سراقة بن مالک در تاریخ اسلامی
مقدمه
سراقة بن مالک بن جعشم از طایفه بنی مدلج و ساکن قُدَید بود[۱].
وی از شعرای عرب است[۲] و در ماجرای هجرت پیامبر (ص) به طمع جایزه آن حضرت را تعقیب کرد و پس از دیدن معجزاتی از آن حضرت برگشت[۳] و پس از جنگ طائف، به حضور پیامبر (ص) رسید و مسلمان شد[۴]. او در جنگ خیبر نیز در لشکر دشمن حضور داشت[۵]. او همان کسی است که شیطان در جنگ بدر به صورت وی[۶] ظاهر شد[۷]. او از پیامبر (ص) نوزده حدیث نقل کرده است[۸].[۹]
سراقه و تعقیب پیامبر (ص)
هنگامی که پیامبر (ص) از مکه به مدینه مهاجرت فرمود، قریش، یکصد شتر را به عنوان جایزه برای یابند؛ آن حضرت تعیین کرده بودند.
سراقه میگوید: "من و جمعی از افراد قبیله در محلی نشسته بودیم که یک نفر از افراد قبیله وارد شد و گفت: " سه نفر را دیدم که به طرف مدینه میرفتند و فکر میکنم که محمد و یارانش بودند. من دانستم که ایشان محمد و یاران او هستند، لکن گفتم: نه، آنها از فلان طایفهاند که به دنبال گمشدهای میگردند. پس مدتی با ایشان نشسته، سپس برخاستم و به خانه آمدم و به کنیزم دستور دادم تا اسب مرا میان درهای ببرد و خود نیزهام را برداشته و به آن سو حرکت کردم. در آنجا سوار اسب شده و نیزه را در پهلو نگاه داشتم تا از دور نمایان نباشد. همه اینها برای آن بود که مبادا کسی در این کار با من شرکت کند و شریک جایزه شود. در این حال با چوبههای تیری که بدانها تفأل میزدم، برای رفتن بدان راه تفأل زدم ولی خوب نیامد. با این حال به طمع شترها آن را نادیده گرفته، به راه افتادم. در راه دوباره تفأل زدم، باز هم بد آمد؛ ولی به راه خود ادامه دادم"[۱۰].
نقل شده وقتی سراقه به پیامبر (ص) نزدیک شد، پیامبر (ص) این گونه دعا فرمود: "خدایا! شر او را از ما باز دار". دست و پای اسب سراقه به زمین سخت فرو رفت. سراقه فریاد زد: "یا محمد! از خدا بخواه مرا خلاص کند، عهد میکنم به شما آسیبی نرسانم". حضرت دعا کرد و او خلاص شد. اما دوباره به طرف ایشان آمد و به همین سرنوشت مبتلا شد. این بار گفت: "یا محمد! فهمیدم که خدا مرا گرفتار میکند، مرا خلاص کن؛ عهد میکنم کسانی را که در تعقیب شما هستند، برگردانم".
سراقه پس از خلاص شدن به پیامبر (ص) گفت: "یکی از تیرهای مرا به عنوان نشانه بردارید؛ شتران و گوسفندان من در فلان جا هستند، هر چه قدر خواستید از آنها استفاده کنید". حضرت به او فرمود: "تو که اسلام را نمیپذیری، ما هم به مال تو احتیاجی نداریم"[۱۱]. سراقه از پیامبر (ص) نوشتهای به عنوان یادداشت خواست و حضرت هم عطا فرمود[۱۲]. پس سراقه برگشت و در راه عدهای از قریش را که به دنبال پیامبر بودند، دید. آنها درباره پیامبر از او سؤال کردند. او گفت: "از این راه کسی عبور نکرده، برگردید! من این جا هستم. به جاده یمن و طائف بروید"[۱۳].[۱۴]
اسلام آوردن سراقه
سراقه میگوید: "در ماجرای تعقیب پیامبر (ص) وقتی دانستم که به آن حضرت دسترسی ندارم (و خداوند حافظ اوست) و به ناچار باید فکر دستگیری او را از سر دور کنم، از این رو فریاد زدم: ای کاروانیان! من سراقة بن مالکم و به خدا سوء قصدی درباره شما ندارم. کمی مکث کنید تا من به شما برسم؛ چون سخنی با شما دارم. رسول خدا (ص) به ابوبکر فرمود: " از او بپرس چه میخواهی؟ " من در پاسخ ابوبکر گفتم: میخواهم مطلبی بنویسی تا آن نوشته میان من و شما نشانه و علامتی باشد. رسول خدا (ص) به ابوبکر فرمود: " هرچه میخواهد برایش بنویس. " ابوبکر نیز آن چه را من میخواستم روی قطعهای سفالین و یا تخته استخوانی نوشت و به سوی من پرتاب کرد. من آن نوشته را برداشته، در جعبه تیر خود قرار دادم و به مکه بازگشتم و این ماجرا را به هیچ کس نگفتم تا وقتی که پیامبر (ص) مکه را فتح کرد و در حال بازگشت از حنین و طائف بود. پس آن نوشته را برداشته، برای دیدار آن حضرت از مکه به سوی طائف خارج شدم و در جعرانه خود را به حضرت رساندم. من برای این که خود را به به ایشان برسانم، در میان صفی از انصار که دور آن حضرت را گرفته بودند، قرار گرفتم. آنان نیزههای خود را به سوی من گرفتند و فریاد زدند: کجا میروی؟ من خود را به رسول خدا (ص) نزدیک کردم و به پیامبر (ص)، همچنان که بر شتر سوار بود و ساق پایش در سفیدی چون مغز شاخه خرما به چشم میخورد، اشاره کردم و نوشته را بر دست بلند کرده و گفتم: یا رسول الله! من سراقة بن مالکم و این هم نوشته شماست که به من سپردهاید. حضرت فرمود: " او را پیش من آورید که روز وفای به وعده و نیکی است، مرا نزد آن حضرت برده و مسلمان شدم. در آن لحظه هر چه فکر کردم تا چیزی را از ایشان بپرسم، چیزی به خاطر نیاوردم جز این که به ایشان گفتم: یا رسول الله، شترانی دارم و گودالی در راه آنان است که هرگاه وقت آمدن آنان از صحرا میشود، من آن دانلود گودال کمی را از آب پر میکنم تا آنها از آن آب بنوشند. گاهی شتران دیگری که گم شدهاند، بر سر آن گودال میآیند و از آب آن میخورند. آیا برای من در این کار، پاداشی هست؟ حضرت فرمود: " آری، انسان هر حیوان تشنهای را که سیراب کند، برای او پاداشی است. پس از این جریان به خانه خود بازگشتم و در زمره مسلمانان در آمدم[۱۵] و زکات اموالم را برای پیامبر فرستادم"[۱۶].
سراقه بشارت پیامبری رسول خدا (ص) را از زبان دیگران هم شنیده بود. خود او میگوید: "برای تجارت به شام میرفتیم که نزدیک دیر راهبی رسیدیم. راهب از دیر پایین آمد و به ما گفت: " شما کیستید؟ " گفتیم: قومی از قریش. او گفت: " آگاه باشید که به زودی در میان شما پیامبری مبعوث خواهد شد که اسمش محمدست. " وقتی به مکه برگشتیم، پسرانی متولد شدند ولی فقط اسم پیامبر (ص) را محمد گذاشتند"[۱۷].[۱۸]
سراقه و پیشگویی پیامبر (ص)
روزی پیامبر (ص) به سراقه فرمود: "گویی دستبندهای کسری(پسر هرمز) را در دستهای تو میبینم. به خدا سوگند که گنجینههای او را در راه خدا خواهید بخشید". هنگامی که سعد بن ابی وقاص گنجینههای کسری و اسیران را از مدائن به مدینه آورد، اموال را در صحن مسجد روی هم ریختند. عمر بن خطاب مسلمانان را جمع کرد و گفت: "آیا پیامبر به شما راست نمیگفت که گنجهای کسری و قیصر در راه خدا انفاق خواهد شد؟" سپس به دست بندهای کسری نگریست و به سراقه گفت: "تو را به خدا قسم میدهم که برخیزی و آن دست بندهای را در دست خود کنی. دستهای سراقه پرمو و لاغر و دو بازوی او شبیه به دو چوب باریک سوخته و سیاه بود. پس آن دست بندها را به دست کرد[۱۹]. عمر گفت: "سپاس خداوندی را که زر و زیور خسرو و قومش را از آنان گرفت و به سراقة بن مالک پوشاند"[۲۰].[۲۱]
سراقه و نقل احادیث پیامبر (ص)
سراقه از پیامبر (ص) نوزده حدیث را روایت کرده که در کتابهای حدیثی نقل شده است[۲۲]. از آن جمله، ثواب آب دادن به هر حیوان تشنه، و پیشگویی آن حضرت درباره کسری که گفته شد.
هم چنین سراقه میگوید: "پیامبر (ص) به من فرمود: آیا نمیخواهی تو را به بهترین صدقه راهنمایی کنم؟ گفتم: بلی، پدر و مادرم به قربانت ای رسول خدا! پس رسول خدا (ص) فرمود: " آن است که به خواهر و دختر خویش که تحت سرپرستی تو هستند، و غیر از کمک تو راه درآمد دیگری ندارند، کمک کنی"[۲۳].
