علم معصوم به نهان آدمی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از علم به اسرار)

مقدمه

قسمی از علم غیب امامان، علم ایشان به باطن و منویات افراد است که به چند نمونه آن اشاره می‌کنیم:

  1. یکی از اصحاب امام رضا (ع) نقل می‌کند که روزی در محضر امام رضا (ع) بودیم که سخن از محمد بن جعفر، عموی ایشان به میان آمد، امام (ع) در مورد وی گفتند: من با خودم عهد کرده‌ام که با او زیر یک سقف نمانم، من با خودم گفتم او ما را به صله رحم و نیکی با خویشان امر می‌کند ولی درباره عموی خود چنین می‌گوید! تا این را گفتم، حضرت نظری به من کرد و فرمود: این کار، خودش برّ و صله است، زیرا وقتی او نزد من رفت و آمد کند درباره من چیزهایی می‌گوید و مردم باورشان می‌‏شود و او را تصدیق می‌‏کنند و چون رفت و آمدی نباشد و او نزد من نیاید، اگر مطلبی بگوید، قولش مقبول دیگران نخواهد بود.
  2. جواب دادن به سؤال قبل از پرسیدن: شیخ صدوق روایتی را از پدرش در مورد احوال یکی از شیعیان که بعد از شهادت امام کاظم (ع)، در امامت ایشان توقف کرده و به فرقه واقفیه پیوسته بود و امامت امام رضا (ع) را قبول نکرده بود، این گونه نقل می‌کند: قبل از اینکه به محضر امام رضا (ع) برسم، مسائل زیادی را نوشته بودم و همراه خودم بردم تا امام رضا (ع) را امتحان کرده و امامتش برایم ثابت شود. وقتی نزدیک منزل ایشان رسیدم، چون می‌خواستم با ایشان به تنهایی خلوت کرده و سؤالاتم را به صورت خصوصی بپرسم، در گوشه‌ای خارج از منزل امام نشستم و منتظر ماندم، عده ای از مردم جلوی در خانه ایشان نشسته و مشغول صحبت بودند و من در افکار خودم غرق بودم و به این فکر می‌کردم که چگونه اجازه داخل شدن به خانه و سخن گفتن بگیرم، در همین افکار بودم که دیدم غلامی‌از خانه خارج شد و در حالی که نوشته‌ای در دستش بود، اسم مرا صدا زد و گفت: کدام یک از شما علی بن الحسن الوشاء بغدادی هستید؟ من بلند شده و به سمتش رفتم و گفتم من حسن بن علی وشاء هستم، غلام آن نوشته را به من داده و گفت: به من گفته‌اند این را به تو بدهم، آن مکتوب را گرفته و به گوشه‌ای رفتم و آن را خواندم، به خدا قسم دیدم که در آن مکتوب، جواب تمام سؤالات من نوشته شده بود، در این هنگام بود که امامت ایشان برایم قطعی شده و دیدگاه وقف را رها کردم.
  3. شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه روایتی را نقل کرده و در آن شرح حال کاروانی را نقل می‌کند که از قم عازم سامراء شده بودند تا اموالی از وجوهات متعلق به امام حسن عسکری (ع) را به خدمت ایشان برسانند. آنها از رحلت امام عسکری (ع) بی خبر بودند، ابتدا با جعفر کذاب برخورد کرده و از او، خبر رحلت امام حسن عسکری (ع) را شنیدند. جعفر خود را جانشین برادرش معرفی کرد، اما شیعیان قمی‌که به رسم معمول خود، اموال را در یک کیسه خدمت امام (ع) می‌آوردند و امام (ع) از جزئیات اموال و اینکه فلان مبلغ متعلق به فلانی است خبر می‌داد، از جعفر همین نشانه‌ها را خواستند ولی او نتوانست جواب بدهد و در عوض، نسبت دادن چنین علمی را به امام حسن عسکری (ع) انکار کرد، بعد از چندی این کاروان از شهر بیرون رفته و در راه به جوانی برخورد کردند که پیکی بود از طرف فرزند امام حسن عسکری (ع) که آن کاروانیان را به منزل امام حسن عسکری (ع) هدایت کرد. بعد از دیدار کاروانیان با فرزند امام عسکری (ع)، امام مهدی (ع) که جانشین واقعی پدرش بود، سلام آنها را پاسخ گفته و جزئیات همه اموالی را که کاروانیان حمل می‌کردند به آنها گفت، بعد از آن از لباس‌هایشان و کمیت و کیفیت چارپایان و اسباب سفرشان به آنها خبر داد. سپس مقداری حنوط و کفن به ابوالعباس محمد بن جعفر قمی‌ داده و از رحلت قریب الوقوع او خبر داد. می‌گویند هنوز به نزدیکی هَمْدَان نرسیده بودیم که ابوالعباس از دنیا رفت.
  4. صفار قمی، در یک باب از کتاب بصائر الدرجات، روایاتی را نقل می‌کند مبنی بر اینکه، امامان (ع) از درونیات افراد آگاه بوده و قبل از اینکه شروع به حرف زدن بکند، از محتوای سخنش مطلع بودند. امامان (ع) از اعمال شیعیانشان با خبر بودند: صفار روایاتی نقل کرده است مبنی بر اینکه امامان (ع) از افعال شیعیان شان با خبر بوده و از اسرار و کارهای پنهانی شان به خودشان خبر می‌دادند. در یکی از این روایات، به محض ورود یکی از شیعیان به محضر امام صادق (ع)، امام (ع) رو به او کرد و او را به خاطر درشت‌گویی به مادرش عتاب کرده و او را نصیحت کرد[۱].

منابع

پانویس