حارث بن مالک بن قیس بن عوذ کنانی لیثی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

آشنایی اجمالی

وی از تیره بنی لیث بن بکر است[۱]. برخی نام وی را مالک بن حارث گفته‌اند، اما صحابه‌نگاران حارث بن مالک را صحیح دانسته‌اند [۲]. وی به ابن برصاء شهرت دارد. برصاء (=زن مبتلا به مرض پیسی) لقب مادر و به قولی لقب مادر پدر حارث بن مالک[۳] بود و نامش «رَیطَه»، از تیره بنی هلال بن عامر بود که برخی به اشتباه به جهت عامری بودن برصاء، حارث بن مالک را نیز عامری دانسته‌اند[۴].

حارث در سال هشتم مسلمان شد. داستان مسلمان شدن او بدین صورت بود که وقتی غالب بن عبدالله لیثی برای جنگ با بنی ملوح نزدیک قید رسید و آماده هجوم بر بنی ملوح بود، به حارث بن مالک برخورد و او را دستگیر کرد، حارث گفت: می‌خواهم مسلمان شوم و بیرون آمدم که به حضور رسول خدا (ص) شرفیاب شوم. غالب گفت: اگر مسلمان باشی یک شبانه روز که در بند ما باشی تو را زیانی ندارد، و اگر مسلمان نباشی سبب آسایش و اطمینان ما خواهد بود[۵]، سپس او را در بند کشید و سوید بن صخر را بر او گماشت و سفارش کرد، اگر او ستیزه کرد سرش را جدا کن. سپس به جنگ رفته و بعد از پیروزی بر بنی ملوح او را همراه خود به مدینه آوردند[۶]. حارث بعد از مسلمان شدن نخست در مکه سپس در مدینه و به قولی در کوفه[۷] اقامت گزید[۸]، به گفته ابن حجر[۹]، ابن حبان و ترمذی از او روایت دارند و روایت او را نیز صحیح دانسته‌اند. به نقل شعبی حارث گوید: در روز فتح مکه از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: «لا في مكة بعد اليوم الى يوم القيامة»؛ از امروز تا روز قیامت در مکه جنگی نخواهد بود»[۱۰]. عبید بن جریح نیز از طریق حارث چنین نقل کرده است که از رسول خدا (ص) در حالی که بین دو جمره تردد داشت، شنیدم که فرمود: «مَن حلفَ على يمينٍ مَصبورة ٍكاذبًا فليتبوَّأْ بوجهِه مقعدَه من النَّارِ»؛ هر کس در نزد این منبر (اشاره به منبر خود) سوگند دروغ یاد کند، نشیمنگاه او در آتش خواهد بود»[۱۱]، سعید بن مسیب گوید: حارث از همدمان و همنشینان مروان بن حکم بود و ماجرایی بین او و مروان رخ داد که چنین بود: نزد مروان سخن از فیء شد، برخی گفتند فی مال الله است و عمر آن را در جایگاه خود صرف کرد. مروان گفت: فیء از آن امیرالمؤمنین (!) معاویه است و هر طوری بخواهد میان افراد تقسیم می‌کند. حارث از نزد مروان بیرون آمد و در راه سعد بن ابی وقاص را دید و آنچه را از مروان شنیده بود برای سعد بازگفت. حارث گوید: به مسجد می‌رفتم که سعد مرا دید و دستش را به بازوی من زد و گفت: دنبال من بیا. به دنبال سعد رفتم، تا نزد مروان رسیدم. سعد با مروان قصه فیء را طرح کرد و به او درشتی کرد و دستان خود را به علامت نفرین بالا برد. مروان مانع شد و مطلب را تکذیب کرد، سپس ندیمان خود را فراخواند و از آنان پرسید: چه کسی این قصه را به سعد گفته است؟ گفتند: ابن برصاء. مروان دستور داد حارث بن مالک را برای زدن تازیانه برهنه کردند. در همین حال دربان آمد و برای حکیم بن حزام اذن ورود خواست. مروان به گرمی او را پذیرفت و گفت: تا این شیخ دیگران را بر ما نشورانده لباس‌های ابن برصاء را به او بدهید[۱۲]. با توجه به داستان بالا باید این برصاء تا زمان معاویه زنده بوده باشد.[۱۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۵۴.
  2. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۳۴
  3. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۵، ص۴۴۴؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۲۷۶.
  4. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۵۴.
  5. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۹۴؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۷.
  6. واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۵۱.
  7. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۳۴؛ ذهبی، تجرید أسماء الصحابه، ج۱، ص۱۰۹.
  8. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۸۸.
  9. ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۶۸۸.
  10. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۶۲۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۳۴؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۸۱؛ ذهبی، تاریخ، ج۲، ص۵۵.
  11. هیثمی، مجمع الزوائد، ج۴، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۳۴ و با اختلاف در عبارت روایت بنگرید: ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۷۸۱.
  12. احمد بن حنبل، مسند، ج۳، ص۴۶۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۵، ص۱۱۵؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۲۷۷.
  13. محمدی، رمضان، مقاله «حارث بن مالک بن قیس بن عوذ کنانی لیثی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۴۹۱-۴۹۲.