حکمت‌های غائب بودن امام مهدی چیستند؟ (پرسش)

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ مارس ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۱۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

الگو:پرسش غیرنهایی

حکمت‌های غائب بودن امام مهدی چیستند؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل اصلیمهدویت

حکمت‌های غائب بودن امام مهدی چیستند؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

عبارت‌های دیگری از این پرسش

پاسخ نخست

 
محمد جواد خراسانی
آیت‌‌الله محمد جواد خراسانی، در کتاب «مهدی منتظر» در این‌باره گفته است:
  • «علت اول: امتحان‌
امتحان از علت‌های عامه است که در هر فعلی از افعال خدا و هر اراده و مشیتی و هر حکمی از احکام خدا جاری است. حضرت باقر (ع) فرمود: ظهور او بعد از غیبتی طولانی خواهد بود: "لیعلم الله من یطیعه بالغیب و یؤمن به" تا این‌که معلوم کند که کی او را به غیب و نهانی اطاعت می‌کند و به او ایمان می‌آورد؟[۱]
حضرت صادق (ع) فرمود: "او منتظری است که مردم در ولادت او شک کنند، بعضی بگویند: پدر او بی‌عقب از دنیا رفته و بعضی بگویند: مرده و این همه از جهت آن است که خداوند دوست دارد که خلق خود را امتحان کند"[۲].
حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود: "ناچار است برای صاحب امر از غیبتی تا این که برگردند از او بعضی کسانی که قائل به او بوده‌اند و این امتحانی است که خداوند خلق خود را به آن امتحان می‌نماید"[۳].
امتحان از دو وجه است:
یکی: از جهت خود امام (ع) که خلق با غیبت او، با او چگونه رفتار می‌کنند و به او ایمان می‌آورند یا نه؟ نظیر این‌که انبیاء و اوصیاء خود را به فقر مانند اکثر انبیاء یا به مرض مانند ایوب یا به کوری مانند یعقوب و شعیب یا به انواع بلاهای دیگر مبتلا نمود تا معلوم شود که مردم به شخص او چه رفتاری می‌کنند.
دوم: از جهت وظایف و تکالیف خود که در حال غیبت ولی چگونه انجام وظایف می‌کنند و آیا بر ایمان و اعمال مانند حضورش ثابت هستند یا خیر؟
  • علت دوم: تمییز و تمحیص (جداشدن و خالص‌شدن)
مقصود جدا شدن پاک از ناپاک است و مؤمن از غیر مؤمن و خالص از منافق و اهل خدا و این امری است که همواره مشیت حق در این بشر به وی تعلق گرفته، در قرآن فرموده: ﴿﴿وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ[۴].
"تا این‌که خداوند خالص کند کسانی را که ایمان آورده‌اند و نابود کند کافرین را".
ایضا همان سوره: ﴿﴿مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىَ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ[۵]. "چنین نبوده که خداوند مؤمنین را به حال خود و بر همان حالی که هستند بگذارد، تا این‌که ناپاک را از پاک جدا کند".
البته معلوم است که جدا شدن و پاک‌گشتن بی‌سبب ظاهری نشود، پس باید یک سببی در کار باشد که فتنه برای مردم شود تا به سبب او مردم پاک شوند و از هم جدا گردند.
یکی از اسباب آن، غیبت ولی است، چنان‌که حضورش با مقهوریت و مغلوبیت نیز سبب دیگر است، مانند حضور ائمه پیش، حدیث بالا از موسی بن جعفر (ع) اشاره به تمحیص و تمییز داشت و در فصل ابتلائات شیعه احادیث زیادی ذکر خواهد شد. ان شاء الله.
  • علت سوم: این‌که برای احدی در گردن او بیعتی نباشد
مقصود بیعت ظاهری است و الا بیعت واقعی برای امام است بر گردن همه و هیچ کس را بیعتی بر امام نیست و قاعده در بیعت این است که بر شخص حاضر مجری و نافذ است نه بر شخص غائب و لهذا به هر خلیفه و سلطانی که بیعت شد بعد از تمامیت بیعت در مرکز خلافت و سلطنت باید بیعت او را به ولایات دیگر بفرستند، تا آن‌که یا به طیب نفس و رضایت و یا به الزام و کراهت بیعت کنند و هم‌چنین هرکس غائب یا در خارج مملکت باشد بیعت در حق او نافذ نیست مگر این‌که قانون جبری دیگر در کار باشد. مثل این‌که بیعت اکثر یا عده خاصی از رجال کشور در حق همه بالقهر و الجبر نافذ باشد.
