پرش به محتوا

مقداد بن اسود کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۳۸: خط ۳۸:
== مقداد و شرکت در [[جنگ‌ها]] ==
== مقداد و شرکت در [[جنگ‌ها]] ==
=== سریه خرار ===
=== سریه خرار ===
[[پیامبر]] {{صل}} در ماه [[ذی قعده]]، آغاز نهمین ماه [[هجرت]]، [[سعد بن ابی وقاص]] را [[پرچمدار]] لشکری قرار داد تا به سوی خرّار<ref>منطقه‌ای که در نزدیک جحفه و به نقلی نزدیک خیبر قرار دارد. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۳۵۰.</ref> حرکت کند. پیامبر {{صل}} به سعد فرمود: "ای سعد، حرکت کن تا به منطقه خرّار برسی، کاروانی از [[قریش]] از آنجا خواهد گذشت". سعد می‌گوید: همراه بیست یا بیست و یک مرد پیاده به راه افتادیم. روزها خود را مخفی و شب‌ها راه می‌پیمودیم. صبح [[روز]] پنجم به خرّار رسیدیم و فهمیدیم که کاروان دیروز از آنجا گذشته است. پیامبر {{صل}} به من فرموده بود که از خرّار دورتر نروم و اگر چنین نبود [[امید]] داشتم که بتوانم به کاروان برسم. پیامبر {{صل}} تا زمانی که همراه [[انصار]] در [[جنگ بدر]] شرکت فرمود، هیچ یک از ایشان را به مأموریت [[جنگی]] اعزام نکرد؛ زیرا انصار شرط کرده بودند که از پیامبر {{صل}} در [[مدینه]] [[دفاع]] خواهند کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱.</ref>.
[[پیامبر]] {{صل}} در ماه [[ذی قعده]]، آغاز نهمین ماه [[هجرت]]، [[سعد بن ابی وقاص]] را [[پرچمدار]] لشکری قرار داد تا به سوی خرّار<ref>منطقه‌ای که در نزدیک جحفه و به نقلی نزدیک خیبر قرار دارد. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۳۵۰.</ref> حرکت کند. پیامبر {{صل}} به سعد فرمود: "ای سعد، حرکت کن تا به منطقه خرّار برسی، کاروانی از [[قریش]] از آنجا خواهد گذشت". سعد می‌گوید: همراه بیست یا بیست و یک مرد پیاده به راه افتادیم. روزها خود را مخفی و شب‌ها راه می‌پیمودیم. صبح [[روز]] پنجم به خرّار رسیدیم و فهمیدیم که کاروان دیروز از آنجا گذشته است. پیامبر {{صل}} به من فرموده بود که از خرّار دورتر نروم و اگر چنین نبود [[امید]] داشتم که بتوانم به کاروان برسم. پیامبر {{صل}} تا زمانی که همراه [[انصار]] در [[جنگ بدر]] شرکت فرمود، هیچ یک از ایشان را به مأموریت [[جنگی]] اعزام نکرد؛ زیرا انصار شرط کرده بودند که از پیامبر {{صل}} در [[مدینه]] [[دفاع]] خواهند کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱.</ref>.


در اینکه فرمانده [[مشرکان]] چه کسی بود، [[اختلاف]] است. بعضی [[ابوسفیان بن حرب]] و بعضی دیگر [[مکرز بن حفص]] را نام برده‌اند. اما [[نقل]] درست آن است که [[ابوسفیان]] [[فرمانده]] بود و دویست نفر از [[مشرکان]] را همراه داشت و در [[ذی قعده]] همین سال [[پیامبر]] {{صل}} [[سعد بن ابی وقاص]] را با پرچمی سفید به سوی خرار فرستاد و [[پرچمدار]] وی [[مقداد بن عمرو]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۰۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۰۹-۶۱۰.</ref>
در اینکه فرمانده [[مشرکان]] چه کسی بود، [[اختلاف]] است. بعضی [[ابوسفیان بن حرب]] و بعضی دیگر [[مکرز بن حفص]] را نام برده‌اند. اما [[نقل]] درست آن است که [[ابوسفیان]] فرمانده بود و دویست نفر از [[مشرکان]] را همراه داشت و در [[ذی قعده]] همین سال [[پیامبر]] {{صل}} [[سعد بن ابی وقاص]] را با پرچمی سفید به سوی خرار فرستاد و [[پرچمدار]] وی [[مقداد بن عمرو]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۰۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مقداد بن اسود - عسکری (مقاله)|مقاله «مقداد بن اسود»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۶۰۹-۶۱۰.</ref>


