حق الیقین در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

معنای اول حق‌الیقین در قرآن

بالاترین مقام یقین، که حقیقت و جوهره یقین در آن مقام شکل می‌گیرد، اصطلاحاً حق‌الیقین نام دارد[۱]. توضیح آنکه، حق در لغت به معنای مطابقت با واقع است[۲]. صاحب یقین، گاه از راه دور و با ارائه برهان، درباره مطابقت امری با واقع یقین می‌یابد و گاه نیز با مشاهده واقعیت خارج و انطباق آن امر با مشاهد خود، یقین به‌درستی ادراک خویش می‌نماید؛ نظیر یقین در تجربیات. در این دو مرحله از یقین، مراتب علم و عین‌الیقین حاصل شده است. اما با این وجود، هنگامی‌که انسان خود در متن واقعیت قرارگرفته، حقیقت را با استقرار در متن واقع درک کرده و به صحت آن اذعان می‌نماید، بی‌تردید در عالی‌ترین مرتبه یقین استقرار یافته است. مثلاً کسی‌که عالَم بعد از مرگ را با استدلال پذیرفته است و به آن یقین دارد، در مقام علم‌الیقین به مرگ و عوالم بعد از آن است؛ اما کسی که هنوز نمرده، ولی در عالم رؤیا و یا بیداری، عقبات بعد از مرگ در عالم برزخ و یا قیامت را مشاهده می‌کند، یقینی به مراتب عالی‌تر و محکم‌تر از مرتبه اکتفا به استدلال دارد و در چنین وضعیتی، در مقام عین‌الیقین است. حال، کسی‌که خود مرده است و در عوالم برزخ و حشر، متنعّم به نعم الهی و یا معذّب به عذاب پروردگار است، در مقام حق‌الیقین به قیامت قرار دارد؛ زیرا در متن واقعیت بعد از مرگ قرار گرفته. خداوند در سوره واقعه، مقام حق‌الیقین بهشتیان و دوزخیان را بعد از استقرار هریک در مقام خود، این‌چنین توصیف می‌فرماید: ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ * وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ * فَسَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ * وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ * فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ * وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ[۳].

بنابراین، حق واصل و جوهره یقین به قیامت و بهشت و دوزخ، برای کسانی است که خود در متن عالم قیامت هستند و از آن برای دیگران اخباری را بیان می‌کنند. چنین مرتبه‌ای از یقین، تنها برای کسانی حاصل می‌گردد که دو عالم، غیب و شهادت، دنیا و آخرت برای آنان یکی شده باشد و در مراتب انسانی به جایی رسیده باشند که از یک‌سو، در عالم غیب سیر کنند و مراتب آسمان وعرش الهی را در نوردند و از سوی دیگر، مانند سایر انسان‌ها در کوچه و بازار حرکت کنند و زندگی عادی با خلایق داشته باشند. کمال چنین مقامی منحصر در رسولان الهی و یا اوصیای آنان (ع) است؛ چنان‌که خداوند درباره رسول اکرم (ص) می‌فرماید: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ[۴].

خداوند همین مقام را برای ائمه اطهار (ع) مقرّر می‌داند: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ[۵].[۶]

معنای دوم حق‌الیقین در قرآن

با توجه به این نکته که حق، در لغت، ضد باطل است[۷]، معنای لطیف‌تری از حق‌الیقین در قرآن به‌دست می‌آید. در جهان‌بینی توحیدی، خداوند حقّ محض است و تنها حقیقتی است که نه تنها باطل از هیچ طریقی بر او راه ندارد، بلکه سایر امور، حقّانیت خود را از او دریافت نموده‌اند و بدون او، همه‌چیز سرابی باطل است که حداکثر ممکن است صرفاً نمود ضعیفی از حق را بازتاب دهد. ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ[۸].