پس از این جهت خداوند، او را غائب فرموده بلکه ولادت او را نیز مخفی فرموده تا او را به بیعت نکشند و مانند جدش امیرالمؤمنین (ع) و عمویش امام حسن (ع) و سائر اجدادش (ع)، الزام به بیعت نکنند.
زیراکه اگر ظاهر باشد یا از او ساکت خواهند بود و او هم ساکت، پس سکوتش بیعت است و یا بیعت بر وی عرضه خواهند داشت، پس یا ملزم به قبول خواهد شد و یا نفی خواهد کرد. درهرصورت اگر نقض کند یا قبول نکند او را یاغی و خارجی خواهند دانست و پیش از تمامیت کار و رسیدن وقت قیام با او محاربه خواهند کرد. و اما اگر غائب باشد معذور است و بیعت از او برداشته است، پس هروقت قیام کند نه به حسب ظاهر ملزم به مسالمت خواهد بود و نه در نزد مردم مطعون به نقض عهد و بیعت و نه وصله خارجی به او خواهند زد.
حضرت مجتبی (ع) فرمود: "هیچ‌یک از ما نیست مگر آن‌که در گردن او بیعتی است برای طاغیه زمان خود، مگر آن قائمی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می‌گزارد، خداوند عز و جل ولادت او را مخفی می‌کند و شخص او را غائب می‌کند تا برای احدی در گردن او بیعتی نباشد"[۶] و دراین‌باره از امیر المؤمنین (ع) و حضرت باقر (ع) و امام صادق (ع) و ائمه دیگر روایاتی است و خود آن حضرت نیز در توقیع شریف در جواب سؤالات اسحاق بن یعقوب فرمود: اما علت غیبت اولا خداوند فرمود: ﴿﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ[۷]‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید پرسش نکنید از چیزهایی که اگر برای شما ظاهر شود بدحال کند شما را.
و ثانیا: هیچ‌یک از پدران من نبودند مگر این‌که در گردن او بیعتی افتاد برای طاغیه زمان خود و من هنگامی که بیرون آیم، بیرون خواهم آمد درحالی‌که برای احدی از طاغیان در گردن من بیعتی نباشد"[۸].
از این‌جا وجه دیگر نیز می‌توان استنباط کرد و آن این است که چون غائب باشد، هیچ‌کس بر گردن او حقی ندارد که به پاس آن حق اخلاقا باید از او رعایت کند و اگر نکند مورد طعن قرار گیرد. چنان‌که فرعون بر موسی (ع) منت می‌کرد: ﴿﴿أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ[۹] آیا ما تو را در میان خود تربیت نکردیم از بچه‌گی و تو مقداری از عمر خود را در میان ما نگذرانیدی؟
و موسی (ع) در جواب فرمود: ﴿﴿وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ[۱۰] این نعمتی است که تو بر من منت می‌نهی به این‌که بنی اسرائیل را بنده خود ساخته‌ای.
حضرت رسول (ص) می‌فرمود: "اگر ترس آن نبود که خواهند گفت گویندگان که: محمد قوم خود را دعوت کرد و ایشان او را خدمت و نصرت کردند و چون ظفر یافت و به مقصود رسید ایشان را کشت، هرآینه بسیاری را گردن می‌زدم"[۱۱]. پس چون غائب باشد و یک‌باره ظاهر شود این منت‌ها و این گفته‌ها نیست و او همه را به دیده حق واقعی ملاحظه می‌کند و از هیچ حرمت‌داری نمی‌کند تا روی زمین را از پلیدها صاف گرداند. چه علت از این بهتر که رعایت شود درباره کسی که مأمور است به قیام کلی و مبارزه با هر صنف و هر شخص!
