شهادت امام حسین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'مقتل خوارزمی' به 'مقتل خوارزمی'
جز (جایگزینی متن - 'عسکری، سید مرتضی]]، '''ترجمه معالم' به 'عسکری، سید مرتضی، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|'''معالم') |
جز (جایگزینی متن - 'مقتل خوارزمی' به 'مقتل خوارزمی') |
||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
«یابن الزرقاء!<ref>ابن اثیر در تاریخ خود، الکامل، ج۴، ص۱۶۰ چاپ اروپا گوید: مروان و فرزندانش را برای مذمت و بدگوئی «بنو الزرقاء» - زرقاء زاده - میگفتند، چون زرقاء دختر موهب جدۀ مروان بن حکم از زنان بدکارهای بود که با نصب پرچم بر بالای خانه خود پذیرای بدکاران بود.</ref> تو مرا میکشی یا او؟ به خدا سوگند که [[دروغ]] گفتی و [[گناه]] افروختی!»<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۰.</ref>. | «یابن الزرقاء!<ref>ابن اثیر در تاریخ خود، الکامل، ج۴، ص۱۶۰ چاپ اروپا گوید: مروان و فرزندانش را برای مذمت و بدگوئی «بنو الزرقاء» - زرقاء زاده - میگفتند، چون زرقاء دختر موهب جدۀ مروان بن حکم از زنان بدکارهای بود که با نصب پرچم بر بالای خانه خود پذیرای بدکاران بود.</ref> تو مرا میکشی یا او؟ به خدا سوگند که [[دروغ]] گفتی و [[گناه]] افروختی!»<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۰.</ref>. | ||
در [[تاریخ]] [[ابن اعثم]]، [[مقتل]] | در [[تاریخ]] [[ابن اعثم]]، [[مقتل خوارزمی]]، [[مثیر الأحزان]] و [[لهوف]] گویند: | ||
یزید به ولید نوشت و فرمانش داد تا از همه [[مردم مدینه]] بیعت عمومی و از حسین بیعت خصوصی بگیرد، و پیامش داده بود که: «اگر نپذیرفت گردنش را بزن!» تا آنجا که گویند: حسین به [[خشم]] آمد و به [[مروان]] گفت: «وای بر تو ای زادۀ زرقاء! تو دستور زدن گردن مرا میدهی؟ [[دروغ]] گفتی و [[پستی]] آوردی، ما [[اهل بیت]] [[نبوت]] و [[معدن]] رسالتیم و یزید [[فاسق]] شرابخوار و آدمکش است و همانند [[منی]] با مثل او [[بیعت]] نمیکند»<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف، ابن طاووس حسینی (متوفای ۶۱۴ ه، چاپ بیروت)، ص۹ – ۱۰؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۰ - ۱۸۵.</ref>. [[طبری]] گوید: «ولید که مردی عافیتخواه بود به حسین گفت: «با نام و [[یاد خدا]] بازگرد». گویند: [[روز]] بعد مروان به حسین رسید و گفت: «سخنم را بشنو تا [[رستگار]] شوی!» حسین گفت: «بگو» مروان گفت: «با [[امیر المؤمنین]] یزید بیعت کن که این برای تو در هر دو [[جهان]] بهتر باشد!» و حسین گفت: «{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}! خداحافظ [[اسلام]]! که [[امت]] را [[شبانی]] چون یزید آمد!»<ref>مثیر الأحزان، ص۱۴ - ۱۵؛ لهوف، ص۹ – ۱۰؛ و نیز فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمی.</ref>. | یزید به ولید نوشت و فرمانش داد تا از همه [[مردم مدینه]] بیعت عمومی و از حسین بیعت خصوصی بگیرد، و پیامش داده بود که: «اگر نپذیرفت گردنش را بزن!» تا آنجا که گویند: حسین به [[خشم]] آمد و به [[مروان]] گفت: «وای بر تو ای زادۀ زرقاء! تو دستور زدن گردن مرا میدهی؟ [[دروغ]] گفتی و [[پستی]] آوردی، ما [[اهل بیت]] [[نبوت]] و [[معدن]] رسالتیم و یزید [[فاسق]] شرابخوار و آدمکش است و همانند [[منی]] با مثل او [[بیعت]] نمیکند»<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف، ابن طاووس حسینی (متوفای ۶۱۴ ه، چاپ بیروت)، ص۹ – ۱۰؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۰ - ۱۸۵.</ref>. [[طبری]] گوید: «ولید که مردی عافیتخواه بود به حسین گفت: «با نام و [[یاد خدا]] بازگرد». گویند: [[روز]] بعد مروان به حسین رسید و گفت: «سخنم را بشنو تا [[رستگار]] شوی!» حسین گفت: «بگو» مروان گفت: «با [[امیر المؤمنین]] یزید بیعت کن که این برای تو در هر دو [[جهان]] بهتر باشد!» و حسین گفت: «{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}! خداحافظ [[اسلام]]! که [[امت]] را [[شبانی]] چون یزید آمد!»<ref>مثیر الأحزان، ص۱۴ - ۱۵؛ لهوف، ص۹ – ۱۰؛ و نیز فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمی.</ref>. | ||
اما [[ابن زبیر]] را تحت فشار قرار دادند و او بهانه تراشید و پیش ولید نرفت. ولید سپس [[عبدالله بن عمر]] را خواست و به او گفت: «با یزید بیعت کن» عبدالله گفت: | اما [[ابن زبیر]] را تحت فشار قرار دادند و او بهانه تراشید و پیش ولید نرفت. ولید سپس [[عبدالله بن عمر]] را خواست و به او گفت: «با یزید بیعت کن» عبدالله گفت: | ||
خط ۱۳۰: | خط ۱۳۰: | ||
[[طبری]]، [[شیخ مفید]] و دیگران [[روایت]] کردهاند: هنگامیکه حسین{{ع}} [[عزم]] خروج از [[مدینه]] کرد، محمد بن حنفیه به او گفت: «[[برادر]]! تو محبوبترین و عزیزترین [[مردم]] نزد من هستی و من [[نصیحت]] و [[خیرخواهی]] خود را برای کسی ذخیره نکردهام جز برای تو که از همه بدان سزاوارتری. اکنون، تا میتوانی از [[بیعت]] با [[یزید بن معاویه]] و رفتن به [[شهرها]] دوری گزین. سپس فرستادگانت را نزد مردم فرست و آنها را به [[پیروی]] از خود فرا بخوان تا اگر مردم با تو و برای تو بیعت کردند، خدای را سپاسگو باشی و اگر پیرو دیگری شدند [[خداوند]] به خاطر آن از [[عقل]] و دینت نکاهد، و فضل و مروتت زایل نگردد. من [[بیم]] آن دارم که تو وارد شهری از این شهرها شوی و مردم دچار [[دودستگی]] شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضد تو به [[جان]] هم افتند و در نتیجه تو سپر [[بلا]] و [[هدف]] اولین نیزههای آن باشی و در آن حال، بهترین شخص این [[امت]] با والاترین [[شخصیت]] و [[برترین]] پدر و مادر، خونش تباه و اهلش [[خوار]] گردند!» [[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: «[[برادر]]! به کجا بروم؟» گفت: «در [[مکه]] فرود آی که اگر در آنجا [[امنیت]] خاطر بیابی همانجا بمانی، و اگر آرامت نگذاشتند به [[دل]] بیابانها و بلندای [[کوهها]] بروی و منطقه به منطقه را بکوچی تا بنگری کار این مردم به کجا میکشد، در آن صورت تو با [[رأی]] صحیح و نظر صائب به استقبال آن خواهی رفت»<ref>ارشاد مفید، ص۱۸۳.