هجرت به مدینه در تاریخ اسلامی
هجرت به معنای دوری و ترک کردن است و مصداق روشن آن در هجرت پیامبر اکرم (ص) از مکه به مدینه تبلور یافته است که در ربیع الاول سال سیزده هجری در پی افزایش آزار و اذیتهای مشرکان نسبت به مسلمانان به وقوع پیوست. هجرت پیامبر به از مکه به مدینه مبدأ تاریخ اسلام قرار گرفته است.
مقدمه
"هجرت" در لغت به معنای دوری و ترک کردن است[۱]. هجرت خصوصاً اگر به منظور فراهم آوردن شرایط بهتری برای ترویج و حفظ دین و یا دوری از محیط گناه باشد، مورد سفارش اسلام است[۲].
هجرت در آیات و روایات
در قرآن کریم و روایات به اهمیت چنین هجرتهایی که نمونه بارز آن در هجرت پیامبر اکرم (ص) از مکه به مدینه تبلور یافته، اشاره شده است. خداوند متعال در آیه ۱۰۰ سوره نساء میفرماید: ﴿وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ﴾[۳] در آیهای دیگر میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾[۴].
در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) درباره اهمیت هجرت (از محیط گناه) آمده است: "هر کس برای حفظ دینش از نقطهای از زمین به نقطهای دیگر هجرت کند، اگرچه یک وجب باشد، مستوجب رسیدن به بهشت است"[۵].[۶]
اهداف و انگیزهها
درباره انگیزهها و اهداف هجرت از مکّه به چند نکته اشاره میشود:
- مکّه سرزمین مناسبی برای ادامه دعوت نبود و رسول خدا (ص) نهایت بهرهبرداری ممکن را از این شهر کرده بود و هیچ امیدی برای پیوستن گروههای دیگری ـ لااقل در آینده نزدیک ـ به آیین اسلام نداشت. هنگامی ماندن در این شهر و تحمّل آزار و اذیّت قریش قابل توجیه بود که امید میرفت، با ورود دستههای جدید به حوزه مسلمانی، اسلام قدرت گیرد، امّا حال که مکّه گروههایی از جوانان مؤمن و مستضعف را تقدیم اسلام کرده، جز موانع گسترده برای جلوگیری از نشر و گسترش دین چیزی ندارد، نه تنها ماندن در این شهر قابل توجیه نیست، بلکه خیانت به دعوت اسلامی و فراهم نمودن زمینه نابودی و فروپاشی آن است.
- رسول اکرم (ص) به عنوان نماینده و مبلّغ آیین توحیدی نمیتوانست به پیشرفتهای اندک دوران مکّه بسنده کند؛ زیرا اسلام دین همه بشریت است و همه انسانها را در سراسر گیتی مخاطب خود میداند؛ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا﴾[۷]. از سوی دیگر موفقیتهای به دست آمده فعلی نمیتوانست زمینه اجرای همه احکام و قوانین اسلام و تحقق اهداف والای آن خصوصا اجرای مقررات اجتماعی و حکومتی دین را فراهم سازد. گذشته از این فرزندان عبد المطلب و خاندان بنی هاشم فقط میتوانستند، شخص رسول خدا (ص) را در قبال دشمنی و تجاوز مشرکان قریش حفظ کنند؛ البته این نیز پس از رحلت ابوطالب با فشارهای توانفرسایی که روز به روز دامنه آن گستردهتر میشد، تا حدود زیادی دستخوش تغییرات منفی شده وضعیت خطرناکی پیدا کرده بود. آنان هرگز نمیتوانستند و نخواهند توانست از یاران پیامبر (ص) حمایت و دفاع کنند تا چه رسد به این که بخواهد آیین خود را ترویج کند و روز به روز بر شمار مسلمانان بیفزاید.
- مسلمانان سالهای دراز در مقابل ظلم و ستم، و عذاب و شکنجه مداوم و بیامان مشرکان مقاومت و پایداری کرده بودند. چنان که گروهی از یاران بیپناه حضرت به ناچار ترک شهر و دیار کردند و از ظلم و ستم قریش به سرزمین غربت در آن سوی آبهای دریای سرخ فرار نمودند. اگر افراد معدودی چون حمزه و شمار دیگری بودند که خانوادههایشان از آنان حمایت میکردند، سایر مسلمانان غالبا از تودههای ضعیف و بیپناه بودند و چارهای جز صبر و شکیبایی، و تحمّل آزار و اذیّت و شکنجههای توانفرسای دشمن را نداشتند. حال اگر همین وضعیت تداوم پیدا میکرد، نه تنها روحیه یأس و نومیدی بر آنان مستولی میشد، چه بسا به شرک و بتپرستی بازمیگشتند و خود و دیگران را به هلاکت میانداختند.
- در نهایت قریش به این نتیجه رسید که با طرح نقشه پیامبر (ص) برای همیشه از دست او خلاص شود. سران کفر برای اجرای این توطئه، کمهزینهترین راه را برگزیدند تا مگر خاندان هاشم توان خونخواهی پیامبر (ص) را نداشته به ناچار تن به مصالحه دهند و آنگاه که محمّد (ص) کشته شد، از بین بردن پیروان وی آسانتر خواهد بود و حتی اگر به حال خود رها شوند، در نهایت محکوم به اضمحلال و نابودی خواهند بود. هر چند این اندیشه ناشی از عصبیت قبیلهای و حمیت جاهلی بود، امّا بسی زیرکانه طرّاحی شده بود و به قریش امکان میداد تا اهداف شرورانه خود را در قبال اسلام و پیامبر (ص) عملی سازد. بدین ترتیب روشن میشود که پیامبر (ص) و مسلمانان همراه او چارهای نداشتند، جز این که از شهر مکّه بیرون روند و در مکانی امن و امان ساکن شوند؛ چنان که در آنجا به دور از هرگونه فشاری و با آزادی تمام برای تشکیل جامعه اسلامی برنامهریزی کنند و پیامبر (ص) بتواند به نشر دعوت و ابلاغ رسالت خود به نحو کامل اقدام نماید[۸].
راز انتخاب مدینه
باید به این پرسش پاسخ داد که چرا پیامبر اکرم (ص) شهر یثرب را برای هجرت برگزید و آنجا را پایگاه دعوت خویش قرار داد؟ انتخاب مدینه به چند عامل مربوط است. در اینجا به گوشهای از این عوامل اشاره میکنیم؛
- مکّه را جایگاه خاصی در دل مردم بود و بدون سیطره بر آن و برچیدن بتپرستی و جایگزینی آیین اسلامی، دعوت توحیدی پیامبر (ص) شکست خورده به حساب میآمد. دعوت اسلامی همان اندازه به مکّه محتاج بود که مکّه به دعوت اسلامی. بنابراین ضرورت داشت جایی به عنوان پایگاه این دعوت انتخاب شود که علاوه بر نزدیکی، بتوان از آنجا اوضاع مکّه را زیر نظر داشت و نوعی فشار سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی به وقت لزوم بر آن وارد ساخت. مدینه همان جایی بود که مقدمات و لوازم اعمال چنین فشاری در آن موجود بود. مدینه میتوانست به دلیل قرار داشتن در مسیر کاروانهای بازرگانی و تجاری قریش، مکّه را از نظر اقتصادی در فشار قرار دهد. خصوصا که منبع تأمین معاش مردم که در درجه نخست، تجارت و مبادلات بازرگانی بود.