  • علت چهارم: مشابهت به انبیاء در سنت‌
چون هجرت و غیبت در بسیاری از انبیاء پیش بوده مانند ادریس و صالح و موسی و ابراهیم (ع)، خداوند خواسته است که این سنت در او هم جاری باشد[۱۲] و چه مانعی دارد.
حضرت صادق (ع) فرمود: قائم ما را غیبتی خواهد بود که مدت آن طولانی باشد.
حنان بن سدیر عرض کرد: چرا یابن رسول الله؟ فرمود: خداوند عز و جل ابا فرموده جز آن‌که در او سنت انبیاء را در غیبت‌هاشان جاری گرداند[۱۳].
  • علت پنجم: کراهت مجاورت ظالمین‌
این معنا فی نفسه برای اولیاء خدا امری است مرغوب، وقتی که ببینند دعوتشان مؤثر نیست و جز ملالت و رنجش از اعمال ناشایسته خلق چیز دیگر نیست، طبعا متمایل به هجرت و اعتزال و غیبت می‌شوند، به‌خصوص که اگر مأمور به سکوت و ترک دعوت هم باشند، مانند حضرت صاحب الامر که تا وقتش نرسد باید ساکت باشد.
نوح (ع) پس از آن‌که دید دعوتش دیگر تأثیری ندارد گفت: ﴿﴿فَافْتَحْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَتْحًا وَنَجِّنِي وَمَن مَّعِي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[۱۴].
ابراهیم (ع) گفت: ﴿﴿وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّي عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاء رَبِّي شَقِيًّا[۱۵]
و گفت: ﴿﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ[۱۶].
موسی گفت: ﴿﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[۱۷].
به لوط (ع) گفتند: اگر دست نکشی از گفتار خود، ترا از قریه بیرون خواهم کرد. لوط گفت: ﴿﴿لِعَمَلِكُم مِّنَ الْقَالِينَ * رَبِّ نَجِّنِي وَأَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ[۱۸].
اصحاب کهف نیز به همین لحاظ انزجار از اعمال قبیحه و بت‌پرستی قوم خود، از شهر خود هجرت کرده تا این‌که در غاری جایگزین شدند[۱۹].
پس این عزلت و هجرت امری است پسندیده و مرغوب و خداوند در شأن آن حضرت این لطف را رعایت کرده و او را از میان این اجتماع پلید بیرون برده، به‌خصوص مدت طولانی انزجارش قهرا دراز و زیاد است.
خود آن حضرت به علی بن مهزیار هنگام ملاقاتش فرمود: "پدرم به من وصیت کرده که مجاورت نکنم قومی را که خداوند برایشان غضب کرده و ایشان را لعن کرده و برای ایشان در دنیا و آخرت عذاب دردناک خواهد بود"[۲۰].
حضرت باقر (ع) فرمود: "خداوند هرگاه خوش ندارد برای ما مجاورت قومی را، از میان ایشان برگیرد". و ایضا در حدیث دیگر فرمود: "هرگاه خداوند غضب کند بر خلق خود ما را دور می‌سازد از جوار ایشان"[۲۱]. اگر کسی بگوید: خداوند چرا این هجران و غیب را برای ائمه دیگر نخواسته و این لطف را درباره ایشان رعایت نفرموده؟ جواب داده می‌شود به دو وجه:
یکی: این‌که مدت انزجار ایشان کوتاه و به این درازی نبود.
دوم: این‌که حضور ایشان تاحدی برای ارشاد و تبلیغ لازم بود که به اندازه حجت تبلیغ کنند و هم عذر برای مردم نباشد و اهمال لازم نیاید و چون ایشان به مقدار حجت تبلیغات کردند، جای آن هست که درباره این امام، این لطف رعایت شود.
و به عبارت دیگر خداوند درباره ائمه دیگر، لطف نوعی را رعایت فرمود از جهت اتمام حجت و درباره این امام لطف شخصی، یعنی رفاهیت شخص او را منظور داشت.
  • علت ششم و هفتم: خوف و تقیه، و نبودن ناصر
این دو چون به یکدیگر مرتبطند هر دو باهم عنوان شد.
اما خوف: حضرت رسول (ص) فرمود: "ناچار است برای آن پسر از غیبت، گفته شد: چرا یا رسول الله؟ فرمود: می‌ترسد از کشتن"[۲۲].
