پرش به محتوا

بحث:جنگ جمل در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۴۵: خط ۱۴۵:


برخی از شخصیت‌های [[شیعه]] و [[سنی]] که در مبحث بغات، به غائله [[جمل]] اشاره کرده‌اند از این قرارند: [[جصاص]] رازی [[حنفی]]<ref>جصاص رازی حنفی، احکام القرآن، ج۳، ص۵۳۵.</ref>، عبدالله بن [[قدامه]]<ref>ابن قدامه، المغنی، ج۱۰، ص۴۹.</ref>، [[محیی الدین]] [[نووی]]<ref>نووی، محیی الدین، المجموع، ج۱۹، ص۱۹۸.</ref>، [[شیخ مفید]]<ref>شیخ مفید، مسائل العکبریه، ص۵۵؛ همو، الجمل، ص۷۰.</ref>، [[شریف مرتضی]]<ref>شریف مرتضی، الانتصار، ص۴۷۸.</ref>، [[شیخ الطائفه]] [[طوسی]]<ref>شیخ طوسی، الاقتصاد. از ص۲۲۶ به بعد، بحث گسترده و مدلل در مورد ناکثین و احکام شرعی کشتن آنان و عدم توبه سران آنها ارائه نموده است.</ref>، [[قاضی]] ابن براج<ref>قاضی ابن براج، المهذب، ج۱، ص۲۹۹.</ref>، [[علامه حلی]]<ref>علامه حلی، مختلف الشیعه، ج۴، ص۴۹۹؛ همو، منتهی المطلب، ج۲، ص۹۸۳ و ۹۸۴؛ همو، تذکرة الفقهاء، ج۱، ص۴۵۲.</ref>، [[شهید]] اول<ref>شهید اول، الدروس، ج۲، ص۴۲.</ref>، [[فاضل مقداد]]<ref>فاضل مقداد، کنز العرفان، ج۱، ص۳۸۶.</ref>، [[محقق اردبیلی]]<ref>محقق اردبیلی، مجمع الفائدة والبرهان، ج۷، ص۵۲۵ و ۵۲۶.</ref> و [[صاحب جواهر]]<ref>نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۴.</ref>.<ref>[[علی ملکی میانجی|ملکی میانجی، علی]]، [[ناکثین (مقاله)| مقاله «ناکثین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۲۰.</ref>
برخی از شخصیت‌های [[شیعه]] و [[سنی]] که در مبحث بغات، به غائله [[جمل]] اشاره کرده‌اند از این قرارند: [[جصاص]] رازی [[حنفی]]<ref>جصاص رازی حنفی، احکام القرآن، ج۳، ص۵۳۵.</ref>، عبدالله بن [[قدامه]]<ref>ابن قدامه، المغنی، ج۱۰، ص۴۹.</ref>، [[محیی الدین]] [[نووی]]<ref>نووی، محیی الدین، المجموع، ج۱۹، ص۱۹۸.</ref>، [[شیخ مفید]]<ref>شیخ مفید، مسائل العکبریه، ص۵۵؛ همو، الجمل، ص۷۰.</ref>، [[شریف مرتضی]]<ref>شریف مرتضی، الانتصار، ص۴۷۸.</ref>، [[شیخ الطائفه]] [[طوسی]]<ref>شیخ طوسی، الاقتصاد. از ص۲۲۶ به بعد، بحث گسترده و مدلل در مورد ناکثین و احکام شرعی کشتن آنان و عدم توبه سران آنها ارائه نموده است.</ref>، [[قاضی]] ابن براج<ref>قاضی ابن براج، المهذب، ج۱، ص۲۹۹.</ref>، [[علامه حلی]]<ref>علامه حلی، مختلف الشیعه، ج۴، ص۴۹۹؛ همو، منتهی المطلب، ج۲، ص۹۸۳ و ۹۸۴؛ همو، تذکرة الفقهاء، ج۱، ص۴۵۲.</ref>، [[شهید]] اول<ref>شهید اول، الدروس، ج۲، ص۴۲.</ref>، [[فاضل مقداد]]<ref>فاضل مقداد، کنز العرفان، ج۱، ص۳۸۶.</ref>، [[محقق اردبیلی]]<ref>محقق اردبیلی، مجمع الفائدة والبرهان، ج۷، ص۵۲۵ و ۵۲۶.</ref> و [[صاحب جواهر]]<ref>نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۲۴.</ref>.<ref>[[علی ملکی میانجی|ملکی میانجی، علی]]، [[ناکثین (مقاله)| مقاله «ناکثین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۲۰.</ref>