- هجرت به مدینه تنها راه حل ممکن فراروی پیامبر (ص) بود. هجرت به طایف فایدهای نداشت. مردم این شهر تحت تأثیر پیوندهای اقتصادی خویش با مکّه بودند و به خوبی میدانستند که تا چه اندازه به بازارهای مصرف مکّه محتاج هستند. سایر قبایل عرب قدرتی در خود نمیدیدند تا بخواهند از پیامبر (ص) و مسلمانان حمایت و دفاع کنند و پناه بردن به آنان جز فزونی مشکلات، دستاوردی برای حضرت نداشت. یمن، ایران، روم، شام و سایر مناطق، زیر سلطه دو ابرقدرت بزرگ آن روزگار بودند که با هجرت به این سرزمینها جز مشکلات و خطرات هولناک بهرهای عاید پیامبر (ص) و دعوت توحیدی نمیشد. برخورد کسری با نامه پیامبر اکرم (ص) و مأموریتی که برای نابودی اسلام به فرماندار ایرانی یمن داد، بهترین دلیل بر این نکته است که این مناطق نمیتوانست در فهرست اماکن مناسب برای هجرت مسلمانان قرار گیرد. حبشه نیز به لحاظ موقعیت جغرافیایی علاوه بر اینکه از مکّه فاصله زیادی داشت، نظر به واقعیتهای اجتماعی، سیاسی، انسانی و نژادی و نیز به عنوان یک کشور افریقایی نمیتوانست رهبری یک برنامه اصلاحی جهانی را در هیچ یک از زمینههای اقتصادی، سیاسی، نظامی و حتی فکری و اجتماعی بر عهده گیرد. علاوه بر این لشکرکشی از حبشه موجب میشد که همه قبائل عرب به دلیل پیوندهای خویشاوندی و نژادی و حمیّت و عصبیّت عربی در کنار مکّیان قرار گیرند و از آنان تا پای جان در مقابل مسلمانان دفاع کنند.
- مدینه از نظر زراعی غنیتر از مکّه بود. بنابراین اگر روزی با نوعی فشار بازرگانی روبهرو میشد، البته در توان مکّه نبود که هرگز چنین فشاری بر مدینه تحمیل کند؛ در عین حال مدینه میتوانست در مقابل این فشار مقاومت کند و بدون تسلیم شدن در مقابل خواسته دیگران، به نوعی هرچند مشقّت بار به زندگی روزمره خود ادامه دهد.
- اهالی مدینه در اصل مردمان مهاجر یمن بودند که در قدیم الایام نوعی تمدّن ابتدایی داشتند. بدین ترتیب نه همانند مردمان بیابانگرد عرب، قلبهای خشن داشتند و نه همچون مردم قریش در فضای روانی خاصی به دنبال امتیازات ویژه و مصالح منطقهای بودند. از سوی دیگر به خاطر رقابتهای آشکار تیرههای عدنانی و قحطانی، حتی اگر مردم مدینه انگیزههای دینی و عقیدتی نداشتند، از تسلیم پیامبر (ص) به دشمن عدنانی، خودداری میکردند.
- مردم مدینه طعم تلخ انحراف را چشیده بودند و جنگهای پیدرپی آنان را از پای درآورده بود؛ آنها همواره در رعب و وحشت به سر میبردند، چنان که شب و روز اسلحه بر زمین نمیگذاشتند[۹]. وقتی پیامبر (ص) اسعد بن زراره را به اسلام دعوت کرد، وی خطاب به حضرت گفت: من از اهالی یثرب و از مردم قبیله خزرج هستم. ریسمان پیوند میان ما و برادران اوسیمان گسسته است. امید دارم خداوند این رشته را به وسیله تو پیوند دهم. من گرامیتر از تو ندیدم...[۱۰].
- بشارتهای یهود مدینه درباره ظهور قریب الوقوع پیامبری در منطقه عربستان، همه را برای پذیرش دین جدید آماده کرده بود، امّا نیاز به شرایط مساعد و مناسبتهای تشویقی داشتند. حال چرا پیامبر (ص) چنین استعدادهایی را نادیده بگیرد و فرصت را برای آنان فراهم نسازد؟
- از همه گذشته، مردم مدینه، خودشان از پیامبر (ص) دعوت کردند تا به این شهر هجرت کند؛ با او در عقبه منی بیعت کردند و به حضرت وعده یاری و نصرت دادند و متعهّد شدند که چونان زن و فرزند خویش از آن حضرت دفاع کنند و حتی در این راه سلاح بردارند و در مقابل همگان بایستند[۱۱].
آغاز هجرت
مورّخان میگویند: بیعت دوم عقبه سه ماه پیش از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه بود. چنان که در جای دیگر میگویند: علی الظاهر پس از بیعت نخست عقبه که یاران حضرت به سبب آزار و اذیّت قریش توان زندگی در مکّه را نداشتند، پیامبر (ص) به آنان اجازه داد تا به مدینه هجرت کنند و خود در انتظار اذن خداوند، در مکّه ماند. یاران پیامبر (ص) به صورت پراکنده از مکّه خارج شدند و به مدینه رفتند.
هجرت آغاز شد. پیامبر از خانه بیرون آمد، چند آیه اول سوره یس را قرائت فرمود، به برکت آن آیات کسی ایشان را ندید، از آنجا با ابوبکر که در داخل شهر به ایشان ملحق شده بود[۱۲] در غاری در بیرون شهر مکه پنهان شدند. آن غار، ثور نام داشت.
دوران توقف در آن غار سه روز طول کشید، دشمن تا کنار محل ورود غار آمد؛ اما به مدد الهی به غار وارد نشد. همراه پیامبر سخت نگران شده بود که پیامبر او را تسلیت خاطر میداد، میفرمود: ﴿لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾[۱۳]. در این مدت در تاریکی شب وسایل و غذای لازم را حضرت علی (ع) به غار میرسانید[۱۴].[۱۵]
توطئه شوم
اشراف قریش در دار الندوه گرد هم آمدند و احدی از آنان غایب نبود. حاضران از خاندانهای بنی عبد شمس، نوفل، عبد الدار، جمح، سهم، اسد، مخزوم و دیگر خانوادههای مکّه بودند و اجازه ندادند که احدی از تهامه وارد شود؛ زیرا تهامیها هوادار محمّد (ص) بودند. همچنان که مواظب بودند[۱۶] تا احدی از خاندان هاشم یا کسانی که به گونهای با آنها ارتباط دارند، از این جریان باخبر نشود[۱۷].
مطابق گزارشها، شیطان نیز در چهره پیری نجدی همراه آنان وارد مجلس شد[۱۸]. آنها با هم مشورت و رایزنی کردند که با محمّد (ص) چه کنند؟
پیشنهادهایی مطرح شد. از جمله کسی گفت: او را به زنجیر آهنی بسته حبس نمایند، امّا احتمال دادند که با یارانش ارتباط برقرار کند و آنان، او را آزاد کنند. پیشنهاد شد او را به سرزمینهای دیگر تبعید کنند؛ چنان دیدند که این کار به محمّد (ص) امکان میدهد تا به نشر و ترویج دین خود همّت گمارد. در نهایت رأی آنان بر پیشنهاد ابوجهل یا شیطان قرار گرفت که از هر قبیله یک جوان دلیر و نسبدار و گیرنده انتخاب کنند و آنگاه به هر کدام از جوانان یک شمشیر برّنده بدهند و آنان با شمشیرهای خود بر پیامبر (ص) وارد شوند و دستهجمعی او را بکشند و خون او در میان همه قبایل پراکنده شود و بنی عبد مناف نتوانند با همه طوایف قریش بجنگند و ناچار به گرفتن دیه تن در دهند و آنان هم دیه میدهند. بدین ترتیب کار پایان مییابد.
روشن است که ویژگیهایی که برای جوانان در نظر گرفتند، برای این بود که هیچ یک از قبایل به تسلیم جوان خویش نیندیشد؛ زیرا اگر او را تحویل دهند، بنی هاشم برای وارد کردن ضربه هر چند محدود به قریش قدرت بیشتری خواهد داشت.
همچنان که چنین ویژگیهایی، اجراکنندگان این جنایت پلید را در انجام مأموریت آنها که ذرهای تردید، و ضعف و سستی در اجرای آن جایز نبود، مطمئنتر و جسورتر میساخت.