و به همین مضمون در چند حدیث از حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) نقل شده.
و اما نبودن ناصر: حضرت صادق (ع) فرمود: "خداوند برای شما در حسین بن علی (ع) فرج قرار داده بود و چون او را یاری نکردند به تأخیر افتاد".
حضرت مجتبی (ع) می‌فرمود: "اگر من ناصر می‌داشتم با معاویه صلح نمی‌کردم"[۲۳].
و همچنین ائمه دیگر هرکدام از نبودن ناصر شکایت داشتند. و کسانی که از تاریخ با اطلاعند می‌دانند، که در زمان امام حسن عسکری (ع) پراکندگی شیعه و ضعف و انکسارشان بیش از حد بود و مخصوصا امام هادی (ع) و امام عسکری (ع) در سامره در شدت تقیه و در حبس تحت نظر بودند، پس با نبودن ناصر و حامی و خوف جان، هیچ راهی بهتر از غیبت و اختفاء نیست.
موسی (ع) گفت: ﴿﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ[۲۴] "من از شما فرار کردم، هنگامی که از شما ترسیدم".
اما این‌که گفتید: اگر علت خوف است چرا ساکت و صامت نباشد تا احتیاج به غیبت نباشد؟ مردود است به چهار وجه:
اول: این‌که علت، منحصر به خوف نیست، بلکه جهات دیگر نیز در کار است چنان که گذشت و به ملاحظه آن جهات ترجیح با غیبت است نه با سکوت.
دوم: این‌که مقصود این است که خوف باعث غیبت می‌شود چنان‌که در موسی (ع) شد، و به غیبت این خوف تأمین می‌شود چنان‌که شد، نه مقصود این است که راه دیگر برای تقیه و حفظ جان نیست!
این اشکال مانند این است که گفته شود: چرا موسی برای حفظ جان خود از شهر خود بلکه از ملک فرعون فرار کرد، می‌خواست در همان‌جا در خانه یکی از بنی اسرائیل مخفی شود.
این اشکال به هیچ وجه از کسی که خود صاحب بلیه نیست مورد ندارد. صاحب بلیه خود بهتر وظیفه خود را می‌داند، شاید در نظر او غیبت و فرار بر حضور و سکوت ترجیح دارد.
سوم: این‌که قضیه او بعینه مانند قضیه موسی (ع) است که اگر او ساکت و صامت بود، فرعون و فرعونیان از او دست برنمی‌داشتند، چون معلوم و مشخص شد یا مظنون گردید که آن کس که از او می‌ترسیدند و سال‌ها از او وهم داشتند و آن‌که برهم زننده ملک و دولت ایشان است همان موسی (ع) است، لهذا در تعقیب او می‌کوشیدند و به هر حیله بود او را به دست می‌آوردند و او را می‌کشتند و یا لا اقل اگر خداوند کشتن را از او دفع می‌کرد او را شکنجه و آزار بسیار می‌کردند.
و همچنین درباره حضرت مهدی (ع) آن‌قدر اخبار از پیغمبر (ع) و ائمه اطهار (ع) و صحابه منتشر گشته بود که آنان‌که به خصوصیاتش جاهل بودند. ساعت به ساعت انتظار قائم آل محمد (ع) را داشتند و از هریک از ائمه (ع) هم می‌پرسیدند که توئی قائم آل محمد (ص)؟ می‌فرمود: نه.
به‌خصوص بنی العباس یعنی دولت وقت که کاملا به خصوصیات آگاه بودند، چنان که از منصور نقل کردیم که گفت: ناچار است که به نام مردی از آل ابو طالب از آسمان ندا شود و چون او ظاهر شود، ما اول کسی باشیم که او را اجابت کنیم و برای اشتباه کاری بر عوام، نام پسر خود را مهدی گذارد و می‌گفت: من، او را مهدی نامیدم امیدوارم که مهدی آل محمد (ع) او باشد.
هارون روزی گفت: شما گمان می‌کنید پدر من مهدی است؟! خیر خیر!