== ناکثین یا نخستین [[نبرد]] داخلی ==
طلحه و زبیر در [[بیعت با علی]] بودند. یعلی پسر امیه و عبدالله پسر [[خلف]] در مجلس بیعت حضور نداشتند؛ اما شنیدند که انبوه مردم با علی بیعت کردند؛ بنابراین باید به [[مدینه]] باز می‌گشتند و اگر گله‌ای از علی{{ع}} داشتند با او در میان می‌نهادند که چنین نکردند. [[عایشه]]، [[ام المؤمنین]] نیز باید نزد علی{{ع}} می‌آمد یا در [[خانه]] می‌نشست؛ اما او نیز چنین نکرد.
حال آیا علی می‌تواند آنان را به حال خود رها کند و اگر دست آنان را بازگذارد تا در میان [[امت اسلامی]] [[تباهی]] پدید آرند، نزد [[خدا]] حجتی خواهد داشت؟ علی به ناچار از [[مدینه]] روانه [[عراق]] شد. پیش از [[حرکت]] سرشناسان و بزرگان [[شهر]] را گرد آورد و گفت: پایان این کار، جز بدان‌چه آغاز آن بود، سازواری نمی‌پذیرد. خدا را [[یاری]] کنید تا خداتان یاری کند و کار شما را سامان دهد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۱.</ref>.
اما حاضران از خود گرانی نشان دادند. زیاد پسر حنظله، چون چنان دید، گفت: «اگر اینان آماده یاری تو نیستند، من هستم و در رکاب تو می‌جنگم» دو تن از [[انصار]] نیز همچون زیاد سخنانی گفتند، و علی{{ع}} به [[امید]] آن‌که پیش از رسیدن [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بصره]]، به آنان برسد با گروهی که شمارشان را نهصد تن نوشته‌اند، [[روز]] آخر ربیع الاخر سال ۳۶ از مدینه بیرون رفت<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۲.</ref>.
در [[رَبَذه]] مردمی از [[قبیله طی]] نزد وی آمدند. به [[امام]] گفته شد: بعضی از این [[مردم]] آمده‌اند تا همراه تو باشند و برخی نیز حضور یافته‌اند تا نشان دهند [[تسلیم]] تواند. حضرت گفت: خدا همه را [[پاداش نیک]] دهد {{متن قرآن|فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا}}<ref>«و خداوند جهادگران را بر جهادگریزان به پاداشی سترگ، برتری بخشیده است» سوره نساء، آیه ۹۵.</ref>.
سعید پسر عبید طایی گفت: «[[دل]] من با زبانم یکی است و هر جا لازم باشد، با [[دشمن]] تو می‌جنگم؛ چراکه از همه مردم [[زمان]] [[برتری]]». امام فرمود: «خدایت بیامرزد! زبانت از دلت خبر داد»<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۱۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۵.</ref>. از آنجا، [[محمد پسر ابوبکر]] و محمد پسر جعفر را با نامه‌ای به [[کوفه]] فرستاد که شما را بر دیگر [[شهرها]] برگزیدم و در حادثه‌ای که رخ داده، به شما روی آورده‌ام. [[یاران]] [[دین خدا]] باشید و ما را [[یاری]] دهید و به سوی ما بیایید که می‌خواهیم [[امت مسلمان]] به [[برادری]] بازگردند. کسی که این کار را [[دوست]] دارد، [[خدا]] را دوست داشته است.