به هر حال خداوند متعال از طریق وحی پیامبرش را از این توطئه آگاه کرد: ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾[۱۹].[۲۰]
علی (ع) در بستر پیغمبر (ص)
مورّخان میگویند: جوانان قریش بر در خانه پیامبر (ص) که مطابق برخی روایات، خانه عبد المطلب بود[۲۱]، فراهم شدند و انتظار میبردند تا به خواب رود. از جمله میتوان به افراد زیر اشاره کرد، حکم بن ابی العاص، عقبة بن ابی معیط، نضر بن حارث، امیة بن خلف، زمعة بن اسود، ابولهب، ابوجهل، ابوغیطله، طعمة بن عدی، ابی بن خلف، خالد بن ولید، عتبه، شیبه، حکیم بن حزام، نبیه و منبه، پسران حجّاج[۲۲].
قریش از میان ده یا پانزده قبیله خود، ده یا پانزده نفر یا بیشتر، به اختلاف روایات، انتخاب کردند تا به طور دسته جمعی رسول خدا (ص) را با شمشیرهایشان بکشند. در برخی نقلها یکصد نفر آمده است[۲۳].
ما این عدد را بعید میدانیم؛ زیرا علاوه بر مخالفت صریح با سایر روایات، چیزی در دست نداریم که عدد صد را برای تعداد قبایل قریش تأیید کند. چنان که نمیتوان احتمال داد از هر قبیله چند نفر آمده باشند؛ زیرا روایات تصریح دارد که از هر قبیله فقط یک نفر حضور داشته است. به هر حال توطئهگران آماده شدند و گرد هم آمدند. خداوند متعال نیز پیامبرش را از مکر آنان آگاه کرد. رسول اکرم (ص) علی (ع) را از توطئه قریش خبر داد و او را فرمود که در بسترش بخوابد. علی (ع) گفت: ای پیامبر خدا، آیا با خوابیدن من در آنجا تو سالم میمانی؟ پیامبر (ص) فرمود: بلی، علی (ع) خندهای تبسّمآمیز کرد و به شکرانه این افتخار، سر به سجده گذاشت. سپس در بستر پیامبر (ص) خوابید و برد خصوصی حضرت را روی خود کشید.
پیامبر (ص) در حالی از خانه خارج شد که قریش خانه را در محاصره داشتند و انتظار میکشیدند تا بخوابد. رسول خدا (ص) به هنگام بیرون شدن از خانه، این آیه را تلاوت میکرد: ﴿جَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ﴾[۲۴].
وقتی علی (ع) در بستر رسول خدا (ص) خوابیده بود، ابوبکر آمد. او به گمان اینکه علی (ع) پیامبر (ص) است، گفت: ای پیغمبر خدا (ص)؛ علی (ع) گفت: پیغمبر خدا (ص) به سوی چاه میمونه رفت. او را دریاب. بدین ترتیب ابو بکر با پیامبر (ص) وارد غار شد[۲۵].
گویند: مشرکان قریش، علی را همچون پیامبر (ص) سنگباران کردند و او به خود میپیچید، و سرش را زیر پارچه کرده بود و تا صبح بیرون نیاورد.
قریش صبحگاهان به علی (ع) یورش بردند و تا او چشم خود را به آنان باز کند، با شمشیرهای کشیده به او حمله آوردند. خالد بن ولید از همه جلوتر بود، علی پرید و با تردستی و چالاکی، دستش را گرفت و به هم پیچاند. خالد چون بچه شتر به هوا میرفت و به سان شتر کف کرده بود. علی (ع) شمشیر را از دست خالد گرفت و با آن به قریش سخت گرفت. مشرکان از جلوی او به بیرون خانه گریختند، چنان که گوسفند میرمد. چون به او نگریستند، دریافتند که علی است. پرسیدند: تو علی هستی؟ گفت: من علی هستم. گفتند: هدف ما تو نبودی. یارت چه کرد؟ فرمود: از او چیزی نمیدانم[۲۶].[۲۷]
ایثار و فداکاری علی بن ابیطالب (ع) در این شب که به "لیلةالمبیت" مشهور شده است، سبب شد آیه ۲۰۷ سوره بقره در این باره نازل شود[۲۸]. در این آیه آمده است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾[۲۹].[۳۰]
قریش در جستجوی پیغمبر (ص)
قریش برای پیدا کردن پیامبر (ص)، به سرعت جاسوسان خود را بسیج کرد و آنان برای انجام این مأموریت بر شتران رام و سرکش، سوار شدند و جای پای حضرت را بردند تا به نقطهای رسیدند که ابو بکر به او ملحق شده بود.
ردشناس گفت: کسی که در جستجوی او هستید، در اینجا مرد دیگری به او پیوسته است. قریش رد را بردند تا به در غار رسیدند. امّا خداوند آنان را از ورود به غار بازداشت. بدین ترتیب که عنکبوتی بر در غار تار تنیده و کبوتری تخم گذاشته بود.
قریش از دیدن تار عنکبوت و تخم کبوتر، به این نتیجه رسید که غار متروک است و احدی وارد آن نشده است وگرنه تار عنکبوت پاره میشد و تخم کبوتر میشکست و کبوتر وحشی بر در غار آرام نمیگرفت[۳۱].
علی (ع) تا شب صبر کرد. آنگاه در تاریکی شب، همراه هند بن ابی هاله، در غار ثور به حضور رسول خدا (ص) رسید. حضرت به هند فرمود که دو شتر برای او و همراهش خریداری کند. ابوبکر گفت: ای پیغمبر خدا؛ من دو شتر برای خود و شما آماده کردهام تا با آن به یثرب بروید. پیامبر (ص) گفت: هر دو یا یکی را قبول نمیکنم، مگر اینکه بهایش را بگیری. ابو بکر گفت: پس مال شما. پیامبر (ص) علی (ع) را فرمود تا بهای شتران را به ابوبکر پرداخت کرد[۳۲].
پس او را به حفظ عهد خود و ادای امانتهای مردم سفارش کرد. قریش و مردم عرب که در موسم حج از بیرون مکّه میآمدند، اموال و کالاهای خود را نزد پیامبر (ص) به امانت میگذاشتند تا برایشان نگهداری کند.
پیامبر (ص) علی (ع) را فرمود که صبح و شام بر دامنه کوه فریاد زند: هر که نزد محمّد امانتی دارد بیاید تا امانتش را به او پس دهیم. سپس به او فرمود: علی؛ از این پس ناپسندی از قریش نخواهی دید تا به من بپیوندی. پس امانت مرا در حضور مردم و آشکارا ادا کن. من فاطمه دخترم را به تو میسپارم و هر دوی شما را به خداوند؛ او شما را حفظ کند[۳۳].
کرامات نبوی در طول مسیر
در طول راه دو حادثه مهم پیش آمد. در منزل قدید که در نزدیکی مکه قرار گرفته بود پیامبر با همراهان در کنار خیمهای توقف فرمودند. خیمه متعلق به ابومعبد خزاعی بود که حضور نداشت، با گوسفندانش به چرا رفته بود. تازهواردان در سایه خیمه ابومعبد کمی استراحت کردند. سپس از زن صاحب خیمه، ام معبد درخواست خرید خرما یا غذای دیگر کردند؛ اما او چیزی در بساط نداشت. قحطی و خشکسالی همه چیز را از آنها گرفته بود؛ لذا تنها میتوانست عذرخواهی کند.
گوسفندی در کنار خیمه خوابیده بود. پیامبر از ام معبد سوال کرد: این گوسفند چیست؟ جواب داد: این گوسفند از شدت ناتوانی از همراهی گله باز مانده است. پیامبر به او فرمود: اذن میدهی که این گوسفند را بدوشم. زن گفت: آری! پدر و مادرم فدای تو باد؛ اگر در آن امید شیرداری! پیامبر اکرم دستی به پستان و پشت گوسفند کشیده نام خدای متعال را بر زبان جاری کرد، عرضه داشت: خدایا! این گوسفند را برای این زن مبارک قرار بده! پستانهای گوسفند پر از شیر شده و ریزش گرفت. آن حضرت ظرفی خواست، آن را از شیری که دوشیده بود پر کرد. ظرف شیر دست به دست گشت. اولین بار ام معبد نوشید تا سیر و سیراب شد. بقیه هم به همان شکل نوشیدند. آخرین نفر پیامبر بود که از آن شیر نوشید، فرمود: «سَاقِي الْقَوْمِ آخِرُهُمْ شُرْباً»[۳۴]؛ این گوسفند سالها برای آن خانواده تأمین شیر میکرد.