پس او را به اسم و خصوصیات و نسب می‌دانستند و می‌دانستند که او برهم‌زننده دولت‌ها است و همواره در انتظار بودند و از این جهت پیش‌بینی می‌کردند و از پیش به فکر افتاده و در صدد بودند که علاج او کنند. لذا حضرت امام علی النقی (ع) را از مدینه‌ به سامره طلبید و تحت نظر خود قرار داده و مراقب احوال اولاد او بودند.
امام حسن عسکری (ع) را به نهایت مراقب او و مراقب زنان او بودند و چون در زمان حیاتش از فرزندش مطلع نشدند وقتی که از دنیا رفت گمان کردند بی‌فرزند بوده تسکین خاطر برایشان شد، بعدا که نام آن حضرت منتشر گشت در صدد تعقیب برآمده، معتمد عباسی عده‌ای را برای دستگیری وی به خانه حضرت عسکری (ع) فرستاده، آن حضرت را در سرداب یافتند، اما سرداب را پر آب دیده و آن حضرت در گوشه‌ای بالای آب بر روی حصیری قرار گرفته، یکی از گماشتگان جرأت کرده پا گذاشت که به سوی آن حضرت رود پای او در آب فرو رفت و غرق گردیده نزدیک به هلاکت رسید، او را از آب کشیدند از آن حضرت عذرخواهی کردند.
و او هم‌چنان به حال خود بود و اعتنائی به ایشان نفرمود و سپس از ایشان غائب گشته، بالاخره نتوانستند او را دستگیر کنند[۲۵] و بعد هرچه کوشش کردند و جاسوسان گذاشتند او را نیافتند و مکان او را نفهمیدند و چون فهمیدند که غائب گشته و کسی از وی خبری ندارد بالاخره از وی مأیوس گشته و دست کشیدند.
نه تنها بنی عباس درصدد قتل او بودند، بلکه ابو خالد به حضرت باقر (ع) عرض کرد: اسم قائم را بفرما تا او را بشناسم. فرمود:‌ای ابا خالد! سؤال کردی از امری که اگر بنی فاطمه بشناسند او را، حریصند که او را پاره‌پاره کنند[۲۶].
اگر کسی بگوید: خداوند که او را برای قیام مقرر فرموده، این گفته چه معنی دارد که او را بتوانند بکشند؟
جواب این است: با این‌که خداوند او را برای این امر مقرر کرده، باز هم مانعی ندارد که اگر خود را بر دشمن ظاهر کند، بتوانند او را بکشند. چنانکه موسی (ع) اگر فرار نمی‌کرد، ممکن بود او را بکشند، خودش هم گفت: ﴿﴿فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ[۲۷]: می‌ترسم‌ مرا بکشند.
و جهتش این است که اراده خداوند گاهی به‌نحوی است که از ولی خود حمایت کند اگرچه با تظاهر باشد. چنان‌چه ابراهیم (ع) را از سوختن حفظ فرمود، و گاهی به نحوی است که حمایت از او مشروط است به عدم تظاهر، پس مانعی ندارد که اگر ظاهر می‌شد بتوانند او را بکشند.
چهارم: این‌که اگر هم ساکت بود مردم او را ساکت نمی‌گذاشتند یا خود ساکت نمی‌نشستند، رفت‌وآمد با وی زیاد می‌کردند و این خود اسباب سوءظن برای دولتیان می‌شد. بلکه چون او را ظاهر می‌دیدند و از طرفی هم وعده قیام به خود می‌دادند اسباب تجری ایشان می‌شد، بعضی را تهدید و بعضی را می‌زدند، زیرا که پشت‌گرمی به آن حضرت داشتند.
چنان‌چه آن اسرائیلی، قبطی را می‌زد و موسی را به خود خواند، موسی (ع) مشتی به وی زده او را بکشت و همان اسباب فرار موسی گردید[۲۸].
بالاخره چون مردم ضعیف الایمان و ضعیف التحمل و کم‌طاقتند، نتوانند مانند آن حضرت ساکت و صامت بنشینند، قهرا ایجاد فتنه و فساد می‌کردند و دچار اذیت و آزار می‌شدند، پس غیبت آن حضرت بهتر از حضور با سکوت است، هم حفظ خود و هم حفظ شیعیان خود فرموده. شما گفتید: چرا خود را بر دوستان ظاهر نمی‌کند؟ از دوستان که تقیه‌ای نیست!
