فضیلت (عام)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از فضلیت‌ها)

مقدمه

از جمله مباحثی که در حوزه اخلاق مطرح می‌‌باشد و شاید جایگاه تمام مباحث اخلاقی را به خود سوق می‌دهد بحث فضائل و رذایل اخلاقی است مباحثی از قبیل چیستی فضیلت و رذیلت و ملاک شناخت و اقسام آنها و اینکه چگونه می‌توان به فضایل آراسته شد و از رذایل دوری جست. یا اینکه آراسته شدن به فضایل دفعی است یا تدریجی و دوری از رذایل نیز به یکدفعه تحقق پیدا می‌‌کند یا باید ریشه‌یابی نمود و از پایه آغاز کرد مباحث مهمی‌ است که در کتب اخلاقی از آن بحث به می‌ان می‌آید زیرا فضیلت و رذیلت از واژه‌های کلیدی در حوزه اخلاق به شمار می‌آید به حدی که بسیاری از عالمان اخلاق این علم را به چگونگی آراستن به فضایل و دوری جستن از رذایل معنا کرده‌اند، مرحوم علامه طباطبایی به مناسبت در جاهای گوناگون این مباحث را به صورت علمی‌ و دقیقه مطرح نموده است.

پیشینه و تعریف فضایل و رذایل اخلاقی

پیش از آنکه به نظریه مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه پرداخته شود مناسب است به گذشته بحث فضیلت و رذیلت مروری شود تا اهمیت آن روشن‌تر و ارزیابی دقیق‌تری از آن صورت پذیرد.

این بحث در کتب فیلسوفان پیش از میلاد مانند سقراط، افلاطون و ارسطو به طور گسترده مطرح شده است. آنها اعتدال در قوای انسانی را فضیلت می‌‌دانستند و افراط و تفریط در آن را رذیلت، که البته باید به صورت ملکه نفسانی باشد و تا زمانی که به صورت ملکه نفسانی در نیاید نمی‌‌توان آنها را فضیلت یا رذیلت دانست و با توجه به اینکه انسان دارای سه قوه به نام‌های شهویه و غضبیه و عاقله است و عقل نیز به دو قسم عملی و نظری دانسته شد، در مجموع اعتدال هر کدام از این قوا فضیلت شمرده شد که به ترتیب عبارتند از: عفت، شجاعت، عدالت و حکمت و این چهار مورد در حقیقت جنس فضیلت به شمار می‌آید، و افراط و تفریط در هر کدام که در مجموع هشت مورد می‌‌باشد به عنوان اجناس رذیلت دانسته شده که در قوه شهویه شره و خمول و در قوه غضبیه تهوّر و جبن و در عقل عملی ظلم و انظلام و در عقل نظری سفسطه و جهل نامگذاری شده است[۱].

در نتیجه فضیلت از نظر ارسطو رعایت اعتدال بین قوای نفس و خودداری از افراط و تفریط می‌‌باشد. او دو وجه امتیاز را برای اعمال خوب و فضیلت‌آمیز قائل شده است.

اوّل، آنکه اعمال انجام شده درست و شایسته اوضاع و احوال باشد. دوّم، آنکه محرّک آن عمل، حسن نیّت و خیر باشد. در نتیجه عواطفی مانند خشم و کین که عواطف بسیطند از نظر ارسطو فضیلت به شمار نمی‌‌آید، زیرا در عواطف انتخاب به کار نرفته است و نیز استعداد از نظر ارسطو فضیلت دانسته نمی‌‌شود، بلکه فضیلت آن ملکه‌ای است که با تمرین و ممارست استعدادهای بالقوه به دست می‌آید و الّا در صرف استعداد که هیچ نوع اراده عملی ظهور پیدا نکرده فضیلتی وجود ندارد و افرادی که مستعدند، مستحق مدح و ذمّ نیستند و نیز از نظر ارسطو اعمال جزئی و نادر هیچ نوع ارزش اخلاقی ندارد. مثلاً کسی که به طور نادر و گهگاه بخشش می‌نماید به او سخاوت‌مند گفته نمی‌‌شود بلکه به کسی که ملکه سخاوت دارد و همواره بخشش از او آشکار می‌‌شود سخّی اطلاق می‌‌شود.

نکته دیگری که در اخلاق ارسطوئی وجود دارد این است که اگر خصوصیاتی برای همه فراهم نباشد جزء فضیلت به حساب نمی‌‌آید مانند بزرگ‌منشی که مستلزم ثروت زیاد و اصالت خانوادگی است و نکتۀ دیگر آن است که فرد نیک کسی است که در اعمال نیکش احساس لذّت کند[۲].

خواجه نصیرالدین برای فضایل سه درجه قائل است:

  1. فضایلی که مردم آن را سعادت نامی‌ده‌اند و آن صرف اراده و طلب در مصالح خویش در همین عالم محسوس و امور حسّی است که متعلق به نفس و بدن است، مشروط به رعایت اعتدال در آنچه ملایم احوال است. گرچه هنوز آدمی‌ از هواهای نفسانی و شهوات خالی نباشد ولی حدّ اعتدال نگه دارد، و معنی اعتدال نگهداشتن حد وسط بین درخواست نفس و فرمان عقل است.
  2. فضیلت، صرف اراده و همت در امری افضل از امور نفس و بدن است و معرّا از اهواء، شهوات و امور حسّی است و بجز آنچه ضروری و ناگزیر باشد التفات نکند. افراد در این مرتبه از فضایل درجات متفاوت و رو به تزاید دارند، از جهت اختلافشان در طبایع، عادات، علم، فهم، معرفت، همّت، شوق و تحمل مشقت.
  3. آخرین مرتبه فضیلت، آن است که افعال مردم همه الهی محض شود و افعال الهی خیر محض است و فعلی که خیر محض است فاعلش برای غرض جز نفس آن فعل، آن را انجام نمی‌‌دهد. بدین معنی که افعال الهی را برای جذب حظّی، عوض، مباهاتی یا دفع مجازاتی انجام نمی‌‌دهد بلکه فعل او بعینه غرض اوست و این منتهای حکمت است[۳].