از [[رَبَذه]] به فَید (شهرکی میان راه [[کوفه]] به [[مکه]]) روانه شد و چون بدان‌جا رسید، [[مردم]] اسد و طی نزد او آمدند و خواستند در رکاب او باشند. حضرت نپذیرفت و گفت: بر جای خود باشید؛ سپس مردی از کوفه رسید و [[امام]] از او درباره [[ابوموسی]] پرسید. گفت: اگر [[آشتی]] می‌جویی، ابوموسی مرد آن است و اگر [[جنگ]] می‌خواهی نه. علی{{ع}} گفت: «من جز آشتی نمی‌خواهم، مگر آن‌که نپذیرند». سپس از [[ربذه]] روانه [[ذوقار]] شد. چون به ذوقار رسید، عثمان پسر [[حنیف]] که از جانب او [[حکومت بصره]] را داشت، نزدش آمد؛ در حالی که موی بر چهره نداشت (چنان‌که نوشته شد، موی ریش و ابروی او را در [[بصره]] کندند) به علی{{ع}} گفت: «مرا با ریش فرستادی، بی‌مو نزد تو می‌آیم». حضرت فرمود:
خدا تو را مزد دهاد. [[طلحه]] و [[زبیر]] با من [[بیعت]] کردند و بیعت را شکستند. به خدا آنان می‌دانند من از کسانی که پیش از من [[خلافت]] را عهده‌دار شدند، کم‌تر نیستم. خدایا! آنچه محکم ساختند بگشا و [[زشتی]] کار آنان را به ایشان بنما<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۱۴۴ و ۳۱۴۳.</ref>
ذوقار جایی میان کوفه و واسط و [[روز]] ذوقار، یکی از روزهای جنگ [[عرب]] در [[جاهلیت]] است. در آن روز، میان [[بنی‌شیبان]] و فرستادگان [[خسرو پرویز]] [[جنگی]] درگرفت و شیبانیان [[پیروز]] شدند. این [[پیروزی]] برای آنان بی‌سابقه بود و از آن [[حماسه‌ها]] ساخته‌اند که برخی از آنها را در کتاب‌های [[تاریخ]] می‌توان دید. [[امام علی]]{{ع}} در ذوقار خطبه‌ای خوانده و قصد خود را از [[تصدی]] خلافت آشکار ساخته است. عبدالله پسر عباس می‌گوید: «در ذوقار بر [[امیرمؤمنان]] درآمدم؛ در حالی که نعلین خود را پینه می‌زد». پرسید: «بهای این نعلین چند است؟» گفتم: «[[بهایی]] ندارد». گفت: «به [[خدا]] این را از [[حکومت]] شما دوست‌تر می‌دارم، مگر آن‌که حقی را برپا سازم یا باطلی را براندازم»<ref>نهج البلاغه، خطبه ٣٣.</ref>.
چون فرستادگان علی{{ع}} به [[کوفه]] رسیدند و نامۀ [[امام]] را به [[ابوموسی اشعری]] که [[حکومت کوفه]] را از دوره [[خلافت عثمان]] بر عهده داشت، نشان دادند، [[ابوموسی]] [[مردم]] را از [[یاری علی]]{{ع}} بازداشت و گفت: مردم! [[اصحاب پیغمبر]] که با او بودند، از آنان که با او نبودند، داناترند. شما را بر ما حقی است و من شما را نصیحتی می‌کنم. [[حق]] این است که [[حکم خدا]] را [[خوار]] نشمارید و بر خدا [[گستاخی]] نکنید و آن را که از [[مدینه]] نزد شما آمده، بدان [[شهر]] بازگردانید تا [[یاران محمد]] یک کلمه شوند؛ چراکه آنان بهتر می‌دانند چه کسی شایسته [[امامت]] است. آن‌چه پیش آمده، فتنه‌ای سردرگم است که خفته در آن به از [[بیدار]] است و نشسته به از ایستاده و ایستاده به از راه رونده.