با عنایت به این مقدمه، می‌توان گفت: اگر انسانیّت انسان با مرتبه یقین و معرفت به توحید شکل می‌گیرد، پس مراتب علم‌الیقین و عین‌الیقین به حق -از آنجا که یقین کامل به پروردگار محسوب نمی‌گردند- بنده را در مقام قرب کامل به خداوند قرار نمی‌دهند و هنوز تا مقام انسان کامل، فاصله زیادی وجود دارد. بر این اساس، تنها کسانی که در مراتب ایمان، به اذن الهی، درمقام مخلَصین مستقر هستند و خداوند ولایت امور آنان را خود برعهده گرفته است، در ایمان، به مقام حق‌الیقین رسیده‌اند. خدای متعال درباره آنان می‌فرماید: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ[۹].

معنای آیه چنین می‌شود که اولاً، رسول خدا (ص) در عالی‌ترین مرتبه اخلاص و قرب الهی قراردارند؛ ثانیاً، انسان‌های مخلص، که رسول خدا (ص) از بارزترین مصداق آن است، تحت ولایت الهی قرار دارند و ثالثاً، بنابر آنکه ولایت از ریشه «ول‌ی» و به معنای منتهای قرب است، کسانی‌که در این مقام از قرب و اخلاص قرار می‌گیرند، حقیقت توحید، سراسر زندگی ایشان را در علم و عمل و ظاهر و باطن در برمی‌گیرد؛ تا به آنجا که خود ملاک حقانیت سایر امور قرار می‌گیرند و حق و باطل به آنان شناخته می‌شود[۱۰].

حق‌الیقین در این معنا، یعنی فنای صفات بشری انسان کامل در صفات الهی؛ تا آنجا که در همه امور، هیچ اَنانیّت و هوای نفسی در او باقی نماند و همه جوارح ادراکی و تحریکی او، مظهر رضای الهی گردد[۱۱]. حدیث قرب نوافل به این معنا اشاره دارد[۱۲].[۱۳]

منابع

پانویس

  1. کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، ج۱، ص۶۸۴.
  2. مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۴۶.
  3. «پس (او را) آسایش و روزی و بهشتی پر نعمت است * و اگر از راستیان باشد * پس تو را از راستیان درود باد * و اما اگر از دروغ‌انگاران گمراه باشد * پس پذیرایی از (او با) آب داغ است * و در آمدنی در دوزخ * به راستی این همان حقیقت بی‌گمان است» سوره واقعه، آیه ۸۹-۹۵.
  4. «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم (جز اینکه) به من وحی می‌شود» سوره کهف، آیه ۱۱۰.
  5. «و کافران می‌گویند: تو فرستاده (خداوند) نیستی؛ بگو: میان من و شما خداوند و کسی که دانش کتاب نزد اوست، گواه بس» سوره رعد، آیه ۴۳.
  6. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۳۳۷.
  7. الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۴، ص۱۴۶۰.
  8. «این بدان روست که خداوند راستین است و اینکه آنچه به جای او (به پرستش) می‌خوانند نادرست است و اینکه خداوند است که فرازمند بزرگ است» سوره حج، آیه ۶۲.
  9. «بی‌گمان سرپرست من خداوند است که این کتاب (آسمانی) را فرو فرستاده است و او شایستگان را سرپرستی می‌کند» سوره اعراف، آیه ۱۹۶.
  10. مضمون این بیان در نصوص روایی فراوان است؛ چنان که رسول اکرم (ص) در مواضع گوناگون درباره امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «الْحَقُّ مَعَ‏ عَلِيٍّ‏ أَيْنَمَا مَالَ‏» (الکافی، ج۱، ص۲۹۴: باب الإشارة و النص علی أمیرالمؤمنین (ع))؛ در فقراتی از زیارت جامعه کبیره نیز می‌خوانیم: «الْحَقُّ مَعَكُمْ‏ وَ فِيكُمْ‏ وَ مِنْكُمْ‏ وَ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ» (من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۲).
  11. حق الیقین: عبارة عن فناء العبد فی الحق و البقاء به علما و شهودا و حالا لا علما فقط، فعلم کل عاقل الموت علم‌الیقین فاذا عاین الملائکة، فهو عین‌الیقین، فاذا ذاق الموت فهو حق‌الیقین (کتاب التعریفات، ج۱، ص۴۰).
  12. حدیث قرب نوافل، از معتبرترین مضامین روایی در این زمینه است: «عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص)‏ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي‏ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا».
  13. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۳۳۸.