حادثه دوم این بود که قریشیان بعد از هجرت پیامبر و دورشدن ایشان از مکه، درصدد برآمدند کسی یا کسانی را اجیر کنند که بتوانند ایشان را تعقیب کرده و به مکه باز گردانند. جایزه این دستگیری را صد شتر قرار دادند که مبلغ بسیار سنگینی محسوب میشد، میتوانست داوطلبان زیادی را به دنبال بیاورد. اما مردی به نام سراقه به دنبال این جایزه بزرگ از دیگران سبقت گرفت. او مردی کارآمد و نیرومند بود، اسبی سریع داشت، با حفظ جهات مخفیکاری به سرعت حرکت کرد؛ اما چندان راهی نرفته بود که اسب او به سر در آمد، او را به زمین کوفت!
سراقه پیش خود تعجب کرد که چرا بیدلیل به این شکل به زمین خورده است. او سوارکاری ماهر و مردی جنگاور بود. از جا برخاست و به طمع صد شتر به تعقیب ادامه داد. باز مقداری حرکت کرد که بیهیچ دلیلی با اسب به زمین خورد. این بار هم برخاست؛ اما طمع دوباره به راهش انداخت، دیگربار به تعقیب پرداخت. به زودی خود را به پیامبر رسانید. همین که از دور دیده شد ابوبکر به اضطراب دچار شده و به گریه افتاد. پیامبر به او دلداری داده آیهای را که در غار خوانده بود تکرار کرد: ﴿لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾[۳۵].
سراقه تا نزدیکی پیامبر و همراهان ایشان رسید. پیامبر دست به دعا برداشته و عرض کرد: «خدایا شر این مرد را آن طور که میخواهی کفایت کن». در همین لحظه دست و پای اسب در زمین فرو رفته و این بار سوم بود که او را به زمین میزد[۳۶]. تا آن لحظه این مرد قوی و کارآمد سه بار بدون دلیل ظاهری به زمین خورده بود. رفته رفته میفهمید که ناگزیر باید یک جریان غیرعادی در پس این حوادث باشد. میفهمید آنچه بر سر او آمده بایستی به خاطر حرمت این مردی باشد که به تعقیب وی پرداخته است[۳۷]؛ لذا از کار خود اظهار پشیمانی کرد، دعای پیامبر را برای نجات خودش در خواست نمود، تعهد کرد که دیگر پیامبر را دنبال نکند، دیگران را نیز از این راه باز دارد و برگرداند[۳۸].
توقف و اقدامات پیامبر در قبا تا رسیدن جانشینشان
پیامبر در ده قبا به خانه کلثوم بن هدم بزرگ قبیله بنی عمرو بن عوف که از قبل مسلمان شده بود وارد شدند. هنگامی که شب فرا رسید ابوبکر از پیامبر (ص) جدا شد و به طرف مدینه آمد، در خانه یکی از انصار مستقر گردید، اما حضرت رسول (ص) همچنان در قبا و در منزل کلثوم، توقف نمودند[۳۹]. البته برای ملاقات با مردم به خانه سعد بن خیثمه میرفتند که اهل و عیالی نداشت و رفت و آمد مردم برای او مزاحمتی به بار نمیآورد.
مردم مسلمان هر روز از ده قبا یا از شهر مدینه در آن خانه به زیارت ایشان میآمدند، مسایل دینشان را از ایشان میپرسیدند یا از مواعظ ایشان بهرهمند میشدند. کسانی هم که میخواستند مسلمان شوند آنجا با ایشان بیعت کرده و اسلام را میپذیرفتند. در همین ده، سلمان به دست مبارک ایشان اسلام آورد. عبدالله بن سلام عالم بزرگ یهودی نیز در همین ده به خدمت ایشان رسید، مسلمان شد.
در شمار اولین کارهای پیامبر در قبا، بنای یک مسجد بود که این اولین مسجدی است که خود ایشان بنیان کرده و در قرآن مسجد تقوا نام گرفته است[۴۰]. این مسجد هنوز باقی است. در قبا پیامبر دیگر کاری نداشت؛ اما همچنان در قبا ماند، انتظار رسیدن امیرالمؤمنین (ع) را میکشید. چند روز بعد ابوبکر از مدینه به خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله! مردم مدینه اشتیاق دیدار شما را دارند، لازم است قبا را ترک گفته به مدینه بیایید. حضرت فرمود: من حرکت نخواهم کرد تا اینکه برادرم علی بن ابی طالب به اینجا برسد[۴۱].[۴۲]
مأموریت جانشین پیامبر بعد از هجرت ایشان
پیامبر علی (ع) را مأموریت داده بود که اماناتی را که مردم نزد ایشان گذارده بودند به صاحبانش برساند، سپس زنان بیت نبوت را به مدینه بیاورد.
اما هجرت و خروج پیامبر از مکه، امانات مردم را در معرض خطر و حتی غارت دشمن قرار میداد، این خلاف امانتداری و خواست پیامبر بود. پیش از این پیامبر در مکه امین همه مردم بود دوست یا دشمن، اموال خودشان را در نزد ایشان به امانت میگذاشتند، مطمئن بودند به سلامت به خودشان بر میگردد. اما هجرت ناگهانی پیامبر همه امانات را در معرض خطر میداد؛ لذا باید کسی بعد از ایشان در جای ایشان باشد که بتواند با قدرت تمام از این اموال محافظت کرده و با نهایت درستی و سلامت به صاحبانش باز گرداند. بدین ترتیب بود که حضرت علی (ع) مأموریت یافت که امانات را به مردم برساند. امیرالمؤمنین (ع) که همه شایستگیهای لازم را داشت، دستور یافت که در مکه بماند و این مسئولیت بزرگ را به سرانجام برساند. حضرت علی (ع) هر روز صبح و شام با صدای بلند فریاد بر میآورد: هرکس امانتی نزد پیامبر دارد بیاید و آن را بگیرد. این جریان چند روز طول کشید. دیگر کسی مراجعه نکرد بنابراین همه امانات به صاحبانش برگردانده شده بود.
بعد از آن امیرالمؤمنین مأموریت داشت که زنان بیت نبوت را آماده حرکت کرده و به سرعت در یک تاریکی شب عازم مدینه بشوند. ایشان میبایست فاطمه دخت پیامبر و فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت زبیر و فاطمه بنت حمزه و ایمن فرزند دایه پیامبر را صحیح و سالم به مدینه برساند. اینان در مکه در چنگال بزرگترین دشمنان اسلام و پیامبر قرار داشتند، هر لحظه ممکن بود به اسارت دشمن در بیایند، به عنوان گروگان برای بازگرداندن پیامبر به مکه مورد استفاده قرار بگیرند؛ لذا وقتی امیرالمؤمنین (ع) توانسته بود این مجموعه را در نیمه شب و پنهان از چشم دشمن از شهر خارج کند، کار بسیار بزرگی انجام داده بود. پیامبر به خوبی میدانست این گونه خطر کردن تنها در توان آن حضرت است.