چون خبر [[نافرمانی]] ابوموسی به علی{{ع}} رسید، [[ملک]] اشتر را‌ طلبید و بدو گفت: «من به سفارش تو، ابوموسی را در حکومت کوفه نگه داشتم. بر توست که این کار را سامان دهی». [[مالک اشتر]] و [[حسن بن علی]]{{ع}} روانه کوفه شدند. با رسیدن آنان به کوفه و خواندن مردم به یاری علی{{ع}} سرانجام [[کوفیان]] از گرد ابوموسی پراکنده شدند و او را از قصر حکومتی راندند و چنان‌که نوشته‌اند، اثاث او را به [[غارت]] بردند. گفته‌اند، [[عمار]] در جمع، به ابوموسی گفت: «تو از [[پیغمبر]] شنیدی که پس از من [[فتنه]] خواهد بود؟» گفت: «آری، به گردن می‌گیرم که از [[رسول خدا]]{{صل}} چنین شنیدم». عمار گفت: «اگر راست می‌گویی، روی سخن [[رسول]] با تو تنها بوده، و او از تو تنها [[پیمان]] گرفته است که در [[خانه]] بنشینی و به کاری در نیایی». بدین ترتیب، [[مردم کوفه]] خود را در [[اختیار]] امام نهادند و بدو [[وعده]] [[یاری]] دادند. لشکری که شمار آنان را [[دوازده]] هزار تن نوشته‌اند، به راه افتادند و در [[ذوقار]] به [[امیر مؤمنان]]{{ع}} رسیدند.
[[میانجی‌گری]] بعضی از [[یاران امام]]، و اندرزهای وی به جدایی طلبان و [[سپاه]] [[بصره]] نتیجه نداد و [[جنگ]] درگرفت.
[[سپاهیان علی]] در این [[نبرد]] [[پیروز]] شدند. [[طلحه]] و تنی چند از [[قریش]] و [[خاندان اموی]] به خاک و [[خون]] غلتیدند. [[دست]] و پای شتر بریده شد و کجاوه [[عایشه]] بر [[زمین]] افتاد؛ اما کسی بدو [[بی‌حرمتی]] نکرد. با افتادن شتر که همچون [[پرچم]] [[جنگ]] می‌نمود، درگیری پایان یافت و جدایی طلبان [[شکست]] خوردند. شمار کشتگان دو طرف را بین شش هزار تا پانزده هزار نوشته‌اند<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۲۴.</ref> و چنان‌که در برخی سندها آمده، فقط از شیوخ [[بنی‌عدی]] هفتاد تن کشته شدند که [[قرآن]] خوان بودند. [[جوانان]] و قرآن ناخوانان را هم باید بر آنان افزود.
چون علی{{ع}} به کشته طلحه رسید فرمود: ابومحمد در اینجا [[غریب]] مانده است. به [[خدا]] خوش نداشتم قریش کشته زیر تابش [[ستارگان]] افتاده باشند. سرکردگان [[بنی جمح]] از دستم گریختند. آنان برای کاری که درخور آن نبودند، گردن افراشتند. ناچار گردن‌هایشان شکسته، دست باز داشتند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۱۹.</ref>.
[[امام علی]]{{ع}} برای دیدن عایشه به [[خانه]] عبدالله پسر [[خلف]] رفت. چون بدان‌جا رسید، [[زنان]] را دید که بر دو پسر عبدالله می‌گریند. [[زن]] عبدالله پیش آمد و گفت: «ای علی! ای کشنده [[دوستان]] و برهم زننده [[جمعیت]] [[مردمان]]! خدا فرزندانت را [[یتیم]] کند؛ چنان‌که [[فرزندان]] عبدالله را یتیم کردی» علی به او سخنی نگفت و به خانه در آمد و نزد عایشه نشست و چون بیرون شد، دیگربار [[زن]] عبدالله راه بر او گرفت و آن سخنان را بر زبان آورد. علی استر خود را نگاه داشت و گفت: «اگر خویشاوندان‌کش بودم، می‌گفتم در این خانه و آن خانه را بگشایند و هر کس را در آن بود، می‌کشتم».
