احمد بن شعیب نسائی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۶ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

آشنایی اجمالی

ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب بن علی بن سنان نسایی خراسانی در سال ۲۱۵ هجری در شهر نسا از خراسان به دنیا آمد. [۱] برخی ولادت او را در سال ۲۲۵ هجری ذکر کرده‌اند. [۲] در پانزده سالگی برای آموختن معارف حدیثی کوچ کرد و از قُتیبه، اسحاق بن راهویه، هشام بن عمار، محمد مروزی، سوید بن نصر و اباکریب حدیث فرا گرفت و پس از سال ۲۴۰ هجری نیز در خراسان، عراق، شام، مصر، حجاز و جزیره حدیث شنید و سرانجام در مصر ساکن شد. ابوبشر دولابی، ابوعلی حسین نیشابوری، حمزه بن محمد کنانی، ابوبکر احمد بن شنی و ابوالقاسم طبرانی از او روایت کرده‌اند.

رجال‌نویسان اهل سنّت او را از فقهای بزرگ مصر در زمان خود، آشنا به حدیث و رجال، محدثی ثقه، قاضی مصر[۳] و فقیه شافعی به شمار آورده اند[۴] و برخی او را شیعه دانسته‌اند. [۵] علت گمان دیگران به تشیع او، کتابی است که در فضایل امیرمؤمنان، علی (ع) نوشت.

نسایی در سفر به شام، هنگام مشاهده دشمنی شامیان با آن حضرت، کوشید با نوشتن کتابی، نظر آنان را تغییر دهد؛ اما مردم شام از او خواستند کتابی نیز در فضایل معاویه بنویسد. نسایی گفت: فضیلتی نمی‌شناسد؛ جز حدیث « اَللَّهُمَّ لاَ تُشْبِعْ بَطْنَهُ»؛ ازاین رو شامیان بر او شوریدند و او را به شدت کتک زده و از مسجد بیرون کردند. نسایی ناچار به شهر رمله فلسطین رفت و سال ۳۰۳ هجری بر اثر آن کتک‌ها از دنیا رفت. برخی درگذشت او را مکه و خاک سپاری وی را بین صفا و مروه ذکر کرده‌اند. [۶]

او تألیفات فراوانی دارد که عبارت‌اند از: السنن الکبری، السنن الصغری، خصائص امیرالمؤمنین علی (ع)، فضائل الصحابه، [۷] مسند علی بن ابی طالب (ع)، المناسک، الضعفاء والمتروکین، جمع مسند مالک بن انس؛ [۸] الجمعه، اغراب شعبه علی سفیان و سفیان علی شعبه فی الحدیث، المجتبی فی مختصر السنن الکبری [۹].[۱۰]

اعتبار نسائی و کتاب وی

احمد بن علی بن شعیب نسائی متوفای سال ۳۰۳. نکته قابل توجه در زندگانی نسائی داستان اهل شام است که منجر به مرگ وی شد: مردم شام در آن روزگار از پیروان بنی امیه بودند، وقتی نسائی به شام رفت از او خواستند فضیلتی دربارۀ معاویه نقل کند، او در پاسخ گفت: «من برای او فضیلتی نمی‌شناسم مگر [آن که پیامبر در نفرین او فرمود:] «خدا شکم تو را سیر نکند»[۱۱] سپس او را در وسط مسجد جامع اموی کتک زدند و کشان کشان از مسجد بیرون بردند و چنان بر شکمش ضربه وارد کرده و بر خصیتین او فشار آورده بودند که بر اثر همین ضربات جان سپرد[۱۲].

حافظ ابن حجر در تهذیب التهذیب می‌نویسد: فسئل عن فضائل معاویة فأمسک عنه فضربوه فی الجامع و أخرج علیلا فمات[۱۳]؛ از [[[نسائی]]] در مورد فضائل معاویه سؤال شد وی از [نقل فضیلت برای معاویه] خودداری کرد لذا او را در مسجد جامع کتک زدند و در حالی که علیل و مجروح بود از مسجد بیرون کردند پس او جان سپرد. هر چند نسائی از مدح معاویه خودداری کرده و طعن‌هایی نیز نسبت به وی دارد، اما روشن است که این موضوع ربطی به انصاف و حقیقت گویی او ندارد[۱۴] برای پی بردن به شخصیت نسائی همین کافی است که وی با نقل روایت از عمربن سعد او را توثیق کرده است[۱۵]. یحیی بن معین - که در عصر خود رئیس المحدثین به شمار می‌رفته است - در اعتراض به توثیق ابن سعد می‌گوید: کیف یکون من قتل الحسین بن علی (رضی الله عنه) ثقة؟![۱۶].

