←منابع
جز (جایگزینی متن - 'پیوستن' به 'پیوستن') |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۶۱: | خط ۱۶۱: | ||
سایر مهاجران نیز بیخانه نماندند؛ بلکه انصار در بردن آنان با هم به [[رقابت]] پرداختند و بر اساس سهمیهبندی در میان انصار پراکنده شدند<ref>سیره حلبی، ج۲، ص۶۴.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۷۵.</ref> | سایر مهاجران نیز بیخانه نماندند؛ بلکه انصار در بردن آنان با هم به [[رقابت]] پرداختند و بر اساس سهمیهبندی در میان انصار پراکنده شدند<ref>سیره حلبی، ج۲، ص۶۴.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۷۵.</ref> | ||
==زمینههای [[هجرت]]== | |||
پس از [[وفات]] [[ابوطالب]] و [[خدیجه]]{{س}}، [[سختگیری]] بر [[رسول اکرم]]{{صل}} به حد رسید و در این میان، [[خدا]] وسیله [[شگفتی]] فراهم کرد؛ جریان حیرتانگیزی که به هجرت رسول اکرم{{صل}} از [[مکه]] به [[مدینه]] منتهی شد. | |||
[[مردم مدینه]] از دو [[قبیله]] [[اوس و خزرج]] بودند که همیشه با هم [[جنگ]] داشتند. یک تن از آنها به نام [[اسعد بن زراره]] برای اینکه از [[قریش]] [[استمداد]] کند، به مکه میآید و میهمان یکی از [[قریشیان]] میشود. [[کعبه]] از قدیم [[معبد]] بود و رسم [[طواف]] که از [[زمان]] [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} معمول بود، هنوز ادامه داشت. هر کس که میآمد، طوافی هم دور کعبه میکرد. این شخص وقتی خواست به [[زیارت]] کعبه برود و طواف بکند، میزبانش به او گفت: «مواظب باش! مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و [[جادوگری]] که گاهی به [[مسجدالحرام]] میآید و سخنان دلربای عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بیاختیار میکند. [[سحری]] در سخنان او هست». اتفاقاً او هنگامی برای طواف میرود که رسول اکرم{{صل}} در کنار کعبه در [[حجر اسماعیل]] نشسته بودند و با خودشان [[قرآن]] میخواندند. در گوش این شخص پنبه کرده بودند که چیزی نشنود. هنگام طواف، چهره [[پیامبر]] او را جذب کرد. با خود [[فکر]] کرد [[عجب]] دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کردهام! حرفهای او را میشنوم، اگر نادرست بود نمیپذیرم. پنبه را از گوشش بیرون انداخت. [[آیات قرآن]] را شنید و به پیامبر [[تمایل]] پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرم{{صل}} شد. بعدها ملاقاتهای محرمانهای با [[حضرت رسول]]{{صل}} داشت تا اینکه عدهای از مردم مدینه به مکه آمدند و قرار شد در شب دوازدهم [[ذی الحجه]] در [[عقبه]] [[منی]] رسول اکرم{{صل}} را ببینند. در آن مکان پیامبر فرمود: «من شما را [[دعوت]] میکنم به [[خدای یگانه]] و... اگر حاضرید [[ایمان]] بیاورید، من به [[شهر]] شما خواهم آمد». آنها هم پذیرفتند و [[مسلمان]] شدند. | |||
[[حضرت رسول]]{{صل}} [[مصعب بن عمیر]] را به [[مدینه]] فرستادند. به وسیله این مبلغ [[بزرگوار]] و [[جوان]]، عده فراوان دیگری مسلمان شدند و تقریباً جوّ مدینه مساعد شد. | |||
[[قریش]] [[روز]] به روز بر [[سختگیری]] خود میافزودند. در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار [[رسول اکرم]]{{صل}} را یکسره کنند در «[[دارالندوه]]» تشکیل جلسه دادند. دارالندوه یکی از اطاقهای اطراف [[مسجدالحرام]] و در [[حکم]] مجلس سنای [[مکه]] بود. در آنجا پیشنهادهایی مطرح شد: سلب [[آزادی]] از [[پیامبر]]، [[قتل]]، [[حبس]] و یا [[تبعید]] ایشان. به نقل [[شیعه]] و [[سنی]]، با اینکه قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند، پیرمردی در این مجلس ظاهر شد و گفت من [[اهل نجد]] هستم. گفتند اینجا جای تو نیست. گفت نه، من درباره همین موضوعی که قریش در اینجا بحث میکنند نظری دارم. در [[اخبار]] وارد شده است که او [[شیطان]] بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. در [[تاریخ]] او به نام شیخ [[نجدی]] معروف است که پیشنهاد کرد پیامبر{{صل}} را بکشند ولی به این شکل که از هر یک از [[قبایل]] قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از [[بنیهاشم]] هم یک نفر باشد، چون از بنیهاشم، [[ابولهب]] را در میان خودشان داشتند. به این ترتیب خونش را لوث کنند و اگر بنیهاشم ادعا کردند، میگوییم قبیل شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها دیه میدهیم. اگر دیه ده [[انسان]] را هم خواستند، میدهیم!<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۳۴.</ref>. | |||