دشمن، تمام شهر و تمام راههای خروج را کنترل میکرد. امیرالمؤمنین باید همه چیز را مراقبت کرده و همه کارها را بدون اشتباه به انجام رساند. دشمن بعد از خروج ایشان تازه از جریان با اطلاع شد، تصمیم به تعقیب حضرت علی و کاروان همراه گرفت. هشت نفر مرد جنگی به دنبال فرستاد که به سرعت خودشان را به ایشان رساندند. این هشت تن، متشکل از هفت نفر از مردان قریش و غلام حرب بن امیه که جُناح نام داشت بودند. اینها به سرعت خودشان را به این کاروان رساندند. تا از دور دیده شدند. حضرت علی (ع) به دو مرد همراهش ابو واقد و ایمن امر فرمود که شترها را بنشانند و خود زنان را پیاده کرد. سپس شمشیر کشیده و به مقابله هجوم کنندگان آمد. آنها تا با ایشان رو به رو شدند زبان به دشنام باز کرده و گفتند: ای غدار! تو فکر میکنی که با این زنان نجات پیدا میکنی؟ برگرد ای... ! حضرت علی (ع) فرمود: اگر این کار را نکنم چه خواهید کرد؟ گفتند: ناگزیر باز خواهی گشت اما با دماغ به خاک مالیده، یا به صورت خفتباری سرت را از تن جدا میکنیم! سپس به شتران کاروان نزدیک شده تا شتران را از جا کنده و آنها را رم دهند. در این هنگام حضرت علی (ع) جلو آمد، جناح با شمشیر به ایشان حمله کرد؛ اما شمشیر حضرت راه را بر او بست، ضربت شمشیر بر کتف جناح فرود آمده بدنش را به دو نیم کرد، تا به زین اسب جناح رسید. همه اینها در حالی بود که جناج سواره و امیرالمؤمنین (ع) پیاده بود. این ضربت بر جمع قریشیان چنان اثر کرده و آنها را ترسانید که زبان دشنام، به عذرخواهی تبدیل شده و راه بازگشت و فرار را در پیش گرفتند.
امیرالمؤمنین (ع) رو به ایمن و ابوواقد کرده فرمود: شترانتان را باز و زنان را سوار کنید. حضرت علی و همراهان با پیروزی و اقتدار به راه خود ادامه دادند تا به روستای ضجنان رسیده و یک روز و یک شب در آنجا درنگ کردند. در منزل ضجنان بعضی از مستضعفین و مؤمنین که در جمع آنها ام ایمن (کنیز رسول خدا) بود، رسیده و به کاروان ایشان ملحق شدند. در میان راه در منزل ضجنان همه افراد شب را بیدار و به عبادت و ذکر و دعا گذراندند. پس از استراحت لازم به راه افتادند[۴۳]. همه راه را به این شکل پیموده شد[۴۴].
استقبال از پیامبر خاتم
میگویند مردم یثرب هرگز به اندازه روزی که رسول خدا (ص) وارد این شهر شد، سرور و شادمانی نکردند و در تاریخ این شهر خاطرهای ثبت نشده که تا این حد مردم را به وجد و پایکوبی کشانده باشد.
عایشه میگوید: چون پیامبر (ص) به مدینه رسید، زنان و کودکان انصار شادی کنان میخواندند: طلع البدر علینا من ثنیّات الوداع وجب الشّکر علینا ما دعا الله داع ایّها المبعوث فینا جئت بالامر المطاع ماه از ثنیة الوداع بر ما تابید؛ تا آن هنگام که کسی خدای را بخواند، شکر این نعمت بر ما واجب شد. ای که در میان ما برانگیخته شدهای، فرمانی آوردهای که قطعا به آن عمل خواهیم کرد.
رسول خدا (ص) به سمت راست تغییر جهت داد تا در قباء فرود آمد[۴۵].
در روایت دیگری هست که رسول خدا (ص) آستینهایش را به رقص آورد[۴۶]. پس از چند روز توقّف در قباء، پیامبر اکرم (ص) عازم مدینه شد.
آوردهاند که به هنگام عبور حضرت بر قبیله بنی نجار، زنان قبیله در استقبال از او دف زنان، همه این شعر را همخوانی میکردند: نحن نساء من بنی النجّار یا حبّذا محمد من جار ما زنانی از قبیله بنی نجّار هستیم؛ خوشحالیم که محمّد همسایه ما میشود. پیامبر (ص) از آنان پرسید: آیا مرا دوست میدارید؟ همه در پاسخ گفتند: آری. یا رسول الله؛
رسول خدا (ص) سه بار پیدرپی گفت: من نیز شما را دوست میدارم[۴۷].
حلبی میگوید: این دلیل آشکاری است بر جواز شنیدن آواز و دفزنی در غیر عروسی[۴۸]. ابن کثیر هم به روایت صحیح بخاری و صحیح مسلم بر جواز غنا در عروسی و هنگام آمدن مسافر استدلال کرده است[۴۹].[۵۰]
بررسی و مناقشه
از نظر ما این مطالب و گفتهها نادرست است، زیرا:
ثنیة الوداع در جهت شام: ثنیة الوداع در جهت مکّه نیست، بلکه در مسیر کسانی است که از شام به مدینه میآیند[۵۱]. سمهودی بیان میکند که در ثنیة الوداع مسجدی است که وقتی مسافر شام وارد مدینه میشود، در سمت چپ او قرار دارد[۵۲]. من در هیچ یک از سفرهایی که در مسیر مکّه ـ مدینه انجام شده، نامی از ثنیة الوداع ندیدهام[۵۳]. شاید مستند کسانی که این محل را در مسیر مکّه قرار دادهاند، سخن زنانی باشد که به هنگام ورود پیامبر (ص)، شعر میخواندند[۵۴].
علاوه بر این گزارشهای ورود و خروج پیامبر (ص) در حوادث و سفرهای تبوک، خیبر، موته، غزوه عالیه و غابه دلالت دارد که ثنیة الوداع در مسیر شام و خیبر به مدینه واقع است[۵۵].
به هر حال درست است که به هنگام بازگشت رسول اکرم (ص) از تبوک، مسلمانان با این شعر، از آن حضرت استقبال کردند. چنان که ابن قیّم معتقد است که این دو بیت به هنگام بازگشت رسول خدا (ص) از غزوه تبوک بوده است. او میگوید: چون رسول خدا (ص) در بازگشت از تبوک به مدینه نزدیک شد، مردم برای استقبال از آن حضرت بیرون آمدند و زنان و کودکان نیز بیرون آمدند و این شعار را سردادند: «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَيْنَا مِنْ ثَنِيَّاتِ الْوَدَاعِ وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنَا مَا دَعَا لِلَّهِ دَاعٍ»
البته برخی از راویان میگویند: این سرود در هنگام ورود پیامبر (ص) از مکّه به مدینه خوانده میشد. امّا این توهّمی آشکار است؛ زیرا ثنیة الوداع در مدخل مدینه از سمت شام قرار دارد و کسی که از مکّه به مدینه بیاید از این محل عبور نمیکند و آنجا را نمیبیند، مگر آنکه به قصد شام از مدینه بیرون رود[۵۶].[۵۷]
ورود پیامبر (ص) به مدینه
پس از پانزده روز توقّف در قباء[۵۸] رسول خدا (ص) آهنگ یثرب کرد. مورّخان در تاریخ دقیق خروج حضرت از مکّه، ورود به قباء و مدینه اختلاف فراوانی دارند. در عین حال به اتّفاق عقیده دارند که در روزهای نخست ماه ربیع الاول به یثرب وارد شد[۵۹]. مطابق بررسیهای علامه مجلسی، رسول خدا (ص) روز دوشنبه اول ماه ربیع الاول از مکّه خارج شد و روز جمعه دوازدهم همین ماه وارد مدینه شد. این عقیده شیخ مفید نیز هست و برخی هم بر آن ادّعای اجماع کردهاند[۶۰].
بر پایه یک روایت، پیامبر (ص) پیش از برآمدن خورشید به یثرب رسید. او و همراهش هر دو لباس سفید شبیه هم بر تن داشتند. همین مسأله مردم را به اشتباه میانداخت و آنان به گمان اینکه ابوبکر، پیامبر (ص) است، به او سلام میکردند؛ تا اینکه خورشید بالا آمد و بر چهره پیامبر (ص) تابید. ابوبکر بر او سایه انداخت. این موقع مردم، پیامبر (ص) را شناختند[۶۱].
