ماجرای ملاقات شیخ محمد حسن نجفی با امام مهدی چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
ماجرای ملاقات شیخ محمد حسن نجفی با امام مهدی چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل اصلیمهدویت
تعداد پاسخ۱ پاسخ

ماجرای ملاقات شیخ محمد حسن نجفی با امام مهدی چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

پاسخ نخست

سید محمد کاظم قزوینی

آیت‌الله سید محمد کاظم قزوینی، در کتاب «امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور» در این‌باره گفته است:

«مردی از طلبه‌های علوم دینی در نجف- که نامش محمد حسن سریره بود- با ۳ مشکل روبه رو شده بود.

  1. سینه‌اش، دچار خونریزی شده بود.
  2. در فقر شدیدی زندگی می‌کرد.
  3. دوست داشت با زنی ازدواج کند که خانواده آن زن، به سبب فقرش با این ازدواج، مخالفت می‌کردند. هنگامی که از حل این ۳ مشکل ناامید شد، قرار گذاشت ۴۰ شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود؛ چون بین مؤمنین، مشهور بود هر کس، ۴۰ شب چهارشنبه به زیارت مسجد کوفه برود، حتماً امام زمان (ع) را خواهد دید. این مرد به امید تشرف یافتن به دیدار امام (ع) و عرضه داشتن این ۳ حاجت، خدمت آن حضرت، این عمل را به خوبی انجام داد. شب آخر رسید که شبی سرد بود و باد تندی می‌وزید؛ آن مرد، روی نیمکت خارج از مسجد نشسته بود و نمی‌توانست، داخل مسجد بنشیند؛ چون هنگام سرفه از سینه‌اش، خون بیرون می‌آمد؛ با خود فکر می‌کرد، آیا با اینکه در هفته آخر این ۴۰ شب است، توفیق زیارت امام زمان (ع) نصیبش می‌شود؟ آماده شد برای خود، قهوه درست کند؛ پس آتش به راه انداخت در این هنگام ناگهان مردی را دید که به طرف او می‌آمد، ناراحت شد و با خودش گفت: این اعرابی می‌خواهد، تمام قهوه مرا بخورد و چیزی برای من باقی نمی‌گذارد! می‌گوید: آن مرد، پیش من رسید، اسم مرا برد و سلام کرد از اینکه نامم را می‌دانست، تعجب کردم و از او پرسیدم: تو از کدام طایفه‌ای، از طایفه فلان؟ فرمود: نه. تا اینکه اسامی طایفه‌های مختلف را بردم و او در پاسخ همه فرمود: نه. در آخر از من سؤال کرد: چه شده به این جا آمده‌ای؟ به او گفتم: برای چه این سؤال را می‌پرسی؟ فرمود: اگر بگویی، ضرر نمی‌کنی؟! سپس در کاسه‌ای برای او قهوه ریختم، جلویش گذاشتم و او مقدار کمی از آن را نوشید؛ سپس فنجان را برگرداند و به من فرمود: تو آن را بنوش. من هم کاسه را از او گرفتم و بقیه قهوه را نوشیدم. شروع به گفتن مشکلاتم کردم و به او گفتم: من در نهایت فقر هستم و از ۲ سال قبل، مبتلا به خونریزی سینه می‌باشم و علاقمند به زنی شده‌ام؛ ولی خانواده‌‌اش از ازدواج او با من، امتناع می‌کنند؛ بعضی از علما مرا گول زدند و گفتند: برای حل مشکلاتت به امام زمان (ع) متوسل شو و ۴۰ شب چهارشنبه به مسجد کوفه برو تا حاجاتت برآورده شود، این همه سختی و رنج در این شب‌ها را تحمل کرده‌ام و این شب آخر است و من کسی را ندیده‌ام. در حالی که نسبت به گفته‌های او غافل بودم به من فرمود: اما سینه‌ات، خوب شد و بزودی با زن مورد نظرت، ازدواج خواهی کرد؛ ولی فقر تا پایان زندگی‌‌ات با توست. هنگامی که صبح شد، احساس کردم، سینه‌ام خوب شده، بعد از چند هفته با آن زن ازدواج کردم؛ ولی فقرم، همچنان باقی است[۱]»[۲].

منبع‌شناسی جامع مهدویت

پانویس

  1. جنة المأوی؛ نوری؛ حکایت ۱۵.
  2. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۲۴۵-۲۴۵.