جواب: اگر مقصود آن است که خود را بر بعضی خصوصی و گاه‌گاه ظاهر کند، از کجا می‌دانید که این‌چنین نیست؟ بلکه در احوال او در زمان غیبت خواهد آمد که چنین است. و اگر می‌گویید که بر همه دوستان ظاهر کند یا بر جمعی به طوری که مجمعی داشته باشد و با آن‌ها همیشه رفت‌وآمد داشته باشد.
اولا: این رفتار از جهات دیگر خالی از فساد نخواهد بود چنان‌که گفته شد.
ثانیا: علت، تنها تقیه و خوف از دشمن نیست، بلکه امتحان دوست نیز هست، چنان‌که گفته شد و می‌آید.
شما گفتید: اگر علت تقیه است هرچه بیش‌تر بماند تقیه بیش‌تر و شدیدتر خواهد بود، زیراکه قوا و اسلحه دولت‌های قوی‌تر و شدیدتر است؟
جواب: اولا خوف و تقیه محدود است نه مطلق. تا آن وقتی است که رخصت ظهور نیافته و مأمور به قیام نگردیده که حفظ و حمایت خداوند، او را، مشروط به عدم ظهور اوست. و اما وقتی که امر به قیام شود آن‌وقت خوف و تقیه از او برداشته شده، در آن وقت حامی و حافظ او خداوند است. مانند این‌که چون مدت مهلت فرعون به سر رسید به موسی و هارون فرمود: بروید به سوی فرعون. و فرمود: ﴿﴿لا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى[۲۹] نترسید من با شما هستم، می‌بینم و می‌شنوم.
و ثانیا در وقتی که او ظهور کند هم مددهای غیبی با او خواهد بود از نصرت ملائکه و جن و هم انصار او بسیار و هم ابر و باد در فرمان او است و اسلحه و قوای او شدیدتر از اسلحه و قوای دولتیان خواهد بود.
  • علت هشتم: تنبیه و تأدیب بر تقصیر در وظیفه‌
  • علت نهم: ایجاد شوق و قدردانی از نعمت خلیفه یعنی امام‌
چون این دو علت نیز مرتبطند هر دو باهم عنوان شد.
بدیهی است که هر کوتاهی در خدمت و تقصیر در وظیفه، تأدیبی در پی دارد و هر کفران نعمتی مستلزم حرمان است و بدیهی است که هر فراقی برانگیزنده اشتیاق است و هر فقدانی موجب قدردانی است و چون این امت از حضور امام‌های پیش قدردانی نکردند، بلکه کفران نعمت کرده و در حمایت و نصرت ایشان کوتاهی کردند، چنان‌که بر هرکس واضح و آشکار است؛ لهذا مستوجب عقوبت و تأدیب گشتند. پس سلب نعمت از ایشان شد، مبتلا به فقدان و غیبت شدند و از فیض حضور مدتی محروم گشتند.
پس در این غیبت دو خاصیت است:
یکی: تأدیب ایشان بر تقصیر تا تنبیه شوند و به خود آیند و از کرده پشیمان شوند.
دوم: قدردانی و اشتیاق زیراکه هرچیز در وقت فقدانش قدرش معلوم می‌شود، و چون او را نبینند و از فیوضات محاضره و مخاطبه با او و رفع حوائج به سوی او و استفاده‌های علمی و رفع اشکالات و شبهات از او و بهره‌برداری از نعمت ولایت او محروم شوند که اگر ولایت ظاهری در دست او باشد چه بهره‌های عدل‌وداد از او برده خواهند شد و چه برکاتی به برکت وجود او و حکم‌فرمایی او ظاهر خواهد شد، قهرا مشتاق ظهور او خواهند شد، به‌خصوص که اگر به ضد این امور گرفتار و به شکنجه اشرار در آزار باشند و فجایع و فجور فجار را به رأی العین دیدار کنند و قدرت بر انکار نداشته باشند، پس ساعت به ساعت بر شوق ایشان افزوده گردد و چنان خود را آماده نصرت و خدمت او سازند که اگر بار دیگر ظفر به او بیابند، خاک قدم او را بر دیده و رخسار بمالند.
