مبارزه با تعصب‌های قبیله‌ای

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

جامعه عرب در دوران جاهلیت، گرفتار آداب و رسوم ناپسند و رفتارهای ناهنجاری بود. آنها خود درباره آداب و رسوم ناپسندشان گفته‌اند: «ما مردمی بودیم که در دوران جاهلیت بت می‌پرستیدیم، مردار می‌خوردیم، کارهای زشت انجام می‌دادیم، قطع رحم می‌کردیم، با همسایگان و هم‌پیمانان خود رفتار بدی داشتیم و نیرومند ما به ناتوان ما ستم می‌کرد.»..[۱].

به طور کلی، نوعی تعصب قبیله‌ای و تبعیض و نابرابری بر روابط اجتماعی آن روز حاکم بود، به گونه‌ای که هر مردی نمی‌توانست به خواستگاری فرد مورد علاقه‌اش برود؛ زیرا برخی، خود را به سبب ثروت و مقام یا نسب خانوادگی از دیگران برتر می‌دانستند. پیامبر خدا با تعصب‌های قبیله‌ای و تبعیض‌ها و نابرابری‌های نادرست و ظالمانه مبارزه کرد و آن را ریشه کن ساخت. حضرت محمد (ص) همواره با رفتار خود، دیدگاه اسلام را درباره برابری انسان‌ها نزد خدا و رسولش برای مردم تبیین می‌کرد. موارد بسیاری از سیره پیامبر گرامی اسلام درباره مبارزه با تعصب‌های قبیله‌ای نقل شده است. یکی از این موارد، ازدواج زید بن حارثه با زینب، دختر جَحش است. زید بن حارثه، غلام حضرت خدیجه (س) بود. آن بانوی بزرگوار، زید را به پیامبر اکرم (ص) بخشید و پیامبر نیز وی را آزاد کرد و به پسر خواندگی خود درآورد. در آن زمان هیچ گاه فردی چون زید نمی‌توانست به خواستگاری دختری از قبایل بزرگ قریش برود، ولی پیامبر عدالت و مهر، حضرت محمد مصطفی (ص)، با چنین نگرش‌ها و تبعیض‌های جاهلانه‌ای مخالف بود. بنابراین، دختر عمه‌اش زینب را که از قبایل بزرگ قریش بود، به ازدواج زید بن حارثه درآورد.

همچنین پیامبر، دختر زبیر را برای مقداد خواستگاری کرد، حضرت درباره این کار خویش می‌فرماید: من غلام خود، زید بن حارثه را به شوهری زینب، دختر جَحْش درآوردم و مقداد را به همسری ضباعه، دختر زبیر تا بدانید گرامی‌ترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست[۲]. پیامبر در جای دیگر فرمود: «تا بدانید که بالاترین شرافت، اسلام است».

ازدواج جویبر و ذلفا از دیگر مواردی است که به دستور پیامبراعظم (ص) و با هدف مبارزه با تبعیض و تعصب‌های قبیله‌ای صورت گرفت. ماجرای این ازدواج، در کتاب‌های روایی شیعه[۳] نقل شده است و استاد مطهری با پردازش زیبا آن را این گونه روایت می‌کند: «روزی رسول خدا (ص) به جویبر فرمود: «چه خوب بود زن می‌گرفتی و خانواده تشکیل می‌دادی و به این زندگی انفرادی خاتمه می‌دادی تا هم نیاز تو به زن برآورده شود و هم آن زن در کار دنیا و آخرت به تو کمک کند». جویبر گفت: یا رسول الله، نه مال دارم و نه جمال، نه حسب دارم و نه نسب. چه کسی به من زن می‌دهد و کدام زن حاضر است همسر مردی فقیر، کوتاه قد و سیاه پوست مانند من شود؟! پیامبر فرمود: «ای جویبر، خداوند به وسیله اسلام، ارزش افراد را دگرگون کرد. بسیاری از اشخاص در دوره جاهلیت محترم بودند، [ولی] اسلام آنها را پایین آورد. بسیاری نیز در جاهلیت خوار و بی‌مقدار بودند، [ولی] اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد. خداوند به وسیله اسلام نخوت‌های جاهلیت و افتخار به نسب و فامیل را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه، قریشی و غیرقریشی، عربی و عجمی در یک درجه‌اند. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، مگر به تقوا و طاعت. من در میان مسلمانان، کسی را از تو بالاتر می‌دانم که تقوا و عملش از تو بهتر باشد. اکنون به آنچه دستور می‌دهم عمل کن».