=== [[سریّه]] نخله<ref>نام دیگر این سریه در بیشتر منابع، سریه عبدالله بن جحش است. عبدالله بن جحش نقل می‌کند: پیامبر {{صل}} هنگام نماز عشاء مرا خواست و به من فرمود: «صبح با اسلحه خود به نزد ما بیا که تو را به جایی روانه کنم». صبح در حالی که شمشیر و کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم، آماده شدم. پیامبر نماز صبح را با مردم خواند و به خانه برگشت. حضرت متوجه من شد که قبل از او کنار در خانه‌اش ایستاده‌ام، چند تن از قریش را هم به همراه آورده بودم. پیامبر ابی بن کعب را فرا خواند و به او دستور فرمود تا نامه‌ای بنویسد. آن‌گاه مرا فرا خواند و نامه‌ای را که روی چرم خولانی (خولان: نام منزلی از منازل یمن و دهکده‌ای از دهکده‌های دمشق است معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۴۰۷) نوشته و بسته شده بود به من داد و گفت «تو را فرمانده این گروه قرار دادم. حرکت کن و پس از آنکه دو شب راه پیمودی، نامه مرا باز کن و به آنچه که در آن نوشته شده است عمل کن». گفتم: ای رسول خدا، به سوی کدام ناحیه بروم؟ فرمود: «راه نجد را پیش بگیر و به سوی چاه‌های آب برو». عبدالله بن جحش به راه افتاد و چون کنار چاه ابن ضمیره رسید، نامه را گشود و خواند؛ در آن چنین آمده بود: با نام و به برکت خدا به راه خود ادامه بده تا به نخله برسی. هیچ یک از یاران خود را مجبور مکن که حتما با تو بیایند و همراه کسانی که از تو پیروی می‌کنند برای انجام دستور من به نخله برو و آنجا در کمین کاروان قریش باش. عبدالله چون نامه را برایشان خواند، گفت هیچ یک از شما را مجبور نمی‌کنم. هر کس می‌خواهد به شهادت برسد در پی اجرای فرمان رسول خدا باشد و هر کس می‌خواهد برگردد، هم اکنون باز گردد. همه گفتند: گوش به فرمان و فرمانبردار خدا و رسول او و مطیع تو هستیم. در پناه برکت الهی به هر کجا که می‌خواهی برو. عبد الله بن جحش به راه افتاد تا به نخله رسید و در آنجا کاروانی از قریش را یافت که عمرو بن حضرمی، حکم بن کیسان مخزومی و عثمان بن عبدالله بن مغیرة مخزومی و نوفل بن عبدالله مخزومی همراه آن بودند. کاروانیان چون ایشان را دیدند سخت ترسیدند و ندانستند که آنها برای چه کاری آمده‌اند. در این هنگام عکاشه سر خود را تراشید و به جای بلندی رفت تا کاروانیان را مطمئن سازد. عامر بن ربیعه می‌گوید: من خود سر عکاشه را تراشیدم. واقد بن عبدالله و عکاشه معتقد بودند که باید خود را در معرض دید کاروان قرار دهند و بگویند ما برای عمره آمده‌ایم و در ماه حرام هستیم (ماهی که جنگ در آن حرام است). عکاشه چنان کرد و مشرکان به یکدیگر گفتند، مشکلی نیست، این قوم برای عمره آمده‌اند و اطمینان پیدا کردند. این بود که شتران خود را بازداشتند و آنها را آزاد گذاشتند و شروع به تهیه خوراک برای خود کردند. یاران رسول خدا {{صل}} هم با یکدیگر مشورت کردند. آن روز، آخر ماه رجب بود و هم گفته شده که شاید روز اول شعبان باشد. مسلمانان گفتند: اگر امروز حمله به آنها را عقب بیندازیم وارد مکه و حرم می‌شوند و از آنها دفاع خواهد شد و اگر امروز بر آنها حمله ببریم، ماه حرام است. یکی گفت: نمی‌دانیم که امروز از ماه حرام است یا نه؟ دیگری گفت: ما امروز را از ماه حرام می‌دانیم و هیچ معتقد نیستیم که به خاطر طمعی که دارید حرمت آن را بشکنید. ولی آنها که خواسته‌های دنیایی داشتند، بر کار غلبه کرده و ایشان را تشویق و با کاروانیان جنگ را شروع کردند. واقد بن عبدالله در حالی که کمان خود را زه کرده و تیر نهاده بود، جلو رفت. او کسی بود که تیرش هرگز خطا نمی‌رفت. پس تیری به سوی عمرو بن حضرمی انداخت و او را کشت و قوم بر کاروانیان هجوم بردند و عثمان بن عبدالله بن مغیره و حکم بن کیسان را اسیر گرفتند و نوفل بن عبدالله بن مغیره گریخت. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۵ - ۱۳)</ref>===