قطعا این روایت نادرست است. چنان که مورّخان تأکید کردهاند، رسول خدا (ص) در گرمای میانه روز (در شدّت گرما) وارد مدینه شد[۶۲].[۶۳]
منزل پیامبر (ص) در مدینه
روز جمعه رسول خدا (ص) به قصد مدینه بر مرکب خویش سوار شد. علی (ع) نیز همراه او بود و از حضرت جدا نمیشد. پیامبر (ص) از محله هیچ یک از قبیلههای ساکن در یثرب نمیگذشت، مگر اینکه اصرار داشتند، نزد آنان فرود آید، امّا پاسخ رسول خدا (ص) به همگان چنین بود: شترم را رها کنید که خودش دستور دارد.
شتر که حضرت افسارش را رها کرده بود، همچنین راه یافت تا به جایی رسید که مسجد النبی (ص) را در آنجا ساختند؛ شتر در این مکان از رفتن بازایستاد و زانو بر زمین زد. این زمین به خانه ابو ایوب انصاری فقیرترین شهروند یثرب، نزدیک بود[۶۴]. ابوایوب یا مادرش، بار سفر رسول خدا (ص) را به خانه برد و حضرت که علی (ع) نیز با او بود، در این منزل ساکن شد تا مسجد و خانهها را ساختند[۶۵].
گفتهاند: رسول اکرم (ص) یک ماه، هفت ماه یا یک سال کامل در خانه ابوایوب انصاری ماند[۶۶]. به عقیده ما یک ماه درستتر مینماید؛ زیرا بعید است، کار ساختمان مسجد که انصار و مهاجران با جدیّت تمام در ساخت آن کار میکردند و رسول خدا (ص) نیز به آنان کمک میکرد؛ بیش از این به طول انجامیده باشد.
سایر مهاجران نیز بیخانه نماندند؛ بلکه انصار در بردن آنان با هم به رقابت پرداختند و بر اساس سهمیهبندی در میان انصار پراکنده شدند[۶۷].[۶۸]
زمینههای هجرت
پس از وفات ابوطالب و خدیجه(س)، سختگیری بر رسول اکرم(ص) به حد رسید و در این میان، خدا وسیله شگفتی فراهم کرد؛ جریان حیرتانگیزی که به هجرت رسول اکرم(ص) از مکه به مدینه منتهی شد. مردم مدینه از دو قبیله اوس و خزرج بودند که همیشه با هم جنگ داشتند. یک تن از آنها به نام اسعد بن زراره برای اینکه از قریش استمداد کند، به مکه میآید و میهمان یکی از قریشیان میشود. کعبه از قدیم معبد بود و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم(ع) معمول بود، هنوز ادامه داشت. هر کس که میآمد، طوافی هم دور کعبه میکرد. این شخص وقتی خواست به زیارت کعبه برود و طواف بکند، میزبانش به او گفت: «مواظب باش! مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی به مسجدالحرام میآید و سخنان دلربای عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بیاختیار میکند. سحری در سخنان او هست». اتفاقاً او هنگامی برای طواف میرود که رسول اکرم(ص) در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن میخواندند. در گوش این شخص پنبه کرده بودند که چیزی نشنود. هنگام طواف، چهره پیامبر او را جذب کرد. با خود فکر کرد عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کردهام! حرفهای او را میشنوم، اگر نادرست بود نمیپذیرم. پنبه را از گوشش بیرون انداخت. آیات قرآن را شنید و به پیامبر تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرم(ص) شد. بعدها ملاقاتهای محرمانهای با حضرت رسول(ص) داشت تا اینکه عدهای از مردم مدینه به مکه آمدند و قرار شد در شب دوازدهم ذی الحجه در عقبه منی رسول اکرم(ص) را ببینند. در آن مکان پیامبر فرمود: «من شما را دعوت میکنم به خدای یگانه و... اگر حاضرید ایمان بیاورید، من به شهر شما خواهم آمد». آنها هم پذیرفتند و مسلمان شدند.
حضرت رسول(ص) مصعب بن عمیر را به مدینه فرستادند. به وسیله این مبلغ بزرگوار و جوان، عده فراوان دیگری مسلمان شدند و تقریباً جوّ مدینه مساعد شد. قریش روز به روز بر سختگیری خود میافزودند. در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار رسول اکرم(ص) را یکسره کنند در «دارالندوه» تشکیل جلسه دادند. دارالندوه یکی از اطاقهای اطراف مسجدالحرام و در حکم مجلس سنای مکه بود. در آنجا پیشنهادهایی مطرح شد: سلب آزادی از پیامبر، قتل، حبس و یا تبعید ایشان. به نقل شیعه و سنی، با اینکه قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند، پیرمردی در این مجلس ظاهر شد و گفت من اهل نجد هستم. گفتند اینجا جای تو نیست. گفت نه، من درباره همین موضوعی که قریش در اینجا بحث میکنند نظری دارم. در اخبار وارد شده است که او شیطان بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. در تاریخ او به نام شیخ نجدی معروف است که پیشنهاد کرد پیامبر(ص) را بکشند ولی به این شکل که از هر یک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از بنیهاشم هم یک نفر باشد، چون از بنیهاشم، ابولهب را در میان خودشان داشتند. به این ترتیب خونش را لوث کنند و اگر بنیهاشم ادعا کردند، میگوییم قبیل شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها دیه میدهیم. اگر دیه ده انسان را هم خواستند، میدهیم![۶۹].
هجرت به مدینه
در شبی که قریش میخواستند تصمیم محرمانه خود را اجرا کنند، وحی الهی بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد و به او فرمود که از مکه بیرون برو. این مطلب مورد اتفاق محدثان جمیع و مورخان است که علی(ع) آن شب با جامههای خواب پیامبر(ص) در بستر ایشان خوابید تا جان خویش را فدای حیات پیامبر کند.
قبلاً علی(ع) و هند بن ابی هاله، مخفیگاه پیامبر(ص) در غار ثور را در نظر گرفتند. چون قرار بود در مدتی که حضرت در غار هستند رابطه مخفیانهای در کار باشد و این دو، مرکب فراهم کنند و آذوقه برای ایشان بفرستند. شب، علی(ع) در بستر خوابید و پیامبر اکرم(ص) بیرون رفت. در بین راه حضرت به ابوبکر برخورد کردند و او را با خود بردند. غار ثور، در مسیر مدینه است. منزل پیامبر را تحت نظر گرفته بودند. نزدیک صبح به خانه یورش بردند، اما پیامبر(ص) در بستر نبود و علی(ع) از میان بستر برخاست. فریاد زدند: رفیقت کجاست؟ فرمود: مگر شما او را به من سپرده بودید که از من میخواهید؟ گفتند: پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان تبعید کنید، او هم خودش رفت. خیلی ناراحت شدند. گفتند: علی(ع) را به جای او بکشیم، یکی از آنها گفت: جوان است و محمد(ص) فریبش داده است. علی(ع) فرمود: به خدا قسم، اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم کنند، اگر همه دیوانه باشند عاقل میشوند. از همهتان عاقلتر و فهمیدهترم. دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند. دیدند اینجا اثری که کسی به تازگی درون غار رفته باشد، نیست. عنکبوتی در ورودی غار تار تنیده و مرغی لانه ساخته است.