... رسول خدا (ص)، پس از آنکه جویبر را از اشتباه بیرون آورد و او را به زندگی امیدوار کرد، دستور داد به خانه زیاد بن لبید انصاری برود و دخترش ذلفا را برای خود خواستگاری کند. زیاد بن لبید از ثروتمندان و افراد محترم مدینه بود و افراد قبیله وی احترام زیادی برایش قائل بودند. هنگامی که جویبر وارد خانه زیاد شد، گروهی از بستگان و افراد قبیله لبید آنجا حضور داشتند. جویبر پس از نشستن، مکثی کرد. سپس به زیاد گفت: پیامی از جانب پیامبر برای تو آورده‌ام، محرمانه بگویم یا آشکارا؟ زیاد گفت: پیام پیامبر برای من افتخار است، آشکارا بگو. جویبر گفت: پیامبر مرا فرستاده است که دخترت، ذلفا را برای خودم خواستگاری کنم. زیاد پرسید: پیامبر خود این موضوع را به تو فرمود؟ جویبر گفت: من از جانب خودم حرفی نمی‌زنم. همه مرا می‌شناسند، دروغ‌گو نیستم. زیاد گفت: عجیب است! رسم ما نیست دختر خود را جز به هم‌شأن‌های خود از قبیله خودمان بدهیم. تو برو، من خود به حضور پیامبر خواهم آمد و در این باره با ایشان مذاکره خواهم کرد.

جویبر از جا برخاست و از خانه زیاد بیرون رفت و در همان حال که می‌رفت، با خود می‌گفت: به خدا قسم، آنچه قرآن تعلیم داده و آنچه محمد (ص) به سبب آن برانگیخته شده است، غیر از آن چیزی است که زیاد می‌گوید. ناگاه ذلفا، دختر زیبای زیاد، سخنان جویبر را شنید. نزد پدر آمد و پرسید: این مرد که اکنون از خانه بیرون رفت، با خودش چه زمزمه می‌کرد و مقصودش چه بود؟ زیاد گفت: این مرد به خواستگاری تو آمده بود و ادعا می‌کرد پیامبر او را فرستاده است. ذلفا گفت: نکند واقعاً پیامبر او را فرستاده باشد و رد کردن او، سرپیچی از امر پیامبر به شمار رود؟ زیاد پرسید: به عقیده تو چه کنم؟ ذلفا پاسخ داد: به عقیده من او را پیش از آنکه نزد پیامبر برود، به خانه بازگردان. سپس نزد پیامبر برو و درباره این ماجرا تحقیق کن.

پس زیاد، جویبر را با احترام به خانه بازگرداند و خود نزد پیامبر رفت. همین که حضرت را دید، گفت: یا رسول الله! جویبر به خانه ما آمد و چنین پیامی از طرف شما آورد. رسم و عادت معمول ما این است که دختران خود را فقط به هم شأن‌های خودمان از اهل قبیله که همه انصار و یاران شما هستند، بدهیم.

پیامبر خدا فرمود: «ای زیاد! جویبر، مؤمن است. آن برتری‌ها و هم‌شأنی‌ها که تو از آن سخن می‌گویی، امروز از میان رفته است. مرد مؤمن، هم‌شأن زن مؤمنه است». زیاد به خانه برگشت و به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را تعریف کرد. ذلفا گفت: به عقیده من، پیشنهاد رسول خدا (ص) را رد نکن. مطلب مربوط به من است. جوبیر هرچه هست، من باید راضی باشم. چون رسول خدا (ص) به این امر راضی است، من نیز راضی هستم.»..[۴].[۵].

منابع

پانویس

  1. تاریخ پیامبر اسلام، ص۱۱۶؛ نک: سیرة النبی، ج۱، ص۳۵۶ - ۳۹۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۰۸ - ۱۱۰.
  2. میزان الحکمه، ج۵، ح۷۸۵۲ و ۷۸۵۳.
  3. کافی، ج۵، ص۳۴.
  4. داستان راستان، ج۲، ص۲۶ با تلخیص.
  5. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۴۱.