===[[هجرت به مدینه]]=== | |||
در شبی که قریش میخواستند تصمیم محرمانه خود را [[اجرا]] کنند، [[وحی الهی]] بر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نازل شد و به او فرمود که از مکه بیرون برو. این مطلب مورد اتفاق [[محدثان]] جمیع و [[مورخان]] است که علی{{ع}} آن شب با جامههای [[خواب]] پیامبر{{صل}} در بستر ایشان خوابید تا [[جان]] خویش را فدای [[حیات پیامبر]] کند. | |||
قبلاً علی{{ع}} و [[هند بن ابی هاله]]، مخفیگاه پیامبر{{صل}} در [[غار ثور]] را در نظر گرفتند. چون قرار بود در مدتی که حضرت در [[غار]] هستند رابطه مخفیانهای در کار باشد و این دو، مرکب فراهم کنند و آذوقه برای ایشان بفرستند. شب، علی{{ع}} در بستر خوابید و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بیرون رفت. در بین راه حضرت به [[ابوبکر]] برخورد کردند و او را با خود بردند. [[غار ثور]]، در مسیر [[مدینه]] است. | |||
[[منزل]] [[پیامبر]] را تحت نظر گرفته بودند. نزدیک صبح به [[خانه]] [[یورش]] بردند، اما پیامبر{{صل}} در بستر نبود و علی{{ع}} از میان بستر برخاست. فریاد زدند: رفیقت کجاست؟ فرمود: مگر شما او را به من سپرده بودید که از من میخواهید؟ گفتند: پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان [[تبعید]] کنید، او هم خودش رفت. خیلی ناراحت شدند. گفتند: علی{{ع}} را به جای او بکشیم، یکی از آنها گفت: [[جوان]] است و محمد{{صل}} فریبش داده است. علی{{ع}} فرمود: به [[خدا]] قسم، اگر [[عقل]] مرا در میان همه [[مردم]] [[دنیا]] تقسیم کنند، اگر همه دیوانه باشند [[عاقل]] میشوند. از همهتان عاقلتر و فهمیدهترم. دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند. دیدند اینجا اثری که کسی به تازگی درون غار رفته باشد، نیست. عنکبوتی در ورودی غار تار تنیده و مرغی لانه ساخته است. | |||
گفتند: نه، اینجا نمیشود کسی آمده باشد. [[حضرت رسول]]{{صل}} و ابوبکر صدای آنها را میشنیدند و همین جا بود که ابوبکر مضطرب شده و قلبش به تپش افتاد و ترسید. | |||
[[آیه قرآن]] چنین میگوید: | |||
{{متن قرآن|إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا}}<ref>«اگر او را یاری ندهید بیگمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش میگفت: مهراس که خداوند با ماست» سوره توبه، آیه ۴۰.</ref>. | |||
[[مشرکان قریش]] از همان جا برگشتند و گفتند ما نفهمیدیم که چه شد؟ [[آسمان]] بالا رفت یا به [[زمین]] فرو رفت؟ مدتی گشتند و اثری نیافتند. سه شبانه [[روز]] یا بیشتر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در همان [[غار]] به سر بردند. شبانگاهان [[هند بن ابی هاله]]، محرمانه آذوقه میبرد و بر میگشت. دو مرکب تهیه کردند و شبانه کنار غار بردند، و [[پیامبر]] راه [[مدینه]] را پیش گرفت. | |||
سرانجام پیامبر اکرم به مدینه وارد شدند و [[مسلمانان]] هم به تدریج [[مهاجرت]] کردند و در مدینه برای نخستین بار یک مرکز مستقل [[اسلامی]] به وجود آمد.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۳۶.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۱۶۸: | خط ۱۸۷: | ||
# [[پرونده:13790010.jpg|22px]] [[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|'''سیرت جاودانه ج۱''']] | # [[پرونده:13790010.jpg|22px]] [[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|'''سیرت جاودانه ج۱''']] | ||
# [[پرونده:IM010213.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|'''جانشین پیامبر''']] | # [[پرونده:IM010213.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|'''جانشین پیامبر''']] | ||
# [[پرونده:1368969.jpg|22px]] [[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||