در آن [[خانه‌ها]] زخمی‌های جنگ بود که به عایشه [[پناهنده]] شده بودند. علی{{ع}} می‌خواست بدان [[زن]] بفهماند که پسران عبدالله و دیگر جدایی طلبان [[جنگ]] را آغاز کردند و [[آرامش]] [[مسلمانان]] را به هم زدند و باید آنان را سرجایشان بنشاند؛ اما با اینان که از جنگ دست کشیده‌اند، کاری ندارد.
چون [[روز]] [[حرکت]] رسید، علی{{ع}} نزد [[عایشه]] رفت و گروهی دیگر نیز گرد آمدند. عایشه با آنان [[وداع]] کرد و گفت: «فرزندانم! یکدیگر را [[سرزنش]] نکنید. میان من و علی از دیرباز گله‌هایی بود که میان زن و [[خویشاوندان]] شوهرش وجود دارد. و بدین‌سان، کار جنگ و کشته شدن شش هزار یا ده هزار از مسلمانان به پایان رسید چون علی{{ع}} از نزد عایشه بیرون آمد، مردی از [[قبیله ازد]] گفت: به [[خدا]] نباید این زن از چنگ ما خلاص شود. علی{{ع}} در [[خشم]] شد و گفت: خاموش! پرده‌ای را مدرید و به خانه‌ای در نیایید و زنی را هرچند شما را [[دشنام]] گوید و امیرانتان را [[بی‌خرد]] خواند، برمینگیزید که آنان [[طاقت]] خودداری ندارند. ما در [[جاهلیت]] [[مأمور]] بودیم که به روی [[زنان]] [[دست]] نگشاییم<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۲۵.</ref>.
علی{{ع}} عایشه را از [[بصره]] روانه [[مدینه]] کرد و آن‌چه برای [[سفر]] لازم بود، بدو داد و چهل زن از زنان بصره را که شخصیتی والا داشتند، همراه او کرد<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۳۶.</ref>. در بعضی سندها آمده که به آن زنان فرمود [[لباس]] مردانه بپوشند. چون از بصره دور شدند، عایشه [[گله]] کرد که علی مردان را همراه من فرستاده است. یکی از زنان روی خود را گشود و گفت: ما زنانی در [[پوشش]] مردانیم. علی{{ع}} خواست در این سفر کسی به چشم بد به ما ننگرد<ref>کوفی، ابن اعثم، ترجمه الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، ص۴۴۰.</ref>.
[[امام علی]]{{ع}} درباره عایشه فرمود: اما آن زن، [[اندیشه]] زنانه بر او دست یافت و [[کینه]] در سینه‌اش چون کوره آهنگری بتافت. اگر از او می‌خواستند آن‌چه به من کرد، به دیگری بکند، نمی‌کرد و چنین نمی‌شتافت. به هر [[حال]]، حرمتی را که داشت برجا است و [[حساب]] او با [[خدا]] است<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۵۶.</ref>.
[[طبری]] نوشته است: [[عایشه]]، [[روز]] [[شنبه]] اول [[رجب]] سال ۳۶ از [[بصره]] بیرون شد. علی{{ع}} چند میل او را مشایعت کرد و پسران خود را فرمود تا مقدار یک روز راه را با او باشند<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۳۱.</ref>.