=== [[سریّه]] نخله<ref>نام دیگر این سریه در بیشتر منابع، سریه عبدالله بن جحش است. عبدالله بن جحش نقل می‌کند: پیامبر {{صل}} هنگام نماز عشاء مرا خواست و به من فرمود: «صبح با اسلحه خود به نزد ما بیا که تو را به جایی روانه کنم». صبح در حالی که شمشیر و کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم، آماده شدم. پیامبر نماز صبح را با مردم خواند و به خانه برگشت. حضرت متوجه من شد که قبل از او کنار در خانه‌اش ایستاده‌ام، چند تن از قریش را هم به همراه آورده بودم. پیامبر ابی بن کعب را فرا خواند و به او دستور فرمود تا نامه‌ای بنویسد. آن‌گاه مرا فرا خواند و نامه‌ای را که روی چرم خولانی (خولان: نام منزلی از منازل یمن و دهکده‌ای از دهکده‌های دمشق است معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۴۰۷) نوشته و بسته شده بود به من داد و گفت «تو را فرمانده این گروه قرار دادم. حرکت کن و پس از آنکه دو شب راه پیمودی، نامه مرا باز کن و به آنچه که در آن نوشته شده است عمل کن». گفتم: ای رسول خدا، به سوی کدام ناحیه بروم؟ فرمود: «راه نجد را پیش بگیر و به سوی چاه‌های آب برو». عبدالله بن جحش به راه افتاد و چون کنار چاه ابن ضمیره رسید، نامه را گشود و خواند؛ در آن چنین آمده بود: با نام و به برکت خدا به راه خود ادامه بده تا به نخله برسی. هیچ یک از یاران خود را مجبور مکن که حتما با تو بیایند و همراه کسانی که از تو پیروی می‌کنند برای انجام دستور من به نخله برو و آنجا در کمین کاروان قریش باش. عبدالله چون نامه را برایشان خواند، گفت هیچ یک از شما را مجبور نمی‌کنم. هر کس می‌خواهد به شهادت برسد در پی اجرای فرمان رسول خدا باشد و هر کس می‌خواهد برگردد، هم اکنون باز گردد. همه گفتند: گوش به فرمان و فرمانبردار خدا و رسول او و مطیع تو هستیم. در پناه برکت الهی به هر کجا که می‌خواهی برو. عبد الله بن جحش به راه افتاد تا به نخله رسید و در آنجا کاروانی از قریش را یافت که عمرو بن حضرمی، حکم بن کیسان مخزومی و عثمان بن عبدالله بن مغیرة مخزومی و نوفل بن عبدالله مخزومی همراه آن بودند. کاروانیان چون ایشان را دیدند سخت ترسیدند و ندانستند که آنها برای چه کاری آمده‌اند. در این هنگام عکاشه سر خود را تراشید و به جای بلندی رفت تا کاروانیان را مطمئن سازد. عامر بن ربیعه می‌گوید: من خود سر عکاشه را تراشیدم. واقد بن عبدالله و عکاشه معتقد بودند که باید خود را در معرض دید کاروان قرار دهند و بگویند ما برای عمره آمده‌ایم و در ماه حرام هستیم (ماهی که جنگ در آن حرام است). عکاشه چنان کرد و مشرکان به یکدیگر گفتند، مشکلی نیست، این قوم برای عمره آمده‌اند و اطمینان پیدا کردند. این بود که شتران خود را بازداشتند و آنها را آزاد گذاشتند و شروع به تهیه خوراک برای خود کردند. یاران رسول خدا {{صل}} هم با یکدیگر مشورت کردند. آن روز، آخر ماه رجب بود و هم گفته شده که شاید روز اول شعبان باشد. مسلمانان گفتند: اگر امروز حمله به آنها را عقب بیندازیم وارد مکه و حرم می‌شوند و از آنها دفاع خواهد شد و اگر امروز بر آنها حمله ببریم، ماه حرام است. یکی گفت: نمی‌دانیم که امروز از ماه حرام است یا نه؟ دیگری گفت: ما امروز را از ماه حرام می‌دانیم و هیچ معتقد نیستیم که به خاطر طمعی که دارید حرمت آن را بشکنید. ولی آنها که خواسته‌های دنیایی داشتند، بر کار غلبه کرده و ایشان را تشویق و با کاروانیان جنگ را شروع کردند. واقد بن عبدالله در حالی که کمان خود را زه کرده و تیر نهاده بود، جلو رفت. او کسی بود که تیرش هرگز خطا نمی‌رفت. پس تیری به سوی عمرو بن حضرمی انداخت و او را کشت و قوم بر کاروانیان هجوم بردند و عثمان بن عبدالله بن مغیره و حکم بن کیسان را اسیر گرفتند و نوفل بن عبدالله بن مغیره گریخت. (المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۵ - ۱۳)</ref>===
۱۱۴٬۴۷۹

ویرایش