و این معنا الآن بالحس و الوجدان برای ما محسوس و مشهود است و ما می‌بینیم تشنگان وصال او را، که اگر جمال او را در خواب ببینند و در خواب به ایشان امری بفرماید، تا حد جان از خودگذشتگی دارند چه رسد به این‌که او را ظاهر ببینند و در ظهور به حضور او نائل شوند.
و به همین علت روزبه‌روز انصار او زیادتر می‌شود و حامیان او داغ‌تر می‌شوند تا این‌که چون ظاهر شود سیصد و سیزده نفر پروازکنان خود را به او برسانند و ده‌هزار نفر از راه دور در مکه برگرد او جمع شوند و پروانه‌وار برگرد او بگردند چنان‌که به تفصیل خواهد آمد انشاء الله. جعلنا الله منهم و فی زمرتهم»[۳۰].

پرسش‌های وابسته

منبع‌شناسی جامع مهدویت

پانویس

  با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. کمال الدین، ج۱، ۲۳۱، ح ۱۶؛ بحارالانوار، ج ۵۲، ۱۹۱، ح ۲۴.
  2. کمال الدین، ج۲، ۳۴۲، ح ۲۴؛ اصول کافی، ج ۱، ۳۸۴.
  3. علل الشرایع، ج ۲۲۴، ح ۴؛ کمال الدین، ج۲، ۳۵۹، ح ۱.
  4. آل عمران، ۱۴۱.
  5. آل عمران، ۱۷۹.
  6. معجم احادیث الامام المهدی، ج ۳، ۱۶۵، ح ۶۹۱.
  7. مائده، ۱۰۱.
  8. غیبت طوسی، ص ۲۹۲، ح ۴۲۷؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج ۴، ۲۹۴، ح ۱۳۱۸.
  9. شعراء، ۱۸.
  10. شعراء، ۲۲.
  11. بحارالانوار، ج ۲۲، ۱۴۱، ح ۱۲۳.
  12. معجم احادیث الامام المهدی، ج ۳، ۱۹۲، ح ۷۱۴.
  13. علل الشرایع، ج ۱، ۲۴۵، ح ۷؛ بحارالانوار، ج ۵۱، ۱۴۲، ح ۲.
  14. شعراء، ۱۱۸.
  15. مریم، ۴۸.
  16. صافات، ۹۹.
  17. قصص، ۲۱.
  18. شعراء، ۱۶۸ و ۱۶۹.
  19. رجوع شود به کهف، ۱۶.
  20. کمال الدین، ج۲، ۴۴۷، ح ۱۹؛ بحارالانوار، ج ۵۲، ۶۱۲، ح ۶؛ ابو الحسن علی بن مهزیار دورقی اهوازی از فقهاء و محدثان نامدار شیعه در نیمه اول قرن سوم بود که افتخار شاگردی نزد امام هشتم، نهم، دهم و یازدهم را داشت و مورد تایید همه آنان بود ولی برخلاف تصور وی به محضر امام عصر تشریف نداشته است و مرحوم علامه مجلسی، و آیت الله خویی در جلد ۱۲ معجم رجال الحدیث و علامه شوشتری در جلد ۷ قاموس الرجال تاکید کرده‏اند که برادرزاده ایشان یعنی علی بن ابراهیم بن مهزیار بوده است که او هم از روات، حدیث شیعه می‌‏باشد.
  21. اصول کافی، ج ۱، ۳۸۵.
  22. معجم احادیث الامام المهدی، ج ۱، ۲۶۳، ح ۱۶۴؛ بحارالانوار، ج ۵۲، ۹۰، ح ۱.
  23. احتجاج، ج ۲، ۲۸۹.
  24. شعراء، ۲۱.
  25. غیبت طوسی، ص ۲۴۸، ح ۲۱۸؛ بحارالانوار، ج ۵۲، ۵۱، ح ۳۶.
  26. معجم احادیث الامام المهدی، ج ۳، ۲۲۹، ح ۷۵۲.
  27. شعراء، ۱۴.
  28. کمال الدین، ج۱، ۱۴۵، ح ۱۲ تا ۱۶.
  29. طه، ۴۶.
  30. مهدی منتظر، ص ۵۱-۶۲.