سپس به [[بیت المال]] رفت. در آن ششصد هزار یا بیش‌تر بود و آن را بین کسانی که در رکاب او بودند، قسمت کرد و به هر یک پانصد رسید و گویا در همین تقسیم بدو خرده گرفتند که چرا همگان را در عطا یکسان داشته است. گفت: به من [[فرمان]] می‌دهید تا [[پیروزی]] را بجویم به [[ستم]] کردن درباره آن‌که [[والی]] اویم؟ خدا که نپذیرم تا [[جهان]] سرآید. اگر [[مال]] از آن من بود. همگان را برابر می‌داشتم تا چه رسد که مال، مال خدا است. بدانید بخشیدن مال به کسی که مستحق آن نیست با [[تبذیر]] و [[اسراف]] یکی است؛ قدر [[بخشنده]] را در [[دنیا]] بالا بَرَد و در [[آخرت]] فرود آرد. او را در دیده [[مردمان]] گرامی کند و نزد خدا [[خوار]] گرداند. هیچ کس مال خود را آنجا که نباید، نداد و به نامستحق نبخشود، جز آن‌که خدا او را از [[سپاس]] آنان [[محروم]] نمود<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۲۶.</ref>.
ناکثین کاری از پیش نبردند و [[جنگ]] بصره به [[سود]] مرکز [[خلافت]] به پایان رسید. اکنون می‌بایست خاطرها از جانب [[شام]] [[آسوده]] می‌شد. یکی از نامه‌های [[امیرمؤمنان]] به معاویه، در [[نهج البلاغه]] نامه‌ای است که [[سید رضی]] آن را از کتاب [[جمل]] [[واقدی]] نقل کرده است. از مضمون این [[نامه]] می‌توان دانست که بر دیگر [[نامه‌های امام]] به معاویه، مقدم است و شاید پس از انجام [[بیعت]] در [[مدینه]] نوشته شده باشد: می‌دانی که من درباره شما معذورم [و از آنچه رخ داد] رویگردان و به دور، تا شد آن‌چه باید بود و بازداشتن آن ممکن نمی‌نمود. داستان دراز است و سخن بسیار. آن‌چه گذشت، گذشت، و آنچه روی نمود، آمد به ناچار. پس، از آنان که نزد تواَند [[بیعت]] گیر و با گروهی از [[یاران]] خود نزد من بیا<ref>نهج البلاغه، نامه ۷۵.</ref>.
روشن بود که معاویه در برابر این [[نامه]] چه عکس العملی نشان می‌داد. او با علی{{ع}} [[بیعت]] نمی‌کرد و [[پیروی]] از بیعت [[مدینه]] را بر خود لازم نمی‌شمرد. معاویه در [[دوران عمر]] به [[حکومت شام]] رسید و در آنجا برای خود دستگاهی پادشاهانه آماده کرد. هنگامی که عمر به [[شام]] رفت، با عبدالرحمان پسر [[عوف]] بر خر سوار بودند. معاویه با کوکب‌های مجلل بدو برخورد و از او گذشت و عمر را نشناخت. چون بدو گفتند که این خرسوار، [[خلیفه]] بود، برگشت و پیاده شد. عمر به او ننگریست و معاویه پیاده در رکاب وی به راه افتاد. عبدالرحمان به عمر گفت: معاویه را خسته کردی. [[عمر خطاب]] به معاویه گفت: معاویه! با این [[خدم]] و حشم راه می‌روی! شنیده‌ام که [[مردم]] بر در [[خانه]] تو می‌مانند تا به آنها [[رخصت]] درآمدن بدهی؟ معاویه گفت: آری، [[امیرالمؤمنین]] چنین است. عمر پرسید: چرا؟ گفت چون ما در سرزمینی هستیم که [[جاسوسان]] [[دشمن]] در آن [[زندگی]] می‌کنند و باید چنان [[رفتار]] کنیم که از ما بترسند. اگر بگویی، این روش را ترک می‌کنم. عمر گفت: اگر سخنت راست است، خردمندانه پاسخی است و اگر [[دروغ]] است، خردمندانه خدعه‌ای است<ref>ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۱۰۸ و ۱۰۷.</ref>.