گفتند: نه، اینجا نمیشود کسی آمده باشد. حضرت رسول(ص) و ابوبکر صدای آنها را میشنیدند و همین جا بود که ابوبکر مضطرب شده و قلبش به تپش افتاد و ترسید. آیه قرآن چنین میگوید: ﴿إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾[۷۰]. مشرکان قریش از همان جا برگشتند و گفتند ما نفهمیدیم که چه شد؟ آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند و اثری نیافتند. سه شبانه روز یا بیشتر پیامبر اکرم(ص) در همان غار به سر بردند. شبانگاهان هند بن ابی هاله، محرمانه آذوقه میبرد و بر میگشت. دو مرکب تهیه کردند و شبانه کنار غار بردند، و پیامبر راه مدینه را پیش گرفت. سرانجام پیامبر اکرم به مدینه وارد شدند و مسلمانان هم به تدریج مهاجرت کردند و در مدینه برای نخستین بار یک مرکز مستقل اسلامی به وجود آمد.[۷۱].
آمادگی هجرت به مدینه
قریش با آگاهی از ماجرا از خواب غفلت بیدار شد، و با بهکارگیری خشونت و آزار و شکنجه و ستم و بیداد، سعی کرد قبل از قدرتگرفتن اسلام، مسلمانان را به نابودی بکشاند. مردم از این اوضاع نزد پیامبر اکرم(ص) شکایت بردند و از او اجازه خروج از مکه را خواستند. رسول خدا(ص) برای صدور فرمان هجرت چند روز از آنان مهلت خواست و سپس فرمود: به من خبر داده شد که سرزمین هجرت شما مدینه است، اکنون کسانی که قصد هجرت دارند میتوانند به آن دیار مهاجرت نمایند.[۷۲] در روایت دیگری آمده است: خداوند سرزمینی برایتان مقرر ساخته که در آن از آسایش و امنیت برخوردار بوده و از وجود برادرانی که در کنار آنان زندگی کنید، بهرهمند باشید.[۷۳] برخی از مسلمانان، هجرت خود را نهانی به مدینه آغاز کردند تا نگرانی و اندیشه پلید قریش را برنینگیزند. رفتهرفته کوچهها و خیابانها و خانهها و محل تجمع مردم مکه با عدم حضور یاران رسول خدا(ص) خلوتتر میشد و خود حضرت برای آغاز هجرت منتظر وحی الهی و در اندیشه هجرت مسلمانان بود که در کمال سلامت و دقت انجام پذیرد. قریش با پیبردن به نقشه و هدف رسول اکرم(ص) تلاش کرد تا از خروج مسلمانان از مکه جلوگیری به عمل آورده و مسلمانان را تحت پیگرد قرار دهد و با شیوههای فریبکارانه و آزار و شکنجه، آنان را به مکه بازگرداند. دشمن پافشاری داشت که همواره امنیت و آرامش در مکه حاکم باشد و همین قضیه سبب شد که به جهت بیم از وقوع جنگ بین خود و مهاجران، از فرجام کشتار آنان، به هراس افتد، ازاینرو، به شکنجه و زندانی کردن مسلمانان اکتفا نمود. آری، قریشیان برای خروج رسول اکرم(ص) به سمت مدینه، حساب زیادی بازکرده بودند؛ زیرا بهخوبی میدانستند که مسلمانان در آن سامان قدرت بزرگی را تشکیل میدهند و پیامبر(ص)، که به استقامت و پایداری و دوراندیشی و تدبیر و قدرت و شجاعت معروف است، اگر در چنین موقعیتی به آنها بپیوندد، بلا و مصیبت بزرگی بر مشرکان بهطور عموم و بر قریش به ویژه وارد خواهد شد.
سران قریش برای یافتن راه چارهای برای مقابله با خطری که آنها را احاطه کرده بود، به سرعت در دار الندوه گردهمایی تشکیل دادند و در آنجا آراء گوناگونی ردوبدل شد. از جمله راهحلهای پیشنهادی این بود که پیامبر را با غل و زنجیر به زندان افکنند یا او را به صحرا و بیابانی دور از مکه تبعید کنند. ولی نظریهای که پیشنهاد کشتن پیامبر(ص) و تقسیم مسئولیت خون وی را بین قبایل- جهت ناتوان ساختن بنی هاشم از خونخواهی آن حضرت- مطرح کرد با موافقت و پذیرش همه آنان روبرو شد[۷۴]؛ زیرا میپنداشتند با کشتن رسول خدا(ص)، رسالت اسلامی را در خاستگاه آن نابود خواهند ساخت. پروردگار دستور حرکت و هجرت به مدینه را به رسول خدا(ص) داد. رسول اکرم(ص) با اشتیاق غیرقابل بیانی در انتظار چنین فرمانی به سر میبرد تا قدم به سرزمینی بنهد که بتواند در آن، دولتی براساس تقوا و تعالیم الهی ایجاد نماید و جامعه شایسته انسانی تشکیل دهد. پس از آنکه مشرکان نقشه خود را طراحی کردند، امین وحی «جبرئیل» بر رسول خدا(ص) نازل شد و وی را از توطئههایی که مشرکان بر ضد او چیده بودند، آگاه ساخت و این آیه را برایش تلاوت کرد[۷۵]: ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾[۷۶].
با اینکه رسول خدا(ص) یقین کامل داشت امدادهای غیبی او را تأیید و گامهایش را استوار میگرداند، در حرکت خویش شتابزده عمل نکرد و بیاندیشه قدمی برنداشت، بلکه با دوراندیشی و تدبیر و کاملا پنهانی به اداره امور پرداخت.[۷۷]
پیمان برادری پیش از هجرت
رسول خدا(ص) برای نقطه آغازین حرکت به سوی تأسیس جامعه اسلامی یکپارچه، میان مهاجران پیمان برادری بست تا بسان یک پیکر، در جهت مصلحت اسلام و اعتلای کلمه حق با یکدیگر همکاری داشته باشند؛ زیرا مسلمانان با مشکلات و دشواریهای فراوانی روبرو میشدند که پشت سر نهادن چنین دشواریهایی بستگی به بالاترین مراتب همکاری و کمک یکدیگر داشت. پیامبر(ص) برای برداشتن نخستین گام در مسیر هجرت مبارک خود، میان مهاجران براساس پیوند ایمانی و الهی مبتنی بر حق و همدردی، پیمان برادری ایجاد کرد؛ پیمانی که به دور از هرگونه تمایلات نفسانی در روابط متقابل اثر بگذارد و به انسجام و یکپارچگی بینجامد. رسول اکرم(ص) بین ابو بکر و عمر، حمزه و زید بن حارثه، زبیر و ابن مسعود، عبیدة بن حارث و بلال و میان علی(ع) و خود، پیمان برادری برقرار کرد... به علی(ع) فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ أَكُونَ أَخَاك»؛ آیا به برادری من با خود خرسندی؟ عرض کرد: آری، خرسندم. اینجا بود که رسول خدا(ص) به وی فرمود: «فَأَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»؛[۷۸] تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.[۷۹]
منابع
پانویس
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۵، ص۲۵۰-۲۵۱.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، هجرت به مدینه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۳-۳۹۸.
- ↑ «و هر که از خانه خویش برای هجرت به سوی خداوند و پیامبرش برون آید سپس مرگ او را دریابد؛ بیگمان پاداش او بر عهده خداوند است» سوره نساء، آیه ۱۰۰.
- ↑ «و کسانی که ایمان آورده و هجرت گزیده و در راه خداوند جهاد کردهاند و کسانی که (به آنان) پناه داده و یاری رساندهاند به راستی مؤمناند؛ آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره انفال، آیه ۷۴.
- ↑ « مَنْ فَرَّ بِدِينِهِ مِنْ أَرْضٍ إِلَى أَرْضٍ وَ إِنْ كَانَ شِبْراً مِنَ الْأَرْضِ اسْتَوْجَبَ الْجَنَّةَ»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۱۹، ص۳۱.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، هجرت به مدینه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۳-۳۹۸.
- ↑ «و تو را جز مژدهبخش و بیمدهنده برای همه مردم نفرستادهایم اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۳۲.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۹، ص۸- ۱۰.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۹، ص۸- ۱۰؛ اعلام الوری، ص۵۷.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۳۴.
- ↑ در ملحق شدن ابوبکر به پیامبر سه نقل وجود دارد.