بی‌شک وقتی آدمیان فضیلت را بشناسند به دنبال آن رذیلت را هم خواهند شناخت. در عین حال در طرح مباحث مربوط به رذیلت دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌‌شود.

نزد در حکما خروج از اعتدال هر خلقی ناپسند است و لذا ارسطو افراط و تفریط در جنس هر فضیلتی را رذیلت دانسته است، از این رو او سه نوع خلقیات را قائل است. دو رذیلت یکی در طرف افراط و دیگری تفریط و تنها یک فضیلت وجود دارد و آن حد وسط و اعتدال بین افراط و تفریط است [۴].

خواجه نصیرالدین طوسی مانند ارسطو، افراط و تفریط در حکمت، شجاعت، عفّت و عدالت را رذیلت دانسته است[۵] و در بیان دیگری شقاوت را چهار چیز دانسته، اول تنبلی و بطالت که موجب تضییع عمر می‌‌شود، دوم جهل و غباوت که موجب ترک حکمت نظری و تضعیف قوه نظری می‌‌شود، سوم وقاحتی که از اهمال نفس و پیروی از شهوات پدید می‌‌آید، چهارم تکرار و اصرار بر قبایح که موجب بازگشت به اعمال صالح می‌‌شود[۶].

غزالی نیز مانند خواجه نصیرالدین طوسی، افراط یا تفریط در سه قوه علم، غضب و شهوت را منشأ پیدایش اخلاق سوء دانسته و گفته است از افراط قوه علم، گربزُی پدید آید و از نقصان آن ابلهی و حماقت (البته خواجه آن را افراط چهارم قوه نامید) و چون معتدل باشد، تدبیر و رأی نیکو و درست پدید آید. افراط قوۀ خشم را، تهور گویند و تفریط و نقصان آن را بزدلی و بی‌حمیتی خوانند و اعتدال آن را شجاعت گویند، از تهور، لاف و عجب و کبر و به خطر انداختن خویشتن و امثال آن خیزد و از تفریط و نقص قوۀ خشم، بیچارگی، جزع، تملق و مذلّت نتیجه می‌‌شود. افراط قوۀ شهوت به شره انجامد که موجب شوخی، پلیدی، بی‌مروّتی، ناپاکی، حسد و خواری کشیدن از توانگران و حقیر داشتن درویشان و امثال این خیزد. اگر قوه شهوت ناقص بود، نامردی، سستی، و چون معتدل بود آن را عفت گویند، از آن شرم، قناعت، مسامحه، صبر، ظرافت و موافقت نتیجه می‌‌شود[۷].

فیض کاشانی که از علمای بزرگ اخلاق اسلامی‌ است اعتدال سه قوه را اخلاق محسوب کرده است یعنی برقراری عدالت بین علم و خشم و شهوت را اخلاق حسنه و خروج از اعتدال این سه قوه را رذیلت می‌‌داند و منظور از اعتدال نزد او، مضبوط کردن خشم و شهوت تحت نظر عقل و شرع است[۸].

جناب فیض کاشانی، مانند غزالی راه معالجه خوی‌های بد را، شناخت آنها و خشکانیدن ریشه‌های آن با اعمال ضد آن پیش‌بینی کرده و برخی مانند سنایی[۹]، غزالی و مولوی[۱۰] خویهای بد را به حیوانات وحشی تشبیه کرده‌اند و باید با عقل که مانند سگ شکاری است آنها را شکار کرد و مهار نمود و شهوت مانند اسب است که راکب و آنکه بر آن برای شکار رفتن می‌‌نشیند گاه به مقصد می‌‌رسد و گاه بر زمی‌ن می‌‌خورد و لذا باید آن را تربیت کرد و از این طریق خود را به کمال رساند[۱۱].

منابع

پانویس

  1. اخلاق نیکوماخس، ج ۱، ص ۲۳.
  2. ارسطو، اخلاق نیکوماخس، ص ۲۲–۲۷.
  3. طوسی، خواجه نصیرالدین، اخلاق ناصری، ص ۸۹–۹۱.
  4. ارسطو، اخلاق نیکوماخس، ص ۵۵.
  5. طوسی، خواجه نصیرالدین، اخلاقی ناصری، ص ۱۱۷، ۱۴۲ و ۱۴۳.
  6. طوسی، خواجه نصیرالدین، اخلاقی ناصری، ص ۱۱۷، ۱۴۲ و ۱۴۳.
  7. ر. ک: غزالی، محمد، کیمی‌ای سعادت، ص ۴۲۹-۴۳۱.
  8. فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء، ص ۱۰–۱۴.
  9. سنایی، مجدود بن آدم، حدیقه الحقیقه، ص ۳۹۶–۳۹۷ و ۴۰۰–۴۳۰.
  10. مولوی، جلال‌الدین، مثنوی، دفتر ۲، ص ۲۵۸–۲۵۹.
  11. رمضانی، رضا، آرای اخلاقی علامه طباطبایی، ص۳۳۷-۳۴۱.