معاویه پس از کشته شدن عثمان کوشید تا علی را در دیده [[شامیان]]، کشنده عثمان بشناساند و چون علی{{ع}} از وی بیعت خواست، بهانه آورد که نخست باید کشندگان عثمان را که نزد تو به سر می‌برند، به من بسپاری تا آنان را [[قصاص]] کنم، و اگر چنین کنی، با تو بیعت خواهم کرد. علی{{ع}} می‌خواست کار او را یکسره کند؛ اما [[جنگ]] [[بصره]] پیش آمد. چون [[جنگ]] [[بصره]] به پایان رسید، می‌بایست کار [[شام]] نیز تمام می‌شد.
[[امام]]، [[مصلحت]] دید کسی را نزد معاویه بفرستد و از او [[بیعت]] بخواهد و اگر نپذیرفت، به سراغ او برود؛ به این جهت، به جریر پسر عبدالله (از [[مردم]] [[بجیله]] و [[حاکم همدان]] از جانب عثمان) و به اشعث پسر قیس ([[والی آذربایجان]]) نوشت تا از مردم بیعت بگیرند؛ سپس نزد او بیایند و آنان چنین کردند. علی{{ع}} [[مشورت]] کرد که چه کسی را نزد معاویه بفرستد. جریر گفت: مرا بفرست که میان من و معاویه [[دوستی]] است. [[مالک اشتر]] گفت: او را مفرست؛ چراکه دلش با معاویه است. امام فرمود: او را می‌فرستم و جریر را با نامه‌ای نزد معاویه فرستاد. جریر روانه شام شد و چون بدان‌جا رسید، معاویه به بهانه‌های گوناگون او را در [[دمشق]] نگاه داشت و در آن مدت، در [[نهان]]، مردم را برای جنگ آماده می‌کرد. آنان که پس از [[کشته شدن عثمان]] به شام رفتند، پیراهن خون‌آلود او را با انگشتان بریده زنش، ناثله با خود بردند. معاویه گفت: پیراهن و انگشتان را بر سر [[منبر]] دمشق بیاویزند. [[شامیان]] گرد آن فراهم می‌شدند و و [[اشک]] می‌ریختند و بزرگان شام [[سوگند]] یاد کردند تا کشندگان عثمان را نکشند، نزد [[زنان]] خود نروند و تن خود را نشویند<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۲۵۵.</ref>.
پیش از درگیری [[صفین]]، عمر و پسر عاص نزد معاویه رفت و بدو پیوست. عمرو چنان‌که نوشته شد، هنگام کشته شدن عثمان در [[فلسطین]] بود. چون شنید که معاویه از [[بیعت با علی]]{{ع}} خودداری کرده است، مردد ماند که نزد علی یا معاویه برود و پس از مشورت با پسران خود، [[همراهی]] معاویه را برگزید و روانه شام شد. از سوی دیگر چون [[نافرمانی]] معاویه و [[آمادگی]] او برای جنگ آشکار شد، نشانه‌های جنگ دیگری پدیدار گشت<ref>[[سید جعفر شهیدی|شهیدی، سید جعفر]]، [[زیست‌نامه امام علی (مقاله)| مقاله «زیست‌نامه امام علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص۲۸.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1368107.jpg|22px]] [[علی ملکی میانجی|ملکی میانجی، علی]]، [[ناکثین (مقاله)| مقاله «ناکثین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۹''']]
# [[پرونده:1368107.jpg|22px]] [[علی ملکی میانجی|ملکی میانجی، علی]]، [[ناکثین (مقاله)| مقاله «ناکثین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۹''']]
# [[پرونده:1368106.jpg|22px]] [[سید جعفر شهیدی|شهیدی، سید جعفر]]، [[زیست‌نامه امام علی (مقاله)| مقاله «زیست‌نامه امام علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۸''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
۱۱۵٬۶۳۵

ویرایش