روزی "پیامبر (ص) در حجة الوداع فرمود: عمره تا روز قیامت به حج داخل شد (یعنی به هم متصل شد). سراقه بلند شد و گفت: "یا رسول الله! آیا این حکم جدید، مخصوص امسال است و یا این که تا قیامت جاری است؟" پیامبر (ص) فرمود: "تا قیامت باقی است"[۲۴].[۲۵]
سراقه و ابوجهل
سراقه پس از دیدن آن معجزه که پاهای اسبش به زمین فرو رفت، نامهای به ابوجهل نوشت و ضمن اشعاری او را نصیحت کرد تا دست از مخالفت با پیامبر (ص) بردارد. از جمله اشعار اوست:
ای ابوحکم (کنیة ابوجهل)! به خدا قسم اگر حاضر بودی و میدیدی چگونه دست و پای اسبم به زمین فرو رفت؛
میدانستی و شک نمیکردی که به یقین، محمد فرستاده خداست؛ پس چه کسی میتواند در برابر او مقاومت کند؟
بر تو باد که مردم را از مخالفتش بازداری؛ پس میبینم که نشانههای کارش روزی آشکار میشود..
به امری که همه مردم دوست داشتند با او سازش میکردند[۲۶].[۲۷]
سرانجام سراقه
او در زمان خلافت عثمان و در سال ۲۴ هجری درگذشت[۲۸].[۲۹]
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۸۱.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۱، ص۲۶۷.
- ↑ السیرة الوری النبویه بأعلام، الهدی ابن هشام، طبرسی، ج۱، ص۴۸۹؛ روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۲۶۳؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۲۳؛ اعلام و الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۶۵.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۰؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۲، ص۴۸۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۳۴۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۸۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۳، ص۲۴۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۳۴.
- ↑ در جنگ بدر هنگامی که قریش همگی مهیای حرکت شدند، به یاد سابقه دشمنی خود با بنی بکر افتادند و نزدیک بود این فکر آنان را از حرکت باز دارد ولی شیطان به صورت سراقة بن مالک که یکی از بزرگان بنی بکر بود، در برابر شان ظاهر شده، گفت: من تعهد میکنم تا زمانی که با محمد در جنگ هستید، بنی بکر متعرض شما نشوند. این سخن موجب شد که قریشیان آسوده خاطر شده، به سرعت از شهر خارج شوند. (السیرة النبویة، ابن هشام ج۱، ص۶۱۲) و در اثنای جنگ، وقتی جبرئیل و فرشتگان را دید فرار کرد و به مشرکان گفت: "از شما بیزارم که من میبینم آنچه را که شما نمیبینید". در این هنگام حارث بن هشام، که ابلیس را به صورت سراقه میدید، چون گفتارش را شنید با او گلاویز شد. ابلیس به سپر حارث کوبید که او از اسب افتاد و خود گریخت. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۷۱).
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۶۶؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۳۵۰؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۴۱؛ مناقب آل ابی طالب، ابنشهرآشوب، ج۲، ص۷۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۲۸۵.
- ↑ الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۸۰.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «سراقه بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۳۹-۲۴۰.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۸۹؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۸۵.
- ↑ روضة الکافی، کلینی، ج۸، ص۲۶۳؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۲۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۴؛ شرف النبی، خرگوشی، ص۲۸۵؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۳۲۵.
- ↑ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۲۳؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۴.
- ↑ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۱۴۶.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «سراقه بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۴۰-۲۴۱.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۸۹-۴۹۰.
- ↑ دلائل النبوه، بیهقی، ج۲، ص۴۸۹.
- ↑ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۸۰.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «سراقه بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۴۱-۲۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۶۶.
- ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۳۷۷؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۶۸.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «سراقه بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۴۳.
- ↑ الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۸۰.
- ↑ «لاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَفْضَلِ اَلصَّدَقَةِ قَالَ بَلَى بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَفْضَلُ اَلصَّدَقَةِ عَلَى أُخْتِكَ أَوِ اِبْنَتِكَ وَ هِيَ مَرْدُودَةٌ عَلَيْكَ لَيْسَ لَهَا كَاسِبٌ غَيْرَكَ»؛النوادر، فضل الله راوندی، ص۳؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۴، ص۱۶-۱۵.
- ↑ فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۲۴۶.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «سراقه بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۴۳-۲۴۴.
- ↑ ابا حکم والله لو کنت شاهدا لامر جوادی آذ تسیخ قوائمه علمت و لم تشکک بان محمد رسول ببرهان فمن ذا یقاومه علیک بکف القوم عنه فاننی اری امره یوما ستبدو معالمه بامر یود الناس فیه باسرهم بان جمیع الناس طرأ یسالمه؛اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۸۶؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۸۲؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۲۴.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «سراقه بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۴۴.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، ابن خیاط، ص۹۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۸۰.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «سراقه بن مالک»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۴۵.