</ref>. | [[طبری]]، [[شیخ مفید]] و دیگران [[روایت]] کردهاند: هنگامیکه حسین{{ع}} [[عزم]] خروج از [[مدینه]] کرد، محمد بن حنفیه به او گفت: «[[برادر]]! تو محبوبترین و عزیزترین [[مردم]] نزد من هستی و من [[نصیحت]] و [[خیرخواهی]] خود را برای کسی ذخیره نکردهام جز برای تو که از همه بدان سزاوارتری. اکنون، تا میتوانی از [[بیعت]] با [[یزید بن معاویه]] و رفتن به [[شهرها]] دوری گزین. سپس فرستادگانت را نزد مردم فرست و آنها را به [[پیروی]] از خود فرا بخوان تا اگر مردم با تو و برای تو بیعت کردند، خدای را سپاسگو باشی و اگر پیرو دیگری شدند [[خداوند]] به خاطر آن از [[عقل]] و دینت نکاهد، و فضل و مروتت زایل نگردد. من [[بیم]] آن دارم که تو وارد شهری از این شهرها شوی و مردم دچار [[دودستگی]] شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضد تو به [[جان]] هم افتند و در نتیجه تو سپر [[بلا]] و [[هدف]] اولین نیزههای آن باشی و در آن حال، بهترین شخص این [[امت]] با والاترین [[شخصیت]] و [[برترین]] پدر و مادر، خونش تباه و اهلش [[خوار]] گردند!» [[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: «[[برادر]]! به کجا بروم؟» گفت: «در [[مکه]] فرود آی که اگر در آنجا [[امنیت]] خاطر بیابی همانجا بمانی، و اگر آرامت نگذاشتند به [[دل]] بیابانها و بلندای [[کوهها]] بروی و منطقه به منطقه را بکوچی تا بنگری کار این مردم به کجا میکشد، در آن صورت تو با [[رأی]] صحیح و نظر صائب به استقبال آن خواهی رفت»<ref>ارشاد مفید، ص۱۸۳.</ref>. | ||
در [[فتوح ابن اعثم]] و [[مقتل]] | در [[فتوح ابن اعثم]] و [[مقتل خوارزمی]]، پس از آن آمده است: حسین به او گفت: | ||
«برادر! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر در [[دنیا]] هیچ [[پناهگاه]] و جایگاهی هم نباشد، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمیکنم، که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «خدایا! یزید را [[برکت]] مده!» دراینحال [[محمد بن حنفیه]] این سخن را قطع کرد و به [[گریه]] پرداخت. | «برادر! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر در [[دنیا]] هیچ [[پناهگاه]] و جایگاهی هم نباشد، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمیکنم، که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «خدایا! یزید را [[برکت]] مده!» دراینحال [[محمد بن حنفیه]] این سخن را قطع کرد و به [[گریه]] پرداخت. | ||
حسین{{ع}} نیز مدتی با او گریست. سپس فرمود: «برادر! خدا از سوی من پاداشت دهد که خیرخواهی کردی و بهدرستی نظر دادی. من امیدوارم که - اگر خدا بخواهد - [[رأی]] تو موفق و [[استوار]] باشد. من اکنون عازم [[مکه]] هستم و برای آن، خود و [[برادران]] و برادرزادگان و شیعیانم همگی آماده شدهایم، خواسته آنها خواسته من و رأی آنها رأی من است. اما تو ای [[برادر]]! بر تو باکی نیست که در [[مدینه]] بمانی و دیدهبان من بر آنها باشی و چیزی از [[رفتار]] و [[کردار]] آنها را از من مپوشانی». سپس فرمود قلم و کاغذ آوردند و این [[وصیت]] را برای برادرش محمد نوشت: | حسین{{ع}} نیز مدتی با او گریست. سپس فرمود: «برادر! خدا از سوی من پاداشت دهد که خیرخواهی کردی و بهدرستی نظر دادی. من امیدوارم که - اگر خدا بخواهد - [[رأی]] تو موفق و [[استوار]] باشد. من اکنون عازم [[مکه]] هستم و برای آن، خود و [[برادران]] و برادرزادگان و شیعیانم همگی آماده شدهایم، خواسته آنها خواسته من و رأی آنها رأی من است. اما تو ای [[برادر]]! بر تو باکی نیست که در [[مدینه]] بمانی و دیدهبان من بر آنها باشی و چیزی از [[رفتار]] و [[کردار]] آنها را از من مپوشانی». سپس فرمود قلم و کاغذ آوردند و این [[وصیت]] را برای برادرش محمد نوشت: |