چگونه ممکن است، قاتل امام حسین ثقه باشد؟! علاوه بر این، روایات ضعیف در کتاب نسائی فراوان است. حافظ ابن قیم[۱۷] در کتاب زاد المعاد فی هدی خیر العباد به نقل احادیثی از کتاب نسائی پرداخته که بزرگان اهل حدیث در سند، دلالت و یا به هر دو جهت در آنها خدشه وارد کرده‌اند[۱۸]. شیخ ناصر الدین ألبانی نیز در کتاب صحیح وضعیف سنن نسائی بیش از هشتاد حدیث را ضعیف الاسناد دانسته و بیش از سیصد حدیث را ضعیف شمرده است. بنابراین، کتاب نسائی هم خالی از طعن نیست، و خود او هم شخصیت موجهی ندارد.[۱۹]

منابع

پانویس

  1. تاریخ الاسلام، ج ۲۳، ص ۱۰۶.
  2. شذرات الذهب، ج ۲، ص ۲۴۰.
  3. تاریخ الاسلام، ج۲۳، ص ۱۰۷.
  4. طبقات الفقهاالشافعیه (عبادی)، ص ۵۹.
  5. وفیات الاعیان، ج ۱، ص ۷۷.
  6. تاریخ الاسلام، ج ۲۳، ص ۱۰۹.
  7. اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۶۰۳.
  8. معجم المؤلفین، ج۱، ص ۲۴۴.
  9. هدیه العارفین، ج۱، ص ۵۶.
  10. فرهنگ‌نامه مؤلفان اسلامی، ج۲ ص۱۲۸.
  11. وفیات الاعیان، ج۱، ص۷۷؛ شذرات الذهب، ج۲، ص۲۳۹؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۲۴۰؛ تهذیب الکمال، ج۲۲، ص۳۴۴. بر اساس روایات اهل سنت، پیامبر اکرم(ص) معاویه را خواست، گفتند: او مشغول خوردن غذا است. آن حضرت برای دومین بار او را طلب کرد. گفتند: در حال خوردن غذا است، سومین بار او را به حضور‌طلبید، گفتند: غذا می‌خورد! پیامبر اکرم(ص) فرمودند: اگر در حال خوردن غذا است، هرگز سیر نشود. از آن پس معاویه آن قدر غذا می‌خورد که خسته می‌شد ولی سیر نمی‌شد. شاعری با تمثل به این جریان گفته است: وصاحب لی بطنه کالهاویة کأن فی أحشائه معاویة ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۵۵؛ معجم مقاییس اللغة، ج۱، ص۱۳.
  12. ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۱۳۲؛ وفیات الاعیان، ج۱، ص۷۷؛ در برهه‌ای از زمان، بنی امیه در شام تبلیغات فراوانی داشتند، مخالفان علی الخصوص شیعیان در این دوره رنج فراوانی از سوی حاکمان متحمل می‌شدند، کسی را که نامش علی بود تازیانه می‌زدند و سهم او را از بیت المال قطع می‌کردند و خانه‌اش را بر سرش ویران می‌ساختند. اما به تدریج فشار از مردم برداشته شد و بغض اهل بیت(ع) از دل مردم بیرون رفت. در کتاب میزان الاعتدال آمده است که نام‌های حسن، حسین و فاطمه در این کشور شایع شد. هر چند که هم اکنون نیز باقی مانده‌امویان در شام هستند.
  13. تهذیب التهذیب، ج۱، ص۳۳، ح۶۶.
  14. البته ابن حجر عسقلانی و جمعی تصریح می‌کنند به این که معاویه را فضیلتی نیست، و ابن تیمیه هم اقرار می‌کند که هیچ روایت صحیح السندی در فضایل معاویه وجود ندارد. ابن تیمیه شخصی بسیار متعصب است و نسبت به اهل بیت پیامبر(ع) بغض شدیدی دارد؛ لذا اقرار به عدم وجود حتی یک روایت صحیح در فضیلت معاویه از سوی چنین کسی بسیار مغتنم است. منهاج السنة، ج۴، ص۲۳۱. عبدالله بن احمد بن حنبل نیز نقل می‌کند که از پدرم احمد بن حنبل دربارۀ علی و معاویه سؤال کردم. پدرم گفت: علی دشمنان زیادی داشت، دشمنان او هرچه جستجو کردند از یافتن عیبی در او ناتوان شدند؛ لذا مردی را که با او جنگید (یعنی معاویه را) ستودند، و این حیله‌ای بود که در این جهت به راه انداختند. ر.ک: فتح الباری، ج۷، ص۱۰۴، ح۳۵۵۵؛ تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۱۷۵.
  15. ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۵۰؛ تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۶۰، ح۴۲۴۱.
  16. ر.ک: الجرح والتعدیل، ج۶، ص۱۱۱-۱۱۲، ح۵۹۲؛ تهذیب التهذیب، ج۷، ص۳۹۶، ح۷۴۷.
  17. وی شاگرد ابن تیمیه است.
  18. ر.ک: زاد المعاد، ج۱، ص۱۶۸، فصل: قد روی أنه(ص) کان یصوم السبت و الأحد کثیرا.
  19. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۹۶.