایت می‌گماشتند که حجاج یکی از آنان بود. در زیارت عاشورا آل مروان نیز همچون آل زیاد و آل ابی سفیان و بنی امیه مورد لعن قرار گرفت‌اند[۲].

دشمنی مروان

مروان، ریشه‌ای متعفن از شجره خبیثه امویان بود که سال‌ها در خدمت خلافت عثمان کارهای کلیدی را مدیریت می‌کرد و پس از قتل عثمان به معاویه پیوست و فرماندار مدینه شد. از آغاز حیات سیاسی‌اش پیوسته با بغض و کینه با امیرالمؤمنین و اولاد حضرت برخورد می‌کرده و امروز هم که به فرمانداری مدینه دست یافته نسبت به سیدالشهداء کینه‌ورزی خود را مخفی نمی‌کند. کشی می‌نویسد: مروان بن حکم که در مدینه عامل معاویه بود برای معاویه نوشت: عمرو بن عثمان می‌گوید: رجال عراق و بزرگان حجاز نزد حسین بن علی(ع) رفت و آمد می‌کنند و از قیام حسین نمی‌توان در امان بود. من در این باره تحقیق کرده‌ام و این طور فهمیده‌ام که حسین(ع) فعلاً درصدد مقام خلافت نیست، ولی از اینکه مبادا بعداً فکر خلافت به سرش بزند در امان نخواهم بود. اکنون تو نظریه خود را برای من بنویس! و السلام. معاویه در جوابش نوشت: نامه تو واصل و از مندرجاتش که درباره حسین بود اطلاع حاصل شد. مبادا درباره هیچ موضوعی متعرض حسین شوی! مادامی که حسین کاری با تو نداشته باشد تو نیز او را واگذار! زیرا ما تا هنگامی که حسین به بیعت ما وفا کند و با پادشاهی ما مخالفت نکند متعرض وی نخواهیم شد. مادامی که حسین مزاحم تو نشود تو خویشتن را از او پنهان بدار. و السلام[۳].

بعد از مرگ معاویه وقتی نامه یزید به ولید حاکم مدینه ارسال شد در آن نامه آمده بود که از همه مردم برای حکومت من بیعت بگیر. در مورد امام حسین خیلی سفارش کرده بود برای ایشان کمترین مهلتی نده. اگر نپذیرفت سرش را جدا کن برایم بفرست. ولید، مروان را که رئیس شهربانی بود به مشورت‌طلبید. مروان به او گفت: رأی من اینست که نزد عبادله «سه نفر عبدالله» فرستاده و آنها را برای بیعت بخواهی، اگر پذیرفتند گزارش ده و اگر سرپیچی کردند سر از تن آنها بگیر. ولید کسی را به سراغ امام فرستاد و شبانه ایشان را به مقر حکومتی فراخواند. امام فوراً علت دعوت را دریافت و با ۳۰ نفر از جوانان بنی‌هاشم و نزدیکان حرکت کرد. این افراد به دستور امام مسلح بودند. قرار شد این افراد در کنار مقر ولید آماده باشند، اگر فریاد امام را شنیدند به داخل هجوم برند. وقتی حضرت وارد شد مروان را دید که کنار ولید نشسته بود، ابتدا خبر مرگ معاویه را به امام رساندند، سپس نامه یزید را برای امام خواندند و مسئله بیعت را طرح کرد. امام تصمیم گرفت در مورد عدم بیعت فعلاً سخنی نگوید! بلکه بدون درگیری از مجلس خارج شود؛ لذا به ولید رو کرده و فرمود: من یقین دارم که شما به بیعت پنهانی من بسنده نخواهید کرد و از من خواهید خواست آشکارا بیعت کنم؛ لذا فردا منتظر باشید تا همراه با مردم برای بیعت نزدتان بیایم. ولید پذیرفت و گفت: به امید خدا شما را فردا خواهم دید. مروان قبل از خروج امام رو به ولید کرد و گفت: به خدا همین لحظه که از اینجا برود و با تو بیعت نکند دیگر بر او دست نخواهی یافت، مگر اینکه بین او و شما کشتار باشد. بهتر است او را به زندان اندازی تا بیعت کند وگر نه گردنش را بزن.

وقتی مروان پیشنهاد کشتن حسین را داد ولید گفت: ويحك اتشير علي بقتل الحسين بن فاطمة بنت رسول الله(ص) والله ان الذي يحاسب بدم الحسين يوم القيامة الخفيف الميزان عند الله[۴]. وای بر تو مرا وادار می‌کنی بر قتل حسین پسر فاطمه دختر رسول خدا؟ به خدا قسم آنکه روز قیامت مورد بازخواست قرار می‌گیرد از ریختن خون حسین، نزد خداوند حتماً میزان عملش سبک خواهد بود. در جنگ جمل که فتنه جنگ را طلحه و زبیر و عایشه روشن کردند، مروان هم دست آنها بود و از مهره‌های اصلی اطاق جنگ علیه امیرالمؤمنین به شمار می‌رفت. در خاتمه جنگ که تقدیر پیروزی حضرت علی(ع) رقم خورد و طلحه و زبیر کشته شدند و عایشه با ذلت و سرافکندگی به مدینه فرستاده شد، مروان را با دست‌های بسته نزد امیرالمؤمنین آوردند و حق همین بود که گردن مروان را بزنند و از شر او دنیای اسلام را راحت کنند، ولی آن روز سیدالشهداء باعث نجات او گردید و از او شفاعت کرد و امیرالمؤمنین او را بخشید و مروان خود می‌دانست که آزاد شده حسین است. ولی مروان در برابر نیکی‌های آن حضرت در اینجا خبث ذاتی خود را نشان داد و گفت: سر امام را از تن جدا کن. البته این خباثت از مثل او عجیب نبود، چون از امویین بود و در امویان وجدان و حق‌شناسی وجود نداشت.

آن روز امام بر مروان فریاد زد: من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد: وای بر تو ای پسر زرقاء تو می‌خواهی دستور قتل مرا صادر کنی؟ به خدا دروغ گفته و کور خوانده‌ای. بعد رو به ولید کرد و فرمود: ما اهل بیت نبوتیم، خانه ما جایگاه آمد و شد فرشتگان است... انسانی مثل من با فردی مثل یزید بیعت نخواهم کرد...[۵].[۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. حوادث خلفای آل مروان را در مروج الذهب، ج ۳،ص ۹۱ به بعد، مطالعه کنید.
  2. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۳۴.
  3. بحار، ج۴۴، ص۲۱۲.
  4. اخبار الطوال، ص۲۰۸.
  5. اعیان الشیعه، ص۲۵۰.
  6. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۹۱.