- ↑ «مهراس که خداوند با ماست» سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ فضائل امیرالمؤمنین (لابن عقده)، ص۱۸۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ۶۸؛ اعلام الوری، ج۱، ص۳۷۴.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۸۲.
- ↑ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۲۱؛ سیره حلبی، ج۲، ص۲۵؛ نور الابصار، ص۱۵.
- ↑ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۲۱؛ سیره حلبی، ج۲، ص۲۵؛ نور الابصار، ص۱۵.
- ↑ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۸؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۲۱- ۳۲۲.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۴۰.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۹، ص۷۳.
- ↑ بنگرید: سیره حلبی، ص۲؛ بحار الانوار، ج۱۹، ص۳۱، ۷۲.
- ↑ سیره حلبی، ج۲، ص۲۸۰؛ نور الابصار، ص۱۵.
- ↑ «و ما پیش رویشان سدّی و پشت سرشان سدّی نهادهایم و (دیدگان) آنان را فرو پوشاندهایم چنان که (چیزی) نمیبینند» سوره یس، آیه ۹.
- ↑ درباره آنچه گذشت، بنگرید: مناقب خوارزمی، ص۷۳؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۳؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۲۱؛ تذکرة الخواص، ص۳۴؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۹۹- ۱۰۱؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۰۰؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۰۷؛ الفصول المهمه، ص۳۰؛ خصائص امیر المؤمنین (ع)، ص۶۳؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۲۰؛ فضائل الخمسه، ج۱، ص۲۳۱؛ ذخائر العقبی، ص۸۷؛ کفایة الطالب، ص۱۹۰؛ امالی طوسی، ج۲، ص۸۱؛ ترجمة الامام علی (ع) من تاریخ مدینة دمشق، ج۱، ص۱۸۶، ۱۹۰. غایة المرام، ص۶۶؛ الریاض النضره، ج۲، ص۲۰۳؛ بحار الانوار، ج۱۹، ص۷۸، ۹۳.
- ↑ امالی طوسی، ج۲، ص۸۲- ۸۳.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۴۱.
- ↑ فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیرفرات الکوفی، ص۶۵.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، هجرت به مدینه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۳-۳۹۸؛ ابراهیمی، زینب، گاهشمار، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۸.
- ↑ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۲۸؛ سیره حلبی، ج۲، ص۳۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۸۱- ۱۸۲.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۹، ص۶۲؛ امالی طوسی، ج۲، ص۸۳؛ بنگرید: وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۴۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۱۱، ص۵۷۷ و ۵۸۰؛ السیرة النبویة، ج۱، ص۴۸۸؛ دلائل النبوه، ج۱، ص۲۷۸؛ ج۲، ص۴۹۴؛ سبل الهدی، ج۳، ص۲۴۴.
- ↑ «مهراس که خداوند با ماست» سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ السیرة النبویة، ج۱، ص۴۸۹؛ الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۷۰؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۴۸۴، ج۲، ص۴۸۷؛ الکامل، ج۲، ص۱۰۵؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۸۷؛ اسدالغابه، ج۲، ص۱۷۹؛ سبل الهدی، ج۱۰، ص۲۵۹؛ ج۳، ص۲۴۸.
- ↑ فعرفت حین رایت ذلک انه قد منع منی (السیرة النبویة، ج۱، ص۴۸۹).
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۸۳.
- ↑ اعلام الوری، ج۱، ص۱۵۲.
- ↑ ﴿لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ﴾ «بیگمان مسجدی که از روز نخست بنیان آن را بر پرهیزگاری نهادهاند سزاوارتر است.».. سوره توبه، آیه ۱۰۸؛ فروع کافی، ج۱، ص۸۱؛ تفسیر القمی، ج۱، ص۳۰۵.
- ↑ اعلام الوری، ج۱، ص۱۵۳.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۸۵.
- ↑ این آیه در مورد این کاروان کوچک قبل از ورودشان به مدینه بر پیامبر نازل شد: ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾ «(همان) کسان که خداوند را ایستاده و نشسته و آرمیده بر پهلو یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند: پروردگارا! این (ها) را بیهوده نیافریدهای، پاکا که تویی! ما را از عذاب آتش (دوزخ) باز دار» سوره آل عمران، آیه ۱۹۱.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۸۵.
- ↑ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۴۱- ۳۴۲؛ سیره حلبی، ج۲، ص۵۴؛ دلائل النبوه (بیهقی)، ج۲، ص۲۳۳، وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۴۴؛ ج۴، ص۷۲؛ فتح الباری، ج۷، ص۲۰۴.
- ↑ دلائل الصدق، ج۱، ص۳۸۹. فضل بن روزبهان کوشیده این مطلب را توجیه کند.
- ↑ وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۶۳؛ فتح الباری، ج۷، ص۲۰۴؛ دلائل النبوه (بیهقی)، ج۲، ص۲۳۴- ۲۳۵؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۴۱؛ سیره حلبی، ج۲، ص۶۱؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۰۰.
- ↑ سیره حلبی، ج۲، ص۶۱.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۱، ص۲۷۶.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۶۱.
- ↑ زاد المعاد، ج۳، ص۱۰؛ بنگرید: وفاء الوفاء، ج۴، ص۱۷۰، التراتیب الاداریه، ج۲، ص۱۳۰.
- ↑ وفاء الوفاء، ج۳، ص۸۴۵.
- ↑ وفاء الوفاء، ج۴، ص۱۱۷۲.
- ↑ وفاء الوفاء، ج۴، ص۱۱۷۲.
- ↑ بنگرید: وفاء الوفاء، ج۴، ص۱۱۶۸- ۱۱۷۲؛ ج۳، ص۸۵۷- ۸۵۸. بنگرید: حیاة الصحابة، ج۱، ص۳۰۶؛ السنن الکبری، ج۹، ص۱۷۵.
- ↑ خاتم النبیین (ترجمه فارسی)، ج۲، ص۲۳۲.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۶۲.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۹، ص۱۰۶؛ سیره حلبی، ج۲، ص۵۵.
- ↑ بنگرید: تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۳۷؛ المواهب اللدنیه، ج۱، ص۶۷؛ بحار الانوار، ج۵۸، ص۳۶۶.
- ↑ بنگرید: بحار الانوار، ج۸، ص۳۶۶- ۳۶۷.
- ↑ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۳۷؛ دلائل النبوه (بیهقی)، ج۲، ص۴۹۸- ۴۹۹، سیره ابن هشام، ج۲، ص۱۳۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۸۶؛ سیره حلبی، ج۲، ص۵۲.
- ↑ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۳۳۷؛ دلائل النبوه (بیهقی)، ج۲، ص۴۹۸- ۴۹۹، سیره ابن هشام، ج۲، ص۱۳۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۸۶؛ سیره حلبی، ج۲، ص۵۲.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۷۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۹، ص۱۲؛ بنگرید: مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۸۵.
- ↑ روضه کافی، ص۳۳۹- ۳۴۰؛ بحار الانوار، ج۱۹، ص۱۱۶.
- ↑ البداء و التاریخ، ج۴، ۱۷۸؛ وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۶۵؛ سیره حلبی، ج۲، ص۶۴.
- ↑ سیره حلبی، ج۲، ص۶۴.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۷۵.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۳۴.
- ↑ «اگر او را یاری ندهید بیگمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش میگفت: مهراس که خداوند با ماست» سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۳۶.
- ↑ طبقات کبری، ج۱، ص۲۲۶.
- ↑ مناقب، ج۱، ص۱۸۲؛ سیره نبوی، ج۱، ص۴۶۸.
- ↑ سیره نبوی، ج۱، ص۴۸۰؛ طبقات کبری، ج۱، ص۲۲۷؛ تفسیر عیاشی، ج۲، ص۵۴.
- ↑ مناقب، ج۱، ص۱۸۲- ۱۸۳.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۴۸.
- ↑ سیره حلبی، ج۲، ص۲۰؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۴
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۵۱.